نوری در جسم انسان (2)

سهروردی پس از بحث تناسخِ ناقصان به احوال کاملان پس از جدایی از بدن می پردازد. اما پیش از آن برای بقاء نفس پس از جدایی از بدن برهان اقامه می کند و می گوید:
چهارشنبه، 1 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نوری در جسم انسان (2)
 نوری در جسم انسان [2]

نویسنده: دکتر فتحعلی اکبری




 

(10-11) احوال نفوس کامل

سهروردی پس از بحث تناسخِ ناقصان به احوال کاملان پس از جدایی از بدن می پردازد. اما پیش از آن برای بقاء نفس پس از جدایی از بدن برهان اقامه می کند و می گوید:
«باید دانست که معدوم شدن نور مجرد (نفس ناطقه) پس از فناء صیصیه (بدنِ) آن، قابل تصور نیست. چون که نور مجرد مقتضی عدم خویش نیست. وگرنه وجود نمی یافت. و پدیدآورنده ی او، یعنی نور قاهر، نیز آن را معدوم نمی سازد زیرا نور قاهر تغیرپذیر نیست، وانگهی شیء (نور قاهر) چگونه لازم ذات خود (نفس) را به خودی خود باطل می سازد! و نور چگونه شعاع و پرتو خود را، به خودی خود، باطل می کند!‍ [با آنکه وجوب و دوام شعاع و پرتو آن نور به حسب وجوب و دوام خود آن نور است] و بین انوار مجرد مزاحمت و برخوردی در محل یا مکان نیست. زیرا آنها از محل و مکان منزّه هستند. آنها در غواسق (اجسام) هم حلول نکرده اند تا مشروط به مقابله و استعداد محل باشند و مبدأ این مدبرها یک امر متغیر نیست، لذا این نفس های مدبر این گونه نیستند که مثل متعلقاتی باشند که از احوال نفس، به تنهایی،‌ حاصل شوند [مانند غضب] یا از احوال نفس همراه با امر دیگر پدید آمده باشند، چنان که صورتهای [حاصله در آیینه های] صیقلی که مشروط به [مقابله و] شهودِ حسّ باصره اند. [لذا آن صور با بطلان صیقلی بودن آیینه و باصره، باطل می شوند چه آنکه] نسبتِ [آیینه و باصره که] غیر خود فاعلیتِ [مفارقِ صوراند] به خواص و آثار آن صور، مثل نسبتِ محل به نقوش است، خواه آن نقوش حاصل از خود آن محل باشند یا از غیر آن. پس [این گونه نیست که مدبرها (نفوس) همچون متعلقات حاصل از حال مدبّر به تنهایی یا همراه با امر دیگر باشند تا اینکه] هرگاه حالِ مبدأ [مدبری که متعلقات از آن حاصل شده] از میان رفت، متعلقات هم از میان برود. بلکه چون علت موجبه ی آن نور مجرد (نفس) دائمی است، خودش هم دائمی است. و اگر انوار مجرد نیستی پذیر بودند، نیستی آنها، حتماً به سبب هیأتهای ظلمانی رخ می داد [چونکه ضد و منافی انوار همین هیأتهای ظلمانی اند] و این نیستی در حالت مقارنت علائق بدن بایستی اولی و ارجح باشد، نه بعد از مفارقت از علائق بدن. و همین که نور مجرد از تنگنای ظلمات رها شد، به برکت بقای نور قاهری که علتش است، باقی می ماند. مرگ بدن (برزخ) فقط به علت تباهی مزاجی است که مایه ی صلاحیت پذیرش تصرفات نور مدبر است» (1).

(10-12) پرواز نور مدبر کامل به عالم انوار

موضوع «رهایی نور مدبر و پرواز آن به عالم انوار» در حکمت اشراق بدین گونه تبیین شده است: همین که حجابها و سرگرمی های برزخ، نور مُدبر را در تنگنا قرار ندهد، شوق او به عالم نور بیش از اشتیاق او به غاسق ها (اجسام) می شود. هرچه نور و روشنایی آن افزون گردد، عشق و علاقه اش به نور قاهر فزونی می گیرد و غنای او و تقرب او به نورالانوار، بیشتر می شود. اگر انوار مدبر، قوت تأثیر نامتناهی داشتند، هرگز کششِ سرگرمی های اجسام آنان را از اُفق نوری باز نمی داشت. همین که انوار اسپهبدی بر گوهرهای تاریک چیره شوند، و عشق و شوقشان به عالم نور شدت بیابد، و به برکتِ انوارِ قاهر روشنایی بگیرند و برایشان ملکه ی اتصال به عالم نور محض فراهم آید، به هنگام فروپاشی بدنهای آنان، به سوی بدنهای دیگر کشیده نمی شوند. زیرا قوت آنان کامل و کشش آنان به سرچشمه های نور شدید شده است. و نور تقویت شده با تابش های (شوارقِ) عظیم که دلداده ی اصل (سنخِ) خویش است، به سرچشمه ی حیات (عالم انوار) کشیده می شود. این نور به چنین بدنها [ی سر فروافکنده ی حیوانی] نه کششی پیدا می کند و نه اشتیاقی. و این نور [پس از جدایی از بدن] به سوی عالم نور محض پرواز می کند. و پاک (قدسی) می شود به برکت پاکی نورالانوار و قواهر پاک.
چون نزدیکی به مبادی به حسب صفات است، نه به حسب مکان، از این رو، هر کس دورتر از ظلمات است نزدیکتر به مبادی است. (2)
سهروردی درباره ی «لذّت حقیقی» می گوید: شوق، جانهای آگاه را به نورالانوار می رساند. جانی که شوق کاملتر دارد از کشش و اوجگیری کاملتر به سوی نور اعلی برخوردار است. لذت عبارت است از «رسیدن یک شیء به امری مناسب و ادراک این رسیدن به آن». و رنج (اَلَم) عبارت است از: ادراک حصول امر نامناسب شیء، از آن لحاظ که چنین است. و جمیع ادراکها از نور مجرد است و چیزی ادراک کننده تر از نور مجرد نیست. لذا چیزی عظیمتر و لذیذتر از کمال نور مجرد و مناسبات او نیست. مخصوصاً می دانی که لذات انواع جسمانی (طلسمات انوار مجرد) از انوار مجرد ترشّح کرده و سایه ی آنها است. امور نامناسب برای نفوس عبارتند از هیأتهای ظلمانی و سایه های تاریک که از همراهی بدنهای تاریک عارض نفوس می شود و از شوق نفوس به عروض آنها. انوار اسپهبدی تا علاقه ی تن و سرگرمی های جسمانی بسیار با خود دارند، از کمالات خود لذت نمی برند و از آفات خود رنجور نمی شوند. همانند انسان بسیار مست که وقتی مطلوب او فراهم می شود یا آفتی گریبانگیر او می شود، او از غایت سرمستی از آنچه به او رسیده بی خبر است. هر کس از اشراقات قاهرهای نوری لذت نمی برد و منکر لذت حقیقی باشد، همچون عنّین است که منکر لذت وقاع باشد. (3)
کمال نور اسپهبد ادای حق دو قوه ی قهر و محبت خویش است. بایستی قهر او بر بدن ظلمانی و محبت او به عالم نور باشد. اگر سرنوشت بدی داشته باشد به غواسق عشق می ورزد و مقهور ظلمات می گردد. اما اگر شایستگی آن را بیابد که از معرفت عالم نور، ترتیب وجود، معاد و امثال اینها، در حد توان خود، بهره مند باشد، محبت او فقط به عالم نور خواهد بود. و چون تدبیر بدن نیز ضروری است، پس بهترین اخلاق اعتدال طلایی (میانه روی) است، هم در امور شهوانی و غضبی و هم در صرف فکر به مهمات بدنی.

(10-13) یکپارچگی انوار و افزایش آنها با ملحق شدن هر نفس کامل به آنها

سهروردی درباره موضوع بسیار مهم «لذت نامتناهی و اشراقات و دایره های نامتناهی نوری نفوس ناطقه و پیوند آنها با یکدیگر و با سایر انوار و یکپارچه شدن انوار» سخن گفته است. پیش از او فارابی نیز از پیوند نفوس اشخاص نیک رفتار به یکدیگر و از اینکه هر یک از آنها به تعداد نفوس پیوند یافته با خود، خویشتن را تعقل می کند، سخن گفته بود. (4)
این درباره ی نفسی است که در حکمت های علمی و عملی کامل باشد. چه آنکه احوال نفوس انسانی، پس از مفارقت، پنج قسم است: اول کامل در حکمت علمی و حکمت عملی، دوم متوسط در آن دو، سوم کامل در عملی فقط، چهارم کامل در علمی فقط، پنجم ناقص در هر دو. سهروردی درباره ی قسم اول (نفسِ کامل در حکمت علمی و حکمت عملی) می گوید:
«وقتی که نفس پس از مرگ بدن، عالم نور محض را مشاهده بکند، اشراقات بی پایان از نورالانوار بی واسطه و باواسطه به او می تابد. و از قواهر نیز اشراقات بی شمار به او می تابد. و از انوار اسپهبدیه پاک نامتناهی در آزال، هم نور تک تک آنها و هم آنچه بر هر یک از آنها از دیگری به طور بی پایان اشراق شده است بر او می تابد. و او از لذت نامتناهی برخوردار می شود. و هر نفس لاحِق از سابق ها لذت می برد و سابق ها نیز از لاحِق لذت می برد. انوار نامتناهی از هر نفس به دیگری و از دیگری به او می رسد. و اینها اشراقات و دایره های عقلی نوری هستند که اشراق جلال نورالانوار و مشاهده ی او بر رونق آنها می افزاید. و همچنان که مُدرِک نور مجرد و ادراک او و مُدرَک او قابل قیاس با مُدرِک و مُدرَک و ادراک ظلمانیات نیست، لذت نور مجرد نیز قابل قیاس با لذت ظلمات نیست» (5).
پس، سهروردی به بیان یکپارچگی انوار مجرد پرداخته و بدین نکته ی مهم اشاره می کند که انوار کامل مظهر انوار مُدبر (نفوس) هستند. او می گوید:
«یکی شدن و یکپارچه شدن انوار مجرد، عقلی است نه جرمی. نور اسپهبدی تا دارای عُلقه به بدن بود، یعنی بدن مظهر او بود، می پنداشت که در بدن است، و پس از مفارقت از بدن از شدت نزدیکی به انوار قاهر برین و نورالانوار و از شدت علاقه ی عشقی به آنها می پندارد که او خود همانها است. و در نتیجه، انوار قاهر «مظاهر مدبرات» می گردند - چنان که ابدان مظاهر آنها بودند. در دنیای ما هر چه محبتِ آمیخته با غلبه بیشتر باشد، انس و لذت بیشتر می شود و عشق ورزی حیوانات به همدیگر فزونی می گیرد، اینجا که [عالم نقص محبت و قهر است] چنین است، پس، چه بگوییم در عالم محبت حقّه تامّ و قهر تام خالص که همه اش نور، درخشش و حیات است.
این ظنّ بد مبر که انوار مجرد (نفوس) پس از جدایی از بدن، شیء واحد می شوند. چونکه دو شیء هیچگاه یک شیء نمی شوند. زیرا اگر هر دو باقی بمانند، پس، یکی نشده اند. و اگر هر دو معدوم شوند، باز هم یکی نشده اند. و اگر یکی مانده و دیگری از میان رفته است، باز هم یکی نشده اند.
اصلاً، در غیر اجسام [= مجردات] اتصال و امتزاج نیست. در مجردات [نفوس] نابودی هم نیست. پس، مجردات ممتاز و مشخص هستند و امتیاز و تشخص آنها عقلی است. برای اینکه آنها هم به خود آگاه اند و هم به انوار و اشراقاتشان و خصوصیت هایی نیز از تصرفات ابدان به دست آورده اند. بلکه، انوار تامّه [قاهره ی عقلیه] مظاهر آن مُدبرات می شوند. چنان که مثلاً، آیینه ها مظاهر مثالها [ی معلقه] می شوند. پس، سلطان [قهر و غلبه] انوار قاهر بر سر مُدبرات سایه می افکند و آنگاه برای این مُدبرات چنان لذت و عشق و قهر و مشاهده ای رُخ می دهد که هیچ لذتی با آن قابل مقایسه نیست. (6)
سهروردی در تبیین برخورداری نفس، پس از جدایی از بدن، از انوار برین، و یگانگی او با آنها می گوید: ظنّ بد مبر که منظور ما از این انوار اتحاد نفس با مُبدع است. اتحاد بدین معنی به حکم بُرهان محال است. اما اگر اتحاد به معنی یک حالت روحانی شایسته ی مجردات در نظر گرفته شود که نه اتصال جرمی و آمیختگی از آن فهمیده شود و نه بطلان یکی از دو هویت، در این صورت «اتحاد روحانی» اشکالی ندارد. و توهم حلول هم نقص است. و آنچه هیچ اشکالی ندارد این است که بگوییم: نفس، هر چند که «در» بدن نیست ولیکن چون پیوندی و علاقه ای شدید بین نفس و بدن وجود دارد، نفس با «من» به بدن اشاره می کند. همچنین، مانعی نیست که نفس با مبادی و انوار برین علاقه ی نوریه ی شوقیه ی لاهوتیه پیدا کند و شعاع قیومی طامس بر او حاکم گردد، به گونه ای که دیگر توجهی به چیزی نداشته باشد و به مبدأ خود با «من» اشاره ی روحانی نماید. (7) در واقع «مُدبرات پاک (طاهر) شبیه قاهرهای پاک (مقدس) به پاکی (قدس) خدا هستند - طوبی لهم و حس مآب» (8) (خوشا به حالشان و سرانجامِ نیکشان).

(10-14) احوال نفوس متوسط و زاهدان متنزّه در عالم مُثُل معلقه

سهروردی، پس از پرداختن به قسم اول (نفس کامل در حکمت علمی و حکمت عملی) از اقسام پنجگانه ی نفوس انسانی، به شرح زیر به قسم دوم (نفوس متوسط در آن دو حکمت) و قسم سوم (کامل در حکمت عملی فقط) می پردازد:
«سعادتمندان متوسط (در علم و عمل) و زاهدان متنزّه (کامل در حکمت عملی فقط) به سوی عالم مُثُل معلقه که مظهر آنها بعضی اجرام سماوی (علوی) است، رها می شوند [و پرواز می کنند]. نفوس این متوسطان و متنزهان می تواندن مثالها [ی روحانی معلقه ی بی مکان] ایجاد کنند. و هرگونه دلشان بخواهد از غذاها [ی لذیذ] و صورتها [ی ملیح و زیبا] آواز خوش [سماع طیب] و جز اینها حاضر می سازند. این صور [معلقه] کاملتر از صوری است که در نزد ماست. زیرا مظاهر و حامل های صوری که نزد ماست ناقص است. ولی مظاهر صور معلقه کامل است. و نفوس متوسطان و متنزّهان در برازخ علوی (عالم صور معلقه) جاودانند، و این به سبب بقاء علاقه آنان با برازخ و ظلمات و عدم فساد برازخ علوی است» (9).
سهروردی به ذکر قسم چهارم (کامل در حکمت علمی فقط) از اقسام پنجگانه نفوس انسانی نپرداخته است. به سبب اینکه سرنوشت آن به سرنوشت قسم دوم و سوم نزدیک است. اما او درباره ی قسم پنجم (ناقص در حکمت عملی و علمی) می گوید:
«اصحاب شقاوت که «حول جهنم به زانو درآمده اند (جثیاً) (10)، و در سرزمین خود بی جان شده اند (11)، وقتی از بدنهای (صیاصی) برزخی رها می شوند، دارای سایه هایی یعنی صورتهای معلقه [نه مستنیره بلکه ظلمانیه] برحسب اخلاقشان خواهند بود - خواه تناسخ (نقل) حق باشد یا باطل - چون که حُجت های اقامه شده برای اثبات دو طرف نقیض (نفی و اثبات) در باب تناسخ، ضعیف است. (12)
قبلاً اشاره شد که سهروردی به چهار عالم قائل است: اول انوار قاهره، دوم انوار مُدبره، سوم عالم حس شامل اجرام فلکی و عنصری، چهارم صور معلقه شامل ظلمانیه که شقاوتمندان در آن عذاب می بینند و مستنیره که سعادتمندان در آن متنعّم هستند.
سهروردی پیش از تقسیم عوالم به چهار عالم مذکور، به بیان فرق این صور معلقه با مثل افلاطونی پرداخته و گفته است:
صور معلقه غیر از مثل افلاطون است. زیرا مُثُل افلاطون نوری ثابت است، در حالی که صور معلقه هم ظلمانی است و هم مستنیر. برای برخورداری سعادتمندان از لذات، صورتهای سفید و نوجوان است، و برای شقاوتمندان صورتهای سیاه و کبود.
این بدنهای آویزان (مُثُل معلقه) در آیینه و در سایر مظاهر خود نیستند و بی مکان هستند چون اگر مکان داشتند نیازی به مظاهر نداشتند پس، رواست که برای مُثُل معلقه مظهری [مثل آیینه] از عالم حس باشد (13). خود مُثُل معلقه با حواس ظاهر ادراک نمی شوند، بلکه حواس ما به واسطه ی مظاهر آنها می تواند آنها را ادراک کند. مثلاً آیینه مظهر صور آیینه است که معلق بی مکان هستند و تخیّل مظهر صور خیال است و صور خیال معلق و بی مکان هستند (14). و گاهی انوار مدبر فلکی مظاهر آنها است (15). و گاهی مظاهر آنها افلاک است. (16)
سهروردی عالم صور معلقه را به نام «عالم اشباح مجرد» می نامد و بعث اجساد، اشباح ربانی و جمع مواعید نبوت را در همین عالم می بیند. و متذکر می شود که گاهی از برخی نفوس متوسطان (در علم و عمل) صاحبان اشباح معلقه مستنیره ای که مظاهرشان افلاک است، طبقاتی از فرشتگان پدید می آیند که بی شمارند. و این برحسب طبقات افلاک به ترتیب و مرتبه به مرتبه است. و محل ارتقاء متقدسانِ از متألهان بالاتر از عالم فرشتگان است. (17)
سهروردی شقاوت و شرّ را در زمره ی اعراض لازمِ قواهر و مدبرات می شمارد که به جعل جاعل نیست و با واسطه هایی پدید می آید. بدین معنی که شقاوت و شرّ به واسطه ی حرکت و ظلمت لازم می آید و این دو به واسطه ی جهت فقر در قاهرها و مدبرات لازم می آید. و فقر و ظلمات لوازم ضروری معلولها است. همانند سایر لوازم غیر قابل سلب ماهیت و عرصه ی هستی فقط همان گونه که هست (کما هو علیه و با جمیع احوال و احکام خود) قابل تصور است. و شرّ بسیار کمتر از خیر است و مُدبرات (نفوس) کامل پس از مفارقت از بدن، از شقاوت و شرّ دور می شوند و به قواهر می پیوندند و بر عدد مقدسان و پاکان، یعنی انوار مجرد، تا بی نهایت، افزوده می شود. (18)

(10-15) آگاهی از غیب

حجابِ نور اسپهبد (نفس ناطقه) شواغل و سرگرم کننده هایی چون حواس ظاهر و باطن، است. از این رو، اطلاع او بر امور غیبی به رهایی او از حواس ظاهر و باطن بستگی دارد. او به محض رهایی از این حواس بدنی، به سوی انوار اسپهبدی برازخ علوی پرواز می کند و بر نقوش کائنات در برازخ علوی مطلع می شود. چون که مدبرات فلکی به همه ی جزئیات کائنات و لوازم حرکات آنها آگاه هستند. پس از اطلاع نفس انسان بر آن نقوش کائنات در برازخ علوی، اگر اثر آن نقوش درست به همان گونه که نفس انسانی در الواح عالیه به طور صریح مشاهده کرده است در یادش بماند، پس به تأویل نیازی نیست [اگر وحی باشد] و به تعبیر نیازی نیست [اگر رؤیا باشد]. و اگر اثر آن نقوش باقی نماند، بلکه متخیله از آنها به چیزهایی دیگر که مشابه آنها یا متضاد آنها و یا به وجهی مناسب آنها هستند، منتقل شود، پس،‌ به یک نوع تفسیر و استنباط نیاز دارد، مثلاً استنباط اینکه متخیله از کدام یک از آن نقوش به آن منتقل شده است - سهروردی نکته ی مذکور را در حکمه الاشراق و تلویحات به تفصیل آورده است.
پس از آن، سهروردی می گوید: نقوش کاینات ازلاً و ابداً در برازخ آسمانی و علوی محفوظ و مصور است. نه تنها این نقوش بلکه خود کائنات نیز واجبه التکرار هستند. و این تکرار به معنی اعاده معدوم نیست، بلکه به معنی بازگشت شبیه معدوم است. مانند فصول چهارگانه که نو می شوند و سپری می شوند یعنی شبیه آنها هر سال تکرار می شود.
به نظر سهروردی «یاد» (ذکر) از برازخ علوی و انوار مُدبر آسمانی است. یعنی تذکر فقط از عالم ذکر است و عالم ذکر همان مواقع سلطان انوار اسپهبدی فلکی است (19). و کائنات ضوابط معلوم و محفوظ در نفوس فلکی دارند، برحسب مُثُل غیبی که همانا ذکر حکیم در لوح اعلی است. و انذارات و منامات و کهانات و اخبار نبوات بردارنده ی علم به جزئیات دلالت دارند. و این دارنده ی علم، فقط امر علوی آسمانی است که از سنخ مجرداتی که جزئیات را تخیل نمی کنند (عقول) نیست. پس، از عالم نفسانی افلاک است، پس نفوس فلکی باید ضوابط کلی از مبادی امور داشته باشند. این ضوابط قوانین احصاء شده در عالم عقلی است و هر ضابطه ی کلی در نفس فلکی به گونه ای است که تکرار وقوع آن در خارج واجب و از سرگیری مجدد (استیناف) آن ضروری است (20). پس، حوادث دارای ضوابط کلی واجب التکرار هستند. یعنی امور به شبیه آنچه بوده اند بازمی گردند. نه اینکه معدوم بازگردد، بلکه شبیه معدوم بازمی گردد. (21)
سهروردی این واجب التکرار بودن ضوابط کلی کائنات را از وجود منامات و کهانات و اخبار نبوات استنباط می کند. (22)
آگاهی از غیب به هشت وجه به شرح زیر ممکن است رخ دهد:
1. در سطرهای مکتوب؛
2. با صدای خوش؛
3. با صدای ترسناک؛
4. با دیدن صورت حادثه؛
5. با دیدن صورتهای زیبای انسانی که در نهایت حُسن بیننده را مخاطب قرار می دهند و از غیب خبر می دهند؛
6. با دیدن صورتهایی همانند پیکره های مصنوعی و هنری و در نهایت ظرافت و زیبا با بیننده سخن می گویند؛
7. با آوازی بسیار خفی و نرم؛
8. با رؤیت مُثُل معلق؛
همه ی آنچه در خواب دیده می شوند از قبیل کوه ها، دریاها، سرزمین ها، اصوات عظیم و اشخاص، اینها همه مُثُل قائم معلق بی مکان هستند. همچنین است بوی خوش و امثال آن. کوه و دریایی که در خواب دیده می شوند، چه رؤیای صادق باشد یا کاذب، هیچ کدام از اینها در مغز و یا برخی تجویف های مغز نمی گنجند؟ همان گونه که شخص خوابیده یا امثال او وقتی بیدار می شود از عالم مثال جدا می شود بدون آنکه حرکتی کند و عالم مثالی را در هیچ سمت و جهتِ خود نمی یابد، همین طور آنکه می میرد، عالم نور را می بیند و بی آنکه حرکتی کند خود را در عالم نور می یابد. (23)

