مشخصات فرهنگی خاور نزدیک در چهارچوبه جهان اسلام فرم گرفته است که از سرزمین ایران تا شمال غرب آفریقا را در برمی گیرد و جالب است که با توجه به وسعت جغرافیایی این سرزمین ها، همگی دارای شرایط موسیقایی یکسانی هستند. با رسمی شدن سنت دین و دانش عرب، زبان عربی به تمام کشورهای همسایه گسترش یافت و پس از مدتی فرهنگ عرب زیربنای مسائل احساسی این مناطق شد. در نتیجه، در کشورهایی با ملیت های مختلف در منطقه و با اختلاف طبقاتی زیاد، جریانی به اسم موسیقی شکل گرفت و شرایط موسیقی همراه با خطاها در زمان، سبک موسیقی خاور نزدیک با عنوان موسیقی عربی رقم خورد. البته نباید دو ملیت مهمی مثل ایران و ترک را دست کم گرفت. ترک ها بعد از پذیرفتن اسلام، به طور غیر مستقیم نماینده این فرهنگ در خاور نزدیک شدند. محققان اروپایی از نزدیک بودن این سرزمین ها به این نتیجه رسیدند که تأثیرپذیری فرهنگی این ممالک بر اثر مجاورت و نزدیکی این مناطق به یکدیگر است که زمینه ساز یگانگی فرهنگ آنها شده است. ملت مسلمان ترک چند دانشمند و هنرمند [ایرانی تبار] را به عنوان نمونه در غرب شناساندند. برای مثال دو فیلسوف مشهور زمان ابن سینا و فارابی (قرن 10-9) که یک جریان غیر قابل تصور را در گذشته موسیقی علمی کشف کرده و همراه با تئوری موسیقی یونان و انتقال آن به آسیا را مورد نظر قرار دادند. (1)
محققان از اسناد پیش از اسلام چیزی به دست نیاوردند که دریابند چه عناصر و یا عواملی در شکل دهی موسیقی برای موزیسین ها مورد استفاده بوده و چه زمینه فرهنگی ای داشته که آنها مورد استفاده قرار داده اند. حدس زده می شود که نقطه شروع از نمادهای موسیقی محلی بوده که آنها از ریتم پای اسب و زنگ شتر در حال حرکت مایه گرفته بودند، چنانچه موسیقی سنتی یهود و مصر هم به همین ترتیب فرم گرفت. آنچه به عنوان منشأ و یا سرچشمه به دست آمد و مورد توجه قرار گرفت و در تمام قبایل رشد کرد، با گسترش دائمی به خصوص با حمایت خلیفه وقت، جان تازه ای در کالبد آن دمیده شد. این جریان هم درست مثل هر جریان دیگر ریشه داری نیاز به رشد داشت و امروزه هم در بسیاری از سبک های مختلف با ریشه محلی قابل مشاهده است.
موسیقی عربی ریتم فشرده و ملودی ساده ای دارد، ولی موسیقی ترک با ریتم آزاد و کشیده اجرا می شود که این دو روش اجرایی کاملاً از موسیقی ایرانی جداست. احتمال دارد که عناصر موسیقی ارامنه نیز در موسیقی ایرانی وارد شده باشد و به همین جهت با آن دو روش مورد بحث تا حدودی تفاوت دارد. ناگفته نماند که محققان و کارشناسان موسیقی کوشش بر آن دارند که از تمام مسائل حتی مسائل جنبی هم بهره بگیرند تا آنچه را که در یک سرزمین به عنوان فرهنگ سایه انداخته است و همیشه غالب بوده است، بشناسند.
بخش دیگر، موسیقی مذهبی ست که تا حدودی به خواندن قرآن با آواز خوش (ترتیل قرآن) مربوط می شود و مردم را با آن به عبادت دعوت می کنند. غیر از آواز مخصوص قرآنی، می توان به اذان هم اشاره کرد که مؤذن چند بار در روز از بالای یک مناره با صوت، مردم را به عبادت دعوت می کند. اذان با تُن های کشیده خوانده می شود و گاهی کم و بیش اصوات تزیینی را هم در آن به کار می برند. در ابتدا، جمله الله اکبر «خدا بزرگ است» را چند بار در شروع می آورند و این جمله تا دوازده فراز موسیقی تکرار می گردد. به همین دلیل است که این جملات هرگز بدون تأثیر نخواهد بود و آگاهانه به ضمیر مایه انسانی وارد می شود. فراخوان عبادت با گذشت سال ها به شکل واقعی رسمیت به دست آورده و موسیقی غیر مذهبی هم در کنار آن شکل گرفت. موسیقی غیر مذهبی هم با مایه گرفتن از موسیقی مذهبی عرضه می شود و به همین دلیل با هم برخوردی ندارند.
