افسانه ها و حکایات چندی به رازی نسبت داده اند که در کتب مورخان و تذکره نویسان به چشم می خورد و آن ها عبارتند از:
1. حکایتی است که نظامی عروضی سمرقندی در مقالت چهارم کتاب خود درباره درمان امیر منصوربن نوح بن نصر متذکر گردیده که نتیجه آن یک نوع درمان روحی و تلقینی (1) می باشد. چنان که آمد این حکایت صحیح به نظر نمی رسد و شرح آن در ابتدای مبحث مربوط به رازی گفته شد و متذکر گردیدیم که حکایت مربوط به منصوربن اسحق حاکم نیشابوری است.
2. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء به نقل از یکی از شاگردان رازی موسوم به ابن قارن رازی از پسری مستسقی در نیام (وسط راه نیشابور به ری) متذکر گردیده که آن هم چندان معتبر نمی باشد. (برای اطلاع رجوع شود به ص 313 جلد اول عیون الانباء چاپ مصر 1299 هجری = مطابق 1882 میلادی و کتاب شرح حال و مقام ابوبکر محمد زکریای رازی تألیف نگارنده سال 1317 شمسی چاپ تهران).
3. در بعضی از کتب اروپائی حکایتی از رازی در قرطبه (2) درباره درمان مردی که مرده به نظر می رسد، آمده است که اصلاً صحیح نمی باشد. چرا که رازی اصولاً سفری به قرطبه نکرده تا در آن دیار درمان کند (چنانکه آمد). این مطلب گفته قسطنطین افریقائی است.
4. حکایتی است که در کتاب فرج بعد از شدت تألیف حسین بن اسعد بن حسین الدهستانی ضمن حکایت دوم از باب دهم در احوال جماعتی که به علت عسر و بیماری صعب مبتلی شده و بعد از آن که از حیات نومید گشتند به لطیفه ای از لطائف باری تعالی شفا یافتند، متذکر گردیده که درمان جوانی را که زالو در گلویش رفه و خون از دهانش می آمده، پس از تجسس در علت بیماری بر وی معلوم گردیده که جوان زالو بلعیده است. رازی برای درمان وی مقداری طحلب (جل وزغ) به وی می خوراند و نتیجتاً زالو به طحلب می چسبد و زالو از گلوی بیمار بیرون می آید. (اصل حکایت نقل از ابن ابی اصیبعه است).
5. در کتاب «زینه المجالس» آمده است: ... آورده اند که مردی مخرج اسفل مقعدش مسدود شده و ورم کرده بود و هر چه می خورد طبیعت آن را از طرف بالا دفع می کرد و اطباء از معالجه آن عاجز ماندند. مریض به خدمت محمد زکریا رفت. حکیم فرمود که دو مثقال سیماب بخورد. مریض به فرموده عمل کرد. فی الفور مجری بر گشاده شد، آن ورم برطرف گشت ... عین حکایت بالا در کتاب «لطائف الطوائف» تألیف فخرالدین علی صفی متوفی به سال 939 هجری و کتاب «جوامع الحکایات و لوامع الروایات» تألیف محمد عوفی آمده است.
نظیر حکایات و افسانه های بالا از رازی در کتب متقدمین آمده که بعداً متأخرین از آن ها گرفته و در کتب خود درج کرده اند.
اما مطلب مهم آن که حکایات بالا بیشتر به نظر می رسد پس از رازی از معاصران وی نقل گردیده باشد. بدیهی است درباره طبیبی به مانند رازی (ایضاً سایر پزشکان نامدار)، چندان مستبعد نیست که چنین حکایات بدان ها نسبت داده شود، ولی درباره حکایات طبی یا به اصطلاح ملاحظات پزشکی(3) بر روی بیماران آن چه که مسلم است رازی سی و سه (یا سی و چهار) تاریخچه طبی حقیقی دارد.
