نوسینده: محمود النجیری
مترجمان: رضا عباسپور، قبس زعفرانی
مترجمان: رضا عباسپور، قبس زعفرانی
جای تعجب است، وقتی ملاحظه می شود، برخی از نویسندگان مسلمان ساده اندیش مروج عقیده ی اسطوره ای و منحصر به فرد صهیونیستی هستند و درباره ی باور ناروای این قوم منحرف کتاب ها و مقالات بسیاری به زیور طبع می آرایند، مثل این که، بخشی از اعتقادات مذهبی ماست! منظور، اعتقاد به «آرمگدون» است که افکار و اندیشه های برخی از مردم متوجه آن شده و سؤالات بسیاری پیرامون آن طرح می کنند.
این بنیادگرایان معتقدند شر، بی ایمانی-منظور اعراب و مسلمانان است-علیه اسرائیل متحد خواهند شد و ارتشی چهارصد میلیونی، دشمن مسیح، گرد خواهند آورد و با او خواهند جنگید. اما مسیح، اولین ضربه را، با سلاح های کشنده ی خود، بر آن ها وارد خواهد آورد و این ارتش را از بین خواهد برد و خون تا افسار اسب ها خواهد رسید. این جنگ فرجامی خوشایند خواهد داشت و با ایمان اوردن یهود به مسیح، به عنوان منجی ایشان، به پایان خواهد رسید، پس از این که دو سوم آن ها در این نبرد از بین می روند. مسیح مؤمنان به خویش را، بالای ابرها می برد، سپس با آن ها فرود خواهد آمد و برای هزار سال، زندگی سعادتمند خواهند داشت.
برای خواننده جای تعجب نیست، اگر ملاحظه کند، در توصیفاتی که از این جنگ هسته ای می شود، تخیلات و اوهام نیز راه یافته است! در ظاهر به نظر می رسد، این جنگ هسته ای، بر پشت اسبان به وقوع می پیوندند!!
این افراد فراموش می کنند که مسلمانان سلاح هسته ای مانند اسرائیل و غرب، در اختیار ندارند و به این نکته توجه نمی کنند که مسلمانان به خداوند، به عنوان خدا و به مسیح، به عنوان یکی از پیامبران و فرستادگان خدا اعتقاد دارند و منتظر بازگشت دوباره ی او هستند تا برای یاری رساندن به مظلومان و مستضعفان جهان از او پیروی کنند و در این شکی نیست که دشمنان مسیح (ع) ظالمان وکافران و فاسدان هستند.
این بنیادگرایان اعتقاد دارند که شرط بازگشت مسیح، برپایی ممکلت بزرگ اسرائیل و ساخت مجدد هیکل سلیمان، بر خرابه های مسجد الاقصی است. به همین دلیل، مدعی یاری یهود هستند، چون معتقدند، ملّت برگزیده ی خداوند قوم یهودند و هر که آن ها را یاری کند، خداوند او را دوست دارد و هر که با آن ها به جنگ برخیزد، مقابل اراده ی خداوند مقاومت کرده است!
این افکار و اندیشه های بنیادگرایانه از آنِ گروهی افراطی نیست، بلکه اعتقاد بخش وسیع و گسترده ای از مردم است و فرهنگ و راویان مذهبی خاصّ خویش را دارد. همان گونه که ادبیات، هنر، آموزه های مذهبی و مدرسه ای خاص آن ها، از اصول و مبادی انجیلی و پس ازآن صهیونیستی شکل گرفته است. به همین دلیل، این افکار و اندیشه ها تأیید و حمایت مادی و سیاسی این گروه از مردم را به خود اختصاص داده است که ده ها میلیون بنیاد گرای آمریکایی و اروپایی را تشکیل می دهد و در چارچوب دویست و پنجاه سازمان انجیلی اصولگرا فعالیت های خود را دنبال می کنند و تمام آن ها بدون استثناء حامی و پشتیبان اسرائیل هستند.
در نتیجه این بنیادگرایان اعتقاد دارند، این که اگر مسؤلان امریکایی برنامه ای برای صلح جهانی بریزند و به موجب آن حتی یک وجب از سرزمینی که خداوند به ملتی (که مالک قدیمی ترین حقّ تملک زمین در میان انسان ها است) عطا کرده است از آن ها بگیرند و به دیگران بدهند گناه بزرگی مرتکب شده اند بدین ترتیب آن ها تجاوزات اسرائیل به اعراب، اعم از جنگ ها، قتل ها، کشتارها، الحاق زمین ها، بمباران تأسیسات و مناطق و تخریب منازل را توجیه می کنند، چون تمام این ها برای تأمین امنیت اسرائیل ضروری است و ادعا می کنند، همیشه این اعراب هستند که آغازگر جنگ و خواهان نابودی اسرائیل، ممکلت خداوند و یهود ملّت خداوند، هستند.
تا زمانی که اتحاد شوروی پا برجا بود، این بنیادگرایان انجیلی عنوان می کردند، این همان کشوری است که نیروهای شر را رهبری خواهد کرد و با اعراب و مسلمانان متحد خواهد شد و به جنگ مسیح خواهد آمد. چون، اتحاد شوروی سلاح هسته ای داشت و دشمن غرب و کافر و کمونیست بود. بی شک فروپاشی بلوک شرق باعث شد، سناریوی آرمگدون بازیگر اساسی و مهم خویش را از دست بدهد. امّا صاحبان این پیش گویی ها از تحقق نیافتن پیش گویی های دروغین خویش شرمگین نشدند و از تغییر میدان و عرصه ی سیاست جهانی برخلاف دیدگاه عجیبشان خجل نگردیدند، به همین دلیل، دوباره دست به تقسیم نقش ها زدند و این بار، اعراب و مسلمانان را نیروهای جدید یأجوج و مأجوج معرفی کردند و از دولت هایشان خواستند که بمب های هسته ای بیش تری تولید کنند و به اسرائیل بدهند، چون توقف روند تسلیحات جایز نبود، صدا هایی به گوش رسید که توقف این روند را خلاف اراده ی خداوند و پیش گویی های ایشان برای آینده به شمار آورد!
نمی دانیم، آیا تبدیل آمریکا به انبار سلاح های اسرائیل و لنگر انداختن ناو هواپیمابر آمریکا، در بندر حیفا، نیز بخشی از سیستم و نظام مذهبی بنیادگرایان صهیونیست شده است.
نظریه ی آرمگدون در بحران های بسیاری تکرار شده است، از جمله، هنگامی که اسرائیل لبنان را، در سال 1982، اشغال کرد، یکی از رهبران و مبلغان مشهور این جنبش، به نام «پت رابرتسون»، در تلویزیون از رعب و وحشتی سخن گفت که جنگ آرمگدون به دنبال خود دارد و تأکید کرد، که در پایان سال 1982، قیامت بر پا خواهد شد، هسته و کانون این قیامت اتحاد شوروی است، چون آغاز گر جنگ می باشد و آمریکا را بمباران هسته ای خواهد کرد.
طی جنگ آزاد سازی کویت، در سال 1991، نیز چنین پیش گویی هایی به گوش رسید و برخی از رهبران اصولگرا گمان بردند، جنگ دوم خلیج (فارس) آغاز نابودی جهان و بازگشت دوباره ی مسیح است. در حالی که این عقیده، در قرون وسطی نیز مورد استفاده قرار گرفته بود، هنگامی که آتش جنگ های مذهبی، در اروپا، برافروخته شده بود یا زمانی که اروپایی ها جنگ های صلیبی خود را علیه مشرق اسلامی آغاز کرده بودند. آن ها در آن زمان نیز اسطوره ی وحشتناکی را ترویج می کردند بدین معنا که، آن ها برگزیده شده اند، تا این جنگ های وحشیانه را برای «آزاد ساختن» قدس به راه اندازند که مسیح باز گردد و در بیت المقدس اقامت گزیند.
در کتاب «ستاره ی در حال افول زمین» اثر «هال لندسی»، نویسنده ی اصولگرای آمریکایی، ملاحظه می کنیم، وی معتقد است، آمریکایی ها باید کره ی زمین را نابود کنند؛ که البته این نابود شدن شامل خود آن ها نیز می شود. آن ها باید خود و هر آنچه در اختیار دارند، مانند: درختان، گل ها، اشعار، هنرها، ادبیات، موسیقی وغیره، همه را از میان ببرند تا دیگر چیزی از گذشته برای ایشان باقی نماند و فردایی بر روی زمین وجود نداشته باشد. از این کتاب هشت میلیون نسخه فروش رفت و در دهه ی هفتاد پر فروش ترین کتاب جهان بود.
نکته ی جالب یا هولناک این است که «رونالد ریگان»، رئیس جمهو پیشین آمریکا، به نظریه ی آرمگدون اعتقاد داشت و سیاست خارجی و داخلی ایالات متحده را با آن درآمیخته بود. او اجازه نداد، حد و حدودی برای مجهز شدن به سلاح های هسته ای در نظر گرفته شود و در سال 1986، از آن جهت به لیبی حمله کرد که اعتقاد داشت، این کشور در جناح مخالف اندیشه ی آرمگدونی است. به همین دلیل، برنامه ای تسلیحات و جنگ ستارگان، سرعت بیش تری به خود گرفت، چون آرمگدون، در جنگ عادی و خالی ازسلاح، به وقوع نخواهد پیوست و نمی توان به دولتی مانند عراق اجازه داد، چنین سلاح هایی در اختیار داشته باشد، زیرا بنابر اعتقاد و فهم رهبران بنیادگرای انجیلی، این مخالف خواست خداست و کشور عراق «مملکت شر» به شمار می آید.
توجّه «ریگان» به بودجه ی نظامی و سست شدن اعتقادات و مذهب ملی اش ترس و نگرانی هایی در او ایجاد نمی کند. چرا باید به این چیزها توجه کرد و وقت خود را صرف نگه داری و محافظت از اشیا کرد تا به دست نسل های آینده برسد، در حالی که همه چیز سرانجام طعمه ی آتش خواهد شد؟!
تمام این افکار و اندیشه ها با دیدگاه «ریگان» منطبق است که آن را از سفر رویا و از پیش گویی های حزقیال می گیرد ومعتقد است، تحقق آن ها، در جهان عاری از سلاح، ممکن نیست. زیرا براساس برداشت «ریگان» و رهبران بنیادگرای صهیونیست، این مخالف خواست خداست.
هنگامی که ارتش اسرائیل کرانه ی باختری و نوار غزه را اشغال می کند، افکار و اندیشه های آرمگدونی جانی دوباره می گیرند و صاحبان و مدعیان این افکار و اندیشه ها فراموش می کنند که ارتش اسرائیل-یعنی ارتشی بزرگ تر از همه ی ارتش های ممالک اروپایی و پنجمین ارتش جهان آن روز-با غیر نظامیانی به جنگ می پردازد که سلاح آن ها تفنگ های ساده و سنگ است، نه بمب های هسته ای و این جنگی هسته ای به شمار نمی آید که جهان را ویران و نابود کند.
بنابراین، وظیفه ی ماست که از آرمگدون، اسطوره، حقیقت یا عقیده ی مذهبی برای خویش نسازیم.
هم چنین باید از صاحبان این نظریه به دور و بر حذر باشیم که از متون مذهبی تورات، جهت توجیه خصومت های شخصی خویش، علیه اعراب و مسلمانان استفاده می کنند و برای آن حد و مرزی قائل نمی شوند. چون آن ها دستگاه های تبلیغاتی و اطلاعات گسترده ای دارند و آن چنان
ملل جهان را تحت تأثیر خویش قرار می دهند که تصور آن میسر نیست. از این رو، به راحتی می توانند، جهان را به لبه ی پرتگاه هلاکت بکشانند.
پیرامون این خطر «گربس هالسل»، نویسنده ی آمریکایی، که از این طایفه روی برگردانده است، می گوید: «پس از زیارت حرم شریف، این ترس به من دست داد که اگر یهودیان افراطی، در کنار مسیحیان افراطی، جنگی مذهبی، علیه مسلمانان، به راه اندازند و اگر مقدّس ترین اماکن اسلامی را تخریب کنند، باعث شعله ور شدن جنگ جهانی سوم و کشتار هسته ای خواهند شد. در این هنگام، از خود پرسیدم: آیا نادیده گرفتن احساسات مسلمانان بیانگر بنیادگرایی مسیحی است؟ و آیا درست است، رهبران بنیادگرای مسیحی، به احساسات بیش از یک میلیارد مسلمان، در شصت کشور جهان، توجه نکنند، و آن را تحقیر کنند؟»(2)
من (نویسنده) احساس می کنم، تلاش عملی سازمان یافته و منطقی، برای از بین بردن این نظریه ی خطرناک و محدود کردن تأثیر آن بر جامعه ی آمریکا لازم است و این میسر نمی شود، مگر از طریق دستگاه های تبلیغاتی، که جوامع غربی را هدف قرار دهند و عقل غربی را مخاطب، به گونه ای که آن ها بتوانند منطق و توجه به عمق مسائل و دقت در مفاهیم را یک جا در خود گرد آورند و اسطوره ی آرمگدونی و فرجام هسته ای جهان را از بین ببرند و از خاطره ها و یادها محو کنند.
اما آرمگدون چیست؟
در توضیح لازم است، ابتدا به این نکته اشاره کنیم که ما بنابر آنچه پیامبر اسلام (ص) به ما خبر داده است، به مهدی موعود (عج) ایمان داریم. هم چنین به دومین بازگشت مسیح پسر مریم (ع) (1) معتقدیم و نیز ایمان داریم که مسیح دروغین، در آخر الزمان، ظاهر خواهد شد و فتنه ها و بلواهای بسیار بر پا می شود و این اخبار را سنت به ما داده است. از آرمگدون، در قرآن و سنت، سخنی به میان نیامده است و از پیشوایان ما نیز مطلبی در این باره نقل نشده است، این عقیده، بخشی از اعتقادات بنیادگرایان انجیلی آمریکاست که یک پنجم آمریکایی ها را تشکیل می دهند و مسیحیت را با صهیونیسم در آمیخته اند و اعتقاد دارند، در جایی به نام «آرمگدون»، میان اردن و فلسطین، به وقوع پیوندد و به نابودی و تخریب اکثر شهرهای جهان انجامد.این بنیادگرایان معتقدند شر، بی ایمانی-منظور اعراب و مسلمانان است-علیه اسرائیل متحد خواهند شد و ارتشی چهارصد میلیونی، دشمن مسیح، گرد خواهند آورد و با او خواهند جنگید. اما مسیح، اولین ضربه را، با سلاح های کشنده ی خود، بر آن ها وارد خواهد آورد و این ارتش را از بین خواهد برد و خون تا افسار اسب ها خواهد رسید. این جنگ فرجامی خوشایند خواهد داشت و با ایمان اوردن یهود به مسیح، به عنوان منجی ایشان، به پایان خواهد رسید، پس از این که دو سوم آن ها در این نبرد از بین می روند. مسیح مؤمنان به خویش را، بالای ابرها می برد، سپس با آن ها فرود خواهد آمد و برای هزار سال، زندگی سعادتمند خواهند داشت.
برای خواننده جای تعجب نیست، اگر ملاحظه کند، در توصیفاتی که از این جنگ هسته ای می شود، تخیلات و اوهام نیز راه یافته است! در ظاهر به نظر می رسد، این جنگ هسته ای، بر پشت اسبان به وقوع می پیوندند!!
این افراد فراموش می کنند که مسلمانان سلاح هسته ای مانند اسرائیل و غرب، در اختیار ندارند و به این نکته توجه نمی کنند که مسلمانان به خداوند، به عنوان خدا و به مسیح، به عنوان یکی از پیامبران و فرستادگان خدا اعتقاد دارند و منتظر بازگشت دوباره ی او هستند تا برای یاری رساندن به مظلومان و مستضعفان جهان از او پیروی کنند و در این شکی نیست که دشمنان مسیح (ع) ظالمان وکافران و فاسدان هستند.
این بنیادگرایان اعتقاد دارند که شرط بازگشت مسیح، برپایی ممکلت بزرگ اسرائیل و ساخت مجدد هیکل سلیمان، بر خرابه های مسجد الاقصی است. به همین دلیل، مدعی یاری یهود هستند، چون معتقدند، ملّت برگزیده ی خداوند قوم یهودند و هر که آن ها را یاری کند، خداوند او را دوست دارد و هر که با آن ها به جنگ برخیزد، مقابل اراده ی خداوند مقاومت کرده است!
این افکار و اندیشه های بنیادگرایانه از آنِ گروهی افراطی نیست، بلکه اعتقاد بخش وسیع و گسترده ای از مردم است و فرهنگ و راویان مذهبی خاصّ خویش را دارد. همان گونه که ادبیات، هنر، آموزه های مذهبی و مدرسه ای خاص آن ها، از اصول و مبادی انجیلی و پس ازآن صهیونیستی شکل گرفته است. به همین دلیل، این افکار و اندیشه ها تأیید و حمایت مادی و سیاسی این گروه از مردم را به خود اختصاص داده است که ده ها میلیون بنیاد گرای آمریکایی و اروپایی را تشکیل می دهد و در چارچوب دویست و پنجاه سازمان انجیلی اصولگرا فعالیت های خود را دنبال می کنند و تمام آن ها بدون استثناء حامی و پشتیبان اسرائیل هستند.
در نتیجه این بنیادگرایان اعتقاد دارند، این که اگر مسؤلان امریکایی برنامه ای برای صلح جهانی بریزند و به موجب آن حتی یک وجب از سرزمینی که خداوند به ملتی (که مالک قدیمی ترین حقّ تملک زمین در میان انسان ها است) عطا کرده است از آن ها بگیرند و به دیگران بدهند گناه بزرگی مرتکب شده اند بدین ترتیب آن ها تجاوزات اسرائیل به اعراب، اعم از جنگ ها، قتل ها، کشتارها، الحاق زمین ها، بمباران تأسیسات و مناطق و تخریب منازل را توجیه می کنند، چون تمام این ها برای تأمین امنیت اسرائیل ضروری است و ادعا می کنند، همیشه این اعراب هستند که آغازگر جنگ و خواهان نابودی اسرائیل، ممکلت خداوند و یهود ملّت خداوند، هستند.
تا زمانی که اتحاد شوروی پا برجا بود، این بنیادگرایان انجیلی عنوان می کردند، این همان کشوری است که نیروهای شر را رهبری خواهد کرد و با اعراب و مسلمانان متحد خواهد شد و به جنگ مسیح خواهد آمد. چون، اتحاد شوروی سلاح هسته ای داشت و دشمن غرب و کافر و کمونیست بود. بی شک فروپاشی بلوک شرق باعث شد، سناریوی آرمگدون بازیگر اساسی و مهم خویش را از دست بدهد. امّا صاحبان این پیش گویی ها از تحقق نیافتن پیش گویی های دروغین خویش شرمگین نشدند و از تغییر میدان و عرصه ی سیاست جهانی برخلاف دیدگاه عجیبشان خجل نگردیدند، به همین دلیل، دوباره دست به تقسیم نقش ها زدند و این بار، اعراب و مسلمانان را نیروهای جدید یأجوج و مأجوج معرفی کردند و از دولت هایشان خواستند که بمب های هسته ای بیش تری تولید کنند و به اسرائیل بدهند، چون توقف روند تسلیحات جایز نبود، صدا هایی به گوش رسید که توقف این روند را خلاف اراده ی خداوند و پیش گویی های ایشان برای آینده به شمار آورد!
نمی دانیم، آیا تبدیل آمریکا به انبار سلاح های اسرائیل و لنگر انداختن ناو هواپیمابر آمریکا، در بندر حیفا، نیز بخشی از سیستم و نظام مذهبی بنیادگرایان صهیونیست شده است.
نظریه ی آرمگدون در بحران های بسیاری تکرار شده است، از جمله، هنگامی که اسرائیل لبنان را، در سال 1982، اشغال کرد، یکی از رهبران و مبلغان مشهور این جنبش، به نام «پت رابرتسون»، در تلویزیون از رعب و وحشتی سخن گفت که جنگ آرمگدون به دنبال خود دارد و تأکید کرد، که در پایان سال 1982، قیامت بر پا خواهد شد، هسته و کانون این قیامت اتحاد شوروی است، چون آغاز گر جنگ می باشد و آمریکا را بمباران هسته ای خواهد کرد.
طی جنگ آزاد سازی کویت، در سال 1991، نیز چنین پیش گویی هایی به گوش رسید و برخی از رهبران اصولگرا گمان بردند، جنگ دوم خلیج (فارس) آغاز نابودی جهان و بازگشت دوباره ی مسیح است. در حالی که این عقیده، در قرون وسطی نیز مورد استفاده قرار گرفته بود، هنگامی که آتش جنگ های مذهبی، در اروپا، برافروخته شده بود یا زمانی که اروپایی ها جنگ های صلیبی خود را علیه مشرق اسلامی آغاز کرده بودند. آن ها در آن زمان نیز اسطوره ی وحشتناکی را ترویج می کردند بدین معنا که، آن ها برگزیده شده اند، تا این جنگ های وحشیانه را برای «آزاد ساختن» قدس به راه اندازند که مسیح باز گردد و در بیت المقدس اقامت گزیند.
در کتاب «ستاره ی در حال افول زمین» اثر «هال لندسی»، نویسنده ی اصولگرای آمریکایی، ملاحظه می کنیم، وی معتقد است، آمریکایی ها باید کره ی زمین را نابود کنند؛ که البته این نابود شدن شامل خود آن ها نیز می شود. آن ها باید خود و هر آنچه در اختیار دارند، مانند: درختان، گل ها، اشعار، هنرها، ادبیات، موسیقی وغیره، همه را از میان ببرند تا دیگر چیزی از گذشته برای ایشان باقی نماند و فردایی بر روی زمین وجود نداشته باشد. از این کتاب هشت میلیون نسخه فروش رفت و در دهه ی هفتاد پر فروش ترین کتاب جهان بود.
نکته ی جالب یا هولناک این است که «رونالد ریگان»، رئیس جمهو پیشین آمریکا، به نظریه ی آرمگدون اعتقاد داشت و سیاست خارجی و داخلی ایالات متحده را با آن درآمیخته بود. او اجازه نداد، حد و حدودی برای مجهز شدن به سلاح های هسته ای در نظر گرفته شود و در سال 1986، از آن جهت به لیبی حمله کرد که اعتقاد داشت، این کشور در جناح مخالف اندیشه ی آرمگدونی است. به همین دلیل، برنامه ای تسلیحات و جنگ ستارگان، سرعت بیش تری به خود گرفت، چون آرمگدون، در جنگ عادی و خالی ازسلاح، به وقوع نخواهد پیوست و نمی توان به دولتی مانند عراق اجازه داد، چنین سلاح هایی در اختیار داشته باشد، زیرا بنابر اعتقاد و فهم رهبران بنیادگرای انجیلی، این مخالف خواست خداست و کشور عراق «مملکت شر» به شمار می آید.
توجّه «ریگان» به بودجه ی نظامی و سست شدن اعتقادات و مذهب ملی اش ترس و نگرانی هایی در او ایجاد نمی کند. چرا باید به این چیزها توجه کرد و وقت خود را صرف نگه داری و محافظت از اشیا کرد تا به دست نسل های آینده برسد، در حالی که همه چیز سرانجام طعمه ی آتش خواهد شد؟!
تمام این افکار و اندیشه ها با دیدگاه «ریگان» منطبق است که آن را از سفر رویا و از پیش گویی های حزقیال می گیرد ومعتقد است، تحقق آن ها، در جهان عاری از سلاح، ممکن نیست. زیرا براساس برداشت «ریگان» و رهبران بنیادگرای صهیونیست، این مخالف خواست خداست.
هنگامی که ارتش اسرائیل کرانه ی باختری و نوار غزه را اشغال می کند، افکار و اندیشه های آرمگدونی جانی دوباره می گیرند و صاحبان و مدعیان این افکار و اندیشه ها فراموش می کنند که ارتش اسرائیل-یعنی ارتشی بزرگ تر از همه ی ارتش های ممالک اروپایی و پنجمین ارتش جهان آن روز-با غیر نظامیانی به جنگ می پردازد که سلاح آن ها تفنگ های ساده و سنگ است، نه بمب های هسته ای و این جنگی هسته ای به شمار نمی آید که جهان را ویران و نابود کند.
بنابراین، وظیفه ی ماست که از آرمگدون، اسطوره، حقیقت یا عقیده ی مذهبی برای خویش نسازیم.
هم چنین باید از صاحبان این نظریه به دور و بر حذر باشیم که از متون مذهبی تورات، جهت توجیه خصومت های شخصی خویش، علیه اعراب و مسلمانان استفاده می کنند و برای آن حد و مرزی قائل نمی شوند. چون آن ها دستگاه های تبلیغاتی و اطلاعات گسترده ای دارند و آن چنان
ملل جهان را تحت تأثیر خویش قرار می دهند که تصور آن میسر نیست. از این رو، به راحتی می توانند، جهان را به لبه ی پرتگاه هلاکت بکشانند.
پیرامون این خطر «گربس هالسل»، نویسنده ی آمریکایی، که از این طایفه روی برگردانده است، می گوید: «پس از زیارت حرم شریف، این ترس به من دست داد که اگر یهودیان افراطی، در کنار مسیحیان افراطی، جنگی مذهبی، علیه مسلمانان، به راه اندازند و اگر مقدّس ترین اماکن اسلامی را تخریب کنند، باعث شعله ور شدن جنگ جهانی سوم و کشتار هسته ای خواهند شد. در این هنگام، از خود پرسیدم: آیا نادیده گرفتن احساسات مسلمانان بیانگر بنیادگرایی مسیحی است؟ و آیا درست است، رهبران بنیادگرای مسیحی، به احساسات بیش از یک میلیارد مسلمان، در شصت کشور جهان، توجه نکنند، و آن را تحقیر کنند؟»(2)
من (نویسنده) احساس می کنم، تلاش عملی سازمان یافته و منطقی، برای از بین بردن این نظریه ی خطرناک و محدود کردن تأثیر آن بر جامعه ی آمریکا لازم است و این میسر نمی شود، مگر از طریق دستگاه های تبلیغاتی، که جوامع غربی را هدف قرار دهند و عقل غربی را مخاطب، به گونه ای که آن ها بتوانند منطق و توجه به عمق مسائل و دقت در مفاهیم را یک جا در خود گرد آورند و اسطوره ی آرمگدونی و فرجام هسته ای جهان را از بین ببرند و از خاطره ها و یادها محو کنند.
پی نوشت ها :
1. احادیثی که خبر از بازگشت دوباره ی مسیح می دهند، بسیارند، از جمله حدیث پیامبر (ص) درباره ی مسیح دروغین که می فرماید: «هنگامی که خداوند متعال، مسیح پسر مریم را مبعوث می کند، او سوار بر اسب، در حالی که دو دست خویش را بر دو بال فرشته گذاشته است، فرود می آید». این حدیث به نقل از مسلم روایت شده است.
2. پیش گویی و سیاست: انجیلی های نظامی در راه جنگ هسته ای- گریس هالسل، ترجمه ی و محمد سماک، جمعیت الدعوة الاسلامیه العالمیه، لیبی 1417، ص 100.
4. صهونیسم غیر یهودی، ریجینا شریف، مجله ی المعرفه، ش 96، کویت، 1406.