نویسنده: دکتر سیّدمحمّد ثقفی
اجتماع انسانی، یک ضرورت حیاتی است حکما گفته اند که «انسان مدنی بالطبع است، بشر ممکن نیست حیاتش را بدون اجتماع ادامه دهد و برای تحصیل ضروریات زندگی و بقای خود به کمک تعاون همنوعان خود نیازمند می باشد.
وقتی که جامعه تشکیل یافت، انسان نیازمند آن است که تبادل و معامله کند و ضروریات همدیگر را برطرف سازد و هر کسی برای جبران مایحتاج خود به سوی همنوعش دست دراز کند. از طرف دیگر، مقتضای طبیعت حیوانی (و البته انسان هم) چنین است که نسبت به دیگران ظلم و تعدی می کند و دیگری هم از خود دفاع کرده و می خواهد که مقابله به مثل کند در نتیجه به تنازع و جنگ و خونریزی می کشد و سرانجام منجر می شود که نوع انسانی نابود شده و از بین برود و لذا بقای نوع انسان اقتضاء دارد که برای جلوگیری از نزاع و خونریزی، یک حاکم مقتدر مانع تعدی و ظلم و عدوان @گاو گردد. و طبیعی است که این حاکم باید قدرت، نفوذ و تسلط داشته باشد که یکی به حق دیگری هرگز تجاوز نکند و نظام و امنیت در جامعه استقرار یابد. این مفهوم همان قدرت و حکومت است که از ویژگی های طبیعی جامعه انسانی می باشد. البته بعضی حیوانات بمانند زبنور عسل و مورچه ها نیز به طور سازمانی و اجتماعی زندگی می کنند و در میان آن ها یک نوع رئیس و پیرو که به طور آفرینش از همدیگر متمایزند، وجود دارد اما لازم به یادآوری است که سازمان حیوانات به مانند زنبور و مورچه به طبیعت فطری و هدایت تکوینی الهامی آنهاست، برخلاف سازمان که جامعه حکومت او، از ناحیه عقل و فکر و سیاست او، نشأت یافته است.(1)
ضرورت حکومت در جامعه
جامعه انسانی ضرورتاً باید حاکم داشته باشد، بعضی از فلاسفه اعتقاد دارند که این حکومت باید از طرف شرع و خداوند تعیین شود و خداوند باید انسان خاصی را با ویژگی های مشخصی برای هدایت بشر ارسال نماید که انسان ها نبوتش را بپذیرند و بر حکومتش گردن نهند.اما این قضیه از نظر ابن خلدون چندان برهانی نیست زیرا ضرورت ندارد که باید حکومت به وسیله پیامبری از طرف خداوند منصوب باشد، به جهت اینکه جامعه انسانی(بر اثر قهر و عصبیت) بدون پیامبر و شریعت آسمانی می تواند خودش را اداره کند، مثلاً اهل کتاب و پیروان پیامبر در نسبت با مجوسیان و زرتشتیان در اقلیت قرار دارند ولی آن ها از بزرگ ترین ملت های دنیا به حساب می آیند، و برای خود دارای حکومت و تشکیلات و سازمان هستند و زندگی اجتماعی خود را ادامه می دهند، بی آنکه به طور ظاهر دارای کتب و شریعتی باشند.(2) با اینکه انگیزه های اجتماعی بودن نزد همه انسان ها یکسان است، مع ذلک جامعه های بشری مختلف می باشند و علت این اختلاف، به جهت آن است که انسان ها در یک محیط جغرافیایی زندگی نمی کنند، بلکه در روی زمین پراکنده هستند که طبیعتاً با همدیگر از زمین، خاک و هوا و محیط طبیعی با هم اختلاف فاحش دارند و از این جهت چهره ها، راه های زندگی و طرق معاش آن ها با یکدیگر تفاوت دارند.
تأثیر عامل جغرافیایی در حیات اجتماعی انسان
به نظر ابن خلدون، عامل جغرافیا در تغییر پدیده های اجتماعی عامل مهم و نقش مؤثری دارد، در واقع دگرگونی انسان ها از نظر رنگ، جسم، امیال، خواست ها، رفتار و تصرفات حتی هنر و رقص و موسیقی، همه و همه معلول عامل جغرافی و تغییر و چگونگی وضع جغرافیایی و عامل محیطی و آب و هوا می باشند.تنها عاملی که جامعه ها را در آداب و رسوم، عادت افکار و امیال، نظام خانوادگی و حکومت و سیاست، خلق و خوی، نشاط و بی حالی، کثرت جمعیت و کمی آن متمایز ساخته اثر اوضاع جغرافیایی است و نتیجه تأثیر محیط کوه و بیابان و صحرا و مناطق گرم، سرد، خشکی و بی آبی و یا خصب و فراوانی نعمت می باشد.
از این جهت ابن خلدون مناطق جغرافیایی زمین را به هفت اقلیم تقسیم می کند که در عرض جغرافیایی و نه طول آن با همدیگر اختلاف دارند، اقلیم اول از همه شان طولانی تر و به ترتیب از یکدیگر فاصله می گیرند تا هفتمین آن ها که کوچکتر از همه می باشد و درجه عمران و آبادی به جهت توزیع و گسترش حرارت و برودت ضعیف تر می شود، هرچه مقدار درجه حرارت و یا برودت زیادتر شود، به همان قدر «آبادانی و عمران، ضعیف تر است و هر چه قدر معتدل و مناسب باشد، آبادانی و فراوانی نعمت فراهم تر».
این اقلیم ها از خط استوا آغاز می شوند، اقلیم اول و دوم از دو تای بعدی بسیار کم آبادتر است و اگر احیاناً یک آبادی هم در آن قسمت زمین پیدا شود، بیشتر صحرا و شن زار و اقیانوس هند است در شرق آن واقع شده است و قطعاً مردم این مناطق بسیار کم جمعیت اند و همچنین وضع شهرهای آنجا، کم رونق و یا بی رونق می باشند.
اما در اقلیم سوم و چهارم بر خلاف دوتای اولی، صحرای شن زار کمتر است و یا به طور کلی وجود ندارد و جمعیت آن ها از حد متعارف، گذشته و شهرهای بیشماری در آن مناطق واقع شده اند و عمران و آبادی در آن مناطق، یک وضع متناسب با اقلیم سوم و ششم دارد، اما جنوب، به طور کلی خالی است و هیچ گونه آبادی در آن وجود ندارد و آن هم به جهت شدت حرارت و ضعف تمایل خورشید از محاذی رئوس (3) می باشد و همین طور عمران و آبادی وجود نداشته و یا بسیار کم است. همچنین نقطه شمالی به جهت تسلط سرما و شدت برودت، فاقد عمران و آبادی است، جز اینکه خلأ در آن قسمت نسبت به جنوب بسیار کمتر می باشد.
حرارت در هنگام محاذی بودن با سر انسان بسیار شدید می شود و در نتیجه گرما و خشکی بسیار در هوا می گردد و آن مانع رشد گیاه و به وجود آمدن آبادی می گردد.
هر چقدر تمایل خورشید از محاذی سمت رئوس پاین تر باشد، حرارت رو به اعتدال می رود و در نتیجه عمران پدید می آید و همین طور تدریجاً رو به نقصان می رود تا به نقطه انجماد و برودت که در آن وقت نیز، تکوین عمران، محال می باشد.