چ - تاریخچه ها و ملاحظات طبی رازی
از مزایای بزرگی که رازی در پزشکی جهانی دارد و پس از خود در جهان به یادگار گذارده و در حقیقت از مختصات پزشکیش می باشد که امروزه در جمیع بیمارستان های جهان برقرار است، یادداشتهای روزانه از کار و عملیات و احوال و گزارش بیماران است که در بیمارستان های بغداد و ری مرتباً نگاشته و کلیه حوادث و اتفاقات مهم و مشاهدات مفیده را همان طور که امروزه در تمام بیمارستان های دنیا معمول است ثبت کرده و یا به اصطلاح کنونی روزنامه وقایع داشته، که شرح بسیاری از اتفاقات و تاریخچه های مهم بیماران خود را در آن به تفصیل نوشته است. کتاب حاوی معروف رازی در حقیقت یادداشت های کلینیکی وی می باشد، که نتیجه زحمات و تجارب شخصی وی می باشد، که سالیان متمادی بدان مشغول بوده است. بدین مناسبت است که عموم مورخان وی را طبیب عادی نام نداده اند، بلکه پزشک بیمارستانی (4) و کلینیسن (5) گفته اند.رازی را در کتاب حاوی سی و سه یا سی و چهار حکایت و تاریخچه طبی است که اکنون چند حکایت طبی علمی و اصولی از تاریخچه های مذکور را به نظر خوانندگان می رسانیم:
تاریخچه اول - (دمل کلیوی که در لگنچه باز شده) - عبدالله بن سواده مبتلی به تب های مخلوط شش روز در میان و زمانی یک روز در میان (6) و چهار روز در میان (7) و گاهی هر روزی (8) بود و قبل از تب لرز مختصر و به دفعات زیاد ادرار می کرد.
چنین نظر دادم که این تب ها باید به ربع (9) مبدل گردد، یا آن که ممکن است بیمار دملی در کلیه ها داشته باشد.
پس از اندکی چرک با ادرار از بیمار خارج شد، بدین جهت او را از عدم عود تب ها آگاه کردم و چنان شد. علتی که مرا در ابتدا مانع شد که نظر قطعی دهم که بیمار دمل (10) (زخم) در کلیه ها دارد، این بود که بیمار قبلاً مبتلی به تب های یک روز در میان و نوع دیگر تبها شده بود و گمان می کردم که این نوع تب مخلوط باید از تورم و التهاب حاصل شده باشد و ممکن است به تب ربع شدید مبدل گردد.
فراموش کردم از بیمار سؤال کنم که وقتی بر می خیزد احساس سنگینی در ناحیه کمر می کند یا نه؟ بیمار هم در این باب اظهاری نکرد.
زیادی ادرار گمان مرا برای وجود دملی در کلیه ها تقویت کرد. من از این که پدر بیمار مبتلی به ضعف مثانه بوده و از این درد می نالیده و نیز در مواقع سلامت به همین درد مبتلی بود، اطلاعی نداشتم.
بنابراین بر ماست که از دقت در این قبیل موارد غافل نباشیم و نهایت مراقبت را انجام دهیم، انشاءالله تعالی.
وقتی که چرک در ادرار بیمار دیده شد، مدرات برای او تجویز کردم، تا این که ادرارش از چرک صاف شد، سپس گل مختوم (11) و کندر (12) و دم الاخوین (13) به او خورانیدم، تا بیماریش رفع گردید و در عرض دو ماه سریع و کامل معالجه شد.
چون بیمار ابتدا از سنگینی ناحیه کمر شکایت نمی کرد، مرا هدایت کرد که دمل کلیه اش بایستی کوچک باشد. اما پس از آن که چرک در ادرارش پیدا شد از او سؤال کردم آیا چنین حالتی احساس کرده بودی؟
گفت: آری.
زیرا اگر دمل بزرگ می بود، قطعاً خود بیمار از آن شکایت می کرد و تخلیه سریع چرک نشان داد، که زخم بایستی کوچک باشد.
اطباء دیگر حتی پس از ظهور چرک در ادرار چیزی از حالت او درک نکرده بودند (تشخیص نداده بودند).
تاریخچه دوم - (اسهال خونی صفراوی) - علک حسابدار نزد من آمد و از قولنج شکایت کرد، ولی نمی توانست دردش را شرح دهد. برایش تمر هندی (14) تجویز کردم. او به دستور رفتار کرد و دردش از بین رفت.
پس از چندی بار دیگر درد در شکمش چند روزی با یبوست(15) عود کرد. سپس بر اثر اخلاط (16) سوداوی (17) به اسهال گرفتار شد و در گذشت، در حالی که او از من دور بود.
باید دانست که برخی اشخاص بعضی اوقات به علت ریزش صفرای (18) ردی (19) به امعائشان گرفتار درد شدیدی در شکم می شوند و بدین علت به عوارضی به مانند قولنج گرفتار می گردند و آثاری از خود در آنان باقی می گذارد و پس از آن به این اشخاص اسهال شدید روی می آورد، خاصه در کسانی که مزاجشان (20) سوداوی است.
علک حسابدار از این دسته مردم بود. باید به آنان داروهای ملین (21) خورانید و با معاینات لعابدار تنقیه نمود. من از این قبیل بیماران بسیار دیده ام.
تاریخچه سوم - (گوش درد چرکینی که منتج به منژیت شده است) - حکایت ابن عمرویه - این شخص بسیار مستعد سرسام (22) و قبل از رسیدن من مبتلی به سرسام شده بود، زیرا چرک به گوشش ریخته و ناسور (23) تشکیل داده بود. در آغاز بیماری نیز خون گرفته بود.
بر اثر درمان اطباء چرک در گوشش مزمن گردیده و چون چرک به پرده گوش (24) رسیده بود، منعقد شده باعث آن گردید.... چنان که ما برای بیرون آوردن چرک (دمل) از داخل گوش وقتی که قرحه آن مزمن گردد، فصد می کنیم.
پس از آن دمل (25) در داخل گوش باز شد و با درمان بهبود یافت، ولی بقایائی از اخلاط ردی در وی مانده بود، برای آن که در بیماری اولی استفراغ قوی به عمل نیامده و ماده به گوش تنها رسیده بود.
بیمار کله گوسفند و انگور خورد و در خوردن آن زیاده روی کرد و بالنتیجه مبتلی به تب دائم (26) باغثیان(27) و اندوه و یبوست مزاج گردید. پس از آن میوه و مواد نرم کننده (28) به او دادم که تمام آن ها را برگرداند.
من بیمار را روز سوم عیادت کردم که به سردرد (29) شدید و ترس از روشنائی (30) واشگ فوق العاده و سرخی چشم مبتلی گردیده بود، ولی به علت حضور عوام (31) بر بالین بیمار خون زیادی از او نگرفتم.
تصمیم گرفتم فردای آن روز مزاج بیمار را لینت دهم، ولی در آن روز اغلب عوارض تخفیف یافته بودند و آن وقت از سوراخ گوش وی عوارض سرسام آشکار شد و می ترسیدم که به سرسام مبتلی شود. برای راحت وی به علت حضور مردم مسهل قوی تجویز نکردم، و نه از جهت دیگر. سپس برایش فلوس(32) و امثال آن تجویز کردم. اما هیچ کدام در او مؤثر واقع نشد. دستور دادم سه روز او را تنقیه کنند و این سه روز او را ندیدم.
پس از گذشت سه روز به عیادتش رفتم. او را به حالت بدی دیدم، که فکرش مغشوش و ادرارش خون آلود و صورتش متورم بود. خواستم از بینی اش خون بگیرم، ولی به واسطه حضور عده ای مردم نادان خودداری کردم، زیرا قبل از من طبیبی نبود که به او رجوع کنند. آن وقت من هم جزء ماءالشعیر (33) چیز نداشتم که به وی دهم، لذا این دارو را به امید آن که شاید وی را لینت دهد به او خوراندم. بعد برایش آب کدو (34) (ماء القرع) و لعاب اسپرزه (35) تجویز کردم، ولی بیمار هیچ کدام را عمل نکرد.
