استاد زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه تربیت معلم
گزارنده را پیش بنشاندند
همه نامه بر رودکی خواندند
بپیوست گویا پراگنده را
بسفت این چنین درآگنده را
امروز فقط اندکی از اشعار بی شمار رودکی باقیمانده و صحت انتساب همه آنها هم به وی تأیید نشده است(1)، لذا این امر مانع پژوهشی دقیق و قطعی در مورد اشعار وی می شود ولی بسیاری از تذکره ها و متون ادبی، هر یک به گونه ای با نقل ابیاتی از وی به بحث درباره نکته ای قابل توجه از آثار و احوال و شیوه سخن سرایی او پرداخته اند(2)، رودکی ابتدا خود محک نقدی بر اشعار خویش زده و گفته است:
اینک مدحی چنانکه طاقت من بود
لفظ همه خوب و هم به معنی آسان(3)
به تدریج توسط پژوهشگران و نقّادان سخن، کتابها و مقاله های بسیاری درباره سادگی زبان و بیان رودکی، میزان کاربرد واژه های فارسی، ریشه شناسی، صورت و معنی ترکیبات، ساختارهای صرفی و نحوی، رعایت و عدم رعایت، قواعد دستوری و حروف قافیه، معنی لغوی، معنی اصطلاحی، مجاز، کنایه، استعاره و مباحثی از این نوع درباره اشعار وی نگاشته شده ولی هنوز حق سخن ادا نشده است و تا مدارک قطعی و درستی از آثار وی به دست محققان نرسد این ره ادامه خواهد داشت.
نکته قابل ذکر این است که زبان در گذر زمان، ناگزیر از تحول و دگرگونی است و اگر برای دریافت و درک متن اشعار رودکی تاکنون فرهنگ رهایی تدوین یافته، مانع از بررسی مجدد و بازنگری واژگان اشعار وی نمی شود. واژه ها و ترکیباتی که در اشعار رودکی مورد بررسی قرار گیرد ممکن است امروز به همان صورت و معنی یا به همان صورت و با معنای دیگر به کار رود، یا واژه هایی باشد که به دست فراموشی سپرده شده و به عنوان لغات مهجور به نسبت کاربرد آنها در زمان حاضر از آنها یاد می شود.
شمس قیس رازی در کتاب المعجم فی معاییر اشعار العجم به پاره ای از ناهنجاریهای استفاده از واژگان در اشعار رودکی اشاره کرده است از آن جمله در بحث عیوب قافیه افزودن «واو»در کلمه سخن را از شعر وی به عنوان مثال آورده است.
بودنی بود، می بیار اکنون
رطل پُر کن مگوی بیش سخون
(المعجم فی معاییر اشعار العجم، ص 299)
همچنین گوید:اَلف، اَبَر، اَبا و گوئیا، همه زیادات بی معنی است. شعرای پاکیزه سخن باید که از استعمال آن احتراز کنند، نه چنانکه رودکی گفته است:(4)
اَبا برق و باجَستن صاعقه
اَبا غُلغل رعد در کوهسار
(المعجم فی معاییر اشعار العجم، ص 300)
در مبحث ردیف نیز گوید: به هیچ حال مکسور معروف و مکسور مجهول(یاء معروف و مجهول) در قوافی جمع نشاید کرد از بهر آنکه یاء در مکسور معروف اصلی، و در مکسور مجهول گویی مُنقلَب است از الف. و از این جهت آن را با کلمات مماله عربی ایراد توان کرد ولکن در این جنس باید که از استعمال کلماتی که در محاورات پارسی گویان متداول نباشد احتراز کنند چنانکه رودکی گفته است:
گل صدبرگ و مشک و عنبر و سیب
یاسمین سپید و مورد به زیب
اینهمه یکسره تمام شده است
نزد تو ای بت ملوک فریب
آنکه گفته است:
شب عاشقت لیله القدر است
چون تو بیرون کنی رخ از جلیب(جلباب)
(دیوان، ص 255)