ولی طبیعی است که فساد تکوین عمران بر اثر حرارت بیشتر و عمیق تر از برودت و سردی است زیرا حرارت خیلی بیشتر در خشکانیدن هوا تأثیر دارد و تأثیر سرما در وضع هوا بمانند حرارت نیست، به همین علت است کیفیت آبادی در ربع شمالی بسیار زیاد و فراوان است والله اعلم.(4)
رابطه تمدن ها با عامل جغرافیا
آری، تاریخ تمدن هم تقریباً عقیده و نظریه ابن خلدون را تأیید می کند که قطعاً رابطه و پیوستگی محسوس میان درجه حرارت و تمدن «عمران» وجود دارد. مثلاً تمدن های ریشه دار و اصیل مصری، بابلی و فارسی، یونانی، رومی، عربی، همه این ها در مناطق معتدله زمین به وجود آمده و نشو و نما یافته اند و این همان مناطقی است که به نظر ابن خلدون در اقلیم های سوم و چهارم و پنجم قرار گرفته اند و به همین جهت است که ساکنان این مناطق از نظر جسمی، رنگ، اخلاقی، فکری و عقلانی، دینی و مذهبی در حال اعتدال و تناسب هستند حتی اینکه نبوت ها و وحی نیز به عقیده ابن خلدون در این منطقه ها پیدا شده اند.اما اینکه این عقیده ابن خلدون که تعداد آبادی و عمران در مناطق سردسیری، بیشتر از مناطق گرمسیری است، تقریباً درست و صحیح می باشد، زیرا شدت حرارت همواره علت خمول و کسالت بوده اما سرما، وادار می کند که انسان به تلاش و فعالیت و مبارزه و عمل اقدام نماید.
به هر حال ابن خلدون تأکید می کند که منطقه آبادانی زمین تنها قسمت وسطی آن است که حرارت و برودت در آن منطقه معتدل است برخلاف دو نقطه شمالی و جنوبی که یکی گرم و دیگری سرد می باشد. پس اقلیم چهارم یا دو اقلیم مجاور (سوم و پنجم) معتدل ترین مناطق و آبادترین آنها است. اما دومی و ششمی از اعتدال به دورند و قطعاً اولی و هفتمی هرگز آثار زندگی در آن ها پیدا نمی شود.
از این جهت است که همه ی علوم و صنایع، منسوجات، میوه ها، نعمت ها و حتی حیوانات در این قسمت معموره منطقه اعتدالی وجود دارند و ساکنان انسانی این سه منطقه معتدل ترین انسان ها هستند و همواره از تناسب خاصی از نظر رنگی، جسمی، اخلاقی، فکری و حتی دینی برخوردارند و در این قسمت ها است که ادیان توحیدی به ظهور رسیده اند و شعاع وحی را دریافته اند.
و مردم این مناطق، کامل ترین انسان ها هستند به جهت، اعتدالی که از آن برخوردارند و از انحراف و اعوجاج در همه زمینه ها به دورند و این ها ملت های مغرب، شام، حجاز، یمن، عراقین، هند، سند، چین و همچنین، اندلس و همسایگان آن، از کشورهای فرنگ France «جلالقه»؟! روم، یونانیان و همین طور همه ملت هایی هستند که در این مناطق ساکنند، جالب اینکه عراق و شام به جهت اینکه درست در قسمت وسطای این مناطق واقع شده اند، از اعتدال خاصی برخوردارند.(5)
این نظریه «نقش عامل جغرافیا» در تکوین شخصیت و فرهنگ، نکته بسیار دقیق را یادآوری می کند که ابن خلدون بر اثر مطالعه و تطبیق مناطق جغرافیایی و تأثیر آب و هوا در چگونگی شخصیت و نظامات معیشتی و اقتصادی به آن واقف شده است، امروزه کاملاً با عقاید انسان شناسان و نژادشناسان، تطبیق می کند و شواهد علمی فراوانی بر صحت این عقیده، اقامه شده است.
ابن خلدون در مورد اوضاع جغرافیایی و کیفیت نظامات زندگی اقوام ساکن دور از مناطق اعتدالی، چنین می گوید:
اما اقلیم های دورتر از اعتدال بمانند اقلیم اول و دوم و ششم و هفتم، پس مردم این مناطق در همه حالات زندگی اقتصادی و فرهنگی خود، از اعتدال به دورند، ساختمان های آن ها بیشتر با خشت خام و قصب نی ساخته شده و غذای غالبشان ذرت و گیاه و لباسشان از برگ درختان یا پوست (حیوانات) و یا حتی بیشترشان عریانند (بمانند ساکنان اسکیموها و ماندانا) و میوه های کشورشان غالباً غیرقابل هضم و مایل به بدی می باشد.
اخلاق و رفتار شخصیتی آن ها تقریباً شبیه حیوانات می باشد. حتی نقل شده است که بیشتر ساکنان سودان مردم اقلیم اول در غارها و نی زارها زندگی می کنند و بیشتر از گیاه و سبزیجات زمین تغذیه کرده و به یک حالت توحش به سر می برند. علت این نحوه زندگی، دوری آنها از مناطق اعتدالی است که اخلاق و مزاج آن ها را بمانند حیوانات بی زبان ساخته است و از انسانیت و مأنوس بودن به دور افتاده اند.(6)
وضع دینی
و همچنین اوضاع و احوال دینی آن ها به همین منوال است، نه پیامبر و نبوتی می شناسند و نه از شریعت و آیینی خبر دارند مگر آن هایی که به مناطق اعتدالی نزدیک ترند.مثلاً ساکنان حبشه در مجاورت یمن که قبل از اسلام به آیین مسیحی بودند و همچنان هم باقی مانده اند، به این وضع هستند و مردم مالی، کوکو، تکرور همسایگان کشور مغرب که دین اسلام را پذیرفته اند، همین طورند و علاوه بر این ها از دیگر مردمان ساکن مناطق دور از اعتدال در جنوب و شمال تقریباً به یک منوالند، یعنی نه دینی را می شناسند و نه از علم و معرفتی برخوردارند، و تقریباً خلق و خوی آن ها به حیوانات نزدیک ترست تا انسان.(7)
تأثیر آب و هوا در فرهنگ
حرارت و شدت گرما سبب می شود که سبکسری، بی خیالی، احمقی و رقص و بازی، به وجود آید، نمونه کامل این ها در سودان مشاهده می شود «که به هر بهانه ای به رقص می پردازند و در هر جایی به احمقی و سبکسری معروفند»(8).علتش آنست که هوا تأثیر زیادی در اخلاق بشر دارد، حرارت سبب انبساط و گستردگی هوا و بخار می شود و در حجم و کمیت آن افزایش پدید می آید از این جهت می بینید کسی که سست شده است از شادی و خوشحالی-کارهای غیرعادی از او سر می زند جست و خیز می کند و سبکسری انجام می دهد. مانند این احوالات را ما در کسانی که هوای گرم حمام ها را تنفس می کنند می بینیم که چگونه شادی می کنند و به رقص می پردازند.
اما به عکس، ساکنان تپه های سرد و هوای خنک همواره خود نگهدار می شوند و به آسانی احساسات و مشاعرشان را اظهار نمی دارند و به متانت و دقت نظر و تدبر در عواقب امور مشخص می شوند، بخصوص در کارهای زندگی و امور معاش به عاقبت اندیشی می پردازند حتی بسیار اتفاق می افتد که این چنین آدم هایی غذای گندم دو سال خود را ذخیره می کنند و صبح زود به بازار آمده قوت روزانه اش را تهیه نماید به جهت ترس از اینکه ممکن است از موجودی ذخیره اش، چیزی کم شود.(9)
گفتیم معتدل ترین اقالیم، شایسته ترین آن ها برای زندگی و گسترش حیات است، البته این بدان معنی نیست که همه اقالیم معتدل فراوانی و وفور نعمت در آن ها وجود دارد و همه ساکنان آن ها در فراخی و لذت زندگی به سر می برند، بلکه در قسمتی وضع این چنین است ولی ممکن است در قسمت دیگر سرزمین خشکی باشد که نه از گیاه خبری باشد و نه از زراعت.
قطعاً طبیعت زمین و خاک در تکوین بدن ها و طبیعت ها و اخلاق، دخالت دارد. بیشتر ساکنان سرزمین های فاقد زرع و طراوت، بمانند مردم حجاز غالباً در غذای خود به خوردن شیر، و شاید شیر شتر، بسنده می کنند و به عوض گندم و حبوبات و میوه، از شیر و مواد شیری بهره مند می شوند (البته در روزگاران قدیم) اما با وجود این ها نسبت به ساکنان تپه های سرد و خنک، سرحال، بانشاط و زرنگ می شوند، و دارای بدن های قوی و خوش هیکل و اخلاق صاف و دور از انحراف و ذهن های تیزهوش و با ذکاوت و بصیرت در معارف و ادراکات می گردند.