چون روز چهارم رسید حالش سخت و علامات بد عاقبت در وی نمودار گردید. یکی از چشم هایش کوچک و زبانش بسیار بسیار سیاه و زبر گردیده بود و همان روز وفات کرد. این همان روزی بود که من قبلاً آن را خبر داده بودم.
اطباء نادان تصور می کردند که بیمار در اثر رطوبت مزاج مبتلی به لقوه گردیده در صورتیکه بر اثر تنگی چشم راست و تشنج این ناحیه بود.
تاریخچه چهارم - (ورم حاد چرکین ملتحمه (36) ) - مردی به نام ابو داوود که مکاری ما بود و الاغها را می راند، مبتلی به چشم درد گردید. چون بیماریش شروع شد، دستور دادم فصد کند، ولی او عمل نکرد، بلکه باد کش(37) (حجامت) کرد.
داروئی که با خود هم راه داشت به میزان یک وقیه (38) بلکه زیادتر در گوش چکاند. من او را از این کار شدیداً نهی می کردم، تا آن که دل تنگ شدم. با این حال او از من قبول نکرد.
فردای آن روز حالش بدتر و چشم دردش شدت یافت، که تا آن وقت من چنان چشم دردی ندیده بودم.
ترس من بیشتر از ترکیدن طبقات چشم و بیرون ریختن آن ها (محتوی چشم) بود، زیرا در نتیجه ورم شدید ملتحمه از تمام قرنیه به اندازه یک عدسی بیشتر معلوم نبود. چون درد او را به ستوه آورد فصدی کردم و سه رطل (39) و شاید زیادتر در دو مرتبه از او خون گرفتم.
چشمش را از ترشحات پاک کردم.
سپس به چشمش گرد سفید (40) پاشیدم. در نتیجه آن روز به خواب رفت و دردش ساکت شد. فردای آن روز بهبود یافت. همراهان از این امر در تعجب ماندند.
تاریخچه پنجم - (آبله) - دختر حسین بن عبدویه بر حسب عادت شیر شتر خورد بدون آن که با من مشورت کند. چون در پی خوردن شیر نفخ (در معده) تولید شد دواء المسک (41) خورد، بدون آن که قبلاً خون گیرد یا مسهل خورد.
پس از آن مبتلی به تب مطبقه (42) گردید (دامنه دار؟) و علامات آبله در وی ظاهر شد. چهار بار پشت سر هم آبله گرفت (چهار بار به حملات آبله گرفتار شد).
وقتی که آبله شروع شد و معالجه بیمار به من واگذار گردید، توجه من به چشمش شد. سرمه ای (43) سائیده با گلاب به چشمش ریختم و با آن که اطراف چشم هایش آبله وجود داشت، در آن ها چیزی ظاهر نشد.
پیر زن هائی که اطراف بیمار بودند، از مصون ماندن چشمان بیمار از آبله متعجب شدند. وی را مدتی وادار به خوردن ماءالشعیر و امثال آن کردم و چنان که در دنباله این بیماری مشاهده می شود، مزاجش عمل نکرد و بقایای تب گرم در بیمار باقی ماند.
حدس زدم که این حالت بر اثر بقایای اخلاطی است که با مسهل (اسهال) دفع نگردیده بود و به علت ضعف نیروی بیمار نمی توانستم تخلیه فوری به عمل آورم.
وی را ملزم کردم پانزده روز قبل از شفق خیسانده (میوه؟) و صبح ها (نیم چاشت) ماءالشعیر بخورد. در نتیجه روزی دو مرتبه مزاجش اجابت کرد و خوب پاک گردید.
پس از چهل روز ادرار نضج کامل گرفت و پس از پنجاه روز بیمار بهبود یافت.
تاریخچه ششم - (چاقی و نقرس) - تنومندی پسر حسین بن عبدویه را پزشکان به علت مزاج مرطوب می پنداشتند. آن ها قادر به تشخیص بین فرد پر گوشت (44) و چاق (45) نبودند.