به این ترتیب، اشعار هنری عرب به خدمت موسیقی درآمد و سازهای ملودیک هم تا حدودی با سبک اجرای روحانی و ریتم آزاد همراه با ملودی به کار گرفته شد. به طور مشخص اشعار و موسیقی محلی ترک نمونه آن است. بعد از شکل گرفتن موسیقی غیر مذهبی با مایه گرفتن از مذهب، ترکیب جدیدی مطرح گردید که تا حدودی ناخوشایند بود. این جریان از بطن ملودی های اولیه تأثیر گرفته که در خاور نزدیک شکل گرفت. برای مثال گروه های صوفی گری در محدوده کشورهای اسلامی با عنوان دراویش به اجرای موسیقی پرداختند و نیروی احساسی موسیقی را در خدمت تمرکز مذهبی قرار دادند. به استناد نقل قول ها در قرن هشتم هجری، مرشدان طریقت با تجمع کردن و اجرای موسیقی، بر غلیان احساسات، چیرگی پیدا می کردند و به این ترتیب آب سردی بر روی آتش می ریخته و مذهبیون نیز با این شیوه خود را به خدای خود نزدیک تر می کردند. با نقل قول از افسانه سرایان ایران (2) می توان گفت که آرام آرام گروهی به وجود آمد و موسیقی رقص دراویش (سماع) را سرآمد موسیقی خود کردند. با این رقص احساسات انسانی را کنترل کرده و در طول صدها سال تداوم مرکز تجمع آنها به شکل یک مدرسه درآمد و در آنجا به تعلیم و تربیت روحی افراد می پرداختند.
حدس زده می شود که تصنیف سازی مردمی از این شکل دعا و نیایش، و در وابستگی درونی به مذهب شکل گرفت. ملودی توسط خوانندگان دوره گرد نیمه حرفه ای تزیین می شد (این شکل در فرهنگ ترکیه بسیار زیاد وجود دارد) و با نواختن، اشعار خود را با صدای یک عود دسته بلند همراهی می کردند و با ساز و آواز خود ناقل اخبار و پیام بودند. این خوانندگان اشعار و داستان های حماسی را که ریشه در فرهنگ و ادبیات وطن دارد، با فرم موسیقی ذکر شده عرضه (3) کردند. در مجموع موسیقی کل خاور نزدیک، از ریتم رقص در کنار موسیقی استفاده می شود که موسیقی آن با یک ساز تک نواز و تعویض آوازها اجرا می شود و حتی نوازندگان می توانند پاساژهای ریتم را به اجرا درآورند. یکی از وسایل مهم صوتی، فلوت بلند (نی) است که به خصوص چوپانان برای چرای گله خود به کار می بردند و با آن تا حدودی بداهه نوازی هم می کنند. مهم ترین سازی که در جشن ها مورد استفاده قرار می دهند، طبل و سازی شبیه ابواست. این ساز از یک جفت نی ساخته شده و کولی ها آن را می نوازند. از آن گذشته طبل بزرگ دو پوسته و سازی شبیه کوزه (ابوا) را مورد استفاده قرار می دهند که نمونه آن را در موسیقی چین هم داشتیم. شکل این طبل تا اندازه ای بزرگ است و در جنگی که ترکیه شروع کرد و تا اروپای میانی هم کشیده شد توسط جانی چارن (4) به اروپا وارد شد، که از آن در موسیقی اروپایی استفاده کردند و هنوز هم استفاده می کنند. در ادامه سازهای محلی از طبل یک طرفه نام می بریم که در مصر و ایران برای کارهای هنری مهم مورد استفاده قرار می گیرد. نی جفتی که شامل دونی است و جزء کلارینت های اولیه محسوب می شود، نی انبان که در شمال آفریقا و محدوده دریای سیاه، رواج دارد ویولن سه سیمی - مثل پوشت - و یک عود با دسته کشیده و بدنه آن مثل نیمی از گلابی در ترکیه به کار می رود. این ساز را در اندازه های مختلف ساخته اند و برای نواختن صدای ثابت، کشیدن و یا رها کردن سیم و ایجاد صدای دائمی باس به کار می برند. عود دسته بلند در موسیقی هنری با نام تنبور به کار می رفت و در اشکال مختلف ظاهر شد و امروزه فقط در ترکیه مورد استفاده است. عود دسته کوتاه - که در اروپا هم متداول شد - یکی از سازهای مهمی است که در تمام مناطق خاور نزدیک و در موسیقی (کلاسیک) کاربرد دارد. همچنین ساز کوچکی به عنوان ترک - یونان (5) که مثل ساز فیدل (اولین الگوی ویولن) است و ساز دیگر بسیار قدیمی که به آسانی قابل نواختن نیست به نام فلوت (نی) و طبل کوچک (به شکل تیمپانی) با شیوه های مختلف نواختن، و یک ابزار صوتی دیگر که هم مردم ترکیه و هم عرب ها مورد استفاده قرار می دهند به نام قانون است. ساز قانون به عنوان یک الگوی قانونمند برای اجرای مسائل تئوریک در نزد یونانی ها به کار برده شد و به همین دلیل قانون نام گرفت و دارای بیست و چهار و یا بیست و هفت سه سیمی بود که با انگشت سیم ها کشیده و رها می شدند و خویشاوندی نزدیکی با سنتور ایرانی دارد که نمونه آن در اروپا سیمبال (6) است. تمام این سازها در جمع کوچکی به کار می روند و معمولاً همراهی کننده آواز خوان هستند. گاهی هم از این سازها به طور مستقل استفاده می شود که توسط ترک های عثمانی به تکامل رسیده است. در تمام موارد اشعار بر موسیقی سوار است، اما عرب ها و ایرانیان به ساز تنها علاقه بیشتری نشان داده اند. ترک ها خوانندگی را ارجح کردند و آهنگ سازی خود را به طور یک صدایی، ارکستر و آواز جمعی را با هم همراه می کنند. این شکل موسیقی آوازی را اعراب و ایرانیان در موسیقی هنری خود به کار برده اند و شاید بتوان گفت که پیدایش این شکل از موسیقی خاص آسیایی هاست چنانچه نمونه بعضی را بر نقش های دیواری فراعنه می توان دید.
آنچه قابل توجه است، در موسیقی آسیا، ملودی امکانات وسیعی دارد، همچنین گسترش و تنوع که در تمام موسیقی جاری است. به خصوص در نزد عرب ها با کمی تغییر دائمی، جریان جدیدی وارد می شود و غالباً یک رنگ آمیزی ساده است که به شکل درخشانی ظاهر می شود. تئوریسین های این سرزمین در طول صدها سال کوشش کردند که اصوات را در یک سیستم جمع کنند تا بتوانند شرایطی اساسی را از آن استخراج کنند. این عمل ابتدا توسط تئوریسین های یونانی جامه عمل پوشیده که رنگ آمیزی اصوات (کروماتیک) و نت های هم صدا (اِن هارمونیک) را در یک گام با اختلاف ظریف و کم، در ملودی، ممکن ساختند و همین حرکت به خاور نزدیک نیز وارد شد. کاربرد درجه سوم در گذشته های قدیم بر روی عود پرده بندی شده توسط زلزل رازی (مرگ 791 م) برای موسیقی آغاز شد. صفی الدین (1230-1294 م) این فواصل را به دوازده درجه و در اصل به هفده درجه بر اساس ردیف درجه پنجم ها تقسیم کرد که در ترکیب فواصل شامل نیم تن و تن کامل بود. در اواخر سده گذشته یک موزیسین مصری بنام میخائیل مشّاک (7) این فواصل را گسترش داد و به سیستم بیست و چهار درجه درآورد که در آن از ربع تن استفاده نبرد، چون آن را از گردش درجه پنجم ها استخراج کرد. به همین دلیل اختلاف ظریفی در درجه سوم - که از دو سه صدایی است - بین تن کامل و درجه سوم کوچک وجود دارد. این سیستم توسط تئوریسین های مختلف ترک هم به کار برده شد و امروزه به عنوان یک سیستم معتبر از آن یاد می شود. به هر جهت کوشش های زیادی شد که از بیست و چهار گردش درجه پنجم ها تن هایی به دست آید و اکنون نسبت به گذشته کمی متعادل تر شده و با صرف نظر این اختلاف ناچیز (8) است - که توازن در کار ایجاد می شود. شکل نت ها با علائم خاص توسط عبدالقادر (9) [مراغی] ابداع شد (که در یونان چیزی شبیه الفبا به کار بردند) اما در اوایل قرن نوزدهم نت نویسی هامپارسوم (10) رواج یافت. ظرافت سیستم اصوات به این معنی نیست که درجات در اجرای یک گام خاص، وسعت پیدا کند. در خاور نزدیک تقریباً از ردیف هفت تنی استفاده می کنند و تقریباً شبیه گام های کلیسای غرب است. بسیاری از درجات طبیعی این سیستم کم و بیش از ربع تن به دور است و چون حرکت موازی - مثل چند صدایی غرب - ندارد، کوچک بودن آن را نمی توان به حساب نیم تن گذاشت و به همین دلیل بسیاری از فواصل یک گام، شرایط نیم تن را داراست. تمام فواصل این گام در عمل به عنوان مقام به کار می رود. اما وسعت مقام بیشتر از یک گام است و ملودی خواستار آن است. ناگفته نماند مانند این شکل را در موسیقی هندوستان به عنوان راگا با هم مرور کردیم.
کوشش بر آن است که در یک کنسرت، بیان گویا و اصوات درونی یک مقام، تا حد امکان، در درون قطعه، در کنار هم عرضه شوند. این مربوط به روند ملودی است طوری که شنونده را در فضای خود نگه دارد. به این ترتیب در موسیقی اعراب خواننده تمام تنوع را در بازی با مقام عرضه می کند. حتی ترک ها نگهدارنده نمای قانونی آن می شوند، طوری که مقام دارای هفت قسمت شده است که اولین و آخرین قطعات ساز، در پنج شکل مختلف آوازی دوران می کند. نقطه اتصال مقام به قطعات دیگر آن چنان چسبنده نیست که در محدوده یک قطعه آوازی قادر باشد، وارد مقام دیگری شود. اما در قطعات سازی، وارد کردن و تغییر دادن (مدولاسیون) به راحتی انجام می شود و به خصوص در آواز که غالباً بر روی سومین بیت شعر به کار می رود. دنبال کردن این تغییرات، در زمانی کوتاه، در خدمت زنده شدن اثر است و حالت اصوات اصلی مقام را خدشه دار نمی کند. آنچه مهم است این اصوات برای تولید عمل در اجرا استخراج می شوند و هر اجرای تکراری با این تغییرات حتی برای یک آواز تنها، زمینه ساز بداهه است. این جریان برای مجرب ساز ملودی نواز گاهی خواننده و شنونده، در مقام هادی عمل می کند و هم زمان، شکل هنری خود را هم نشان می دهد. در طول زمان اجرای این موسیقی، کوبه ای ها شرکت ندارند و در این تقسیمات کوبه ای ها سکوت دارند.
در تمام شکل های دیگر، طبل به کار می رود. آنها دقیقاً نمونه ریتم مشخص و قطعی را دنبال می کنند، طوری که نمونه ریتم و متریک ساده است و البته گاهی هم ریتم های پیچیده را می نوازند. یک چنین نمونه ایی هم در موسیقی هندوستان به کار می رود. اما نه اینکه هم زمان اصوات را با هم ترکیب کنند، بلکه با شرایط مختلف از آن استفاده می کنند؛ کوبه اصلی با صدای تاریک و مبهم و کوبه فرعی با صداهای جنبی و روشن اجرا می شود. در موسیقی هند، نمونه های ریتم در یک قطعه، ثابت و در یک حالت یکنواخت باقی خواهد ماند. نمونه هر ریتم دقیق نوشته شده است. عناصر ریتم در موسیقی خاور نزدیک با یکدیگر ارتباط تنگاتنگ دارند. حتی گاهی به طور مستقل ریتم خالص برای همراهی کردن مراسم مذهبی است. نمونه دیگر در تمرین بدنسازی زورخانه در ایران، باشگاه بدنسازی، مدارس ژیمناستیک و بعضی از رقصه های عرب و ترکیه به کار گرفته می شود. از آن گذشته تقدم کوبه ای ها در ارکستر نظامی هم دارای اهمیت خاص ریتمیک است. در این ارتباط بعضی از سازهای به کار رفته در موسیقی توسط جانی چارن به اروپا آورده شد. موسیقی ترک در اروپا اجرا شد و اپرای آنها در قرن 18 با شرایط خاصی روبه رو گشت. در خاور نزدیک ریتم با ابعاد بسیار زیاد و غیر قرینه اجرا می شود، طوری که تشخیص آنکه آیا متریک آن پنج - هفت - یازده است، کمی دشوار است.
خاور نزدیک، آخرین منطقه شناخت فرهنگی برای اروپا بود. در طول تاریخ جنگ و صلح به دفعات بسیاری رخ داد که باعث ارتباط اولیه و تبادل فرهنگی و همچنین تبادل فرهنگ موسیقی شد و غالباً اروپا در این ارتباط شرکت داشت. روح موسیقی خاور نزدیک با درخشندگی خاص خود، زمینه ساز موسیقی غرب با شکل دیگری شد که به سادگی می توان آنها را از هم جدا کرد و خط ارتباطی آنان را به راحتی مستدل ساخت. این جریان یک بار در شمایل سازها ظاهر شد، یک بار هم در دوره قرون وسطی، در موسیقی هنری اسپانیا وارد شد و از آنجا سازنده موسیقی مردمی تا زمان حال گردید و نیز زمینه ساز تکنیک تزیینات آهنگ سازی تا زمان باروک شد که شامل موسیقی فولکلور (با قدرت زیاد) و بخشی از هنر موسیقی قدیم تمام کشورهای بالکان می شود. به این جهت بررسی، دستیابی و تحلیل فرهنگی، در زمینه ای خارج از اروپا انجام گرفت که بتوانیم کاملاً خطوط را مشخص کنیم. دانستن این جریان بسیار با ارزش و مهم است که بدانیم تمام فرهنگ های موسیقی در تمام قاره ها با شرایط خاص ارتباطی به هم وصل شده است. این جریان کمک مثبتی به موزیسین های غرب است که نیاز دارند بدانند که فرهنگ موسیقی بر روی دوش چه کسانی حمل شد و منتقل گردید و هر کدام از فرهنگ ها به طور مستقل و درخشندگی خاص منطقه خود، زیربنای موسیقی جهانی را چگونه پی ریزی کردند. آنها به این صورت تکامل خود را در همبستگی جهانی به دست آوردند، چنانچه امروزه شاهد آن هستیم.
شخصیت های تاریخی
شرایطی که در حیطه تاریخ و در محدوده جغرافیایی ایران به وجود آمده، گه گاه این شبهه را به وجود می آورد که فهم هویت تاریخی بعضی از شخصیت ها دشوار است: آنها به کدام فرهنگ متعلق هستند؟ در صورتی که ممکن است تمام آنها دارای فرهنگ یکپارچه ای بوده باشند و در قالب یک فرهنگ و یک اقلیم می زیسته اند. این مناطق از یک طرف شامل کوه های قفقاز و مرز چین و از طرف دیگر تا مرز هند و یا سند بوده و از طرف جنوب یمن و عربستان نیز جزء این مناطق بودند. بین النهرین عراق و ترکیه و بخشی از آسیای صغیر یا بیزانس، محدوده ای بود که در زمان حکومت ساسانیان یکپارچه بود و با ورود اسلام این مناطق جزء حکومت اسلامی گردید. حمله اعراب به ایران باعث نابودی تمدن ساسانی شد و بستر تمدن اسلامی در اینجا شکل گرفت و رشد کرد. بعدها با وجود اینکه مرزها شکسته شد و حکومت های اموی و عباسی شکل گرفت، باز هم زبان اصلی این مناطق پارسی بود. با وجود تسلط حکومت اسلامی به مناطق، ایرانیان فرهنگ و معماری خود را حفظ کردند. نکته قابل توجه این است که زمانی که این مناطق تجزیه می شوند، بسیاری از شعرای فارسی زبان در هندوستان به زبان فارسی شعر می گویند. در دربار عثمانی ما شاهد شعرایی هستیم که به زبان فارسی و با خط نستعلیق اشعار خود را سروده اند. در واقع این اقلیم فرهنگی تا کوه های قفقاز، شمال آسیای میانه، بخش هایی از ترکیه و عراق را دربرگرفته که همه دارای یک زبان مشترک بودند. چنانچه مولانا در قونیه دفن شده، بنابراین عجیب نیست که ترکیه او را متعلق به خود بداند و حال اینکه او در بلخ متولد شده است؛ حتی عرب ها هم او را از خود می دانند. بعد از تسلط گسترده اعراب، دین رسمی اسلام اعلام می شود و قرآن را که به زبان عربی بود، به سرزمین ها وارد می کنند و بر اساس احکام آن نظر خود را اجرا می کردند. در شکل گیری و رسمیت یافتن دین توسط ایرانی ها بود که در آن نقش بسزائی داشتند. چنانچه بخش عظیمی از علمای شناخته شده، مطالب علمی را به عربی می نوشتند در حالی که همه ایرانی بوده اند. اگر فرض شود که این شخصیت ها در عراق متولد شده اند، آیا می توان گفت عرب هستند؟ البته فراموش نشود که پایتخت ساسانیان در عراق امروزی بود و شاید ایرانی ترین بخش ایران، عراق بود. مدائن در کنار تیسفون بنا شده و بصره کانون تمدن ایرانیان به حساب می آمد.