علت این نشاط و جهت آن رخوت و سستی از آن جهت است که کثرت غذاخوری و تغذیه و ازدیاد اخلاط فاسد و رطوبت دماغی در جسم، فضولات زیادی را ایجاد می کند و غالباً به گرفتگی رنگ پوست، نازیبایی شکل و قیافه و چاقی بیش از معمول منجر می شود و آن کثرت رطوبت دماغی، سبب بلادت و کودنی و فراموشی و غفلت و انحراف از اعتدال می شود. ما غالباً می بینیم که ساکنان سرزمین های پرنعمت و فراوانی زراعت و لبنیات و میوه، غالباً به کودنی ذهن و تنومندی بیش از حد جسمی مبتلا می شوند.
تأثیر رفاه در عبادت
قطعاً تأثیر وفور نعمت و رفاه و فراوانی در سلامت بدن و احوال آن، کاملاً نمایان است، حتی می توان گفت، این وضع، در کیفیت دینداری و عبادت و پرستش هم دخالت دارد.غالباً مشاهده شده است کسانی که زندگی تقریباً سختی دارند و بیشتر ساکنان روستاها و صحراها و یا حتی حاشیه نشینان شهری هستند و زندگی را به سختی و گرسنگی و دور از لذت های مادی می گذرانند، خیلی بهتر از مردمان مرفه و صاحبان نعمت و خوش گذران، عبادت می کنند و دیندارند. و شاید اساساً دیندار و آدمی مذهبی در میان شهرنشینان و رفاه طلبان بسیار کم و نادر یافت می شود، آن هم بدان جهت می باشد که قساوت قلبی و تیره دلی و غفلت که بر اثر پرخوری و لذت بردن پدید می آید در میان شهرنشینان بیشتر وجود دارد تا روستانشینان که اغلب مردمان زاهد و عبادت پیشه گانند که با تقشف و سختی زندگی خو گرفته اند.
همچنین ساکنان یک شهر نیز بر حسب اختلاف رفاه زدگی و بی بند و باری با هم فرق می کنند و آن هایی که از رفاه و اسراف و به اصطلاح قرآن «ترف و مترفین» بیشتر برخوردارند و به جنبه دینداری و عبادت و خداپرستی بی اعتناترند و به عکس، این گروه ها در هنگام قحطی و ناداری و بلای گرسنگی از همه ناتوان ترند، بی استقامت تر می باشند، زیرا که آنان هرگز به کم غذایی و ناداری و خوردن غذای ساده و خشن عادت نکرده اند برخلاف آن هایی که با سختی معیشت خو گرفته و همواره در زندگی به گرسنگی و تنگدستی عادت دارند، در نتیجه آن ها انسان هایی مقاوم و سخت کوش می شوند و در بلاهای اجتماعی و قحطی و گرسنگی جان سالم به در می برند. «فللمرء من دهره ما تعَوّدا»(10)
تأثیر محیط و جغرافیا در نژاد و رنگ پوست
و باز هم به طور مسلم، عامل جغرافیا در تلون رنگ بشر و پوست نژاد دخالت دارد. ابن خلدون برای اثبات این مسئله شاهده می آورد و توضیح می دهد که: «در اقلیم ششم و هفتم در قسمت شمالی زمین، بیشتر ساکنان آن مناطق، سفیدرنگ می باشند آن هم به جهت افراط تسلط برودت و سرما در قسمت شمالی، اما سه اقلیم متوسط «پنجم، چهارم، سوم» که از حالت اعتدال برخوردارند، به ویژه اقلیم چهارم که درست در قسمت میانه و وسط قرار گرفته است، در غایت اعتدال می باشد، آری ساکنان این مناطق خلق و خوی معتدل، مزاج سالم و چهره های زیبا و مطلوبی دارند. در نتیجه ساکنان اقلیم اول و دوم، گرم و سیاه و هفتم و هشتم، سفید و سرد و اقالیم میانه به حالت میانه هستند.مقایسه ابن خلدون و دیگر جامعه شناسان معاصر
مطالبی که در گذشت بیانگر آراء و اندیشه های عالمانه ابن خلدون بود که درباره تأثیر عامل جغرافیا و محیطی در زندگی بشر، بیان کرده است و او به حق در این زمینه پیشگام علمای مغرب زمین بوده است، زیرا ابن خلدون نخستین دانشمندی است که در مورد نقش جغرافیا و محیط طبیعی در زندگی انسان، و آثار آن در نظامات اجتماعی و اقتصادی و اخلاق و فکری، به سبک علمی بحث کرده است و سپس در اروپا از حوالی قرن هیجده به بعد، دسته ای از دانشمندان متبحر در زمینه این مسائل به بحث پرداختند و ضوابط و قوانین آن را کشف کردند.اولین شخصیت علمی این گروه منتسکیو در روح القوانین است که به طور مبسوط درباره قوانین و نظامات اجتماعی و سیاسی و رابطه آن ها با عامل محیط و جغرافیا بحث می کند. او حتی آن چنان مبالغه می کند که تنها عامل اساسی را در اختلاف ملت ها درباره قوانین، آداب و رسوم و سطح تمدن، شکل حکومت، نظام های سیاسی، اقتصادی، جنگی، حتی اخلاق و جغرافیا می داند او بر ادعای خود تعدادی از نظام های پیچیده اجتماعی را شاهد می آورد و چنان اصرار دارد که اثبات کند، جغرافیا تنها عاملی است که اوضاع اجتماعی را تشکیل می دهد و یک نوع رابطه ضروری میان عامل جغرافیا و سیستم های اجتماعی و سیاسی... وجود دارد.
بعد از مونتسکیو عده دیگری از دانشمندان آمده اند و بر این نکته تأکید ورزیده اند و جغرافیا و محیط طبیعی را تنها عامل تعیین کننده در تکوین شخصیت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دانسته اند و یک نوع رابطه ضروری میان جغرافیا و سیستم اجتماعی قائل گردیده اند. از جمله آن ها: فردریک راتزل (Ratzel) جان براون (Brown). از صاحب نظران مکتب جغرافیا و دیبون دی نمور(D.de-Nemours)، یکی از رهبران فیزیوکرات: ولی این نظریه «حتمیت جغرافیا در تکوین شخصیت اجتماعی»، از طرف دانشمندان دیگر مورد انتقاد قرار گرفته و اعلام کرده اند که «جغرافیا» تنها عامل نیست که سیستم زندگی اجتماعی انسان از آن متأثر است بلکه در کنار آن عوامل دیگر، نژاد، عقیده، شرایط اقتصادی نیز دخالت دارند. و انسان می تواند با خلاقیت تکنولوژی خود با عوامل جغرافیایی به مبارزه پردازد و محیط طبیعی را تغییر دهد.
باز در این زمینه هم حق امتیاز با ابن خلدون است زیرا او «جغرافیا را تنها عامل» نمی داند، بلکه عوامل دینی، عصبیت، شرایط اقتصادی، تربیت و تعلیم را در تکوین شخصیت اجتماعی مؤثر می داند. آری تنها طبیعت نیست که در شخصیت اجتماعی دخالت دارد، بلکه انسان و اراده توانای او، سرنوشت ساز است و او می تواند طبیعت را تسخیر کند و نیروهای طبیعی نیرومند را رام سازد.
آری این انسان است که تاریخ را می سازد و تمدن را به وجود می آورد و این زبان حال فیلسوف اجتماعی مسلمان ما، عبدالرحمن بن خلدون است.
پی نوشت ها :
1. مقدمه، 273-274.
2. مقدمه، صفحه 275.
3. مقدمه، صفحه 285.
4. مقدمه، ص 287-288.
5. مقدمه، ص 230-231.
6. مقدمه، ص 331.
7. مقدمه، ص 336.
8. مقدمه، ص 332.
9. مقدمه، ص 336.
10. مقدمه، ص 334-338.