وی به درد مفاصل گرفتار شد و بعداً درد از بین رفت.
چند بار از او خون گرفتم و هفته ای یک بار به او مسهلی صفراوی دادم، زیرا این خلط ماده چرک تندی بود (که بایستی دفع شود).
غذاهای ترش و بی مزه و قابض (46) برایش تجویز کردم و از خوردن شیرینی و چربی و مواد تند منعش کردم. بیماریش سبک گردید. فقط عوارض مختصر غیر قابل ملاحظه باقی مانده بود.
چون این دستور را مدتی به کار برد، دردش کاملاً بهبود یافت و گوشت بدنش کم شد.
تاریخچه هفتم - (صرح) - همسایه ما بزاز لاغری که ساکن درب النفل (47) بود که از کودکی صرح داشت.
حدس زدم علت بیماریش بر اثر زیادی بلغم (48) نیست. دستور دادم بدفعات قی کند (داروی مقی برایش تجویز کردم که چندین بار بخورد). پس از آن شربتی که در دفع سودا اثری قوی داشت، به او نوشانیدم. در نتیجه سه ماه به حملات صرعی مبتلی نشد. همسایه های درب النفل از ما تشکر کردند.
بعدها ماهی خورد و شراب زیاد نوشید و همان شب مبتلی به صرع (حملات صرعی) شد. دوباره به نوشیدن شربت پس از قی مانند پیش عمل کرد و بهبود یافت.
از آن پس مدتی بر آن تدبیر استمرار داشت، تا ما از بغداد خارج شدیم، قبل از آن هم در بیمارستان مسهل هائی به او داده بودند ولی مفید نبود.
تاریخچه هشتم - (هیدرره) (49) - بیماری زن قصار وکیل فرزند سعید بن عبدالرحمن نشانه های استسقا (50) داشت، اما تشخیص آن ممکن نبود.
برایش چندی ماءالفلافل (51) و چندی دواءالکر کم (52) تجویز کردم.
روزی که رخت می شست، برطشت (لگن، انگان) بر رو افتاد و از جلوی وی قریب بیست رطل آب زرد خارج، سپس مدتی سبک و آسوده شد.
مجدداً دچار همان عارضه گشت.
پس از آن جویای حال او شدم، مطمئن گردیدم که بیماری رحمی دارد. وی را معالجه کردم.
وی گمان داشت که آبستن است، اما چنین نبود.
باید دانست و تحقیق کرد که بعضی از بیماری های رحمی شبیه استسقا می باشند.
تاریخچه نهم - (سقط جنین یا میوم تحت مخاطی؟) - زن ابو عیسی دچار قولنج سبکی شده بود. وی سهرباران (53) نوشید. سپس داروی بسیار گرمی خورد. موضع درد در رحم بود. به علت درد و ورم رحم که بر روی اعور (54) فشار می آورد، یبوست پیدا کرده بود. چون ثقل (سنگینی، ثفل ؟) به پائین فرود می آید، دردش شدت می یافت و از این جهت مزاجش اجابت نمی کرد.
وقتی این داروها را به کار برد، از جلو او چیزی شبیه مشیمه (55) بیرون زد.
به ماما دستور دادم که آن را لمس کند و سختی آن را (میزان سختی و سستی) تعیین کند.
او گفت: که نرم و بی حس است.
به ماما دستور دادم که ران های بیمار را دو روز ببندد و قسمت بی حس شده را ببرد.
پس از آن سه بار همان چیز (مشیمه) بیرون زد که بریده شد، سپس بیمار بهبود یافت.
تاریخچه دهم - (تیفوس؟) - این بیمار تمام روز تب سوزانی داشت. شب هنگام عرق زیادی کرد، ولی تعریق از تب او نکاست و در حالش تخفیفی حاصل نشد. تمام شب تبش شدید بود.
روز دوم عوارض شدیدتر شد. پس از آن بر اثر تنقیه مزاجش عمل کرد. تمام شب بعد و نیمی از روز سوم حالش بهتر گردید.
در آخر روز سوم شب با عطش فوق العاده و خشکی دهان و عرق شدت کرد و اصلاً تخفیفی در تب حاصل نشد. تخیلات واهی و هذیان داشت. در این شب ادرارش سیاه شد. بعد از آن در شب قبل از روز پنجم تا نیمه روز پنجم تب سبک تر گردید.
بعد از ظهر روز پنجم از دو سوراخ بینی اش چند قطره خون سیاه چکید و در ادرار وی تکه هائی شناور شبیه به منی به اشکال مختلف که برخی گرد و بعضی به اشکال دیگر که ته نشین نمی شدند، وجود داشت.
شب قبل از روز ششم حال بیمار سخت بود. در این شب دست و پایش سرد (56) گردید، چنان که به زحمت گرم می شد. خوابش کم و ادرارش سیاه گردیده و به هذیان افتاد.
بامداد روز ششم بیمار از زبان افتاد و عرق سرد بر او نشست. سپس نزدیک ظهر دست و پایش سبز (57) شد و در گذشت.
در تمام مدت بیماری عرق مریض سرد و تنفسش عمیق و نامنظم بود.
در این بیمار علامت وخامت (58) و سختی از شب او آشکار بود، زیرا متوالیاً عرق می کرد، ولی هیچ گونه تخفیفی در تب حاصل نمی شد.
بقراط گوید : هر گاه نشانه های بحران ظاهر شود، ولی بحران آشکار نگردد بیماری دو صورت خواهد داشت:
اگر نشانه های بحران با دلائل کشنده همراه باشد، دلالت بر مرگ کند. هرگاه علائم بحران با دلائل بهبود باشد، دلالت بر طول بیماری کند.
چون تب بیمار پس از عرق تخفیف نیافت، بلکه روز دوم شدیدتر و سخت تر و روز سوم ادرارش سیاه شد، بدخیمی بیماری قطعی گردید. بدلیل آن که پس از بحران نشان کشنده دیگری ظاهر شد که علامت ولی را تأکید و مرگ را پیش بینی می کرد.
مقصودم از علامت اولی آن است که تب با عرق پائین نیامد و دنباله آن بی خوابی و هذیان و عطش است.
پیشرفت علائم و سیاهی ادرار در روز چهارم دلالت بر دو امر می کرد:
نخست آن که بیماری به ارواح (59) رسیده، زیرا قبلاً از روز دوم بیماری دشوار شده بود؛
دوم آن که معلوم شد که مرگش از طریق ارواح اتفاق خواهد افتاد.
روز چهارم سختی بیماری را در روز ششم و هفتم اعلام می کرد، جز آن که چون حدت زیاد و دلائل کشنده باشد (علائم دال بر مرگ) مرگ به روز ششم کشیده می شود.
چون روز ششم آمد و حمله بیماری با عوارض سختی دفعتاً فرا رسید، بیمار در آن روز درگذشت و معلوم شد که بحران بیمار به روز ششم کشیده شده است.
روز سوم و چهارم ادرار بیمار سیاه بود که نشانه منتهای بدخیمی و تندی بیماری است، به دلیل آن که اگر سختی و شدت در دو حمله پشت سر هم اتفاق افتد نشانه قوی وخامت بیماری است.
وقتی روز پنجم در دنبال عوارض بالا خون سیاه از سوراخ های بینی اش آمد، ضعف نیرویش محقق شد. اما اگر نیرویش قوی تر و عوارض بدخیم سبک تر می بود، مرگش به روز هشتم به تأخیر می افتاد. وضع تنفسش دلیل بر اختلاف مشاعر بود، چنان که در کتاب ابتذیمیا(60) آمده است. عرق سرد در طول مدت بیماری از نیروی مریض می کاست، ولی از شدت مرض چیزی کم نمی کرد.
دومین حمله ای که طی این مرض به بیمار دست داد، دلیل بر آن است که نباید به سبکی موقت در حین بیماری بدون تخفیف بحران اعتماد کرد، زیرا در این قبیل موارد احتمال عود حملات حاد بسیار است.
تمام آن چه در این داستان گفتیم با جمیع علامات جز ادراری که تکه های شناور شبیه به منی داشت مطابق است با مطالب کتاب های تقدمه المعرفه (61) و بحران (62) و ایام آن (63) «تمام شد تاریخچه».
این تاریخچه طبی از اسناد و مدارک معتبره به شمار می آید که رازی در آن قدم به قدم به دنبال بیمارش بوده و تمام علامات و عوارض بیماری را از ابتداء بیماری تا روز مرگ بیمار تحت نظر داشته است.
تشخیصی که برای این بیمار می توان در نظر گرفت یک بیماری عفونی و احتمالاً تیفوس اکزانتماماتیک (64) (محرقه) می باشد.
تاریخچه دهم - (درد مفاصل در دنبال تب یونجه؟ زکام و درد مفاصل) -
پسر حسن بن عبدویه به سخت ترین نوع زکام و شدیدترین شکلی که من نظیر آن را ندیده بودم مبتلی می گردید. نوع سبک تر آن در بیماران معمولاً یک ماه یا بیشتر باقی می ماند، سپس به سینه ریخته و سبب سرفه و اخلاط می گردد.
حال وی در نیم روز تخفیف می یافت به قسمی که هیچ اثر در بیمار باقی نمی گذارد، ولی به درد مفاصل مبتلی می گردید.
باید دانست این حالت همان گونه که جالینوس شرح داده: «دفع مواد (65) اضافی تنها از راه های عادی بدن (66) نیست» بلکه از محل اتصال اعضاء (67) (مفاصل) نیز ممکن است به عمل آید.
به همین جهت زکام بیمار ناگهان بهبود می یافت، ولی درد مفاصل به وی عارض می گردید، زیرا مواد اضافی به طرف بندها کشیده می شد.
رازی در این تاریخچه زکام و ریختن مواد را به سینه و آمدن اخلاط سپس درد مفاصل را بسیار روشن تشریح کرده است.
وی را رساله ای به نام «شمیه» است که در آن برای اولین مرتبه در تاریخ پزشکی از حساسیت (68) افراد در موقع گل سرخ و بعضی مواد دیگر متذکر گردیده است.
یازده حکایت بالا از میان سی و سه یا سی و چهار حکایات و تاریخچه هائی است که رازی در ابتدای کتاب حاوی تحت عنوان «امثله من قصص المرضی و حکایات لنا خلط النوادر» ذکر کرده است. این حکایات غیر از تجارب شخصی وی است که در حاوی و سایر آثار خود آورده است.
با ملاحظه تاریخچه های طبی بالا مطلب مربوط به دقت نظر و معاینه بیمار و آزمایش های لازم و توجه به علامات بیماری و در بعضی قسمت ها اظهار نظر قطعی و صریح رازی مشهود می گردد. (برای اطلاع بیشتر رجوع شود به کتاب «قصص و حکایات المرضی» تألیف رازی و ترجمه نگارنده کتاب به مناسبت جشن بزرگ داشت محمد زکریای رازی سال 1343 تحت شماره 940 انتشارات دانشگاه)
ایضاً ترجمه انگلیسی تاریخچه ای بالا یک مرتبه تحت عنوان:
«Thirty three Clinical Obserwations by Rhazes» در مجله Isis به سال 1935 میلادی توسط شادروان دکتر ماکس میرهوف Dr. Max Meyerhof با حواشی و ملحقات بسیار گران بها و مرتبه دیگر تحت عنوان:
«A Medival Translation RHAZES Clinical Observations» که توسط آقای پرفسور اوسی تمکین Owesei TEMKIN در ژوئن 1942 در مجله تاریخ پزشکی آمریکا جلد دوازدهم شماره اول چاپ شده است.
