معتقدات ایرج
تقریباً شکی نیست که ایرج اندیشهی الحادی داشته است. شواهدی که برای اثبات این مدعا در دست هست بسیار متقنتر از شواهدی است که او را فردی مسلمان و معتقد نشان میدهد. از همه مهمتر ترجمهی حال عبرت نایینی است که به طور مستقیم مرام اعتقادی او را نشان میدهد: «وی طبیعی مشرب بود و به حشر و نشر و ثواب و عِقاب معتقد نبود و بقای نفس را انکار داشت و این طریقه را همانا در اواسط عمر اختیار کرده بود، زیرا که اشعاری که در اوایل زندگانی گفته دلیل است بر اسلام و ایمانش به خدا و رسول....»[1]این «اواسط عمر» یعنی همان هنگامی که شاعر به بلوغ فکری رسیده بود و مشرب خاص خود را برگزیده بود. اما بهتر است در مورد اشعار مذهبی او- که میرزا عبرت آنها را به دلیل بر اسلام وی میداند– نیز بحثی شود. وصف حال قصاید ایام نوشاعری او کاملاً مشخص است، هیچ یک از آنها برای مثال به گرد شاهکار جاودانهی مرحوم «شهریار» (علی ای همای رحمت) یا حتی اشعار ضعیفتر از آن نمیرسند. از آن بدتر این که هیچکدام از آنها خبر از ظهور یک استعداد درخشان یا متوسط به بالا نمیدهند.
در میان 3 قصیدهی مذهبی او (شمارهی 23: در نعت نبی خاتم – شمارهی 30: در مدح حضرت مولای متقیان – شمارهی 33 در مدح مولای متقیان) هیچ یک ردیف ندارند و این موضوعی است بسیار مهم و مفصل.[2] در آخرین مورد، بدین مطلع:
خوش آن که او را در دل بود ولای علی / که هست باعث رحمت به دنیی و عُقبی[3]
حرف رَوی «ی» است که اصلاً در درست بودن برگزیدن این حرف به عنوان رَوی، میان اهل ادب بحث است.[4] ضمن این که همان گونه که دیدید، شعر در بحر مجتث مثمن مخبون محذوف سروده شده است. (مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن) و در همان مصراع اول با یک سکتهی عروضی (تبدیل دو هجای کوتاه به یک هجای بلند) تبدیل شده به: مفاعلن مفعولن مفاعلن فعلن. این مسئله مثل یک ترمز یا بهتر بگویم، همچون یک نُت فالش جلوی موسیقی شعر را میگیرد و نشانهی آن است که شاعری با قریحهی ایرج از همین مصرع اول خود را به تکلف انداخته است.
از این قبیل سستیها فراوان در همین یک شعر راه یافته است و چند نمونه از ابیات سست آن نقل میشود:
همی پرستد او را جمیع خلق جهان / اگر کند به خداییّ خویشتن دعوی
(استفاده از ساروجهای ادبی[5] و سکتهی عروضی. نوعی سهل انگاری مذهبی هم در این بیت راه یافته است.)هزار لیلی اندر ولای او مجنون / هزار مجنون اندر ولای او لیلی
(تکرار بعینهی کلمات و سکتهی عروضی)
البته بیت 13 همین قصیده نیز بیت تخلصی است برای آغاز مدح امیر نظام گروسی به شکل کاملاً کلاسیک؛ هم از آن گونه که معزی و منوچهری و ... انجام میدادهاند، با زبان بسیار ضعیفتر؛ پس دیده شد که قصاید مذهبی ایرج هیچ کدام جزو اشعار جدّی او نیستند و با زبان خالص و شیرین او کمترین قرابتی ندارند. واضح است که چنین اشعاری را نمیتوان جزو عقاید ایرج میرزا دانست.در دیوان او 3 – 4 قطعهی مذهبی نیز هست که شأن نزول آنها ماجرایی است جالب و خواندنی و آن را از پایان دیوان- به دلیل اهمیت – عیناً نقل میکنم.
رسم است هرکه داغ جوان دید دوستان / رافت برند حالت آن داغدیده را
در باب علت سروده شده این قطعه و یکی دو قطعهی دیگر از آن نوع شعر که در دیوان ایرج ثبت شده است استاد فقید مرحوم «ابوالحسن خان صبا» که از دوستان نزدیک و معاشران ایرج بوده و با وی حشر و نشر داشته، در یادداشتی[6] به خط خود در دفتر دوست عزیز آقای «موسی بهار» برادر کهتر استاد فقید شادروان «ملک الشعرای بهار» نوشته است که چون از نظر ادبی و تاریخی بیاهمیت نیست تصویر و مضمون دست خط وی را در این مقام میآوریم:
«اصولاً مرحوم ایرج اشعارش بیشتر جنبهی تنقید و تنبیه و برداشتن خرافات از تودهی مردم داشته است. اوقاتی که در خراسان بوده اشعاری ساخت و جهت مرحوم پدرم کمال السلطنه فرستاد. پدرم بیاحتیاطی نمود و آن اشعار را در محضر دوستان خواند. طبعاً در مجالس اشخاصِ خوش حافظه هستند که فوراً حفظ میشوند. کمکم به گوش شاهزادهی متخلص به پروانه رسید، چون مرد مذهبی بود برآشفت و دو نفر سید خرافی را مأمور کشتن ایرج نمود. مطلع اشعار این است:
بیچاره چه میکُشی خودت را / دیگر نشود حسین زنده[7]
«رنود خیراندیش» ایرج را از ماجرا مطلع مینماید. هر چند ایرج از مرگ وحشتی نداشت لیکن از بلوا و شورش و کشتن با افتضاح متوحش بود. از این رو شرح ما وقع را نزد حضرت آیتالله زاده که معروف به آقازاده بود برد. آقازاده در خراسان دارای شخصیت و اهمیت بهسزایی بود. به ایرج دستور میدهد که بیانیه صادر و اشعار فوق را استنکاف نماید و ضمناً مرثیهای هم بسازد. ایرج به دستور فوق عمل کرده و نتیجه خشم و غضب مردم را کاست و تیر پروانه به سنگ خورد. مطلع اشعار مرثیه از این قرار است:
رسم است هر که داغ جوان دید دوستان / رحمت برند حالت آن داغ دیده را
مع ذلک ایرج جانب احتیاط را از دست نمیدهد و در منزل آقازاده میماند. البته مقدم ایرج در نزد آقازاده که خود شاعر و با ذوق و قریحه بود گرامی و غنیمت شمرده میشد. قریب یک ماه که ایرج در آن منزل سکونت داشته با آیتالله زاده شب و روز محشور و به خواندن و سرودن اشعار و پذیرایی دوستان و بهخصوص جوانان صاحب کمال و جمال مشغول بوده...»[8]
از متن نامه چند نکته به دست میآید:
1. وی قطعات مذهبی و مرثیهای را به ناچار و از ترس مرگ ساخته بوده [است].
2. او حاضر بوده به خاطر ترس از مرگ دست از عقاید خود بردارد و اشعاری به رغم باورهای ایدئولوژیکش بسازد.
3. او، باز هم از ترس مرگ، قریب یک ماه در خانهی دوست ذینفوذ خود مقیم مانده و در آنجا هم به عیش و عشرت مشغول بوده [است].
با همهی این احوال ابوالحسن خان صبا با تعصب از ایرج جانبداری میکند، حملههای او به عزاداران سیدالشهدا(علیهالسلام)- البته بیشتر عزاداران افراطی و قمه زنِ آن حضرت – و از آن بدتر توهین به شخص اباعبدالله را[9] مبارزه با خرافات میداند و او را که از ترس در گوشهای خزیده بود و به نرخ روز اشعاری در مدح ائمه سرود، فردی شجاع جلوه میدهد که از مرگ ترس نداشت و تنها از افتضاح میترسید.
از دیگر شواهدی که تفکر مذهبی ایرج را نشان میدهد، ارادت خاص او به شاعرانی - به احتمال قوی – دهری چون «خیام» و «ابوالعلاء معری» است. وی در دو قطعهی متوالی[10] عقیدهی پامال بودن ضعیف را در نظام طبیعت که از ابوالعلا به وام گرفته نشان میدهد و در دومی، در همین زمینه با ذکر حکایتی در مورد ابوالعلا، این موضوع را از قول او میگوید و با این احوال تأثیر ابوالعلا در او به خوبی پیداست[11] و در مورد تأثیر خیام پیش از این بحث شد.
اما به قاعدهی «آفتاب آمد دلیلِ آفتاب» کدام شاهد در شعر ایرج بهتر از خودِ شعر او میتواند اندیشهاش را نشان دهد؟
وی در چند بیت در قالب مثنوی که در وزن و مضمون مانند منظومهی انقلاب ادبی است و در اشعار پراکندهی او آمده چکیدهی اعتقادات خود را با بیان خاص خودش بیان میکند:
کو خدا؟ کیست خدا؟ چیست خدا؟ / بیخودی بحث مکن نیست خدا
آن که پیغمبر ما بود همی / ما عرفناک بفرمود همی
تو دگر طالب پرخاش مشو / کاسهی گرمتر از آش مشو... [12]
ضعف بنیادین تفکر ایرج در همین ابیات مختصر هم مشخص میشود. وی خدا را قبول نمیکند ولی حضرت ختمی مرتبت(صلیاللهعلیهوآله) را پیغمبر ما میخواند. حدیث سخت معروف آن حضرت را ناقص روایت میکند تا شأن حدیث را به زعم خود زیر سؤال ببرد. این کار مثل این است که بعد از گفتن «فویلٌ للمصلّین» در سورهی ماعون، صدق الله بگوییم. بدون توجه به آنچه بعد از مصلّین و آنچه پس از عرفناک آمده [است].
هجویههای ایرج
در این قسمت هجویهی ایرج در مورد شیخ شهید، شیخ «فضلالله نوری» تقریباً به طور کامل نقل و اندکی بررسی خواهد شد:حجه الاسلام کتک میزند / بر سر و مغزت دگَنَک میزند
گر نرسد بر دگنک دست او / دست به نعلین و چُسَک[13] میزند
این دو سه گر هیچ کدامش نشد / با حَنَک و تحت حنک میزند
گر کمکت رستم دستان بود / هم به تو و هم به کمک میزند
چَک زن سختی بود این پهلوان / ملتفتش باش که چک میزند
چون ببرد دست به سیخ کباب / بر جگر ریش نمک میزند
نرمک نرمک به سرانگشت خویش / دیم دَدَدَک دیم دَدَدَک میزند
مختصراً هر شب در جوف پارک / یارو صد جور کلک میزند
حالا در حضرت عبدالعظیم / شیخ در دوز و کلک میزند
ان شاءالله دو روز دگر / خیمه از آنجا به درک میزند
منعش اگر کس نکند بی ریا / دست تصرف به فدک میزند
و آن جگر نازکش از بهر پول / روزی صد مرتبه لک میزند
مجلس شوراست که با دست حق / سیم بدان را به محک میزند
هرجا خواهی به سلامت برد / ملّت، الله معک میزند
قافیه هرچند غلط شد ولی / شیخ، ز بیکاری سگ میزند [14]
ایرج افراد بسیاری را در دیوان خود هجو کرده که از آن جمله: «شیخ فضلالله نوری، احمدشاه قاجار (و از این وابستهی فامیلیِ خود بیشتر انتقاد کرده تا اینکه او را هجو کند)، عارف قزوینی، ملک الشعرای بهار، نصرالدوله، مجدالعلی بوستان و امیرالشعرای نادری»؛ که این شخص اخیر هجویهای برای ایرج سروده بود و زنی را که در عارفنامه داستانی در مورد او نقل میشود، خواهر ایرج دانسته بود؛ ایرج هم شعری در جواب برای او سرود که در اوایل آن، چنین میگوید:
مرا از فحش دادن عار باشد / که فحش آیین سردمدار باشد[15]
ولی در ضمن همین شعر، فحشی را نسبت به آن شاعر ناگفته نمینهد.
از همهی هجویهها لطیفتر و مؤدبانهتر، هجویهی او برای ملک الشعرای بهار است که اصلاً باید آن را شکواییهای محترمانه نام نهاد و طبیعی است که این به خاطر قدرت و نفوذ فوقالعادهی بهار بوده و اینکه نمیشد مثل عارف و امیرالشعرا و که وکه با او سر شوخی را باز کرد.
حالات و مقامات ایرج میرزا
مقتضی است در این زمینه به بیان خلاصهی خاطراتی از «سعید نفیسی» از ادیبانِ همنشینِ با ایرج میرزا اکتفا کنیم.خاطرات استاد مرحوم دکتر نفیسی
«... در محیط ادبی تهران نام ایرج دیرادیر برده میشد، زیرا که وی گویا از اواسط عمر به شاعری آغاز کرده و شاعری را مدتها شغل شاغل خود قرار نداده و کمتر شعر گفته و آنچه گفته بیشتر جنبهی مزاحهای دوستانه را داشته است. چیزی که نام او را بر سر زبانها انداخت مثنوی معروف عارفنامهی او بود.... ایرج به تهران آمد. از همان روزهای اول، من با او محشور شدم. از تاخت و تازهای دوستان عارف، این شاهزادهی مغرور به شاهزادگی خود، بسیار دست و پاچه شد. بنای دست و پا کردن گذاشت. عارف دوستان فراوان داشت، ایرج هم کوشید دوستانی گرد خود جمع کند.
.... دفعهی اول که به همان خانهی نیم تمام ایرج رفتم ... همهی مهمانان ایرج که بیش از 30 نفر میشدند روی فرش نشسته بودند، جوقه جوقه هر چند تن از ایشان گرد منقلی گرد آمده بودند و دود و دمی داشتند. بطریها، گیلاسها و ظرفهای تنقل همه جا را گرفته بود. پیداست که در آن هوای خمار آلود و دودآلود چه میگذرد. من هرگز آن مجلس را از یاد نخواهم برد.
ایرج .... تا در حال عادی بود بسیار کم سخن میگفت، چنان که برخی از این ظاهر خاموش و اندکی خوددار و تا اندازهای مقید به این که احترام ظاهری او را رعایت کنند، پی بدان نمیبردند که مردی بذلهگو و شاعری بدین توانایی و چیره دستی است... اصطلاحات اداری زبان فرانسه را که از بلژیکیها یاد گرفته بود بسیار وارد بود و حتی در سخن گفتن عادی اصرار داشت آنها را وارد کند و تسلط خود را بنماید. اما همین که محلی را تهی از اغیار میدید و احیاناً سرش گرم شده بود خاموشی و حریمی که با مردم نگاه میداشت از میان میرفت و گاهی میشد که انسان میخواست برود و هرچه منتظر میشد سخن او به پایان برسد ... ممکن نمیشد.»
[در یکی از بزمهای او که] من نیز حضور داشتم، ... به گفتهی مرحوم حاج میرزا حبیب... «باده بود و ساده بود و بزم عیش آماده بود.» ناچار سازندگان و نوازندگان درجهی اول و گران قیمت آن روز تهران را هم دعوت کرده بودند، زیرا صاحب مجلس از کسانی بود که در این خرجها، مطلقاً دست و دلش نمیلرزید. ماه دوم بهار بود، در قسمت فوقانی عمارت وسط باغ صبا در اتاق بزرگ، پی در پی وسایل هرگونه نعمت که حواس خمسه را بنوازد فراهم بود، بیش از صد تن گبر و ترسا و یهود و مسلمان را در آنجا گرد آورده بودند، برخی از مناظر آن را ایرج در قصیدهای .... شرح داده است اما آن قصیده گوشهای از این مجلس عجیب را برای آیندگان گذاشته است. من هنوز تردید دارم از آن روزگاران با درد و دریغ یاد کنم، که این گونه وسایل عیش و عشرت ]و[ شکم خواری و نوش خواری آسان و فراوان و ارزان بود یا بالعکس شادی کنم که این گونه وسایل برچیده شده است.
در هر صورت جهان دیگری بود، به جز جهانی که امروز در آن هستیم. این بود محیطی که شیرین سخنترین و گشاده زبانترین شاعر روزگار ما از آن برخاست.[16]خاطرات مرحوم سعید نفیسی از این سبب نقل شد که بسیاری از خلقیات و حالات ایرج را با قلمی کم نظیر به میان آورده و حق این است که بهتر است در این مورد به همین بسنده کرد، چرا که شاهد عینی که استادی چون سعید نفیسی باشد، مجال سخن برای کسی باقی نمیماند.
دانستیم که ایرج میرزا شاعری بسیار بزرگ از جهتی و شاعری کم مایه از جهات دیگر است. وی زبانی بسیار شیرین و قوی داشت؛ اما در بسیاری موارد این زبان را به خدمت آرمانهایی نه چندان مناسب در آورده است. همچنین تقریباً به یقین میتوان گفت که وی اندیشهی الحادی داشته و نه تنها به اسلام که به خدا نیز اعتقاد نداشته است. وی از جمله شاعرانی است که از آوردن هیچ گونه لفظی در اشعارش ابایی نداشته است.
پی نوشت ها :
[1]. جاودانهی ایرج و برگزیدهی آثار او، ص42، به نقل از میرزا عبرت نایینی
[2]. ر.ک موسیقی شعر، شفیعی کدکنی
[3]. دیوان، ص53
[4]. ر.ک المعجم، شمس قیس رازی
[5]. ر.ک رها، فریدون توللی، مقدمه
[6]. این یادداشت در متن دیوان گراور شده است.
[7]. یک کلمه به صلاحدید اینجانب تغییر کرد.
[8]. دیوان، صص 276- 275 و نیز کتاب جاودانهی ایرج و برگزیدهی آثار او، ص 164 دیده شود.
[9]. با عذرخواهی از پیشگاه آن حضرت: ...دیگر نشود حسین زنده/ کشتند و گذشت و رفت و شد خاک / خاکش علف و علف چرنده(دیوان، ص202)
[10]. دیوان، ص173
[11]. جاودانهی ایرج و برگزیدهی آثارش، ص66
12. دیوان ، ص223
[13]. کفش نازک یک لایی
[14]. دیوان، صص 13-12
[15]. دیوان، ص151
[16]. مجلهی سیاه و سپید، سال سوم، شمارهی مسلسل 18 . البته بخشهایی از این خاطرات در مقدمهی دیوان و کتاب افکار و آثار ایرج موجود است، چرا که حکایت گیر آوردن این نسخه از مجله برای من ماجرای جانگزایی بود.
[17]. با عذرخواهی از پیشگاه آن حضرت: ...دیگر نشود حسین زنده/ کشتند و گذشت و رفت و شد خاک / خاکش علف و علف چرنده(دیوان، ص202)
منابع:
1- ایرج میرزا، دیوان، به اهتمام دکتر محمدجعفر محجوب، نشر اندیشه، چاپ چهاردهم، تهران 2535
2- حائری، هادی، افکار و آثار ایرج (نام انتشارات و سال نشر را در هیچ جای کتاب نیافتم، اما از شواهد پیداست که باید مابین سالهای 35 تا 40 تجدید چاپ شده باشد.)
3- شفیعی کدکنی، دکتر محمدرضا، ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت، نشر سخن، چاپ چهارم، تهران 1387
4- ریاضی، غلامحسین، جاودانهی ایرج میرزا و برگزیدهی آثارش، نشر آبان، چاپ دوم، تهران 2535
5- علی بابایی، داود، جامعه، فرهنگ و سیاست در مقالات و اشعار سه شاعر انقلابی (ایرج میرزا، فرخی یزدی، میرزاده عشقی)، انتشارات امیدفردا، تهران 1384
6- ایرج میرزا، ستایشگر مادر (منتخب اشعار)، به اهتمام آمنه احمدی و کمال اجتماعی جندقی، انتشارات سخن، 1386
7- غلامرضایی، دکتر محمد، سبکشناسی شعر پارسی از رودکی تا شاملو، انتشارات جامی، چاپ سوم، تهران 1387
8- شفیعی کدکنی، دکتر محمدرضا، موسیقی شعر، نشر آگه، چاپ نهم، تهران 1385
9- یاحقی، محمدجعفر، جویبار لحظهها، انتشارات جامی، چاپ دهم، تهران 1387
10- شمیسا، سیروس، انواع ادبی، نشر میترا، چاپ سوم، تهران 1387
11- توکلی، فریدون، رها، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم، تهران 1332
12- مجلهی سپید و سیاه، شمارهی 18، سال سوم، تهران، آذرماه 1334
13- موحد، ضیاء، سعدی، انتشارات طرح نو، چاپ چهارم، تهران 1388
14- موآم، سامرست، دربارهی رمان و داستان کوتاه، ترجمهی کاوه دهگان، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم، تهران 1382
15- هدایت، صادق، خیام صادق (گردآوردنده: جهانگیر هدایت)، نشر چشمه، چاپ سوم، تهران 1384
16- موحد، ضیاء، شعر و شناخت، نشر مروارید، تهران 1377
17- رازی، شمس الدین محمد بن قیس، المعجم فی معاییر اشعار العجم، به تصحیح علامه محمد قزوینی و مقابله مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه تهران 1338
18- حافظ، شمسالدین محمد، دیوان، به تصحیح بهاالدین خرمشاهی، انتشارات دوستان، چاپ دوم، تهران 1386
19- سعدی، مصلح بن عبدالله، دیوان، براساس نسخهی محمدعلی فروغی، نشر نگاران قلم، قلم1387
20- Hall, Vernon- A short history of literary criticism the Merlin press- London, 1964
21- دیوان همراه (الکترونیکی) مولوی، به تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، کتابهای الکترونیکی همراه پرنیان