در واقع سرزمین های تمدن ساسانی، بستر رشد اسلام می شود، چنانچه فرقه حنفی و شافعی از ایران سرچشمه گرفت و ابوحنفی ایرانی بود. بسیاری از خلفای زمان اصرار بر آن داشتند که مسائل حتی جنبی فرهنگ ایران را بیاموزند. به همین دلیل پس از حمله اعراب به ایران، بسیاری از انسان ها را برده کردند و اسیر مطابق رسوم، جزء موالی به حساب می آمد و حتی اسامی آنان را هم اعراب تعیین می کردند. بنابراین تا حدودی اسم ایرانی محو می شود و اسامی عربی جای آن را می گیرد. و این طبیعی است که برخی از اسامی ایرانی در گذر تاریخ گم خواهد شد. برای مثال، اگر امروزه ایران فرانسه را تسخیر کند و نام رئیس جمهور آنجا را مثلاً حسین بگذارد در طول تاریخ چه پیشامدی خواهد شد؟
در مورد اینکه اشخاصی را متعلق به کدام سرزمین بدانیم، سه دیدگاه مورد نظر است، شخصی در منطقه ای زاده شده و یا آن منطقه جزو قلمرویی محسوب شده است، برای مثال ایران، انگلیس و یا... بنابراین، این دانشمند متعلق به آن سرزمین است. به عبارتی به محل زاده شدن استناد می شود.
دوم، در محلی زاده شده، اما در سرزمین دیگری پر آوازه گردیده، برای مثال انیشتن در آلمان زاده شده، اما آوازه خود را در آمریکا به دست آورد، اُپن هایمر هم همینطور. این ها شهرت خود را در آمریکا بدست آوردند بنابراین به عنوان فیزیکدان آمریکایی مطرح هستند. به عبارت دیگر زادگاه مورد بحث نخواهد بود، بلکه شهرت و رونق مورد نظر است. یعنی مهم نیست که جزو چه سرزمینی و یا قلمرویی است و یا نام آن منطقه چیست و یا متعلق به کدام قلمرویی است.
سوم، معیار زبان است که بسیار ضعیف می باشد. برای مثال این دانشمند به چه زبانی صحبت می کرده و یا با چه زبانی اثرش را عرضه کرده است. اگر زبان فارسی بوده است، آیا ایرانی ست؟
در بین این سه نظریه، یک نظریه قابل دفاع ست و آن دو دیگر مناقشاتی دارد. مسئله زبان کاملاً قابل مناقشه ست. چنانچه در حال حاضر بسیاری از کشورهای آفریقایی فرانسه زبان هستند، اما فرهنگ آنها آفریقایی است و به هیچ روی فرانسوی به شمار نمی آیند. مسئله دیگر این که یک شخصیت تاریخی در چه زمانی و چه جایی متولد شده برای مثال در ایران یا منطقه ی که جزو قلمروی ایران بوده و حال جدا شده است که بسیاری هم بر این استناد می کنند. به همین جهت این جریان هم منطقی نبوده و قابل مناقشه است. یک مثال:
منطقه ای بنام فلاندر در اروپای گذشته وجود داشت که در این سرزمین دانشمندان و هنرمندانی زاده شدند و متعلق به آنجا بودند. اما امروزه این منطقه وجود ندارد، چون بین کشورهایی اروپایی تقسیم شده است و مدعی هم ندارد. دانشمندی بلژیکی ست، اما ریشه در فلاندر دارد و امروزه هم بر آن صحه نمی گذارند که او در اصل کجایی بوده! حال تصور کنیم که سرزمین ما هم مثل فلاندر تقسیم شده بود، در اینصورت دیگر ایران نامیده نمی شد و طبیعی است که مدعی هم نداشت. افغانستان جزئی از سرزمین وسیع ایران در گذشته بود، حال اگر شخصیتی در ایران می زیست امروزه چه کسی برای او بزرگداشت می گرفت و اصلاً کدام کشور حق بزرگداشت او را داشت، آیا زادگاهش که امروزه جزو خاک افغانستان ست؟ ایران ما در طول تاریخ با نبردهای پی در پی، کوچک و کوچکتر شده و آنچه که باقی مانده همین محدوده ی جغرافیایی امروزی ست. حال آیا می توانیم اصرار داشته باشیم که شخصیت مورد بحث متعلق به ایران است، چون افغانستان متعلق به ایران بوده است و ما باید برای او بزرگداشت بگیریم؟ این نظریه را هم عملاً یونسکو به عنوان یک مرکز فرهنگی رد کرده است. مثالی دیگر اُزبک ها معتقد هستند که کمال الدین بهزاد ازبک است، چون پدر و مادر و خود او اهل هرات بودند و در حال حاضر این منطقه جزو خاک ایران نیست.
نظریه و یا معیار دیگری که می توان به آن اشاره کرد نژاد می باشد، با کمال تأسف باید اظهار داشت که معیار بسیار ضعیفی است. به این دلیل که بسیاری از دانشمندان ما از نژاد آریایی به حساب نمی آیند، غالباً ترک، مغول و یا ازبک هستند. در این شرایط فارسی به معنی نژاد قابل استناد نیست در ایران سلسله هایی مثل تیموریان حکومت می کردند، چنانچه بای سنقر میرزا تیموری ست و شاهزاده تیمور بود و در اصل مغول است، اما او را ایرانی می دانیم چون در ایران پرورده شده است. بنابراین نژاد معیار محاسبه نیست و اینکه این قلمرو زمانی جزو خاک ایران بود، قابل استناد نیست و در جوامع بین المللی مردود شده است. مولوی اهل بلخ است و بلخ زمانی جزو خاک ایران بود. او بعدها به قونیه رفت و بخش اعظم عمر خود را در قونیه گذراند و در آن جا شهرت و آوازه، مولوی و مولانا شدن خود را بدست آورد و در غرب او را به نام رومی نام می برند. حال چگونه می توانیم این اجازه را به خود بدهیم و اصرار بورزیم که او ایرانی ست و اهل بلخ ما بود در این صورت می توانیم فکر کنیم که دیگران هم به خود چنین اجازه ای را می دهند. بنابراین زادگاه شخص معیار نیست، چنانچه اگر شخصیتی در بصره متولد شده و بصره جزو خاک ایران نیست و ظاهراً هرگز نبوده است، جزو خاک عراق بود و ما چگونه آنجا را از سرزمین خود بدانیم؟ چنانچه ابن میثم اهل بصره بوده و ما می گوئیم ایرانی ست. این شخص در قلمرو عرب زیسته و باید دانشمند عراقی به حساب آید نه ایرانی.
در سطح جهان این موضع گیری ها مورد تائید نیست و مناقشاتی در این مورد وجود دارد که به سادگی نمی توانیم قضاوت کنیم که دانشمندی و یا هنرمندی از کدام کشور است.
مهم این است که: دانش و هنر یک داده جهانی است، فراداده جهانی، یک موهبت جهانی ست. زمانی که شخصیتی هنر خود را عرضه می کند، این هنر متعلق به جهان است، به جغرافیای خاکی و سرزمین خاصی تعلق ندارد و این نظریه مورد تائید است اگر ما به ابن سینا یا فارابی اهمیت می دهیم و افتخار می کنیم، نباید آنها را به سرزین خاصی نسبت دهیم، چون جهانی اند. چنانچه اگر تا به امروز ابن سیناهای متعددی را پرورش داده بودیم، چه بسا برتر و فراتر می شدند و امروزه تنها مایه فخر ما و گذشتگان نبودند. ابن سینا متولد شد و موهبتی را به جهان عرضه کرد و اندیشه ی او به خدمت جهانیان درآمد. غرب هم به همین روش موقعیت خود را تضمین کرد برای (مثال ادیسون). برای غرب مهم نیست که نیوتن انگلیسی ست یا نه، مهم آن است که نیوتن چیزی را به جهان عرضه کرد و حال دانشمندان آلمان - فرانسه از آن بهره می برند. پس نیوتن علم خود را برای محدوده ی جغرافیایی خاص عرضه نکرد، بلکه اندیشه ی او تمام سرزمین غرب را دربرگرفت. حال اگر بزرگداشتی در آلمان برای نیوتن گرفته شود، آیا انگلیس به بهانه اینکه او متعلق به ماست، از آن ممانعت می کند. (11)
بعضی از هنرمندان در محدوده ای زندگی می کردند که امروزه این محدوده وجود ندارد مثل بسیاری از نقاشان، مجسمه سازان. چنانچه گلبانگ در جایی متولد شد که امروزه وجود ندارد. تمام اهمیت آثار گلبانگ و پرتره های او در دربار هنری هشتم پادشاه انگلیس خلق شد. او اهل فلاندر بود که امروزه وجود ندارد و او به انگلیس مهاجرت کرده بود. سئوال این است که چه جایی باید برای او بزرگداشت بگیرد؟
آندولس در جنوب اسپانیای کنونی قرار دارد. برخی از شهرهای آندولس را مسلمانان تأسیس کردند. نام بعضی از شهرها در طول زمان به منطقه تغییر یافت برای مثال مجرید گذشته که به مادرید تبدیل شد. احمد ابن مسلم مجریطی (مادریدی) از اخترشناسان و دانشمندان بزرگ اسپانیاست. ابن خلدون اسپانیایی ست. ابن عربی از مرسیه اسپانیا و عارف بزرگ آندولس است. در حال حاضر قلمرو عربی و اسلامی در آندولس وجود ندارد، چون اسپانیا یک کشور اروپایی ست. با این حساب برای ابن عربی که در مرسیه اسپانیا متولد شده و در آنجا شهرت یافته، کجا باید برای او بزرگداشت گرفت. چطور است که او را از مفاخر اسلام می دانند در حالی که هم در اسپانیا متولد شد و همانجا هم او را کشتند.
نتیجه:
با کمال تأسف باید اظهار داشت که به خاطر کم بودن چهره های درخشان در شرق، مجبور هستیم به میراث گذشته تکیه کنیم: آن مال ماست، مال شما نیست. اگر امروزه دانشمندان و هنرمندان بزرگی مثل گذشته تربیت می کردیم، نگران خطه ی جغرافیایی نبودیم، بلکه به شخصیتی برجسته و تأثیرگذار در جهان می اندیشیدیم. تمام هنرمندان و عالمان محدود به یک جغرافیا نیستند، چون اندیشه ی انسانی در هیچ محدوده ای بسته نمی شود و نباید بر سر آن جدل داشت. در این صورت هر کسی مدعی می شود که این اندیشه متعلق به ما می باشد.پی نوشت ها :
1. این نظریه ی محققان غرب است که ترک ها را نماینده ی فرهنگ خاور نزدیک می دانند و شاید که درست باشد، اما به خصوص مسئله در مورد ایران به گونه ای دیگر است. چنانچه موسیقی آن کاملاً با موسیقی عرب متفاوت است. در حالی که موسیقی ترک همان موسیقی عرب است. من خواهش می کنم تا انتهای بخش خاور نزدیک با من همگام شوید و عجله نکنید، چون در آخر همین بخش، موسیقی ایران و تئوریسین های ایرانی (ابن سینا - فارابی) با نگاهی دیگر به تحریر درآمده است. البته ناگفته نماند که شاید موسیقی خاصی هم در ایران موجود نبود که مورد تحلیل آنها قرار بگیرد و شاید این گناه آدم های فرهنگی ماست.
2. برای مثال می توان به جلال الدین رومی در قرن 13 اشاره کرد.
3. این خوانندگان در ایران با عنوان عاشیق ها، در مناطق آذری زبان ما هنوز مشغول اجرا هستند.
4. Janitscharen
5. Anatoli-griech
6. Cymbal
7. Michael Meschaqu
8. در اصل امروزه اساس فواصل یا محاسبه درجه پنجم ها شکل گرفته است. کشف فواصل درجه پنجم را به فیثاغورث نسبت می دهند و دارای اهمیتی در موسیقی است به این شکل: بعد از نت شروع. درجه پنجم آن را برای شروع بعدی در مبدأ قرار می دهیم. به این ترتیب تا جایی ادامه پیدا می کند که دیگر راه بسته می شود. به این حرکت چرخش درجه پنجم ها می گویند. البته در فواصل صداهای زیر اختلافی با صدای بم آن به وجود می آید که علت آن متعادل (تامپره) شدن اصوات در موسیقی اروپایی است.
9. Abdulkadir
10. Hamparsun
11. من در شهر هامبورگ آلمان زندگی می کردم و روزی یک پروفسور آلمانی تلفنی با من تماس گرفت و از من خواست که اگر فرصت دارم، برای هزاره ی فردوسی که او جشن گرفته بود، موسیقی بنویسم. بعد از انجام کار، تازه متوجه اهمیت فردوسی در سالن شدم و این پرفسور حدود 25 سال بود که بر روی شاهنامه کار کرده بود. آیا من باید مانع می شدم؟