نویسنده ای انسان دوست

«آنتوان پاولویچ چخوف»، نویسنده و نمایشنامه نویس روسی در سال 1860 میلادی در یکی از شهرستان های جنوبی روسیه - تاگانبرک- به دنیا آمد.
سه‌شنبه، 4 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نویسنده ای انسان دوست
نویسنده ای انسان دوست

 

نویسنده: اکبر رضی زاده
منبع:راسخون



 
(1904- 1860) Anton Pavlovich chekhov
«آنتوان پاولویچ چخوف»، نویسنده و نمایشنامه نویس روسی در سال 1860 میلادی در یکی از شهرستان های جنوبی روسیه - تاگانبرک- به دنیا آمد.
کار نویسندگی را در سال های 1880 به بعد- که دانشجوی دانشکده پزشکی دانشگاه مسکو بود- با روزنامه ها و مجلات مختلف شروع کرده، نمایشنامه ها و داستانهای طنز و فکاهی خود را مطرح نمود.
اولین مجموعه داستان او «رنگارنگ» نام داشت که با استقبال نسبتاً خوبی روبرو شد. همان طور که شانس بدِ اکثر نویسندگان و شعراست، چخوف در عنفوان جوانی در سن 23 سالگی مسلول شد، به طوری که این بیماری مهلک تا آخر عمر دست از سر او بر نداشت و هنگامی که تازه شهرت جهانی یافته بود، در سن 44 سالگی به سال (1904) درگذشت. گویی همه ی نویسندگان مردمی محکوم به زود مرگی هستند!!!.
داستان های او بر اساس تجربه و عینیت بنا شده و برابر تعریف کلی داستان «بُرش کوتاهی است از زندگی، با کمترین پیچیدگی در پیرنگ» و قابل درک برای همگان. مکتب داستان نویسی او به دور از هر گونه آکسیون «عمل» یا «اعمال» داستانی بود. یعنی به جای حادثه سازی های دور از ذهن، به تشریح موقعیت های داستانی می پرداخت. موقعیتهای طبیعی و واقعی.
از این جهت است که نویسندگان بزرگی چون «کاترین منسفلید» انگلیسی و «شرود اندرسن» آمریکایی به تقلید از چخوف پرداختند. و چون حادثه سازی در داستان های او به حداقل می رسد، برای سایر نویسندگان دنیا شیوه ای تازه بود و بسیار جلب توجه کرده، علاقه آنها را نسبت به آن بر می انگیخت. زیرا بیان حالت ها و تشریح موقعیت ها برایشان گیرنده و جذاب بود.
کارهای مشهور او: «باغ آلبالو، نمایشنامه»، «اسقف»، « مَلَخک»، «زن هوسران!؟»، «اتاق شماره6»، «بوقلمون صفتان» ، «دکترِ بی مریض» «مردِ زودرنج»، «برادرم » و... می باشند.
نکته: داستان ملخک که چندین بار به فارسی ترجمه شده است را دکتر سیمین دانشور به نام «جیرجیرک» و عبدالحسین نوشین «سبکسر» و کیخسرو کشاورزی «زنِ هوسران» و کاظم انصاری «ملخک» ترجمه کرده اند که اصل آن واژه انگلیسی Grasshopper [ملخ] می باشد.
اما ساختار کلی داستان کوتاه همیشه با داستانهای چخوف معرفی شده اند. زیرا او همیشه در نوشتارش سعی کرده که به کوچکترین عناصر داستانی دقت کامل نموده و این عناصر را به خوبی به کار گیرد. نظر خودِ چخوف در این رابطه چنین است:
«اگر در ابتدای داستان در ضمن توصیف کلبه ای به وصف تفنگی که بر دیوار آویخته شده، پرداخته شود؛ این تفنگ تا انتهای داستان حتماً باید شلیک شده باشد» این نکته مبیّن آن است که هیچ عنصری بیهوده و اضافی در داستانهای چخوف به چشم نمی آید.
چخوف همیشه نبض اجتماع را در دست داشت و با اشکی در چشم و تبسمی بر لب بدبختی ها، رنج ها، نابخردی ها و لغزش های مردم کشورش- که نماد مردم همه ی جهان هستند- را نمایش می داد و با اندوهی شگرف (هر چند با زبان طنز) از ناروایی ها و پلیدی های جامعه افسوس می خورد.
داستان های چخوف به گونه ای هستند که خواننده از همان ابتدا می تواند با کاراکترهایش ارتباط برقرار کند. آنها را حسّ کند و با آنها همذات پنداری نماید.
در اغلب آثار او سایه ی اندوهی عمیق دیده می شود که این اندوه نشانگر بدبینی وی نیست، بلکه درحقیقت نگاهی است ژرف به زندگی و آدم های اجتماع.
مورد دیگری که تقریباً در تمامی آثار این نویسنده ی موفق دیده می شود این است که در مسیر کل داستان و یا دست کم در کاراکترها، یک تغییر و تحول بزرگ، چه فردی، چه اجتماعی، روی می دهد و این هدف اصلی یک نویسنده باید باشد!
از دیگر نکات مهم داستان های چخوف ایجاز و اختصار است. کم گویی و گزیده گویی. نکته ی دیگری که نباید از نظر دور داشت اینکه: چخوف از سال اول دانشکده پزشکی به رغم رشته ی تحصیلی اش به کار نویسندگی در مجلات و روزنامه ها پرداخت و هنگام پزشک شدن، نویسنده ای بود حرفه ای، چیره دست و جهان شمول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط