بررسی مضامین شعر «ایرج میرزا»

شخصیت ایرج در مثنوی انقلاب ادبی و از آن بیشتر در عارف‌نامه متجلی می‌شود؛ در جنجال برانگیزترین جای دیوان او (و از جنجال برانگیزترین صفحات شعر معاصر پارسی) ضمن تعریف داستانی ناشایست، با رکیک‌ترین الفاظ به جنگ با حجاب می‌رود
شنبه، 8 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بررسی مضامین شعر «ایرج میرزا»
بررسی مضامین شعر «ایرج میرزا»

پژوهشگر: حسین شنبه‌زاده




 
شخصیت ایرج در مثنوی انقلاب ادبی و از آن بیشتر در عارف‌نامه متجلی می‌شود؛ در جنجال برانگیزترین جای دیوان او (و از جنجال برانگیزترین صفحات شعر معاصر پارسی) ضمن تعریف داستانی ناشایست، با رکیک‌ترین الفاظ به جنگ با حجاب می‌رود
بررسی مضامین شعر «ایرج میرزا»

در این بخش به طور مختصر از گونه‌ها و موضوعاتی سخن می‌گوییم که در شعر ایرج به چشم می‌خورند. شعر او بیشتر شامل انواع اصلی‌ای چون شعر غنایی و تعلیمی و انواع فرعی مانند مطایبه و زشت نگاری، اخوانیه و مدحیه، داستان‌های عاشقانه و مراثی، نعت و منقبت می‌شود.
اگر نظریه‌ی افلاطون را در مورد نظریه‌ی «محاکات»[1] بپذیریم و شاعران را - جز عده‌ای بسیار معدود – همان کسانی بدانیم که به آرمان‌شهر راه نمی‌یابند،[2] نکته‌ی عجیب در مورد ایرج این است که از نظر انواع ادبی از جهاتی وی همان شاعری است که در آرمان‌شهر مطلقاً راه ندارد و از جهاتی دیگر دقیقاً همان شاعری است که حتی در آرمان‌شهر باید به او احترام گذاشت.