(10-16) نفوس کامل قادر به ایجاد مُثُل معلقه هستند

«نفوس کامل (اخوان تجرید) مقام خاصی دارند که در آن مقام قادرند به ایجاد مُثُل قائم [به خویش] به هر گونه که اراده کنند و همین مقام به نام مقام «باش» (کن) خوانده شده است. هر کس این مقام را ببیند، به یقین خواهد دانست که غیر از عالم برازخ، عالمی دیگر، جایگاه مُثُل معلق است که فرشتگانی که مدبر این مُثُل هستند، برای این مُثُل، طلسم ها [ی جسمانی در این عالم اجسام] و مُثُل قائم [در آن عالم مثال] پدید می آورند، به طوری که این مُثُل به واسطه ی آن طلسمات سخن می گویند. و ظهور این مُثُل نیز به واسطه ی آن طلسمات است. و از این طلسمات جسمانی، به واسطه ی مُثُل [فرشتگان مُدبرشان] دلیری ستایش انگیز و چیره دستی عجیب سَر می زند و نیز آوازهای شگفتی آوری که خیال هم از محاکات آن عاجز است، از آن طلسمات شنیده می شود... این آواز از امثال معلق است. هر کس در خلسه های الهی (السُّباتات الالهیه) مجرب باشد، وقتی که بالا می رود، باز نمی گردد و از طبقه ای به طبقه ای از صور ملیحه صعود می کند. و هرچه صعودش کاملتر باشد، مشاهده اش نسبت به آن صور صافتر و لذیذتر خواهد بود. پس از آن، به عالم نور و سپس به نورالانوار می رسد» (24).
سپس، سهروردی اشاره می کند که همه ی کارهای گذشته و آینده ی آدمی در فلک مصوّر و مشخص است و به آیه های 53 و 54 سوره ی قمر استناد می نماید: «کل شیء فعلوه فی الزبر و کل صغیر و کبیر مستطر» (هرچه کردند در زُبر ثبت شده و هر کوچک و بزرگ نگاشته شده است. (25)
سهروردی یکی از دلایل وجود نفس و غیر جسمانی بودن آن را این نکته می داند که مظهر نفس گاهی جسم است و گاهی مثال معلق و نفس در هر دو حال، خودآگاه است، پس، نفس نه برزخ است و نه مثال معلق. (26)
سهروردی وارداتی را که راه های علم و عمل سالکان است، در پی «آگاهی کاملان از غیب» بیان می کند و ما آن را به اختصار می آوریم:

(10-17) آنچه در دفتر ذکر مبین مسطور است

ساکانی که به دق الباب کاخهای باشکوه نور، اخلاص و شکیبایی می ورزند، فرشتگان به آنان، با اشراق و تحیت آسمانی، خوش آمد می گویند و آنان را در آبشار نور می شویند که آن صاحب شکوه و جلال واردان درگاه خود را پاک می خواهد. هان! که اهل بصیرت، با تقدیس و تسبیح و خشوع و قنوت، در ذکر او که نظامبخش طبقات عالم هاست مستغرق اند و از ابناء ظلمات متنفرند. آنان در هیکل هایی در قرب انوار ایستاده اند و با اهل حرم عزت مناجات می کنند و خواستار آزادی نفس از زندان تن هستند و در پی اقتباس نور از مظهر آن هستند. آنان اقتدارگران فرشتگان مقربند و خدایی را می ستایند که خورشید را وسیله ی اشراق و مهر و ماه را خلیفه ی خود و سیاره ها را جملگی در قرب خود قرار داد تا هم متنعم شوند و هم اِنعام کنند. چه، ستارگان در افلاک از نور خدا نعمت می گیرند و به نازلان نعمت می بخشند. خدا تطهیر را بر دلهای کسانی انداخت که به محرابها روی آوردند، ذکر گفتند، و خدای خود را ندا کردند و گفتند: خدایا ظلمت جهل را از ما بپالای که نشان جاهلان است، خدایا سر به آستان تو نهاده ایم و ارواح ما با تقدیس ها به تو اشاره دارند و می خواهند به جایگاه جلال یعنی عرش اعلای تو برسند و بدانجا که نور رشید و هادی تو افتاده است فراتر آیند. خدایا این ارواح ما را با دست نیرومندت بپالای! (27).
سهروردی در ادامه آن می گوید:
«هدایت خدا شامل حال کسانی می شود که در آستانه ی درگاه او انتظار روزی آسمانی می کشند و همین که چشم بگشایند خدا را می بینند در ردای عظمت که نامش فوق ستونهای جبروت است و تحت شعاع او گروهی انوار مجرد به او نظاره می کنند، اگر صاحبان عزیمت و احباب خدا و کاملان در روی زمین نبودند که نفوس باقی مانده در ابدان را قابل جوار خدا می سازند، آسمانها چنان زمین را آماج تیر بلا می ساختند که ظالمان در دم درهم کوبیده می شدند. خدای متعال پیامبران را برای آن به سوی مردم فرستاد که او را عبادت کنند. گروهی او را پرستیدند و گروهی از پرستش او سرپیچیدند. خداوند پرستش کنندگان خود را تا مشهد نور و ضیاء و تا صفوف فرشتگان و تا نعیم دائمی در نزد خود بالا می برد. و سرپیچی کنندگان را ذلیل و تحت حجاب ظلمات سرکوب می سازد. منزه است آنکه به جانهای صالح چنان سعه و گستردگی می بخشد که مکرم و معزز به قوم خود باز می گردند. (28)
سهروردی پس از ذکر هدایت خاص الهی به بیان عهد و ضمان الهی پرداخته و گفته است:
عهد خدا در الست این بود که گروهی در شوق مرتع جلال حول قبه ی دیهور و گنبد اعظم حیران بمانند و عهد الست دستشان را بگیرد و به جناب حق متعال و لقاء او فائز سازد و بارقی از نور آنان را فروپوشاند. (29) عهد الست خدا بر امت و قرون گذشته و آینده ی آن است که دعوت داعی الی الله را اجابت نمایند و از دروغ پردازان بپرهیزند.(30)
در نور اقرب و دفتر ازل ثبت است که بازگشت تبهکاران به اوطان بدنی نارواست، هر چند که آنان تمنای بازگشت می کنند. (31)
اصحاب سکینه کبری از خدا مژده ی رهایی خواهند یافت. (32)
سهروردی پس از بیانات اقناعی و خطابی مذکور، اشاره می کند که نفوس اگر به گونه ای باشند که اشراقات سماوی بر آنها دائمی باشد، ماده ی این عالم مطیع آنها می شود. و نور سانح از عالم اعلی به آنها همانا اکسیر قدرت و علم است و عالم مطیع آن است. در نفوس مجرد، مثالی از نور خداست و نوری خلاق در آن نفوس جای گزیده است. و زخم چشم نیز به سبب نوریت قاهره است که در اشیاء مؤثر می افتد و آنها را تباه می سازد. (33)

(10-18) اشراقات و بارقه ها و لوایحی که بر سهروردی وارد شده اند

سهروردی در فصل آخر کتاب حکمه الاشراق به ذکر اشراقات، بوارق و لوایحی می پردازد که بر خود او وارد شده اند. چه آنکه او در این کتاب محصول سیر و سلوک خود را آورده است. (34) او به ذکر «15» نور که همگی اشراقاتی از انوار برین بر نفس انسانی هستند، به شرح زیر، می پردازد:
اول: نور بارقی که به مبتدیان می رسد. این نور می درخشد و خاموش می شود مثل یک درخشش بارق و لذیذ؛
دوم: نوری که بر غیر مبتدیان نیز می رسد، نوری بارق و بزرگتر از اولی و در برق زدن مثل آن، اما ترسناک است. و گاهی همراه با آن صدایی مثل غرش تندر یا وزشی در مغز شنیده می شود؛
سوم: نور واردِ لذیذ که تابش آن هماند ریزش آب گرم بر سر است؛
چهارم: نور پایدار به مدتی مدید با چیرگی شدید و همراه با سستی مغز؛
پنجم: نور بسیار لذیذ که مشابه نور برق نیست بلکه همراه با بهجت و شادی لطیف و شیرین است و با نیروی محبت در حرکت است؛
ششم: نور پُر حرارت که از تحرک نیروی عزّت پرتوافشان است. و گاهی آن از شنیدن طبل ها و شیپورها و امور هول انگیز برای مبتدی پیش می آید یا به حسب تفکر و تخیل که موجب عزت می شود؛
هفتم: نوری تابان در حالت خیره کنندگی بزرگ و چنان پیدا و مشهود و مریی که پیداتر از خورشید و غرق کننده ی سالک در لذت؛
هشتم: نوری براق و بسیار لذیذ که در وقت ورود آن، سالک خیال می کند مدت مدیدی است به موی سر چسبیده است؛
نهم: نور سانح و تابنده با چیرگی مثالی که گوئیا موی سر را کسی می کشد و درد لذتبخش در موی سر پدید می آورد؛
دهم: نوری با کشش و چیرگی که انگار در مغز جای گرفته است؛
یازدهم: نوری که از نفس بر همه روح نفسانی می تابد و چنان می نماید که گویا سالک چیزی را زره وار به تن کرده و انگار روح ساری در تمام بدن همان صورت نوری شده [و تمام بدن از آن نور پر شده و از کار افتاده] است؛
دوازدهم: نوری که مبدأ آن قهر و غلبه است و در بدو ورود آن، سالک خیال می کند که چیزی [مثلاً عمارت بزرگی] افتاده است. [یعنی سالک یک صدای مهیب و هولناک می شنود]؛
سیزدهم: نوری که با تابش خود، نفس را می رباید و نفس آویزان محض می گردد و آنگاه تجرد از جهات [ششگانه ی بالا، پایین، چپ، راست، جلو و عقب] برای خود می بیند. اگرچه پیش از آن چیزی در این باره نمی دانست؛
چهاردهم: نوری همراه با سنگینی طاقت فرسا؛
پانزدهم: نوری همراه با نیرویی که بدن را چنان می جنباند که انگار مفصل های آن از هم می پاشند. (35)
سهروردی همه ی نورهای پانزده گانه را اشراقهایی می داند که بر نور مدبّر می افتند و به بدن و روح نفسانی منعکس می شوند. و چنانکه ذکر شد، نشانه ی این اشراق و انعکاس آن است که در بدن، انوار تابنده با وضوح و زیبایی تام و ابهت تمام، ظاهر می شود. و این انوار پانزده گانه اهداف نهایی متوسطان در سلوک است. این انوار گاهی متوسطان را بر آن وامی دارد که روی آب یا در هوا راه بروند (یمشون علی الماء و الهواء) و با بدنهای [مثالی] به آسمان بروند و با بزرگان آسمانی [سیارات و کواکب ثابت] تماس پیدا کنند. این مشی علی الماء و الهواء در زمره ی احکام اقلیم هشتم (عالم مُثُل معلقه) است که مشتمل است بر جابلق و جابرص [دو شهر از عالم عناصر مُثُل] و هورقلیا [از عالم افلاک مُثُل] دارنده ی شگفتی ها و عجایب است. (36)
چون عالی ترین مقامات متوسطان متصل به اول مقامات منتهیان است، سهروردی، پس از بیان عنایات مقامات متوسطان، به آغاز مقامات منتهیان که در سلوک نهایتی برای آنان نیست، چنین اشاره می کند:
«بزرگترین ملکات سلوک همانا ملکه ی مرگ است که نور مُدبر (نفس ناطقه) از ظلمات [بدنی] رها (منسلخ) می شود. و اگرچه از بقیه ی علاقه ی تن خالی نشده باشد، به عالم نور می رسد و معلق به انوار قاهره می شود. و همه ی حجابهای نوری را نسبت به شکوهِ نورِ محیطِ قیوم نورالانوار، شفاف می بیند (یعنی انگار که آن حجابها از خود نوری ندارند جز نور نورالانوار). و گوئیا نور مُدبر در نور محیط (نورالانوار) نهاده شده است. و این مقام، بسیار نادر است. افلاطون آن را از خود حکایت کرده است و نیز هرمس، و بزرگان حکما آن را از خودشان حکایت نموده اند. و آن مقام همان است که صاحب این شریعت و جماعتی از رهاشوندگان از بدن (منسلخین عن النواسیت) [مانند بایزید بسطامی و منصور حلاج] حکایت کرده اند... در انوار عجایبی است. هر کس بر تحریک دو قوه ی عزّ و محبت خویش قادر باشد، نفس او بر اشیاء به حسب هر قوه ای، فقط در کارهایی که مناسب آن قوه است، فرمان می راند». (37)

پی نوشت ها :

1. سهروردی، مجموعه مصنفات، ج. 2، صص. 222-223؛ قطب شیرازی، شرح حکمه الاشراق، صص. 493-496.
2. همو، همان، صص. 223-224.
3. همو، همان، صص. 224-225.
4. فارابی،‌ آراء اهل المدینه الفاضله؛ بیروت 1991 م، صص. 137-138؛ همو، السیاسات المدنیه، مجموعه الرسائل، ص. 52.
5. سهروردی، مجموعه مصنفات، ج. 2، صص. 226-227.
6. همو، همان (حکمه الاشراق) صص. 228-229.
7. سهروردی، مجموعه مصنفات، ج. 1 (المشارع) صص. 501-502.
8. همو، مجموعه مصنفات، ج. 2 (حکمه الاشراق) ص. 229؛ سوره ی رعد آیه ی 29.
9. همو، همان، صص. 229-230.
10. سوره ی مریم، آیه ی 68.
11. سوره ی هود، آیه ی 94.
12. سهروردی، مجموعه مصنفات، ج. 2، ص. 230.
13. همو، همان، ص. 231.
14. همو، همان، ص. 212.
15. همو، همان، ص. 232.
16. همو، همان، ص. 235.
17. همو، همان، ص. 234-235.
18. همو، همان، صص. 235-236.
19. همو، همان، ص. 208؛ اهمیت نسیان «بند 9-10» گذشت.
20. سهروردی، مجموعه مصنفات، ج. 1، ص. 100.
21. همو، همان، ص. 493.
22. همو، مجموعه مصنفات، ج. 2، صص. 237-238.
23. همو، همان، ص. 240-241؛ همو، مجموعه مصنفات، ج. 1، ص. 494.
24. همو، همان، صص. 242-243.
25. همو، همان، ص. 244.
26. همو، همان، ص. 244.
27. همو، همان، صص. 245-246.
28. همو، همان، صص. 246-247.
29. همو، همان، ص. 247-248.
30. همو، همان، ص. 248.
31. همو، همان، ص. 248.
32. همو، همان، ص. 250.
33. همو، همان، ص. 251-252.
34. همو، همان، ص. 9: اکتب لکم کتاباً اذکر فیه ما حصل لی بالذوق فی خلواتی و منازلاتی (برای شما کتابی می نویسم که در آن به ذکر محصول ذوق در خلوتهایم و احوالم می پردازم).
35. همو، همان، صص. 252-254.
36. همو، همان، ص. 254.
37. همو، همان، صص. 255-256.

منبع: اکبری، فتحعلی، (1387)، درآمدی بر فلسفه ی اشراق «درسنامه»، آبادان، نشر پرسش، چاپ اول.

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط