نویسنده: فتحعلی اکبری
1. مقدمه
گفت و گوی زایا به عنوان روش سقراطی شهرت یافته است. شاید هسته های ابتدایی شیوه جست و جوی دانش از راه سؤال و جواب قبل از سقراط به وسیله زنون شاگرد پارمنیدس به کار گرفته شده باشد. اما به وسیله سقراط بود که این روش چونان یک فن زایا و مناسب برای تعلیم فلسفه به کار بسته شد. (1)سقراط در وصف خود تشبیهاتی به کار می برد، گاه خود را به مامایی تشبیه می کنند که کارش زایانیدن حقایق است و گاهی خود را خرمگسی می نامد که خداوند به جان آتنیان انداخته تا آنان را به تکاپو وادارد. (2) این روش با موضوع هایی که جنبه منطقی داشته باشد مناسب تر است. بیشتر اشتباهات منطقی از این نقطه ضعف آدمی سرچشمه می گیرد که وی دانسته یا ندانسته رأیی را بر می گزیند که با احساسات و عواطف خویش هماهنگ باشد.
روش سقراط انسان را از منطق درونی سخن آگاه می سازد و او را به انسجام منطقی می رساند.
شاگردان سقراط دارای سلیقه های مختلف و از طبقات متفاوت بودند: برخی چون افلاطون و آلیکبیاد از اشراف آتن بودند. برخی دیگر چون آنتیتن از فقر استاد نوعی سلوک دینی می ساختند و برخی دیگر چون آریستیب آرزوی برچیده شدن رسم برده و مولا در سر می پروراندند و می خواستند همه مثل سقراط آزاد باشند و آنان بودند که دست به دست استاد خویش دادند و فلسفه اروپایی را به وجود آوردند. و به همین سبب بود که حوزه های مختلف فلسفی خود را به سقراط منسوب می سازند. چه آن که هر مکتب فلسفی در حلقه او نماینده داشت.
2. ویژگی های گفت و گوی سقراطی
سقراط اثری به قلم خویش به یادگار نگذاشته است و دیگران در نقل اقوال او اتفاق نظر ندارند. آنچه مورد اتفاق همه راویان است، بدیع بودن رفتار و گفتار اوست. او صاحب خصلت بدیعی بوده است که در روزگاران پس از خویش مثل اعلای فلسفه و دانایی گشته است. روش بکر و بدیع او همانا گفت و گوی زایاست که همه تعلیمات او همواره دارای جنبه گفت و گو بود. این هنر سقراط را می توان به مثابه فن مامایی تلقی نمود. او می کوشید آنچه را در اندرون مردم نهفته است بیرون آورد بی آن که مدعی آموختن چیزی به آنان باشد که در خود ندارند. برخی ویژگی های این گفت و گوی زایا به شرح زیر است:الف. سقراط با روش گفت و گو هرگز رأیی را پیش نمی کشید تا دیگران درباره آن داوری کنند، بلکه کاری می کرد که هر کسی داور خود باشد.
ب. گفت و گوها بر حسب تصادف در دکاکین و میادین یا در منازل اغنیا صورت می گرفت.
ج. در همه گفت و گوها به جد مصمم بود که به تعلیم خود صورت زورآزمایی در مباحثه ندهد. (3) از این رو، وقتی پیشنهاد می شد که حَکَمی و داوری برای گفت و گو بین او و پروتاگراس برگزیده شود، سقراط از سر مزاح می گفت: « انتخاب حَکَم کار شایسته ای نیست زیرا موجب هتک حرمت پروتاگراس می شود». (4) ولیکن در حقیقت منظور او این بوده است که آرا مختلف اظهار شود تا او آنها را بیازماید و در معرض تحقیق گذارد و روح تحقیق را در گفت و گو کنندگان بدمد، نه این که موجبات غلبه رأیی را بر آرا دیگر فراهم سازد.
د. گفت و گو جزء وجود سقراط بود. او خود احساس می کرد که گفت و گو را از او بگیرند، در اصلِ وجود او رخنه ای غیرقابل جبران پدید آورده اند. از این رو، او زندگی بی گفت و گو را زندگی نمی دانست و خطاب به آتنیان گفت: بدانید که هرگز روش خود را تغییر نخواهم داد هر چند به خاطر آن ناچار شوم هزار بار بمیرم. (5)
ه. او گفت و گو را بر اساس رویکرد عادلانه استوار می ساخت و این دو را تارو پود یکدیگر می شمرد. اندکی پس از این، تحت عنوان «گفت و گوی عادلانه» در همین مقاله بدین نکته خواهیم پرداخت.
و. سقراط، گفت و گو را حق طبیعی و مدنی انسان می شمرد و از این نظرگاه به آن می پرداخت. او اساساً مردی مدنی به شمار می آمد و شهرنشینان را معلم خود می دانست. (6)
ز. گفت و گوی سقراط مناسب با نظریه یادآوری و مفاهیم و خودشناسی اوست. او تأمل در هر موضوعی را همانا تأمل در پیش داوری های ما درباره موضوع و در واقع تأمل در نفس خود ما می دانست که اینک به آن می پردازیم.
3. مفاهیم و خودشناسی
سقراط را فیلسوف مفاهیم خوانده اند. (7) او همه معرفت و دانش بشری را مبتنی بر مفاهیم تلقی می کند و می کوشد حقایق ورای اشکال و نمودهای پراکنده را دریابد. به نظر او فرد انسان هر قدر عوارض شخصی داشته باشد، باز چیزی دارد که مشخص کننده انسانیت اوست. و آن گاه که از همه عوارض شخصی انسان جزیی صرف نظر می کنیم، از راه انتزاع، از آنچه روبروی ماست فراتر می رویم و به چیزی دیگر و عنصری اضافی اشاره می کنیم که در تمام انسان ها مشترک است. و از لحاظی، مفهوم ها بر این دیالکتیک استوار می شوند که وجود یک فرد به غیر خود، یعنی به آنچه همان فرد نیست، بستگی پیدا می کند و این همانی خویش را از درون عدم این همانی به دست می آورد. مفاهیم که ناچار از کارکردن با آنها هستیم، حاصل برابر دانستن مصادیق نابرابر است. پس این بعد اضافی، یعنی مفهوم، که باید ما را از آنچه هست فراتر ببرد، جنبه انتزاعی دارد و ممکن است ما را در قالب خود (مفاهیم) محبوس کند. شاید بتوانیم با الهام از تعالیم سقراط بگوییم: ما از خود این مفهوم پردازی و از نیروهای درونی تفکر مفهومی برای غلبه بر مفاهیم سود می جوییم: یعنی نقد درونی مفاهیم تنها راه چاره برای رهایی از آنهاست. پس متفاوت بودن مصادیق، زمینه ساز ارتباط است.شاید تأمل در نفس که با یادآوری و تذکر سقراطی مرتبط است به نحوی به تفکر مفهومی و ارتباط همه موجودات جهان و پیوند همه جهانیان مربوط گردد. به یقین، هر نوع تفکری دانسته یا ندانسته زمینه ساز نوعی تأمل در نفس است و هر شناختی محتاج خودشناسی است. یعنی همواره برای فهم موضوعی بیرونی مجبوریم ارتباطی غیر از ارتباط سوژه- ابژه برقرار کنیم. و تأمل در موضوعی همانا تأمل در پیش داوری های خود ما درباره آن موضوع است. و این بدان معنی است که ما درباره خود و نفس خود تأمل می کنیم. و از این رو، هم شناخت هر موضوع همراه با شناخت نفس است و هم شناخت نفس نیازمند شناخت موضوع است. زیرا در عرصه شکل گیری نفس، میان نفس و دیگری رابطه ای وجود دارد و شکل گیری نفس هم ابعاد درونی دارد و هم ابعاد بیرونی. براساس تذکر سقراطی- افلاطونی، روح یا جان باید زمانی را به یاد آورد که قبل از آمدن به این جهان مادی در عالم مثل و در جوار حقیقت به سر می برده است. از لحاظی، در این نظریه، نشانی از کنده شدن از طبیعت را می توان دید. مثل، به یک معنی، همان هماهنگی اولیه ای است که بشر با طبیعت داشته و بعدها حین شکل گیری تمدن و جامعه، آن را از دست داده، و به رابطه ای سلطه آمیز با طبیعت رسیده است. و اکنون تفکر مفهومی راهی است برای حل این فاصله و رسیدن به هماهنگی اولیه.
پس، سقراط همه دانش آدمی را مبتنی بر کلیات می شمارد و کوشش او برای ساختن تعاریفی مبنی بر مفاهیم دقیق راه را برای نبوغ جدلی او باز کرده است.
4. گفت و گوی عادلانه
سقراط کوشید تا از روش گفت و گوی خویش قاعده ای همگانی، براساس عدالت، فراهم آورد. او نادانی یا اندک دانی را نکوهش نمی کرد بلکه قضاوت نکردن (تشخیص ندادن خیر از شر) را بر نمی تابید. و ظاهراً این تعریف کانت که «حماقت عبارت است از: نداشتن نیروی قضاوت» نسب از سقراط می برد. اخلاق، که کل فلسفه سقراط را تشکیل می دهد، بدون این «قضاوت» امکان پذیر نیست. مخالفان سقراط می کوشیدند تا نیروی قضاوت و تشخیص خیر از شر را در بین آتنیان از بین ببرند و با کشتن سقراط در صدد کشتن نیروی داوری بودند.سقراط می کوشید چاره ای برای رهایی قضاوت از تنگ نظری و خودمحوری بیابد تا با گفت و گو سازگاری داشته باشد. او به منظور همگانی سازی شیوه خویش و ایجاد هماهنگی بین گفت و گوی زایا و قضاوت، نخست به سه فضیلت اعتدال (هماهنگی زندگی) دوستی و شجاعت متوجه گردید که از تعلیمات خود سقراط و خالی از تصرف افلاطون است. سپس، چنانکه از رساله های خارمیدس و لوسس و لاخس بر می آید، او نشان داد که این سه فضیلت با همه اهمیتی که دارند تام و کامل نیستند. آن گاه او فضیلتی را در کانون توجه خویش قرارداد که در برگیرنده همه فضایل است. و آن همانا فضیلت «عدالت» است. او با ارجاع فضایل بی شمار به فضیلت واحد یعنی عدالت، هم به طرزی منطقی به زندگانی اخلاقی وحدت بخشید، و هم «روی کرد عادلانه» را راه حلی برای رهایی نیروی قضاوت از تنگ نظری به شمار آورد.
به طور منطقی می توانیم این نتیجه را از سخنان سقراط به دست آوریم که اگر نیروی قضاوت، جهان را نه از آن گروهی خاص بلکه از آن همگان و همه جهانیان و همه انسان ها بداند و نه از زاویه عواطف و احساسات خاص بلکه از نظرگاه ها و زوایای گوناگون بنگرد، از عدالت فراگیر برخوردار می گردد و وضعی صلح آمیز و زمینه ای مناسب برای گفت و گو فراهم می آورد. عدالت رمز موفقیت گفت و گوی صلح آمیزی است که بشر از دیرباز درصدد تحقق آن به عنوان آرمان تاریخی خویش است. قضاوت نهایی درباره هر بی عدالتی از آن نیروی قضاوت گشاده نظری است که نگرش و رویکردی عادلانه داشته باشد و بداند که جهان میان همگان تقسیم شده و جهان چیزی جز این میان و انقسام بین جهانیان و به هم رسیدن جهانیان نیست. نیروی قضاوتی این چنین، فقط در وضعی صلح آمیز و عادلانه در گفت و گوی خردمندان و به دور از هر گونه اعمال زور، به منصه ظهور می رسد. رویکرد عادلانه خود تکیه گاه گفت و گو است و در شناخت و عمل بشری نقش اساسی ایفا می کند. در عدالت، چیزهای دیگر هم وجود دارد اما عدالت تکیه گاه گفت و گو هم هست. وقتی با کسی گفت و گو می کنیم حداقل باید این وضع (گفت و گو) را به هم رسیدن دو نفر که در جهان هستند و جهان میان این دو و دیگران منقسم است، باور کنیم. گفت و گو براساس به هم رسیدن جهانیان و این که جهان میان جهانیان تقسیم شده است استوار است. اگر این عدالت و انقسام نباشد، هیچ گاه نمی توانیم به عمق روح و نیات کسی نفوذ کنیم. عدالت به معنی این است که حداقل هم جهانی را در مورد طرف گفت و گو احساس کنیم و لیاقتی برای او قائل باشیم که قابل شناختن است. از این رو، عدالت راه شناخت است. مهم تر آن که، عدالت را می افزاید و مایه شناخت بیشتر می گردد. عدالت پرده در است و باعث می شود که بسیاری حجاب ها را به میان نیاوریم. شاید همین جاست که سقراط فضیلت را دانایی می داند. و مولوی می گوید:
کان قندم نیستان شکرم
هم ز من می روید و من می خورم (8)
عدالت مثل «کان قند» و «نیستان شکر» است: از خودش تغذیه می کند و به یاری خود، بر خود می افزاید. در واقع قضاوت نهایی درباره هر بی عدالتی، از عهده قضاوت عادلانه و گشاده نظر بر می آید. رویکرد عادلانه، چونان «کان قند» و «نیستان شکر» که جهان را چیزی جز اشتراک جهانیان و انقسام جهان میان جهانیان و به هم رسیدن جهانیان نمی داند، و در وضعی عادلانه و صلح آمیز قرار دارد از خود تغذیه می کند و بر خود می افزاید و گفت و گوی خردمندانه را در دامن خود می پرورد. سقراط که دانایی را توانایی می داند، و جهان این فتوای او را پذیرفته است، برای خرد انسانی و تکامل انسان، امکانی عظیم قائل است.
پی نوشت ها :
1. Jowett,s translation of the dialogues of plato: phaedrus, Vol. I, p. 489.
2. Ibid.
3. بریه، امیل، تاریخ فلسفه در دوره یونانی، ترجمه علی مراد داودی، دانشگاه تهران، 1352، ص 117.
4. Jowett's translation of the dialogues of plato: protagoras, Vol. I, p. 135.
5. Ibid. Apology, Vol, II,pp. 123-4.
6. Ibid., Phaedrus, Vol, I, p. 435.
7. وال، ژان، بحث در مابعدالطبیعه، ترجمه دکتر یحیی مهدوی، انتشارات جیبی، تهران، 1375، ص. 223.
8. مولوی، جلال الدین، مثنوی، کلاله خاور، دفتر دوم، ص. 116.