مضامین شعر ایرج

شخصیت ایرج در مثنوی انقلاب ادبی و از آن بیشتر در عارف‌نامه متجلی می‌شود که البته بحث بر سر شخصیت وی را تا بخش بعدی این نوشتار، سربسته می‌نهیم.
همین قدر باید گفت که در عارف‌نامه، او گاهی رکیک‌ترین الفاظ را برای هجو انتخاب می‌کند، گاهی به خداوندی خدا می‌تازد و او را به خاطر «آفرینش آخوند» مورد عتاب قرار می‌دهد، گاهی با بیانی لطیف زبان به شکایت از روزگار و پیری می‌گشاید، در جایی برای رفقایش اظهار دلتنگی می‌کند و اخوانیه می‌سراید و آن‌ها را به سبک خاص خود مدح می‌گوید و به طور هم‌زمان مسخره می‌کند، در جایی دیگر از سیاست و همین طور از منبری‌ها انتقاد می‌کند و در جنجال برانگیزترین جای دیوان او (و از جنجال برانگیزترین صفحات شعر معاصر پارسی) ضمن تعریف داستانی ناشایست، با رکیک‌ترین الفاظ به جنگ با حجاب می‌رود.
«انقلاب ادبی» شخصی‌ترین مثنوی طولانی اوست که در بیشتر جاها حالت اتوبیوگرافیک (زندگی‌نامه‌ی خودنوشت) دارد و در دو جا ایرج الحاد و عناد با حضرت حق را آشکار می‌کند.
دکتر محجوب، یکی از این ابیات را که درباره‌ی باری تعالی است چنین نگاشته:
تو گر آن ذات قدیم فردی ................................. نامردی[3]
و در توضیحات آخر دیوان افزوده «نقطه‌ها در مصرع دوم به جای «ذات بی‌عاطفه‌ی» گذاشته شده است.»[4]
در این منظومه نیز ایرج در دو سه مورد پای را از دایره‌ی ادب آشکارا بیرون نهاده است.
در بررسی ساختار عمودیِ کلی می‌توان گفت مثنوی انقلاب ادبی نوعی هذیان گویی ادبی است و اگر این جمله‌ی توهین و افراط تلقی شود، آن را چنین تصحیح باید کرد که این مثنوی اگرچه ابیات سلیس و شیرینی دارد و گاهی در ابیات متوالی موضوعی را به قدرت و زیبایی تمام ذکر می‌کند، اما کل اثر از انسجام فکری و وحدت موضوع و جهان شعریِ واحد برخوردار نیست و دقیقاً معلوم نیست که چه می‌خواهد بگوید.
در واقع باید گفت تشتتی در موضوع این منظومه وجود دارد که به احتمال قریب به یقین برآیند تشتت فکری ایرج در سال‌های اقامت در مشهد و آشفته حالیِ مالی و خانوادگی است(از جمله خودکشی فرزندش). مثالی از این منظومه، آشفتگی آن را بهتر روشن می‌کند.
در بیت 1181 از مجموعه‌ی مثنوی‌ها، می‌آورد:
گفت آن چاه کن اندر بن چاه کای خدا تا به کی این چاه سیاه؟
و از فلک و آفرینش می‌نالد و در سه بیت با خدا به ستیز بر می‌خیزد که دکتر محجوب به حق آن‌ها را تحت تأثیر مستقیم رباعی مشهور خیام می‌داند (جامی است که عقل آفرین می‌زندش) و با زبانی سروده شده که البته به مراتب ضعیف‌تر از زبانِ رباعی خیام است:
تو چو آن کوزه گرِ بوالهوسی که کند کوزه به به هر لحظه بسی
خوب چون سازد و آماده کند به زمین ریزد و در هم شکند
باز مرغ هوسش پر گیرد عمل لغو خود از سرگیرد
بعد در بیت 1193 با زبانی متفاوت و طنزگونه وارد کفرگویی مستقیم می‌شود:
آخدا! خوب که سنجیدم من از توهم هیچ نفهمیدم من
تو گر آن ذاتِ ........... الخ
در بیت 1197 یاد بدبختی‌های مالی خود می‌افتد:
این بزرگان که طلب‌کار منند...
4 بیت بعد به موضوعی می‌رسد که اصلاً ربطی به ماجرا ندارد و نوعی انتقاد اجتماعی است:
فتنه‌ها در سر دین و وطن است این دو لفظ است که اصل فتن است
در نهایت باز در بیت 1205 روضه‌ی بدبختی‌های خود را می‌خواند:
گرچه در مالیه م حالیه من متاذی شدم از مالیه من
البته اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم، این آشفتگی ممکن است به خاطر این باشد که ایرج به علت مرگش نتوانست این منظومه را بازنویسی کند.
خود نیز در بیت آخر (1209) بدون هیج ربطی می‌گوید:

