آیا انسان همیشه به طور اجتماعی می زیسته یا نخست زندگی انفرادی داشته و بعدها به زندگی جمعی روی آورده است؟ آیا زندگی اجتماعی خاص انسان است یا حیوانات هم زیست اجتماعی دارند؟ منشأ حیات اجتماعی چیست و عوامل مؤثر در آن کدامند؟ آیا این عوامل از درون انسان و طبیعت بشر سرچشمه می گیرد یا عوامل بیرونی موجب روی آوردن انسان به اجتماع گردیده است؟ آیا اجتماعی زیستن برای انسان طبیعی و انتخابی بوده یا به ناچار و به اجبار به آن توسل جسته است؟ علل طبیعی، انتخابی و یا اضطراری برای زندگی اجتماعی چیست؟
پاسخ به چگونگی و چرایی اجتماعی یکی از مباحث بنیادی علم الاجتماع است که دست کم از دوران فیلسوفان یونان مطرح بوده است، ولی تاکنون، با وجود طرح نظریات گوناگون، پاسخ قطعی و جامعی به آن داده نشده است.
بسیاری از فیلسوفان و متفکران علوم اجتماعی و انسانی، از جمله انسان شناسان با تکیه بر شواهد تاریخی معتقدند که انسان همواره به شکل اجتماعی زندگی کرده است و اصولاً زندگی بیرون از اجتماع برای انسان امکان پذیر نیست. این گروه می گویند زندگی بیرون از جامعه، انسان را از انسانیت خود خارج می کند. اینان رفتار کودکان داستان کودکان وحشی یا کودکان گرگ به قلم «سینگ زینگ» رابر خوی کودکان وحشی منزوی نوشته «کینگزلی. دیویس» ( در مجله جامعه شناسی امریکا) منطبق ساخته و آن را دلیلی بر مدعای خود می دانند. همچنین خوی وحشی «کمالا» و «آمالا»- دو آدمیزاد تربیت شده توسط گرگ در هندوستان- و «آنا» و «ایزابل» را- که به ظاهر از بسیاری از استعدادهای انسانی محرومند و به دست دیویس کشف شده اند. به عنوان شواهدی برای نظریه فوق محسوب می کنند.(1)
برخی یک قدم فراتر گذاشته و می گویند اجتماعی بودن خاص انسان نیست، بلکه بسیاری از حیوانات نیز دارای زندگی جمعی، خانوادگی و حتی سازمان منظم اجتماعی هستند. بعضی از حشرات و پرندگان زندگی اجتماعی دارند و از اصول تقسیم کار، همکاری، روابط و حقوق اجتماعی (مالکیت، تعاون، فعالیت جمعی، سلسله مراتب و طبقات اجتماعی) برخوردارند. این گروه معتقدند در برخی پستانداران، بویژه در انواع عالی آنها، بسیاری از خصوصیات ساده زندگی اجتماعی انسان و حتی عواطف انسانی مانند همدردی، سوگواری، دوستی و دشمنی، عشق و نفرت و امثال آنها، بوضوح دیده می شود.(2)
البته روشن است که علی رغم این مشابهتها، بین انسان و حیوان در زندگی اجتماعی تفاوتهای اساسی وجود دارد. زندگی حیوانات کاملاً متکی بر غرایز حیوانی است و همواره ثابت می ماند و بدون تغییر از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود، در حالی که زندگی انسان پیوسته دستخوش تغییر است و بر اساس قدرت اندیشه و انتخاب انسانها متحول می شود.
بیشتر اندیشمندانی که زندگی اجتماعی را برای انسان ضروری می دانند، آن را با طبیعت انسان پیوند داده، معتقدند که انسان، در اصل و بالطبع موجودی اجتماعی است یا اجتماعی آفریده شده است( در بحثهای آینده در این باره توضیح داده خواهد شد).گروه دیگری از صاحبان اندیشه، طبیعت انسان را خالی از گرایش اجتماعی دانسته، زندگی اجتماعی را امری ثانوی می دانند. این گروه نیز به چند دسته تقسیم می شوند:
برخی از متفکران قدیم و جدید که به «سوداگرایان» معروفند، ضمن رد نظریه طبیعت گرایان، علت رو آوردن انسان به «جامعه» را تأمین منافع و مصالحی می دانند که تنها با زندگی جمعی می توان به آن نایل شد. بعضی دیگر بر این باورند که زندگی انسان اولیه به صورت اجتماعی نبوده و او پیوسته با همنوعان خویش جنگ و ستیز داشته و برای رهایی از محیط ستیزه و رعب و وحشت، به زندگی اجتماعی گرویده و به نوعی «قرارداد اجتماعی» روی آورده است. گروهی نیز «زندگی اجتماعی» را معلول قانون تطور و تکامل دانسته و آن را نتیجه اجتناب ناپذیر سیر تطوری و تکاملی نوع انسان می دانند.
ما در قسمت های آینده این نظریات را به همراه برخی نظریات دانشمندان علوم اجتماعی معاصر، به صورت فشرده مطرح خواهیم کرد. در این مقدمه تنها اشاره می کنیم که سابقه تاریخی این بحث، تا آنجا که تاریخ علوم و فرهنگ بشری نشان می دهد، به قرنها پیش از میلاد مسیح (ع) بر می گردد و از سوی دانشمندان و متفکران قرون گذشته، بویژه فیلسوفان اجتماعی، آرای متفاوت و گاه متضادی در این زمینه ابراز شده است.
پیشگامان این بحث در تاریخچه علوم مدون بشر در یونان باستان افلاطون و ارسطو و در علوم و فرهنگ اسلامی فارابی، بوعلی، خواجه نصیر و سرانجام ابن خلدون بوده اند و جمله معروف ارسطو:«الانسان مدنی بالطبع»، همواره زبانزد بوده، هر چند که تفسیرهای متعددی را نیز پذیرفته است.(3) ترجمه عبارت یونانی آن چنین است:« انسان به حکم طبیعت (physis) موجودی است که برای زندگی در اجتماع آفریده شده است.»(4)
علی رغم سابقه تاریخی این بحث در جامعه شناسی جدید، معمولاً در کتب جامعه شناسی و در نظریات جامعه شناسان، کمتر به طور مستقیم به آن پرداخته شده است. نکته دیگر اینکه همانند گذشته که بحث از منشأ جامعه و زندگی اجتماعی بیشتر توسط فلاسفه اجتماعی و یا فیلسوفان سیاست مطرح می شد،(5) امروزه در علوم جدید نیز به پیروی از سنت پیشینیان این بحث در متون علوم سیاسی بیشتر به چشم می خورد تا در کتب جامعه شناسی (البته مطالب مختصری نیز در کتب انسان شناسی و مردم شناسی آمده است)؛ از این رو، در نقل قولهای موجود در این بحث، علی رغم تلاشی که صورت گرفته، از متون کلاسیک و معاصر بویژه از جامعه شناسی جدید، نظریات کمتری ارائه شده است.
البته مطرح نشدن این بحث در متون جامعه شناسی علمی تا حدی معلول تکیه بر روش تجربی در علوم اجتماعی است؛ زیرا واضح است که دستیابی به پاسخ این سؤال با استفاده از روش تجربی به معنای خاص آن، اگر غیر ممکن نباشد، دست کم بسیار مشکل است. «ساموئل کنیگ» می گوید:« کشف منشأ و سرچشمه امور انسانی اگر محال نباشد بی نهایت دشوار است.» طبیعی است که نتایج بررسیهای علمی بیشتر مبتنی بر حدس و گمان خواهد بود.(6)
در اینجا تذکر چند نکته لازم است:
الف)بحث از منشأ زندگی اجتماعی را نباید با بررسی منشأ جامعه به مفهوم علمی آن کاملی دانست؛(7) همچنین که تحقیق درباره جامعه مدنی (سیاسی) و دولت، نیز امری جداگانه است.(8)
فلاسفه اجتماعی بیشتر به منشأ زندگی اجتماعی توجه داشته اند و فلاسفه سیاسی معمولاً از موضوع تحقیق درباره جامعه مدنی و دولت سخن می گویند. اما منشأ جامعه به مفهوم علمی آن که می تواند در حیطه کار جامعه شناسان قرار گیرد، کمتر مورد تحقیق واقع شده است. بسیار اندکند کسانی که بین جامعه و اجتماع یا زندگی اجتماعی تفاوت قائل شده و جداگانه به بررسی منشأ هر یک پرداخته باشند.(9)
ب)با توجه به آنکه در گذشته تمایز بین دولت، تمدن (شهرنشینی)، جامعه سیاسی، زندگی اجتماعی و جامعه به مفهوم علمی امروزی نبوده است، در پاره ای از متون در مباحث پیدایش دولت، شهرنشینی و... نظریاتی مطرح شده که می تواند در بحث از منشأ زندگی اجتماعی انسان هم مفید باشد.
ج)هر چند بحث از منشأ زندگی اجتماعی به عنوان هسته اولیه حیات اجتماعی انسان، می تواند به نحوی در چهارچوب این مبحث قرار گیرد، اما روشن است که بررسی اساسی در این زمینه در مبحث نهاد خانواده صورت خواهد گرفت. البته بنابر برخی از نظریات، عامل پیدایش زندگی خانوادگی به عنوان نخستین هسته اجتماع انسانی، می تواند به منزله منشأ اصلی پیدایش حیات اجتماعی انسان نیز محسوب شود (در قسمت های آینده به این نظریات اشاره خواهد شد).