در جایی دیگر نیز گفته است:« از جمله زیادات قبیح تشدید مخفف است علی الخصوص در کلمات عربی[ مثل عمّر بجای عُمر در شعر خاقانی] و در کلمات فارسی چنانکه رودکی گفته است:
ملکا جشن مهرگان آمد
جشن شاهان و خسروان آمد
خزّ بجای ملحم و خرگاه
بدل باغ و بوستان آمد
مورد به جای سوسن آمد باز
مّی به جای ارغوان آمد(5)
(المعجم فی معاییر اشعار العجم، ص 302)
اینجانب با مشاهده بسیاری از واژه ها و ترکیبات مورداستفاده رودکی در فرهنگ شرفنامه منیری بر آن شدم تا با نشان دادن آنها در اشعار رودکی، بر اساس تحقیق مرحوم استاد سعید نفیسی و درج شماره ابیات، مجموعه آنها را فراهم آورم. به نظر می رسد ابراهیم قوام فاروقی، اطلاع دقیقی از احوال رودکی نداشته است و در فرهنگ خود ذیل واژه رودکی فقط به متقدم بودن این شاعر بر انوری و خاقانی اشاره می کند. اما آوردن ترکیباتی چون «درم خرید» و توضیح درباره بیش از سیصد کلمه و ترکیب از اشعار رودکی و بحث و دستوری درباره یکی از اشعار وی در بخش دستور در مقدمه فرهنگ نشان می دهد، دیوان وی را در اختیار داشته است یا از کتاب«تاج مآثر» استفاده کرده است، چنانچه ذیل واژه «ماهار»نشان می دهد که بیت رودکی را از آن کتاب نقل کرده است.
در این پژوهش ابتدا بیت رودکی و شماره آن از مجموعه فراهم آورده مرحوم استاد سعید نفیسی و پر رنگ کردن واژه موردنظر نوشته می شود که با نشانه دو ستاره، از ابیات دیگران مشخص شده است. سپس واژه و معنی آن از متن شرفنامه منیری و احتمالاً با شواهدی از جامع شرفنامه(ابراهیم قوام فاروقی) یا شاعران دیگر نقل می گردد. پس از آن در صورت لزوم توضیحی مختصر از فرهنگهای دیگر با قلمی ریزتر و جدا کردن آن با یک ستاره افزوده می شود. از آنجا که این مقاله مجال ارائه تمام این تحقیق را ندارد به ذکر پنجاه مورد از واژه های به کار رفته در اشعار رودکی و توضیح آنها از شرفنامه منیری بسنده می شود:
**آبکندی دور و بس تاریک جای
لغز لغزان چون دور بنهند پای
(948)
آبکند:باباء موقوف، یعنی مغاکی که از سیلاب در زمین افتد.
*هر که باشد تشنه و چشمه نباید هیچ جای/ بیگمان راضی بیاید گر بیابد آبکند.(واژه نامه بسامدی شعرهای شهید بلخی). در مجمع الفرس سروری این بیت از شمس فخری آمده است: از سیل خیز حادثه اعدای شاه را/ شد خان و مان خراب بکردار آبکند.
**نباشد زین زمانه بس شگفتا
اگر بر ما ببارد آذرخشا
(657)
آذرخش: آتش آسمانی که به تازیش صاعقه خوانند.
**آنگهی گنجور مشک آمار کرد
تا مر او را زان بدان بیدار کرد
(883)
آمار: ترجمه حساب، و آوار و امار و آماره و اماره مترادف اینند.
**رفیقا چندگویی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه
(489)
افروشه(آفروشه):با واو فارسی، نوعی از حلوا که از دلیده گندم بسازند، به تازیش خبیص گویند.
**از پی الفغده و روزی به جهد
جانور سوی سپنج خویش جویان و روان
(759)
**شیر خشم آورد و جست از جای خویش
وآمد آن خرگوش را الفغده پیش
(907)
الفغدن: بالفتح، کسب کردن و گرد کردن
**میلفنج دشمن که دشمن یکی
فزونست و دوست ار هزار اندکی
(991)
الفنج: به وزن زرسنج، الفنجیتن و جمع کردن، و جمع کرده شده، و گردکن به معنی امر.
الفنجیدن: حاصل کردن و کنانیدن- و جمع آوردن و جمع کنانیدن.
**در راه نیشابور دهی دیدم بس خوب
انگشته او را نه عدد بود و نه مرّه
(788)
انگشته: بالفتح با کسر کاف فارسی، آن مزارع که خدمتکاران بسیار دارد.
*لغت نامه به فتح و کسر کاف نوشته و همین معنی را به نقل از چند فرهنگ آورده است.
**پس بیوبارید ایشان را همه
نه شبان را هشت زنده نه رمه
(943)
**به دشت ار به شمشیر بگزاردم
از آن به که ماهی بیوباردم
(982)
اوباریدن: با واو فارسی، افکندن، اوژندیدن مثله. *فرو بردن در گلو.(صحاح الفرس).
اوبار:*مخفف اوبارنده به معنی بلع کننده است از«اوباریدن». در لغت نامه همین بیت از رودکی گواه آمده است.
**دیوار کهن گشته بپردازد بادیز
یک روز همه پست شود رنجش بگذار
(272)
بادیر و پادیز: به وزن پاگیر، چوبی که میان دیوار بر آرندش و قیل حرف اول فارسی. *لغت نامه بادیر و بادیز و بادیژ و پادیر و پادیز را بدین معنی آورده و به نقل از آنندراج گوید:«چوبی که در میان دیوار و پشت دیوار شکسته نهند».*چوبی باشد که به جهت استحکام بر پشت دیوار شکسته بزنند تا نیفتد.(برهان). دیرک، شمعک. (فرهنگ فارسی دکتر معین).
**ای خواجه اینهمه که تو خود می دهی شمار
بادام تر و سیکی و بهمان و باستار
(267)
باستار: با سین موقوف، لفظی است متتابع فلان و بهمان و استعمال آن نیز در اوصاف مجهوله است و بستار نیز با این ترادف دارد.* در زیرنویس لغت نامه به نقل از حاشیه برهان آمده است که در لهجه عامیانه بسیار «Bisar»است.
**اگر باشگونه بود پیرهن
بود حاجت برکشیدن ز تن
(983)
باشگونه:با شین موقوف و کاف فارسی، بازگونه و بازگردانیده که به تازیش مقلوب خوانند. سپاهانی:
گهی به نیزه به زخم اندر آکنی خفتان
گهی به گرز کنی باشگونه بر سر تیغ
**گرچه هر روز اندکی برداردش
بافدم روزی به پایان آردش
(832)
**مکن خویشتن از ره راست گم
که خود را به دوزخ بری بافدم
(981)
بافدم: با فاء موقوف و دال مضموم، پایان کار و انجام و فرجام مترادف اینست.
**گرچه نامردست آن ناکس
نشود سیر ازو دلم پرگس
(1007)
برگست: بالفتح با کاف فارسی، مبادا و معاذالله. رودکی استاد شاعران جهان بود/ صد یک ازو توئی ای کسائی برگست. کسائی(لغت نامه). همچنین است واژه های برگس و پَرگس.
**گرچه بشتر را عطا باران بود
مر تو را زر و گهر باشد عطا
(649)
بشتر: بالفتح، نام میکائیل علیه السلام-و نیز فرشته باران و نبات.
*در حاشیه برهان مصحح استاد معین مصحف تشتر یا تیشتر به معنی ستاره شعرای یمانی و فرشته موکل باران آمده است.
**ای خواجه اینهمه که تو خود می دهی شمار
بادام تر و سیکی و بهمان و باستار
(267)
بهمان: از بندگی شیخ واحدی بالفتح محقق است و مشهور بالکسرست. معنی آن متتابع فلان است. * بر وزن مهمان، مرادف و متتابع فلان است که چیزی مجهول و غیرمعلوم باشد.(برهان).
**زعود و چندان او را آستانه
درش سیمین و زرّین پالکانه
(1046)
پالگانه: با سوم موقوف و کاف فارسی، دریچه. *Palgana= پالکانه= بالکانه(اِمر). دریچه ای که از آن پنهان به بیرون نگرند. دریچه، پنجره. غرفه، ستاوند. بام بلند. پاسنگ ترازو. بالکن. پیش آمدگی ساختمان.(فرهنگ معین). و به معنی شروع در غله درو کردن هم هست.(برهان).
**جان ترنجیده و شکسته دلم
گویی از غم همی فرو گسلم
ترنج: بفتحتین، فراهم نشاندن.*در فرهنگها به فتح اول و دوم به معنی تنج، فراهم نشاندن آمده است.
**چه خوش گفت مزدور با آن خدیش
مکن بد به کس گر نخواهی به خویش
(975)
خدیش: بالضّمّ با یاء فارسی، خداوند که خدیو نیز گویند- و کدبانو.
**من چنان زار از آن جماش درم
همچو آتش میان داش درم
(1017)
داش: کاسه و تنور و خشت پخته. * کوره ای که خشت و خم و کاسه و کوزه و امثال آن در آن بپزند.(برهان).
**اخترانند آسمانشان جایگاه
هفت تابنده دوان در دو و داه
(936)
داده: ده که به تازیش عشر خوانند- و دایه- و کنیزک- و ناکس. انوری:
قدر قدرت کی شناسد چرخ دون
شکر شکرت کی گزارد دهر داده
*دایه- پرستار، کنیزک- ده، عشره. هفت تابنده دوان در دو و وداه. رودکی. (فرهنگ فارسی معین).
**سر سرو قدش شد باژگونه
دو تا شد پشت او همچون درونه
(1034)
درونه: بضمّتین، کمان ندّاف که آن را لورک نیز گویند. * درونه به فتح و ضمّ اول، کمان حلاجان.(لغت فرس اسدی). سانسکریت druna به معنی کمان و قوس. (حاشیه برهان تصحیح استاد معین). در لغت نامه« کمان کودک» به نقل از آنندراج، و «لورک» به نقل از برهان به این معنی آمده است.
**هزار بوسه دهم بر سحای نامه تو
اگر ببینم بر مهر او نگین ترا
(19)
سحا: عنوان نامه. خسرو شیرین.
سحا بوسیدم و سر بر گشادم
مثال شاه را سر بر نهادم
*در بعضی از فرهنگها مانند برهان، سحا به این معنی آمده و استاد معین در تعلیقات برهان ج5 آورده است که :« صحیح آن سحا(با حاء حطی)است که در اصل به معنی قطعه ای بوده که از کاغذ می بریدند و نامه را با آن می بستند.» بندِ نامه. (لغت نامه از دهار). توضیح: در متن دیوان به اشتباه «سخا» و در پایان کتاب در فهرست کلمات مهجور رودکی«سخای نامه» به معنی نامه ای که برای دلجویی کسی بنویسند آمده است.
**لقمه ای از زهر زده در دهن
مرگ فشردش همه در زیر غن
(1044)
غن= غنگ: بالفتح، آن چوب گران سنگ که عصاران دارند و آن را غن نیز گویند، به هندش لاتهه خوانند.
**فرخار بزرگ و نیک جاییست
کان موضع آن بت نواییست
(1046)
فرخار: بالفتح، هر چیزی که آراسته بود- و نام شهری منسوب به خوبرویان- و نیز نام بتخانه.
**بسا کسانی که جوین نان همی نیابد سیر
بسا کسا که بره است و فرخشه بر خوانش
(726)
فرخشه: بفتحتین، نانی که از نشاسته یا لوزینه سازند و آن را به تازی قطیفه که جمع آن قطایف است گویند. *نان کوچک پر مغز و لوزینه باشد- و بعضی گویند نان است که از نشاسته و لوزینه پزند. و میمون.(برهان)- زیبا و خوش یمن.(حاشیه مدارالافاضل).
**بام ها را فرسب خرد کنی
از گرانیت گر شوی بر بام
(744)
فرسپ: بفتحتین، جامه ای که بدان بام را پوشند- و نیز آن چوب ستبر که بدان سقف کنند- و به معنی نزدیک و دور نیز آید. شاهنامه:
سرونهاش چون آبنوسی فرسپ
چو خشم آورد بگذرد از دو اسپ
*شاه تیر و آن چوب بزرگی باشد که با خانه را بدان پوشند و جامه های الوان را نیز گویند که در ایام عید و نوروزهای جشن به جهت زینت و آرایش بر در و دیوار و دکانها و سقف خانه ها کشند. (حاشیه مدار از آنندراج).
**تو از فرغول باید دور باشی
شوی دنبال کار و جان خراشی
(1035)
فرغول: بالفتح، تأخیر ضدّ تقدیم، کذا فی لسان الشّعراء. *به معنی غفلت و غافل شدن و تأخیر و درنگ و کاهلی در کارها باشد آمده است.(برهان).
** شوی بگشاد آن فلرزش، خاک دید
کرد زن را بانگ و گفتش ای پلید
(838)
فلرز: بفتحتین، چیزی که از خوردنی و جز آن در جامه و ازاربند گره بندند.
*به معنی زلّه باشد و آن خوردنی و طعامی باشد که از مهمانیها و عروسیها در کرباس پاره و دستمال بندد.(لغت نامه)
**آن زن از دکان فرود آمد چو باد
پس فلرزنگش به دست اندر نهاد
(837)
فلرزنگ: بفتح یکم و دوم و چهارم معجمه، آنکه در ازار و جامه گره بندند.
*خوردنی که در دستمال و غیره بندند.(حاشیه مدار).
**نیارم بر کسی این راز بگشود
مرا از خال هندوی تو بفنود
فنود: فریفت- و غرّه شده.
فنودن: بالضّمّ، غرّه و فریفته شدن. * و مغرور گردیدن و آرام گرفتن- توقف نمودن در گفتار و رفتار باشد.(برهان).
**کابوک را نخواهد، شاخ آرزو کند
وزشاخ سوی بام شود باز، گِرد گَرد
(123)
کابک و کابوک: آنچه درو کبوتران می دارند- و آشیان گنجشک خانگی. *توضیح: در لغت نامه بیت بالا به ابوشکور منسوب است.
**هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو
جز که از فریاد و زخمه ات خلق را کاتوره خاست
(674)
کاتوره: سرگردانی و سرگشتگی- و سرگشته.
**پیش تیغ تو روز صفْ دشمن
هست چون پیش داس نو کرپا
(650)
کرپا: بالفتح با باء فارسی، گیاهی است که آن را هلندوز گویند.
**به باز کریزی بمانم همی
اگر کبک بگریزد از من رواست
(672)
کریز: بالفتح، گنج خانه- و فریضه که باز را دهند- و پر ریختن باز، و در لسان الشّعرا به معنی اخیر بالضّمّ مصحّح است و معنی فریصه به صاد مهمله آنست که دستها را زیر پایها بندند و یا دست و پا بندند.
کریزی: بالضّمّ، فریصه که باز را دهند- و پیر منحنی که قوای او فتور گرفته و خرف شده باشد.* و شاهین و بازی را گویند که در صحرا به سر خود تولک کرده باشد. یعنی پر ریخته باشد. مردم پیر منحنی را گویند که در قوای او هم قصوری به هم رسیده و خرف شده باشد.(لغت نامه از چند فرهنگ).
**دستگاه او نداند کز چه روی
تنبل و کنبوره در دستان اوی
(951)
کنبوریدن: فریفتن. *و مکّاری کردن و فریب دادن و حیله وری نمودن.(لغت نامه از چند فرهنگ).
**از تو دارم هرچه در خانه خنور
وز تو دارم نیز گندم در کنور
(902)
کنور و کانور: کندوی غلّه. *سبدی که در آن نان گذارند و یا غله ریزند و نیز خمره بزرگ گلین که در آن غلّه ریزند.(لغت نامه از ناظم الاطباء).
**درنگ آرای سپهر چرخ وارا
کیاخن ترت باید کرد کارا
(1027)
**درنگ آسا، سپهر آرا بیاید
کیاخن در رباید گردنان را
(655)
کیاخن: به فتح یکم و چهارم و قیل بکسر خاء، آهستگی و استواری در کار، و به نرمی کار کردن، و قیل با کاف فارسی. * و سخن چرب و شیرین را هم گفته اند و با کاف فارسی هم آمده است.(برهان).
**هرکه سر از پند شهریار بپیچید
پای طرب را به دام گُرم درافگند
(158)
گرم: بالضّمّ، غم و اندوه- و زحمت دل گرفتگی. شاهنامه:
پشیمان شوی زین بروز دراز
نشینی نهانی به گرم و گداز
**آن گرنج و آن شکر برداشت پاک
وندران دستار آن زن بست خاک
(835)
گرنج: به ضم یکم و کسر دوم، برنج، به تازیش ارز خوانند.
**که بر آب و گل نقش ما یاد کرد
که ماهار در بینی باد کرد
(963)
ماهار: مهار شتر. تاج مآثر:
که بر آب و گل نقش بنیاد کرد
که ماهار در بینی باد کرد
**چون فراز آید بدو آغاز مرگ
دیدنش بیگار گرداند مچرگ
(915)
مچرک و مچرگ: بفتحتین، سخر و بیگار، و در لسان الشعّرا با کاف فارسی مصحّح است.
*به معنی بیگار و کار فرمودن به زور و ستم و بی اجرت باشد.(برهان).
**جوان چون بدید آن نگاریده روی
بسان دو زنجیر مرغول موی
(994)
مرغول: بالفتح با واو فارسی، موی پیچیده. *به معنی پیچ و تاب باشد، زلف و کاکل خوبان را نیز گویند وقتی که آن را شاخ شاخ کنند و بعد از آن پیچند.(برهان).
**کافور تو با لوس بود، مشک تو با ناک
با لوس تو کافور کنی دایم مغشوش
ناک: مشک خالص که درو جگر سوخته خلط کرده باشند. *لفظی است که به جهت بیان اتصاف موضوعی به صفتی در آخر کلمات می آورند زیرا که دلالت می کند بر داشتن چیزی چون به لفظی ملحق شود، همچو طربناک و غمناک- و به معنی آلوده و آغشته هم آمده است و بر هر مغشوشی یعنی هر چیز که در آن غش داخل کرده باشند استعمال کنند و عموماً مشک و عنبر مغشوش را گویند.(برهان).
**از گیسوی او نسیمک مشک آید
وز زلفک او نسیمک نسترون
(617)
نسترون: به فتح یکم و سوم و پنجم و نسترن: به فتح یکم و سوم و چهارم والاصح بالکسر، نام گلی است است خوشبوی سپید که آن را ترن نیز گویند، به تازیش نسرین خوانند و- قیل نسترن گلزار را گویند.
**آنکه نشک آفرید و سرو سهی
وآنکه بید آفرید و نار و بهی
(1025)
نشک: بالفتح، درختی است خوشبوی.
**گنبدی نهمار بر برده بلند
نه ستونش از برون نه زیر بند
(888)
نهمار: بالفتح، عظیم از کار- و هرچه بسیار و عجب و بی اندازه باشد. شاهنامه:
چو ابلیس دانست کو دل بداد
برافشاند ازو گشت نهمار شاد
سپاهانی:
مرا بکام دل دشمنان مکن تکلیف
که از تحمل آن بار عاجزم نهمار
**نهاد روی به حضرت، چنانکه روبهِ پیر
به تیم واتگران آید از در تیماس
(719)
وخشور: بالفتح، پیغامبر را گویند صلی الله علیه و آله و سلم. *سخنور و شاعر و قصه خوان باشد- و پوستین دوز را نیز گویند- و نام رودخانه ای هم هست.(برهان) و مانند و نظیر- و نوبت- و رسم و عادت- و کرّت و مرتبه(برهان).
**آب هر چه بیشتر نیرو کند
بندِ ورغِ سست بوده بفگند
(841)
ورغ: بالفتح، بند رود و بند آب و کشت. *بندی را گویند که از چوب و علف و خاک و گل در پیش رودخانه ها بندند- و فروغ و روشنی را نیز گفته اند. در کتاب- ذیل فرهنگهای فارسی-ترکیب ورغ بست به معنی بند و سد یا چوب بست و داربست آمده است.
**توانی برو کار بستن فریب
که نادان همه راست بیند وریب
(958)
وریب: بالضّمّ با یاء فارسی، کژ، کج بمثله، و خوهل نیز به معنی کژست.* اریب و کج و معوج و منحرف.(لغت نامه از ناظم الاطباء).
پی نوشت ها:
1-شمس قیس این بیت را از رودکی دانسته است:
نانشان نه گندمین و سخنشان درشت لیک
گاه عطاترش روی و در وعهد کاذبند
و در حاشیه چنین توضیحی آمده است:« این بیت در ترجمان البلاغه به رودکی و در کتاب حدائق السّحر به دقیقی نسبت داده شده است.»(المعجم فی معاییر اشعار العجم، ص 382).
2- نگاه کنید به سبک شناسی بهار ج2، ص 282«تطبیق برخی از اشعار رودکی با متن کلیله و دمنه»، ص 360،«ذکر توصیه صاحب چهار مقاله در مورد خواندن اشعار رودکی»، ص 287«تکرار کلمه یا عبارت در ادبیات قبل از اسلام و مشاهده آن در آثار بلعمی و رودکی»، ص 139«شرح بعضی لغات و ترکیبات از آن جمله: سرد یافتن به معنی سرما خوردن در این بیت رودکی: شب زمستان بود و کپی سرد یافت/ کرمک شب تاب ناگاهی بتافت». و ج3 ص 253«درباره شیعه بودن رودکی و کسائی و فردوسی». همچنین است بسیاری منابع و مآخذ دیگر.
3- به برخی از ابیاتی که مؤید همین ادعاست یعنی هم لفظ و هم معنی خوب و آسان است، اشاره می شود:
دل من ارزنی، عشق تو کوهی
چه سایی زیر کوهی ارزنی را؟(29)
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است(74)
برو، ز تجربه روزگار بهره بگیر
که بهر دفع حوادث ترا به کار آید(704)
4-مرحوم استاد جلال همایی در تقریرات کلاس درس این نظر شمس قیس را رَد کرده و گفته است الف اَبا جزء کلمه است.
5-در نسخه چاپ مورد استفاده روی جیم به جای، هم تشدید گذاشته شده است که به احتمال قوی الحاقی است و موردنظر شمس قیس فقط همان کلمات خّزومّی بوده است.
منابع تحقیق :
1-باقر، محمد. تصحیح و توضیح مدارالافاضل،، اثر الله داد فیضی(تألیف 1001قمری)، لاهور: دانشگاه پنجاب، 1337.
2-بهار، محمدتقی(ملک الشعرا). سبک شناسی. 3 جلد، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1337.
3-خلف تبریزی، محمدحسین. برهان قاطع. تصحیح و تحشیه محمدمعین، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1363.
4-دهخدا، علی اکبر. لغت نامه. زیرنظر محمد معین و سیدجعفر شهیدی، تهران: دانشگاه تهران، 1373.
5-رجایی، احمدعلی. یادداشتی درباره لهجه بخارائی. مشهد: دانشگاه مشهد، 1343.
6-رواقی، علی. ذیل فرهنگهای فارسی(با همکاری مریم میرشمسی). تهران: انتشارات هرمس، 1381.
7-شمس قیس،(محمدبن قیس رازی). المعجم فی معاییر اشعار العجم. تهران: کتابفروشی تهران، 1338.
8-فاروقی، ابراهیم قوام. شرفنامه منیری. تصحیح و تحشیه حکمیه دبیران، تهران: انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1386.
9-معین، محمد. فرهنگ فارسی(متوسط).تهران: انتشارات امیرکبیر، 1353.
10-نفیسی، سعید. محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی. تهران: نشر اهورا، 1382.
منبع :اکبری، منوچهر(1387)، رودکی سرآمد شاعران فارسی، تهران، خانه کتاب، چاپ دوم: 1388.