آنچه را گفته‌ام از زشت و نفیس

نیست فرصت که کنم پاکنویس
وی اشعار فراوانی برای کودکان سروده و آن‌ها را به شایستگی نصیحت کرده است و این یکی از شایسته‌ترین کارهایی است که با آن زبان ساده و بی‌پیرایه‌ی شاعرانه می‌شد انجام داد. در مورد ایرج، این هم یکی از عجایب زندگی اوست؛ شاعری که در عین حال به هزل پردازی و شاهد بازی هم شهره است.
البته سایر اشعارِ حتی انتقادی و اجتماعیِ او هم از نظر معنا و مفهوم و فلسفه چندان از سطح دنیای کودکانه بالاتر نمی‌رفت؛ دکتر محجوب توضیح خوبی در مورد این گزاره ایراد نموده‌اند:
«نکته‌ای که باید بدان توجه شود این است که وی در مقام تبلیغ افکار انقلابی و اصلاح جامعه، مطالعه‌ای عمیق نداشته و ریشه‌ی دردها و بدبختی‌های این ملت را تشخیص نداده و نقشه‌های شیطانی استعمار را که هر دم چو بت عیار در می‌آمده و می‌کوشیده است از هر جریان فکری، اجتماعی و انقلابی ... به نفع خود بهره‌بردای کند تشخیص نداده و رد پای این غول راهزن را بازنشناخته و هرگز به توسعه‌ی اقتصادی کشور و تأمین استقلال همه جانبه‌ی سیاسی، اقتصادی و ملی آن نیندیشیده و گمان برده است که اگر همه کس به مدرسه بروند و دندان خود را مسواک کنند و از سینه‌زنی دست بردارند و قوانین بهداشتی و آداب معاشرت را مراعات کنند، کار درست خواهد شد، غافل از این که آرزوهای طلایی وی در هنگامی جامه‌ی عمل خواهد پوشید که مردم ایران در تعیین سرنوشت خود آزاد باشند و استعمار آنان را در سپردن راه پیشرفت و تأمین آزادی‌های فردی و اجتماعی خویش آزاد بگذارد!»[5]
اما وجود برخی اشعار در دیوان وی که شاعری ملحد بوده قدری متناقض به نظر می‌رسد؛ از قصایدی که وی در ایام نو شاعری و به گاهِ نضج نیافتن تفکراتش سروده اگر بگذریم، او قطعاتی نیز در دوران آخر شاعری در مرثیه‌ی سالار شهیدان و در وصف حضرت امیرالمومنین(علیهم‌السلام) دارد که البته انگیزه‌ی سرایش آن‌ها را در جایگاه خود مورد بحث دقیق قرار خواهم داد و یکی از تنها اشعاری که انگیزه‌ی سرایش آن در هیچ منبعی یافت نشد، شعری است معروف و زیبا در مذمت شراب با این مطلع:
ابلیس شبی رفت به بالین جوانی آراسته با شکل مهیبی سرو بر را [6]
که البته در آن بیتی دارد که ایرج میرزاوار نیست:
لرزید از این بیم جوان برخود و جا داشت کز مرگ فتد لرزه به تن ضیغم نر را
به طور کلی می‌توان موضوع و مضامین اشعار دوران بلوغ زبانی و فکری ایرج را این گونه تقسیم‌بندی کرد:
- انتقادِ – نه چندان ریشه‌ای– از اوضاع سیاسی و اجتماعی کشور؛
- خرده‌گیری از حجاب که این از مضامین غالب دیوان اوست؛
- تشویق جوانان به دانش و علم اندوختن؛
- توجه فراوان به تعلیم و تربیت کودکان؛
- اظهار علاقه به مادر و حق شناسی از او، به طوری که بهترین اشعار ایرج مادرانه‌های او هستند؛
- هزلیات فراوان و هجویات و اخوانیات رکیک.
در اینجا لازم می‌بینم که نظر آقای هادی حائری را در این زمینه نقد کنم.
ایشان اصلاً کتاب خود را با مقدمه‌ای با این عنوان شروع کرده‌اند: «ظلمی فاحش در حق ایرج»[7] و از قول استادی با نام «غریب جهان‌دیده (پیمانه)» چیزی نقل می‌کنند که خلاصه‌اش این می‌شود: «ایرج اشعار بسیار زیادی (در کل شش شعر را نقل می‌کند) در وصف معصومین(علیهم‌السلام) سروده و نصایح بسیاری هم برای کودکان داشته؛ بنابران من (آقای جهان‌دیده) همیشه تعجب می‌کردم که چرا وی چنین اشعار رکیکی هم در دیوانش دارد.»
ایشان این نظر را با «عباس فرات»، طنزپرداز معروف در میان می‌نهد و فرات می‌گوید که ایرج برایش نقل کرده که در 2 سال اقامتش در اصفهان، 2 متشاعر هزال با نام‌های «مکرم اصفهانی» و «خاکشیر اصفهانی» از او درخواست‌هایی داشته‌اند و به علت بی‌جواب ماندن آن درخواست‌ها دست به انتقام زده‌اند، بدین شکل که تا تواسته‌اند اشعار منافی عفت و منافی اعتقادات مذهبی سروده‌اند و با نام ایرج میرزا در سطح وسیعی پخش نموده‌اند و حتی به سرشناسان مقیم خارج هم می‌فرستاده‌اند؛ اما با اندکی دقت، این نظر را می‌توان از جنبه‌های متعدد مورد نقد فراوان قرار داد.
نمی‌توان آن را یک‌سره خیال‌بافی آقای هادی حائری یا مرحوم فرات یا ایرج دانست، چه این 2 شاعر وجود داشته‌اند و حداقل «جعفر موسوی»(خاکشیر) همان اندک شهرتش را مرهون این‌جور مزخرفات است؛ اما به نظر می‌رسد اشعار آنان وارد دیوان ایرج نشده و اشعار رکیک ایرج از خود اوست.
برای این کار دلایل فراوان در دست است:
نخست اینکه، به تجربه ثابت شده که اهل ادب و حتی بسیاری از مردم عادی، پست و بلند سخن را می‌شناسند و می‌دانند که زبان یک شاعر بزرگ چگونه است، لاجرم اشعاری را که به نظر سست‌تر از حد شاعر توانمندی چون ایرج می‌دانند، پس می‌زنند. زبان ایرج میرزا در بیشتر اشعارش (قصاید او استثناست) تقریباً یک‌دست است و این امر شامل اشعار رکیک او هم می‌شود. ذوق سلیم ادبا توان تشخیص این امر را دارد که کدام شعر از یک شاعر به نام هست و کدام شعر و به چه علتی از او نیست.
دوم اینکه، باید پرسید دقیقاً کدام شعر رکیک و الحادی از این دو شاعر است؟ دیوان ایرج میرزا از آن گونه مشحون از این نوع اشعار است که اگر تمامی الفاظ زشت و نامناسب برای کودکان از آن سترده شود روی هم می‌غلتد و حجم زیادی از آن از دست می‌رود. بارها شده که در میان قطعات یا مثنوی‌های کوتاه او در پی 2 صفحه‌ی کامل گشته‌ام که جلویم باز باشد و در آن‌ها خبری از نقطه چین (علامت مشخص کننده‌ی الفاظ ناپسند) نباشد و این فرصت دیر به دست داده. (جز در مثنوی نسبتاً طولانی زهره و منوچهر که آن هم توصیفات اروتیک زیادی دارد) با این حال نظر نویسنده‌ی محترم آن کتاب را چگونه باید پذیرفت؟
یعنی مثلاً این غزل اخوانی را:
شکر خدا را که بخت، هادیم آمد نامه‌ای از حاج شیخ هادیم آمد[8]
باید از ایرج دانست، ولی بیت آخرش که در آن واژه‌ای نامناسب به کار رفته از – مثلاً - خاکشیر اصفهانی؟ یا مثلاً عارف‌نامه را ایرج سروده بوده، بعد مکرم اصفهانی آن را خوانده و دیده چیزی که کم دارد فحش و هزل است، بعد آن را برداشته و به اصطلاح امروز تدوین کرده و در آن تا توانسته حرف زشت و داستانی ناشایست چپانده است. آیا این حرف به نظر معقول می‌آید؟ در کل شکی نیست که حتی در صورت ورود برخی اشعار به دیوانش، ایرج شاعری بوده بی‌پروا[9] و از آوردن کلمات زشت در شعر باکی نداشته و گناه سرودن اشعار رکیک یا الحادی، حتی با حذف چند شعر مشکوک (از جمله قطعه‌ی «حیله») هرگز از او سترده نمی‌شود.
البته نویسنده‌ی یاد شده در طرفداری از ایرج افراط می‌ورزیده و او را با افراد مختلف از جمله «محمد جواد محبت» ( شاعر کودکان) و «رشید یاسمی» و «وحید دستگردی» مقایسه کرده و او را با اختلاف از این‌ها بهتر دانسته؛ و در یک جا پا را از این فراتر نهاده و ابیاتی از او را با ابیاتی در همان موضوع از منطق الطیر شیخ عطار نیشابوری مقایسه کرده و تلویحاً بر اشعار شیخ نیز آن‌ها را رجحان داده است.
نکته‌ی دیگر اینکه آیا این دو شاعر هزل‌سرا و ملحد همین قدر زبانشان قوی بوده و همین قدر سلیس شعر گفته‌اند؟ می‌دانیم که ایرج در هزلیات نیز زبانی بسیار روان دارد (از قضا بسیار روان‌تر از زبانی که در بیشتر اشعار مذهبی به کار می‌برد) و اگر بپذیریم که اشعار رکیک او، به یک بارگی از این دو شاعر است، چرا آن‌ها تا کنون شهرتی کسب نکرده‌اند؟
اما نویسنده‌ی آن کتاب ابتدا چند شعر را (دقیقاً 6 شعر که اشعار نامناسب ایرج فوق‌العاده بیش از این تعداد است) نام می‌برد و می‌گوید ایرجی که من می‌شناسم در حقیقت سراینده‌ی این گونه اشعار است. به نظر من اتفاقاً ایرج «در حقیقت» سراینده‌ی این گونه اشعار نیست (دقت کنید) و این نکته در بخش بعدی مقاله روشن‌تر خواهد شد.
نکته‌ای دیگر در باب هزلیات ایرج در کتاب «افکار و آثار ایرج» این است که نویسنده، خود در چند فصل بعد گفته‌ی خود را فراموش می‌کند[10] و از سخنان افرادی چون «احمد کسروی» یاد می‌کند که با بینش و گویش خاص خود ایرج میرزا را به دلیل سرایش «هرزه‌گویی» به شدت نکوهش می‌کند و او را در ردیف «ملا رجب» و «سوزنی» می‌نهد.
در اینجا نویسنده به هیچ وجه نمی‌گوید که این قبیل اشعار از ایرج نیست، بلکه چند شعر ایرج را نام می‌برد (و از آنجا که بعضی از آن‌ها با مصراعی رکیک شروع می‌شوند مطلع آن‌ها را هم به طرزی ضعیف دست‌کاری کرده) و می‌گوید من به اختیار خودم در گزیده‌ای که ترتیب داده‌ام این جور اشعار را حذف نموده‌ام و می‌افزاید که تجربه نشان داده که با این کار از ارزش و حتی فروش کتاب کم نمی‌شود چندان که دواوین عارف و پروین همچنان بسیار پرفروش هستند[11] و در نهایت اینکه هادی حائری، شخصاً یکی از نقایص بزرگ ایرج را وجود هزلیات در دیوان او و طبع مکرر این هزلیات می‌داند.(*)
ادامه دارد ...

پی نوشت ها :

[1]. memesis
[2]. دیوان، ص127
[3]. (دیوان، ص265)
[4]. A short history of literary cristicism , pages 3-5
[5]. دیوان، ص164
[6]. دیوان، مقدمه، ص34
[7]. دیوان، ص67
[8]. افکار و آثار ایرج، ص18
[9]. و نه شجاع، توجه شود.
[10]. همان. ص267
[11]. همان، ص271 و این نظر را نمی‌توان پذیرفت. به رأی العین ثابت شده که دیوان هیچ شاعری معاصری به اندازه‌ی ایرج خریدار نداشته، گو اینکه به علت رسمی نبودن فروش کتاب وی نمی‌توان آمار دقیقی از این امر ارائه کرد. هیچ یک از گزیده‌های دیوان وی نیز به اندازه‌ی کسری از خود دیوان نفروخته‌اند. دیگر اینکه آیا واقعاً باید ابیات و اشعار نادلپسند را از دیوان شاعری سترد؟
مثلاً این غزل بلند و شاهکار مولانا را:
هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب زاشک چشم و از جگرهای کباب (دیوان الکترونیکی همراه مولانا، ص720)
به علت داشتن لفظی نامناسب در ابیات آخر از دیوان وی پاک کرد؟ به نظرم همان ابیات آخر را هم باید به حال خود نهاد. آخر مولانا همین است و ایرج همین (بدون قصد مقایسه) و بررسی این‌گونه ابیات نیز از بسیاری جهات ضروری است.

منبع : برهان

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط