پژوهشگر: محمود ذکاوت
همسوییِ «حزب توده» و جریان «ایرج اسکندری» با انقلاب اسلامی صرفاً در بعد سلبی محدود ماند و آنگاه که انقلاب اسلامی جهت تحقق شعارها و حرکت به سمت آرمانهایش وارد فاز ایجابی و نظام سازیِ متکی به اسلام ناب محمدی شد، جریان توده چهرهی حقیقی خویش را نشان داد.
اندیشهی چپ و جریانهای سیاسی- اجتماعیِ سوسیالیستی و مارکسیستی بخش عظیمی از تاریخ معاصر جهان را به خود اختصاص دادهاند. مهمترین نمود این اندیشه و جریانها در ایران، حزبِ «توده» است. «ایرج اسکندری» از چهرههای تأثیرگذار این جریان بود، کسی که به عنوان دبیر اولی حزب (57-1349) هم رسید. تصمیمها و اقدامهای او، در دورههای مختلف جریان چپ و حزب توده، مناقشههای فراوانی را بین اعضای حزب، هواداران و ناقدان آن برانگیخته است.
در این نوشتار، با توصیف اجمالی زندگی سیاسی ایرج اسکندری، به آرا و اندیشههای او نظر کرده و در مورد نسبت این اندیشهها و جامعهی ایرانی به نقادی خواهیم پرداخت:
1. ایرج اسکندری (1364-1287ه.ش.) در خانوادهای سیاسی به سن نوجوانی رسید. پدرش «یحیی میرزا» و عمویش «سلیمان میرزا اسکندری» بودند. این دو جزو سوسیال دموکراتها (اجتماعیون عامیون) بودند و در دورهی «استبداد صغیر» (1908م.) در «باغشاه» بازداشت شدند. عموی ایرج از این ماجرا جان سالم به در برد اما پدرش کشته شد.
با توجه به اینکه سوسیال دموکراتها جزو اولین گرایشهای چپ در ایران بودند، ایرج از همان کودکی و نوجوانی به نحوی با اندیشهی چپ ارتباط داشت. همین ارتباط اندک باعث شد وقتی که برای ادامهی تحصیل به فرانسه رفته بود، به سمت مجامع مارکسیستی گرایش پیدا کند. «کیسیلف»[1] دوست بلغاریاش نقش مهمی در تمایل او به عقاید کمونیستی داشت.[2]
اسکندری در ادامه سعی کرد با ایرانیان ساکن اروپا که تمایلات کمونیستی داشتند ارتباط برقرار کند، پس به پیشنهاد عمویش به سراغ «مرتضی علوی» رفت و به وسیلهی او با نام و بخشی از آثار «تقی ارانی» آشنا شد. به هنگام بازگشت به ایران در سال 1310ه.ش. در دادگستری وقت مشغول به کار شد. در ادامه با ارتباطی که با ارانی برقرار کرد، توانستند در جهت اهداف کمونیستی و مارکسیستی خود گامهای مؤثری بردارند. تشکیل گروه موسوم به «53 نفر» و انتشار مجلهی «دنیا» حاصل این دوران است. وی با نام مستعار «الف. جمشید» در مجلهی دنیا مینوشت.[3]
در سال 1316ه.ش. گروه «ارانی» (53 نفر) دستگیر و ایرج اسکندری نیز به همراه آنها زندانی شد. بعد از1320ه.ش. و تبعید رضاشاه، جریان چپ در قالب حزب توده پدیدار شد. اسکندری در تشکل این حزب نقش عمدهای داشت. وی در رأس یکی از گرایشهای عمدهی حزب توده قرار داشت. در مجلس چهاردهم به عنوان نمایندهی ساری وارد مجلس شد. در کابینهی «احمد قوام» به عنوان وزیر پیشه و هنر حضور یافت. بعد از غیرقانونی اعلام کردن حزب توده در سال 1327ه.ش. به خارج از کشور رفت. از سال 1349 تا 1357ه.ش. همراه با سکونت در اروپا، دبیر اول حزب توده بود.
سرانجام به هنگام ظهور انقلاب اسلامی، سکان هدایت حزب از وی گرفته شد. ایرج اسکندری در 11 اردیبهشت 1364ه.ش. در آلمان شرقی درگذشت.
2. همانطور که در ابتدای پاراگراف دوم توضیح داده شد، اساساً نگاه ایرج اسکندری به شدت تحت تأثیر قرائت فرانسوی از کمونیسم بود. پایگاه خانوادگی[4]، تحصیلات آکادمیک و تجربیات اجتماعیِ اسکندری در فرانسه به مثابه یک سیکل(چرخه) وی را به سمت اندیشهی چپ سوق دادند. در این میان مراودههای او با مجامع کمونیستی فرانسه، به رویکرد روشنفکرانه و دموکرات معابانهی وی وجهی بیشتری بخشید.
در یک نگاه کلی، رویکرد ایرج اسکندری جهت رسیدن به اهداف سیاسی و اجتماعی چپ، تکیه بر فعالیتهای مدنی و روشنفکرانه در چارچوب قانون اساسیِ وقت و استفاده از ابزارهای روشنگرانه در قالب احزاب، نشریات و حتی استفاده از ظرفیتهای دولت بود. بر همین اساس وارد مجلس چهاردهم شد و به دعوت قوام جهت پذیرش مسئولیت وزارت پیشه و هنر پاسخ مثبت داد و دیگر دوستانش[5] را برای به عهده گرفتن پستهای دیگر تشویق کرد.
تمایل او به همکاری با عناصر لیبرال چه پیش از انقلاب اسلامی و چه بعد از آن ریشه در همین نگرش داشت. این تمایلات اسکندری، از همان بدو تأسیس حزب توده، مشی وی، را از مشی کیانوری، متفاوت و نه الزاماً متضاد جلوه میداد. در واقع بنیانهای مشترکی در اندیشهی ایرج اسکندری و لیبرالها وجود داشت که تمایل وی به آنها را توجیه میکرد.
3. در شرایط منتهی به انقلاب اسلامی و دوران انقلاب اسلامی، اسکندری ترجیح میداد با ادامهی «سلطنت بدون حکومت» و استقرار عناصر لیبرال، مرکز حزب توده را که با آن میتوانست در بازیهای دیپلماسی شرکت کند، به ایران منتقل سازد. او به شکست نهضت روحانیون اطمینان داشت. وی اعتقاد داشت که «حکومت آخوندها» دوامی نداشته و کار به دست سیاستمداران کهنهکار که با او آشنا بودند، میرسد.[6] از طرفی در همین دوران به شدت با جریان کیانوری در حزب دچار مشکل شده بود. اسکندری همراهی با روحانیت و امام خمینی(رحمتاللهعلیه) را تا حدی که به براندازی شاه بینجامد پشتیبانی میکرد و به هیچ وجه حکومت دینی را برنمیتابید.[7]
در واقع اسکندری جریان مذهبی به رهبری روحانیت را به عنوان نیرویی که توانسته است نقش مهمی در سرنگونی شاه داشته باشد، قبول داشت، اما با هرگونه دخالت روحانیت و نهاد دین در عرصهی سیاسی مخالف بود و آن را ارتجاع و واپسگرایی قلمداد میکرد.
4. حزب توده و به طور خاص ایرج اسکندری از زاویهی خاصی به انقلاب اسلامی و آرمانهای مردم مینگریستند. در منظر اسکندری، فعالیتهای مردم و آرمانهای ایشان، در راستای رسیدن به آزادیهای مدنی و تحقق یک جامعهی دموکراتیک و مدنی بود. البته اسکندری در تحلیل خود از انقلاب اسلامی و حرکتهای مردمی، جنبههای ضد امپریالیستی را نیز در نظر میگرفت.[8]
بنابراین در نگاه او انقلاب اسلامی به حرکتی مردمی در راستای تحقق آزادیهای مدنی، نفی استبداد و در جهت مبارزه با امپریالسم و ساختار طبقاتی داخلی، تعریف میشد. از این زاویه بخشی از خواستههای مردم انقلابی دیده میشد، اما تمایلات، گرایشها و آرمانهای مذهبی مردم و تلاش آنها، جهت تحقق بخشیدن به جامعه و حکومت اسلامی که در شعارهای مردم هم نمود داشت، نادیده گرفته میشد. جریان کیانوری اگرچه نگاهِ واقعبینانهتری نسبت به انقلاب داشت، اما پیشبینیهای اسکندری در مورد انقلاب اسلامی و روحانیت اشتباه بود، این جریان حتی از درک ابتدایی حرکت مردمی نیز عاجز بود.[9]
5. نداشتن فهم درست ایرج اسکندری از جامعهی ایرانی در یک مسئلهی اساسی نهفته است. اختلاف در نوع نگرش به جامعه است. در واقع تفاوت و تضاد جهان پدیداری چپها و دیگر انقلابیون، خاصه جریان مذهبی مانع از آن میشود که چپها نسبت به عمق حرکت مردم در انقلاب اسلامی فهم پیدا کنند. جریان مذهبی به اسلام به مثابه یک کل مینگریست که قرار است در دوران انقلاب، جامعه را بر اساس تعالیم آن سامان بخشد. در حالی که جریان روشنفکری چه از نوع چپ و چه از نوع لیبرال آن، به چنین مهمی اعتقاد نداشت. جریان روشنفکری، ساحت سیاست را عالمی عرفی قلمداد میکند که باید به سمت تحقق بیشتر آزادی برود.
در حالی که جریان مذهبی جامعه را مجرای تحقق ارادهی الهی و وعدههای او میدانستند. بنابراین خود را همچون مستضعفینی میدیدند که حال وارثان زمین شدهاند. همراهی اولیهی حزب توده با جریان انقلاب اسلامی و مردم، یک ضرورت مقطعی بود، گو اینکه همان موقع هم دلیل این همراهی را تحقق شعارهایی نظیر سقوط رژیم استبدادی، آزادیهای مدنی و حرکت ضد امپریالیستی امام خمینی(رحمتاللهعلیه) میدانستند.
به عبارت دیگر همسوییِ حزب توده و جریان ایرج اسکندری با انقلاب اسلامی صرفاً در بعد سلبی محدود ماند و آن گاه که انقلاب اسلامی جهت تحقق شعارها و حرکت به سمت آرمانهایش وارد فاز ایجابی و نظام سازیِ متکی به اسلام ناب محمدی شد، جریان توده چهرهی حقیقی خویش را نشان داد. همانطور که در سالها پیش، در موضوع امتیاز نفت شمال و غائلهی آذربایجان و کردستان ماهیت اصلی خود را نمایان ساخت.
در این نوشتار، با توصیف اجمالی زندگی سیاسی ایرج اسکندری، به آرا و اندیشههای او نظر کرده و در مورد نسبت این اندیشهها و جامعهی ایرانی به نقادی خواهیم پرداخت:
1. ایرج اسکندری (1364-1287ه.ش.) در خانوادهای سیاسی به سن نوجوانی رسید. پدرش «یحیی میرزا» و عمویش «سلیمان میرزا اسکندری» بودند. این دو جزو سوسیال دموکراتها (اجتماعیون عامیون) بودند و در دورهی «استبداد صغیر» (1908م.) در «باغشاه» بازداشت شدند. عموی ایرج از این ماجرا جان سالم به در برد اما پدرش کشته شد.
با توجه به اینکه سوسیال دموکراتها جزو اولین گرایشهای چپ در ایران بودند، ایرج از همان کودکی و نوجوانی به نحوی با اندیشهی چپ ارتباط داشت. همین ارتباط اندک باعث شد وقتی که برای ادامهی تحصیل به فرانسه رفته بود، به سمت مجامع مارکسیستی گرایش پیدا کند. «کیسیلف»[1] دوست بلغاریاش نقش مهمی در تمایل او به عقاید کمونیستی داشت.[2]
اسکندری در ادامه سعی کرد با ایرانیان ساکن اروپا که تمایلات کمونیستی داشتند ارتباط برقرار کند، پس به پیشنهاد عمویش به سراغ «مرتضی علوی» رفت و به وسیلهی او با نام و بخشی از آثار «تقی ارانی» آشنا شد. به هنگام بازگشت به ایران در سال 1310ه.ش. در دادگستری وقت مشغول به کار شد. در ادامه با ارتباطی که با ارانی برقرار کرد، توانستند در جهت اهداف کمونیستی و مارکسیستی خود گامهای مؤثری بردارند. تشکیل گروه موسوم به «53 نفر» و انتشار مجلهی «دنیا» حاصل این دوران است. وی با نام مستعار «الف. جمشید» در مجلهی دنیا مینوشت.[3]
در سال 1316ه.ش. گروه «ارانی» (53 نفر) دستگیر و ایرج اسکندری نیز به همراه آنها زندانی شد. بعد از1320ه.ش. و تبعید رضاشاه، جریان چپ در قالب حزب توده پدیدار شد. اسکندری در تشکل این حزب نقش عمدهای داشت. وی در رأس یکی از گرایشهای عمدهی حزب توده قرار داشت. در مجلس چهاردهم به عنوان نمایندهی ساری وارد مجلس شد. در کابینهی «احمد قوام» به عنوان وزیر پیشه و هنر حضور یافت. بعد از غیرقانونی اعلام کردن حزب توده در سال 1327ه.ش. به خارج از کشور رفت. از سال 1349 تا 1357ه.ش. همراه با سکونت در اروپا، دبیر اول حزب توده بود.
سرانجام به هنگام ظهور انقلاب اسلامی، سکان هدایت حزب از وی گرفته شد. ایرج اسکندری در 11 اردیبهشت 1364ه.ش. در آلمان شرقی درگذشت.
2. همانطور که در ابتدای پاراگراف دوم توضیح داده شد، اساساً نگاه ایرج اسکندری به شدت تحت تأثیر قرائت فرانسوی از کمونیسم بود. پایگاه خانوادگی[4]، تحصیلات آکادمیک و تجربیات اجتماعیِ اسکندری در فرانسه به مثابه یک سیکل(چرخه) وی را به سمت اندیشهی چپ سوق دادند. در این میان مراودههای او با مجامع کمونیستی فرانسه، به رویکرد روشنفکرانه و دموکرات معابانهی وی وجهی بیشتری بخشید.
در یک نگاه کلی، رویکرد ایرج اسکندری جهت رسیدن به اهداف سیاسی و اجتماعی چپ، تکیه بر فعالیتهای مدنی و روشنفکرانه در چارچوب قانون اساسیِ وقت و استفاده از ابزارهای روشنگرانه در قالب احزاب، نشریات و حتی استفاده از ظرفیتهای دولت بود. بر همین اساس وارد مجلس چهاردهم شد و به دعوت قوام جهت پذیرش مسئولیت وزارت پیشه و هنر پاسخ مثبت داد و دیگر دوستانش[5] را برای به عهده گرفتن پستهای دیگر تشویق کرد.
تمایل او به همکاری با عناصر لیبرال چه پیش از انقلاب اسلامی و چه بعد از آن ریشه در همین نگرش داشت. این تمایلات اسکندری، از همان بدو تأسیس حزب توده، مشی وی، را از مشی کیانوری، متفاوت و نه الزاماً متضاد جلوه میداد. در واقع بنیانهای مشترکی در اندیشهی ایرج اسکندری و لیبرالها وجود داشت که تمایل وی به آنها را توجیه میکرد.
3. در شرایط منتهی به انقلاب اسلامی و دوران انقلاب اسلامی، اسکندری ترجیح میداد با ادامهی «سلطنت بدون حکومت» و استقرار عناصر لیبرال، مرکز حزب توده را که با آن میتوانست در بازیهای دیپلماسی شرکت کند، به ایران منتقل سازد. او به شکست نهضت روحانیون اطمینان داشت. وی اعتقاد داشت که «حکومت آخوندها» دوامی نداشته و کار به دست سیاستمداران کهنهکار که با او آشنا بودند، میرسد.[6] از طرفی در همین دوران به شدت با جریان کیانوری در حزب دچار مشکل شده بود. اسکندری همراهی با روحانیت و امام خمینی(رحمتاللهعلیه) را تا حدی که به براندازی شاه بینجامد پشتیبانی میکرد و به هیچ وجه حکومت دینی را برنمیتابید.[7]
در واقع اسکندری جریان مذهبی به رهبری روحانیت را به عنوان نیرویی که توانسته است نقش مهمی در سرنگونی شاه داشته باشد، قبول داشت، اما با هرگونه دخالت روحانیت و نهاد دین در عرصهی سیاسی مخالف بود و آن را ارتجاع و واپسگرایی قلمداد میکرد.
4. حزب توده و به طور خاص ایرج اسکندری از زاویهی خاصی به انقلاب اسلامی و آرمانهای مردم مینگریستند. در منظر اسکندری، فعالیتهای مردم و آرمانهای ایشان، در راستای رسیدن به آزادیهای مدنی و تحقق یک جامعهی دموکراتیک و مدنی بود. البته اسکندری در تحلیل خود از انقلاب اسلامی و حرکتهای مردمی، جنبههای ضد امپریالیستی را نیز در نظر میگرفت.[8]
بنابراین در نگاه او انقلاب اسلامی به حرکتی مردمی در راستای تحقق آزادیهای مدنی، نفی استبداد و در جهت مبارزه با امپریالسم و ساختار طبقاتی داخلی، تعریف میشد. از این زاویه بخشی از خواستههای مردم انقلابی دیده میشد، اما تمایلات، گرایشها و آرمانهای مذهبی مردم و تلاش آنها، جهت تحقق بخشیدن به جامعه و حکومت اسلامی که در شعارهای مردم هم نمود داشت، نادیده گرفته میشد. جریان کیانوری اگرچه نگاهِ واقعبینانهتری نسبت به انقلاب داشت، اما پیشبینیهای اسکندری در مورد انقلاب اسلامی و روحانیت اشتباه بود، این جریان حتی از درک ابتدایی حرکت مردمی نیز عاجز بود.[9]
5. نداشتن فهم درست ایرج اسکندری از جامعهی ایرانی در یک مسئلهی اساسی نهفته است. اختلاف در نوع نگرش به جامعه است. در واقع تفاوت و تضاد جهان پدیداری چپها و دیگر انقلابیون، خاصه جریان مذهبی مانع از آن میشود که چپها نسبت به عمق حرکت مردم در انقلاب اسلامی فهم پیدا کنند. جریان مذهبی به اسلام به مثابه یک کل مینگریست که قرار است در دوران انقلاب، جامعه را بر اساس تعالیم آن سامان بخشد. در حالی که جریان روشنفکری چه از نوع چپ و چه از نوع لیبرال آن، به چنین مهمی اعتقاد نداشت. جریان روشنفکری، ساحت سیاست را عالمی عرفی قلمداد میکند که باید به سمت تحقق بیشتر آزادی برود.
در حالی که جریان مذهبی جامعه را مجرای تحقق ارادهی الهی و وعدههای او میدانستند. بنابراین خود را همچون مستضعفینی میدیدند که حال وارثان زمین شدهاند. همراهی اولیهی حزب توده با جریان انقلاب اسلامی و مردم، یک ضرورت مقطعی بود، گو اینکه همان موقع هم دلیل این همراهی را تحقق شعارهایی نظیر سقوط رژیم استبدادی، آزادیهای مدنی و حرکت ضد امپریالیستی امام خمینی(رحمتاللهعلیه) میدانستند.
به عبارت دیگر همسوییِ حزب توده و جریان ایرج اسکندری با انقلاب اسلامی صرفاً در بعد سلبی محدود ماند و آن گاه که انقلاب اسلامی جهت تحقق شعارها و حرکت به سمت آرمانهایش وارد فاز ایجابی و نظام سازیِ متکی به اسلام ناب محمدی شد، جریان توده چهرهی حقیقی خویش را نشان داد. همانطور که در سالها پیش، در موضوع امتیاز نفت شمال و غائلهی آذربایجان و کردستان ماهیت اصلی خود را نمایان ساخت.
پی نوشت ها :
[1].Kissilev
[2]. ر.ک خاطرات ایرج اسکندری(1372)، تهران: مؤسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 50
[3]. همان، ص 62
[4]. خانوادهی اسکندری جزئی از خانوادههای قاجاری بودند.
[5]. مرتضی یزدی در سمت وزیر بهداری و فریدون کشاورز در سمت وزیر فرهنگ
[6]. حزب توده(1387)، جمعی از نویسندگان، تهران: مؤسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 82، نقل از کژ راهه- خاطراتی از تاریخ حزب توده(1368)، احسان طبری، تهران: امیرکبیر، صص45-21
[7]. خاطرات سیاسی(1368)،ایرج اسکندری، به کوشش: علی دهباشی، تهران: انتشارات علمی، صص 105-104
[8]. ر.ک همان، صص 159-158
[9]. ن.ک جریان شناسی چپ در ایران(1387)، حمید احمدی حاجیکلایی، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی، صص 346-340