د)نکته مهم دیگری که در پایان یادآور می شویم اینکه در آثار برخی جامعه شناسان برداشت دیگری از منشأ جامعه به چشم می خورد که بهتر است آن را تحت عنوان «چرا انسان اجتماعی زندگی می کند؟» قرار دهیم؛ به عبارت دیگر برخی از عالمان اجتماعی به جای آنکه به این سؤال پاسخ دهند که چرا انسان به زندگی جمعی روی آورده است و یا برای آنکه خود را از این مخمصه رها سازند که آیا زندگی اولیه انسان اجتماعی بوده است و یا فردی، و آیا گرایش به حیات جمعی برای انسان ذاتی و طبیعی است یا انتخابی و اختیاری و... بیشتر تلاش خود را مصروف آن کرده اند که عامل یا عوامل زندگی اجتماعی انسان را به عنوان یک واقعیت یا پدیده هایی که هم اکنون با آن روبرو هستیم کشف و ارائه کنند.(10)
پی نوشت ها :
1-ر.ک: کنیگ، ساموئل؛ جامعه شناسی؛ ص 36 و 37.
2-همانجا.
3-ارسطو، سیاست؛ ص13.
4-در اینکه مراد از «مدینه» و «مدنی» چیست، بحث بسیار است که در قسمت های آینده به آن اشاره خواهیم کرد.
5-ر.ک: عنایت،حمید؛ بنیاد فلسفه سیاسی در غرب.
چه بسا یکی از دلایل این موضوع آن بوده است که در گذشته بین مفهوم حکومت و دولت (state) و جامعه (society) تفاوت اساسی گذاشته نمی شد.
6-البته برای کسانی که به «وحی» به عنوان یک منبع قطعی شناخت اعتقاد دارند، استفاده از متون مسلم دینی مانند «قرآن کریم» می تواند در این زمینه راهگشا باشد. اگر چه متأسفانه در متون علوم اجتماعی دیدگاههای مبتنی بر متون معتبر دینی حتی به عنوان یک نظر نیز طرح نشده است!
7-بحث از منشأ جامعه به مفهوم علمی آن بستگی تام به تعریف و مقومات جامعه دارد. مثلاً کسی که از تعریف جامعه استقرار نهادها را اخذ می کند و آنها را از مقومات جامعه می داند، در بحث ازمنشأ جامعه در صدد این خواهد بود که بداند در چه اوضاعی و در اثر چه عواملی نهادهای با اجتماعی پدید می آیند و استقرار می یابند، یا آن کس که در تعریف جامعه روابط پیچیده و پایدار را ذکر می کند، در این بحث در اندیشه کشف اموری است که منشأ پیدایش روابط پیچیده و پایدار هستند. البته طبق نظر کسانی چون «برگر» می توان از منشأ جامعه و اجتماع یکجا بحث کرد.
8-بارنز و بکر می گویند:« یونانیان و رومیان قرون وسطی برای مفاهیم دولت، حکومت و جامعه فرقی قائل نبودند و توجه چندانی نداشتند. نخستین بار «ژان بودن» در سال 1576 در کتاب شش جمهوری آن سه را تفکیک کرد». همچنین «تونیز» در سال 1887با طرح دو واژه "Gemeinschaft" و "Gessellschaft" و تعریف جداگانه از هر یک، نوعی تفاوت بین جامعه و اجتماع را آشکار کرد. (بارنز و بکر؛ تاریخ اندیشه اجتماعی؛ ص 224).
9-معمولاً جامعه به مفهوم علمی آن در گذشته، بویژه در آثار فلاسفه اجتماعی، به مفهوم جامعه شهری بوده است. ریشه این امر را در آثار فلاسفه یونان و گاه دانشمندان اسلامی بوضوح می توان یافت و تعابیر «الانسان مدنی بالطبع» و اصطلاح «تمدن» در آثار «ارسطو» و دانشمندان اسلامی بیشتر ناظر به چنین دیدگاهی است. گویا از نظر این اندیشمندان، جوامع کوچکتر در حقیقت اجتماعهای ناقصند و هنگامی که به مرحله شهر می رسند، اجتماع کامل یا جامعه (Police state) و به تعبیر حکماء اسلامی «مدینه» نام می گیرند. شاید این طرز تفکر موجب شده است که بسیاری از متفکران، بویژه جامعه شناسان، تفاوت جوامع را مورد توجه قرار دهند.
10-شاید بتوان گفت این دیدگاه که وجود جامعه را بیشتر از نظر منطقی یا علمی توجیه می کند ( در برابر نظرگاه تاریخی که به پیدایش جامعه از نظر تاریخی می پردازد) خاص جامعه شناسان نیست و به نحوی در گذشته های دور و در افکار فیلسوفان نیز مطرح بوده است. در بررسی نظریه افلاطون به این حقیقت پی می بریم که گویا وی بیشتر در صدد توجیه منطقی جامعه انسانی بوده است تا توجیه تاریخی آن.