پی نوشت ها :
1. Suggestion و Psychotherapie
2. Constantin I' Africain
3. Observations cliniques
4. Medecin des Hopitaux
5. Clinicien
6. Fievre tierce (حمای غب =)
7. Fievre quarte (حمای ربع = )
8. Fievre quotidienne (حمای یوم)
9. Fievre quarte (حمای ربع = )
10. در متن عربی خراج آمده مقصود دمل یا زخم (abces) است. معادل خراج در زبان فرانسه (Antrax) است.
11. Terre sigillee = Terra sigillata
12. Encens
13. Sang dragon (خون سیاوشان =)
14. (تمری = ) Tamarin indien
15. (احتباس طبیعت = احتباس مزاج = ) Constipation
16. Humeur
17. (Atrabile (= Bile noire
18. (Bile (= Bile jaune
19. (بدخیم = ) Malin
20. Temperament
21. Laxatif
22. Meningite
23. (ناصور = ناسور = ) Fistule
24. (صماخ = پرده گوش =) Tympan
25. (جمع دمل دمامیل است) Abces
26. مقصود تب بر اثر عفونت است.
27. Nausee
28. Laxtif
29. (Cephalalgie (Migraine
30. Photophobie
31. مقصود عوام الناس است.
32. (خیار شنبر =) Casse
33. (کشکاب = لعاب جو = Tisane (= Eau d'orge
34. Eau de courge
35. بز رقطونا = اسفرزه
36. Conjonctivite purulente
37. Scarification
38. وقیه مساوی هفت مثقال و نیم = قریب چهل و دو گرم است.
39. رطل مقیاس وزن مایعات است و انواع و اقسام دارد، به مانند رطل مدنی و رطل عراقی و رطل شامی و رطل مکی. رطل مساوی دوازده اوقیه است، به عبارت آخری پانصد و چند گرام است.
40. مقصود از گرد سفید سورمه ای بود که رازی استعمال می کرده است.
41. یک نوع فادزهر ( = پادزهر = Antidote) بوده که از چند ماده به مانند صبر زرد (Aloes) و ریوند (Rhubarbe) و مشگ (= مسک = Musc) تهیه می گردیده است.
42. ترجمه صحیح کلمه مطبقه Fiever typhoide است.
43. سرمه (= Collyre sec ) و قطره چشم را (Collyre) و روغن چشم را شیاف چشم می گفتند.
44. (گوشت دار = پر عضله = عضلانی = لحیم = ) Musculeux
45. (Embonpoint = فربه = Obese (=Gras
46. Astringeants
47. به نظر می رسد یکی از محلات بغداد باشد.
48. Pituite = Phlegme
49. Hydrrorhee
50. Ascite
51. فلفل الماء - فلفلا مالی به سریانی دار فلفل است و گفته اند فلفل الماء است (مخزن الادویه).
52. داروی مرکبی که مواد عمده آن سنبل الطیب (Valeriane ) و مر (Myrrhe ) و قسط (Costus) و دارچین (Cannelle ) و زعفران (Safran) بود.
53. صحیح آن شهریاران که یک نوع داروی گوارشی بوده، می باشد.
54. Caecum
55. احتمال دارد مقصود جفت (Placenta) باشد؟
56. (برد اطراف = ) Froidure des extremites
57. مقصود آن است که کبود رنگ یا مایل به کبودی شده بود (Violace).
58. وخامت ترجمه ردائت است (Malignite).
59. Esprit vital
60. Epidemie (ابیذیمیا = اپیدمی = بیماری های همه گیری = )
61. سه کتاب تألیفی بقراط است : Les Jours critiques - Crise - Pronostic
62. سه کتاب تألیفی بقراط است : Les Jours critiques - Crise - Pronostic
63. سه کتاب تألیفی بقراط است : Les Jours critiques - Crise - Pronostic
64. Thyphus exanthematique
65. مقصود مواد زیادی و اضافی است که در متن عربی «فضول» آمده است.
66. مقصود مجاری ظاهری بدن است.
67. مقصود راه یافتن و حمله به مفاصل است.
68. Allergie