پلی به‌سوی گذشته

«جمال‌زاده» جهت رسالت نویسندگی و مبارزه‌های آزادی‌خواهانه‌ی خود، می‌بایست اقامت در کنار مردم ایران و همفکران خود را به زندگی در سوییس ترجیح می‌داد. زیرا او دیگر به خود تعلق نداشت، بلکه متعلق به یک فرهنگ بزرگ بود که با
شنبه، 8 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پلی به‌سوی گذشته
پلی به‌سوی گذشته

پژوهشگر: بهروز بصیری؛


 
«جمال‌زاده» جهت رسالت نویسندگی و مبارزه‌های آزادی‌خواهانه‌ی خود، می‌بایست اقامت در کنار مردم ایران و همفکران خود را به زندگی در سوییس ترجیح می‌داد. زیرا او دیگر به خود تعلق نداشت، بلکه متعلق به یک فرهنگ بزرگ بود که با دور شدن از این میدان هرگز نتوانست حق مطلب را به ‌نحو مطلوب نسبت به ادبیات و زبان کشور خود ادا کند

اندیشه و افکار

در آستانه و پس از استقرار رضاشاه، ذهنیت تجددخواهان ایرانی تغییراتی کرد که عناصر مهم آن تأکید بر هویت ملی و ریشه‌های تاریخی ایران و یک رادیکالیسم نیرومند بود. از طرفی همکاری بخشی از تجددطلبان ایرانی با رأس حکومت، فکر یک فرد یا دولتی که مدرنیته یا مدرنیزاسیون غربی را به‌صورت اجباری و به‌صورت آمرانه به‌داخل مملکت بیاورد را گسترش داد. از این لحاظ نقش روشنفکران ایرانی در قبل و بعد از انقلاب مشروطه نسبت به ترویج اندیشه‌های تجدد، بحث رابطه‌ی‌ ملیت، دین و هویت، روزنامه‌نویسی جدید، پایه‌گذاری مطبوعات، سبک‌های تازه‌ی ادبی و افکار جدید فلسفی را در ایران نمی‌توان بی‌اثر دانست.
با این که از نظر رفتاری تفاوت‌هایی در بین آن‌ها وجود داشت اما الگوی رفتاری روشنفکران آن عصر پلی به‌سوی تمدن غرب بود. به‌طور کلی، الگوی رفتاری در زندگی هر شخصیت مکمل کنش و واکنش‌ها در سطوح تحلیل خرد و کلان می‌باشد. به بیان دیگر رفتار هر فرد بیان‌کننده‌ی نوعی اندیشه و تفکر به‌صورت بالقوه و حتی بالفعل است به‌طوری‌که شناختِ پیرامون و جهان‌بینی آن‌ها تنها با رویکردِ روان‌شناختی میسر می‌شود. با این اوصاف جمال‌زاده مانند هر شخصیت تاریخی چارچوب خود را با اندیشه‌های متنوعی مشخص کرده‌است.
البته ایده‌ی اصلی و غالب تفکرات جمال‌زاده همانند روشنفکران عصر خود در این بود که در زمینه‌های گوناگون پلی ساخته شود میان تمدن مدرن اروپایی و جامعه‌ی ‌کهن سنتیِ آسیایی. اما در این راه از استدلال‌ها و روش‌های مختلف، بنا به علاقه و تخصص خود سود می‌جستند. اندیشه‌های جمال‌زاده به‌لحاظ تجدد در بخش‌های ادبی، سیاسی، اقتصادی، تاریخی، فلسفی، فرهنگی و حتی هنر، نمایانگر نگاه او به وقایع و درک مفاهیم می‌باشد.
با آن که جمال‌زاده یک واقع‌گرا نویس بود و همه‌چیز را از روزنه‌ی واقعیت‌های تاریخی می‌دید. اما او سادگی، روشنی و کوتاهی سخن را فدای سنت کرده‌است. به طوری که هدف خود را تحول اساسی در سبک و سنتِ نوشتاری فضل‌فروشی و بی‌مایه‌ی سنتی و تبدیل آن به یک سبک نوشتاری مدرن می‌داند تا از این راه سادگی را به تصویر بکشد.
البته این نگرش با باورهای تعصبی جمال‌زاده نسبت به گذشته‌ی خود، تاریخ و اندیشه‌های تعصب‌مآبانه در تناقض است. چون وی هم طرفدار موضوع‌های کهنه و قدیمی بود و کلیت سبک نویسندگی او بیان واقعیت‌هایی که در گذشته کلید خورده است، می‌باشد. از آن جایی که جمال‌زاده خود در اغلب آثارش این موضوع را گوش‌زد کرده که مبانی شناخت و برنامه‌ریزی جامعه برای آینده، ناگزیر شناخت و تعمق در تاریخ گذشته‌مان است. وی در این رابطه می‌گوید: «من اساساً ریشه‌ی آینده را در گذشته می‌دانم، یعنی تاریخ را در سرنوشت مردم مؤثر و عامل اساسی می‌شمارم.»
اما ناخودآگاه متوجه می‌شویم که اندیشه‌ها و نگاه جمال‌زاده در سراشیبی قرار گرفته به‌نوعی که تضاد و تناقض‌هایی در عملکرد او نمایان می‌شود. به طوری که در جایی با واقع‌گرایی به انتقاد از عصر خود می‌پردازد و برای خروج از بحران، تئوری تجدد را ارائه می‌دهد و در مقابل با ذهنیت مدرن خود به خلق آثار پرداخته و سیاست محافظه‌کاری را در طول یک قرن زندگی پشت سر می‌گذارد.
عامل اصلی و تأثیرگذار در جمال‌زاده، ریشه‌های تاریخی و کودکی او بوده‌است. در واقع ماحصل کار او آن چیزی شد که از وی به‌عنوان پیشگام ادبیات داستانی در ایران یاد می‌کنند. اما جمال‌زاده داستان‌های خود را با فرهنگ توده‌ی مردم هماهنگ دانسته و بیشتر در صدد پوشاندن شکاف حاصل از فرهنگ وارداتی و ادبیات داستانی الگوبرداری شده از غرب بوده است.
جمال‌زاده بحث دموکراسی ادبی را با توجه به اندیشه‌های خود پیش می‌کشد؛ وی حد اعلای برخورد هنرمند با زبان عمومی یا همان زبان مردم کوچه و بازار را ترسیم می‌کند که هدفش گنجاندن انبوهی اصطلاح و تعبیر عامیانه در داستان، با این مضمون که زبان «اصلاح» و «تکمیل» شود و ادبیات در دسترس همگان قرار گیرد. وی در دیباچه‌ی مجموعه‌ی «یکی‌بود یکی‌نبود» که بسیاری ‌از منتقدان‌، آن را «مانیفست» ادبیات‌ جدید فارسی دانسته‌اند، با نقد ذهنیت سنت‌گرای نویسندگان و ادبای زمان خود در ایران‌، که به عقیده‌ی او «همان جوهر استبداد سیاسی ایرانی‌» است‌، به دفاع از آنچه «دموکراسی ادبی‌» می‌نامد، می‌پردازد.
جمال‌زاده در طول بیش از سه ربع قرن نویسندگی که متضمن کارنامه‌ی ادبی پر و پیمانی نیز هست، بر این عقیده بود که «معرفت به رسالت آبستن است»؛ بدین معنا که وقتی انسان به معرفتی دست یافت، فوراً رسالتی به‌عهده‌ی او گذاشته خواهد شد و حاصل معرفت خود را، هر چه هست، می‌بایست به دیگران نیز برساند. به‌طور کلی به‌دلیل علاقه‌ی جمال‌زاده به مباحث مردم‌شناسی و از جهتی هم به‌واسطه‌ی نوع سبک و شیوه‌ی نویسندگی و اهدافی که در این راه تعقیب می‌نمود، کمابیش دقت بیشتری به جزییات زندگی مردم و نقد و بررسی عادت‌ها و رفتار آنان می‌نمود و معرفت‌شناسی را در این راه خرج کرده است.
به‌لحاظ انگاره‌های موجود در بینش جمال‌زاده و تعصب پوشالی او نسبت به فرهنگ ایرانی، به این موضوع بر می‌خوریم که او با نگاه اجمالی، ویژگی‌های منفی فرهنگ ایرانی و سیاسی را به صورت عام و خاص بیان کرده، اما در تبیین عقب‌ماندگی و توسعه‌نیافتگی اجتماعی و سیاسی نیز سکوت می‌کند و فقط معرفت‌شناسی دیکته شده‌ی غرب را تأیید می‌کند.
با آن که وی نسبت به گذشته تعصب خاصی داشت ولی او تعصب را دریافت کورکوانه‌ی حقیقت دانسته و آن را مروج عقب‌ماندگی و مانعی پیش روی پیشرفت روح و جسم یک جامعه می‌پنداشت. بنابراین او قطعیت رأی و نظر را تعصب‌آمیز دانسته و اعتقادش بر این است که گفته‌ها را صرف این که از بزرگان و از گذشتگان به‌دست ما رسیده و از احادیث و اخبار و نوشته‌ی دانشمندان است، نباید به‌طور قاطع بپذیریم و باور کنیم.
جمال‌زاده با این رویکرد هیچ چارچوب را برای نهایی کردن رأی و نظر خود در ذهنش نمی‌پذیرفت. اما نکته‌ی مهم این‌جاست که وی متن داستان‌های خود را با تعصبی خاص به رشته‌ی تحریر درآورده که با توصیف او پویایی جای خود را به ایستایی می‌دهد.
وی در مسائل سیاسی همواره بر اندیشه‌ی آزادی‌خواهی و استقلال‌طلبی در سایه‌ی مجاهدت، تلاش، ایستادگی و هدایت عقلی استوار بوده است. جمال‌زاده تا جایی ‌که باعث از بین رفتن فرهنگ ملی، زبان فارسی، تفرقه‌ی قومی و تسلیم در مقابل غرب و غرب‌زدگی می‌شود؛
3 راه را پیش پای ملت جهت نیل به سرنوشت خود و آیندگان ترسیم می‌کند:
1. خیره‌سری و نبرد با فرنگی‌ها (غربی‌ها)؛
2. تسلیم ‌شدن صرف به فرنگی‌ها؛
3. کار، عمل، همت، رفع و دفع تدریجی فرنگی‌ها.
اندیشه‌ی آزادی‌خواهی جمال‌زاده به‌نوعی در گرو تسلیم فرهنگی با غرب بوده و یک موج سینوسی را تشکیل می‌دهد. در ادامه باید گفت؛ اساساً نگرش او به سیاست در 3 کلمه‌ی: «جنگ، شکست و فرار» خلاصه می‌شود. وی ذهنیت مدرن خود را با ترکیب‌بندی مفاهیم ملی و مصلحت جامعه می‌آمیزد و در نهایت سیاست غیر عقلایی خود را مطرح می‌کند. به بیان دیگر نظام سیاست او همیشه یک طرفه است به‌نوعی که باید با دشمن جنگید و راه پیروزی فقط در نبرد خلاصه می‌شود با آن که مذاکره اولین راه و جنگ آخرین راه دستیابی به مقصود است.
یکی از تجلیات نگاه اخلاقی به اقتصاد، مفهوم با فضیلتی به نام قناعت است. تفکر عدالت‌خواهانه مبتنی بر قناعت و دوری از مال‌اندوزی، مال‌پرستی و درآمد نامشروع و حاصل از کارهای خلاف عرف جامعه، اندیشه‌ی اقتصادی جمال‌زاده را در بر می‌گیرد. او قناعت را خروج از بن‌بست تجملات و مال‌پرستی می‌داند و قناعت را با آنچه درویشی می‌پنداریم (هرچه پیش آید خوش آید) مغایر می‌داند. اما این قناعت در برگیرنده‌ی دو نوع نظام اقتصادی می‌باشد؛ یکی نظام اقتصاد اسلامی و دیگری نظام سرمایه‌داری.
در غرب معتقدند که سرمایه‌داری ریشه در فضیلتی به نام کار و ارزشی با نام قناعت داشته‌ است. یعنی مردم به‌دست نمی‌آوردند که مصرف کنند بلکه به‌دست می‌آوردند که سرمایه‌گذاری کنند. برخلاف این که جمال‌زاده اخلاقیات را از اصول عدالت‌خواهی می‌داند اما در برابر رشد فزاینده‌ی قدرت که بر اثر رانت و فساد اقتصادی به وجود آمده بود سخنی به میان نمی‌آورد.
اصولاً جمال‌زاده همانند سایر روشنفکران هم‌عصر خود دست به نوعی خودآگاهی زدند و نهادهای جدید و رفتارهای جدید را با معنای متفاوت در قالب فرهنگ بومی با ترکیب سنت و مدرنیته با روح داد و ستد به فکر جامعه تزریق کردند. به بیان دیگر روش‌شناسی روشنفکران بیشتر چیزی شبیه به یک دوئل بود و چون به‌لحاظ فکری و تحصیلات پر بار و صاحب ایدئولوژی خاص بودند، نتوانستند عناصر اصلی مدرنیته را در پهنه‌ی سیاسی منتقل کنند.
تفکر جمال‌زاده در مورد مسائل اجتماعی با نوعی قانونمندی و رعایت حقوق انسان‌ها همراه بود. از آنجایی که وی بالابردن بینش، سواد و دانش اجتماعی مردم را لازمه‌ی رفتار اجتماعی استوار می‌دانست، ولی ریشه‌ی اصلاحات اجتماعی و ترقی فرهنگی را در اندیشه‌های نو، خارج از مرزهای ارزشی و فرهنگی ایران جست‌وجو می‌کرد. از این منظر جمال‌زاده الگوی رهایی از مشکلات دستگاه حکومتی و نظام‌ها[1] را فقط در اصلاحات اجتماعی و فرهنگی با الگوی غربی جست‌و‌جو می‌کند.
در حالی که سیستم حکومتی ایران با شکاف سیاسی و اقتصادی خود، تشنه‌ی توسعه‌ی سیاسی با رویکرد ملت ـ دولت بود. به‌طور کلی این دسته از روشنفکران، علل عقب‌ماندگی ایران را در سنت و فرهنگ کهن می‌دیدند و بالا بردن دانش اجتماعی را برای اوضاع مملکت و تحولات اجتماعی آن مفید می‌دانستند. حال آن که بالا رفتن دانش مردم و اصلاح رفتاری آنان با استبداد و زورگویی در تضاد بود. به نوعی که هم در مقابل جنبش‌های مردمی ایستادگی می‌کردند و خفقان را در جامعه گسترش می‌دادند.
در مورد دیدگاه فلسفی او باید گفت که اندیشه‌ی جمال‌زاده نسبت به فلسفه متکی به علم و تجربه بود، در حالی که دیدگاهش نسبت به فلسفه چیز دیگری است: «من نه فیلسوفم و نه زیاد به فلسفه اعتقادی دارم»[2] با این اوصاف، دیدگاه فلسفی جمال‌زاده نسبت به خلقت، هستی و مرگ، اندیشه‌ای چندان خوش‌بینانه نیست.
البته به نظر می‌رسد اساس این بینش بی‌تفاوت نبودن وی به سرنوشت دیگران است که به‌سبب بی‌عدالتی، اغلب در رنج و زحمت افتاده و جهل بر آنان احاطه گردیده است. چنان‌که او در یکی از نامه‌هایش می‌گوید: «من تمام نوع بشر و افراد انسانی را روی هم رفته بیچاره و مستمند می‌دانم که تا چشم به هم زنی از میان می‌روند و نیست و نابود ابدی می‌شوند و برای همه دلم می‌سوزد و همه را مستحق ترحم می‌دانم.»
در حوزه‌ی هنر چون: شعر، موسیقی و خط یک اندیشه‌ی هنرمندانه با ریزبینی‌های نقادانه و با شناخت و بینش ادبی همراه جمال‌زاده بود. وی شعر را همچون زبان فارسی خوب می‌شناخت و به تمام سبک‌های آن آشنا بود و ساختار ادبی و هنری آن را نیز می‌دانست. در تحلیل و بررسی دیدگاه‌های معاصرین درباره‌یجمال‌زاده و آثارش به‌عنوان یکی از موضوعات اساسی، بیشتر دیدگاه نگاهی ادبی داشته و در گوشه و کنار هم عده‌ای صحبت‌هایی در مورد ایستایی آثار جمال‌زاده ارائه کرده‌اند.
از آنجا که جمال‌زاده سال‌های اندکی از کودکی خود را در ایران بوده و بخش اعظم زندگی خود را در میان مردمی با فرهنگ اروپایی گذرانده، دیدگاه‌ها و آرای گوناگونی درباره‌ی این نویسنده و «یکی بود یکی نبود» او مطرح شده‌است و چه بسا می‌توان گفت کمتر نویسنده‌ای به این اندازه مورد نقد و اظهار نظر معاصران قرار گرفته و این مطلب تا حدودی نیز ناشی از زندگی وی در اروپا بوده‌است.
به بیان دیگر گسست از جامعه‌ی بومی بر زبان و ذهنیت غربت‌زده‌ی او تأثیر می‌گذارد، چنان‌که از نویسنده‌ای اصلاح‌طلب و مدافع انقلاب مشروطیت، شخصیتی سخت محافظه‌کار و عارف‌منش می‌سازد، تا آنجا که او درجلد دوم «شاهکار» (عمو حسین علی) تنها شاهکار حقیقی را در دنیا بازگشت به محیط بکرو پاک روستایی و حیات گیاهی می‌یابد و زیر تأثیر رهنمودهای صوفی‌منشانه‌ی مرشدش، عموحسین علی، می‌کوشد به فطرت نخستین خویش بازگردد و از شاهکارهای نکبت ـ که به باورشهمان کتاب و علم و ادب است ـ روی برتابد.
در بخشی دیگر، مرشد راوی از کتابی یاد می‌کند که از گزیده‌ی کلماتبزرگان تصوف در «باب خاموشی» گرد آورده و از سالک حقیقت می‌خواهد آن سخنان راآویزة گوش جان خود کند و از جمله‌ی این عبارت از «شقیق بلخی» را نقل می‌کند که «عبادت ده جزو است، نه جزو، گریختن از خلق است و یک جزو خاموشی» این ذهنیت نشان می‌دهد که جمال‌زاده دست کم در سال انتشار این کتاب ـ که خود آن را «شاهکار»خوانده ـ یعنی در سال ‌١٣٣٧ه.ش. به اعتبار ذهنیت، مرده، روحش کپک‌زده و بوی الرحمان می‌دهد.
تجربه‌ی حیات ادبی جمال‌زاده گویای این واقعیت است که پویایی در زبان،تنها کوشش برای حفظ ارتباط مکانیکی با زبان و آثار ادبی نیست، بلکه هرگونه دوری ازمسائل مبرم و ملموس زبان، ذهنیت پویای نویسنده را از وی سلب می‌کند و زبانش را همچونذهنیت‌اش سترون می‌سازد.
اما نکته‌ی مهمی که می‌بایستی در برخورد با افکار و اندیشه‌های جمال‌زاده بدان اشاره کرد، رویارویی اندیشه‌هایی که در جامعه نسبت به آثار و افکار وی به وجود آمده است؛ از این ‌رو برخی بر افکار او صحه گذاشته و مبلغ آثار او گردیده و عده‌ای دیگر به نقد و بررسی آن پرداخته و به مخالفت و انتقاد با اندیشه‌های او برخواسته‌اند.
یکی از مواضع انتقاد نسبت به جمال‌زاده را باید در ریشه‌های وابستگی او به سلسله‌مراتب گذشتگانش جست‌وجو کرد که بعضاً ریشه‌های این انتقادها را خدمت و ملازمت او نزد «علامه‌ها»ایمی‌دانند که جنبه‌ی مخدوم، معلم و مراد او را داشته‌اند و همواره او با احترام و در کسوت شاگرد از آنان یاد می‌کند و سهم قابل توجهی از موفقیت در نویسندگی و آشنایی زبان فارسی را مرهون آن آشنایی و مدیون مجالست و مؤانست نزد این گروه می‌داند به‌طوری ‌که برخورداری از فیض کلام، تشویق و ترغیب آنان را انگیزه‌ی نوشتن و پیشرفت خود بر می‌شمرد. البته باید اذعان کرد که این تکنیک گفتاری جمال‌زاده ریشه در تمدن مدرن اروپایی دارد.
عامل دوم که شاخص‌ترین علت انتقاد و خرده‌گیری از جمال‌زاده و افکار او به‌شمار می‌رود به دوران اقامت طولانی وی در خارج از کشور مربوط می‌شود. زیرا تقریباً تمامی ناقدان، معترضان و منتقدان متفق‌القول‌اند که جمال‌زاده باید جهت تکمیل رسالت نویسندگی و مبارزه‌های آزادی‌خواهانه‌ی خود و آنچه سبب همه‌ی رنج و تشویش درون او گردیده بود، می‌بایست اقامت در کنار مردم ایران و همفکران خود ـ هر چند سخت و غیرقابل مقایسه ـ را به زندگی در کنار دریاچه‌ی «لمان» در سوییس ترجیح می‌داد. زیرا او دیگر به خود تعلق نداشت، بلکه متعلق به یک ملت با یک فرهنگ بزرگ بوده که با دور شدن از این میدان هرگز نتوانست حق مطلب را به‌نحو مطلوب نسبت به ادبیات، زبان، کشور و آنچه به آن اعتقاد داشت، ادا کند.
در واقع جمال‌زاده در آن شرایط تنها ایران را از روزنه‌ی همان مردم خارج که دیدگاهی جز آنچه مستشاران، مستشرقان، سیاحان و مسیونرهایی که توسط دولت‌های غربی به ایران گسیل داشته‌اند، می‌دیده و در تصور همان تصویر، تجسم و تحلیل و تبیین کرده است. او در حقیقت تجربه‌ی کوتاه زیسته‌ی خود را «سوژه‌ی کار» نویسندگی قرار داده است و شاید هم از این‌روست که نوشته‌های وی برای کسانی‌که در دوران نویسندگی او در ایران زیسته و آن را می‌خوانند، شیرین و جذاب و دارای سبکی نو و بدیع باشد و قرابتی با گذشته داشته و خاطرات را تداعی کند ولی به‌دلیل شکاف موجود، دور بودن واقعیت‌های موجود ایران را کاملاً درک می‌نمایند.
«عبدالله وزیری» در خصوص «تفکر و پندار جمال‌زاده از ایران امروز» چنین می‌نویسد: «او مانند اصحاب کهف در جست‌و‌جوی خانه‌ای است که پیش از خواب در آن سکوت داشته است. مانند کسی است که ناگهان بینایش را از دست داده است و جز تصاویری که در روزگار بینابودن دیده نمی‌تواند چیزی در خیال مجسم کند.»
نکته‌ی دیگری که کم و بیش می‌توان در برخی آثار و قصه‌های این نویسنده یافت، تصوری از نویسنده نسبت به سرزمین خود و سرگذشت مردمی که رنج و مشقت بسیار دیده بودند دست‌مایه‌ی تعدادی از نوشته‌هایش می‌باشند. اما این نگاه، دچار دوگانگی نسبت به مردم قصه‌هایش می‌شود. جمال‌زاده، شرایط سخت تاریخی و بحرانی، جهل، خرافه و ستم در ایران و زندگی مشقت‌بار مردم و انحطاط فرهنگی و آشفتگی اجتماعی آن دوره را به تصویر می‌کشد، به‌طوری‌که شور ملی و احساسات میهنی او، سخاوتمندانه در آثارش نمود داشته و دوری از وطن و عشقی که به مردم خود داشته مزید بر آن گشته است.
اما گسست تاریخی و نگاه واقع‌گرایی به یک‌باره اندیشه‌ی او را تغییر می‌دهد و تا جایی پیش می‌رود که همین مردم را به‌سبب بینش‌های غلط، عادات ناپسند، تربیت غیراخلاقی متفاوت و فساد، مورد مذمت و نکوهش قرار داده و این تفکر تحت تأثیر تربیت اولیه‌ی افرادی چون پدرش و تأثیرات زندگی در خارج از کشور و تحصیلات عالی در آن دیار با مشاهده‌ی پیشرفت‌های اخلاقی، تربیتی و آموزشی و مدنیت او به توسعه و همچنین قانونمندی غرب و قانونمداری مردم و رهبران آنان و تأسی از اندیشه‌ی اندیشمندان و نویسندگان علوم انسانی و فلسفی غرب و در ازای عقب‌ماندگی مردم کشورش، سبب شد که لبه‌ی تیز قلم را متوجه انتقاد اوضاع و احوال کشورش نماید.
شاید بتوان عاملی دیگر در نقد اندیشه‌ی جمال‌زاده را بی روح شدن آثار وی در سال‌های پس از «یکی بود یکی نبود» جست‌وجو کرد. به‌طوری‌که هر چه به آثاری که در سال‌های دورتر نوشته شده نزدیک می‌شویم از شادابی زبان و تنوع و نوگرایی و برجستگی اثر کاسته شده است. به بیان دیگر از دوام و قوام ادبی و انسانی خبری نیست، به‌گونه‌ای که جایگاه فرد را به‌عنوان یک اثر منحصر و بی‌رقیب و دارای اندیشه‌های دینامیک و جدید از دست داده است و روی هم رفته برای این فرودِ زبانی دو علت وجود دارد؛ یکی غربت‌زدگی و دیگری محافظه‌کاری.
بنابراین صورت افکار و اندیشه‌های جمال‌زاده در مدت عمر طولانی و پر فراز و نشیب‌اش آن‌قدر جای مطالعه و نوشتن دارد که با تحلیل و تبیین اندیشه‌ها می‌توان چارچوب مصور شده‌ی وی را تغییر داد و حتی انتقادی نسبت به عملکرد او ارائه داد. آنچه مسلم و معین است، این که جمال‌زاده خود می‌گوید: «من چیزی که ارزش واقعی داشته باشد به وجود نیاورده‌ام. من از عمر خود ناراضی نیستم ولی از کاری که در طول عمر دور و دراز صورت داده‌ام شادمانی و رضایتی ندارم. گمان نمی‌کنم که با قصه‌گویی و داستان‌سرایی، دردی را دوا کرده باشم.»
خارج از این که جمال‌زاده در طول حیات خود مسیری نو را در ادبیات ایران به وجود آورد اما این نکته باید مدنظر قرار گیرد که قصه‌نویسی و داستان‌سرایی تا چه حد توانسته است نگاه مردم را تغییر دهد. شاید اگر روزگار مسیر زندگی او را به‌گونه‌ای دیگر تغییر داده بود که او خود در قلب ادبیات ایران قرار می‌گرفت، حوزه‌ی اندیشه‌های ادبی و تفکرات فرهنگی‌اش از محدودیتی که به‌واسطه‌ی زمان و مکان برایش فراهم گردیده بود، فراتر رود و امروز ادبیات ایران شاهد آثار فراوان از نثر بدیع و قصه‌های لطیف و داستان‌های نو و کلاسیک با ارزشی در سطح ایران و حتی جهان باشد.
در پایان باید گفت، جمال‌زاده از اندیشه‌ها و تفکرات خود با عنوان نقد زمانه‌ی خویش در آثارش استفاده کرده است. او نقد اجتماعی را به مفهوم گسترده‌ی آن در 5 حکایت «یکى بود یکى نبود» به کار برده و در کتاب «صحرای محشر» نقد اجتماعی را سرلوحه‌ی تصویرگری اشخاص داستان قرار داده است و با آن که علاقه‌ی خاصی به «ناسیونالیسم فرهنگى» داشت، بهتر بود به جای دیالکتیک، فلسفه‌ی شرق و فرهنگ غنی آن را که روزی طلایه‌دار سرتاسر جهان بود، ترویج می‌داد و به تمامیت فرهنگی ایران خدشه‌ای وارد نمی‌کرد.(*)
منبع : برهان

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط