تشبیه و استعاره در شعر رودکی

این مقاله بر آن است جلوه های مختلف تصویرگری در شعر رودکی را مورد بررسی قرار دهد، تحقیق بر حول فرضیه های زیر پیش می رود:
پنجشنبه، 24 مرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تشبیه و استعاره در شعر رودکی
تشبیه و استعاره در شعر رودکی

نویسنده: دکتر غلامرضا رحمدل شرفشادهی
استاد زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه گیلان



 

چکیده

این مقاله بر آن است جلوه های مختلف تصویرگری در شعر رودکی را مورد بررسی قرار دهد، تحقیق بر حول فرضیه های زیر پیش می رود:
1-در سبک خراسانی تصویرگریها، طبیعی و ملموس است.
2-در شعر رودکی تصویرگریهای ساده و ملموس در شعر غنایی و مرثیه و شعر رومانتیک و شعر پندآمیز و غیره وجود دارد.
3-در شعر رودکی اغلب تصویرگریها در قالب تشبیه است و هدف شاعر آن است با یافتن مستمسک یا وجه شبهی بین جلوه های پراکنده هستی آشتی و پیوند هنری یا این چو آنی برقرار شود.
4-گرچه در شعر سبک خراسانی عموماً و شعر رودکی خصوصاً، عناصر تشبیهی، ساده و پیش پا افتاده به نظر می آیند ولی این دوره مربوط به دوره ای است که ذهنیت تاریخ از شعر دری خالی و آغاز بنیانگذاری شعر دری بود.
5-عناصر تشبیهی شعر رودکی بعدها به عنوان خزانه تصویرگری در اختیار شاعران بزرگ قرار گرفته و به جلوه های مختلف بیان شده است. تا جایی که می توان قسم اعظم ساختار تصویرآفرینی شعرای بزرگ خلف را برتافته از ساختار تصویرگری شعرایی همچون رودکی دانست، شعرای بزرگ شعر دری بودند که با زبان شعر، زبان دری را به عنوان زبانی هویت مند و نقشمند در قلمرو زبانشناختی جهان، دارای جایگاه کردند.

مقدمه

رودکی از شاعران و متفکران نامدار ادب دری است که نامش از چند حیث جلب توجه می کند از جمله:
1-اولین شاعر بزرگی است که ادب دری را به طور جدی پی گرفت.
2-از آنجا که در زمره بنیانگذاران است، آغازگر سرایش اشعار شایسته ای در قوالب و انواع مختلف شعر است و این همان زمانی بود که ادب دری از تجربه های گرانقدر انصارالاولین شعر دری بی بهره بوده است، می توان او را بنیانگذار قوالب و انواع مهمی از شعر پارسی بشمار آورد.
عوفی صاحب لباب الالباب می گوید: « که رودکی در 8 سالگی قرآن را حفظ کرد و قرائت بیاموخت، ذکی و تیزفهم بود، شعر گفتن گرفت و معانی دقیق و بلند می گفت. مردم به سوی او رغبت کردند. آوازی خوش داشت و مطربی بیاموخت و بربط خوش می زد»(تاریخ ادبیات ایران، ص 101).یعنی هم متفکر بود و هم هنرمند، رودکی از جمله شاعران شاد زیست ادب فارسی است برای گرایش دم شمرانه خود، مثل خیام، مرگ و زندگی را به عنوان جفتهای دوگانه در یک بستر قرار می دهد و می گوید چون مرگ محتوم و مسجل است پس باید شاد زیست، خوش بود و از فرصتها استفاده کرد، با این تفاوت که خیام زندگی و مرگ را در یک نگرش فلسفی مقابل هم قرار می دهد او هستی را به کمک اغتنام فرصت بازخوانی می کند و بدین ترتیب« دنیای برنجین»را زرین می کند و اتوپیایی غیرتخیلی می سازد و اغتنام فرصت را واکنشی فعال در مقابل مرگ می شمارد. اتوپیا چیزی است که هنوز وجود ندارد ولی امکان وجود آمدن و رسیدن به آن هست(ادب امروز، ص 271). رودکی زندگی را نه در چهارچوب فلسفه بلکه در چشم اندازی روزآمد و روزمره به نقد و تحلیل می کشد و زندگی را نه به عنوان مقابله با مرگ بلکه به عنوان فرصت برای شاد بودن مورد توجه قرار می دهد. جهان این است، چونین بود نابود و هم چونین بود زین بعد یاراش او جهان را با مرادها و نامرادیهایش به عنوان یک واقعیت باور می کند و به جای مقابله با او کنار می آید. ویژگی سبکی شعر رودکی سادگی است. آنجایی هم که صاحبان قدرت را مدح کرده و مدحش طبیعتاً مبالغه آمیز می شود. در عین مبالغه نیز سادگی بیان را حفظ می کند. رودکی شاعر مداح نصربن احمد است. هنگامی که نصر، بر تخت نشست رودکی در ششمین دهه زندگی اش بود، از این رو می توان اندیشید که پیش از این امیر در خدمت پیشینیان او بود.
وزیر، جیهانی که نبوغ او را می شنود او را در دربار نگه می دارد.(تاریخ ادبیات فارسی، ص 21)رویکرد ادبی رودکی به دربار و جهت گیری شعر او دری با مدایح دربار و ما به ازای مادی آن در قالب صله و خلعت، نشان می دهد که خاستگاه شعر دری اشرافیت است. شاید در آن روزگاران غیر از آن هم نمی توانست باشد. چون هنوز شعر متکفل مسئولیت اجتماعی و سیاسی نبود، اصولاً خریداران شعر طبقه عوام نبوده اند، و زندگی مردم برای شاعر نفعی نداشت تا تصویرگر آن باشد.

بحث

از بین صورتهای تصویرسازی در شعر رودکی، تشبیه و استعاره چشمگیری بیشتری دارند. نگاه شاعر سبک خراسانی عموماً و شعر رودکی خصوصاً در آن است که طبیعت را در خدمت خود و ممدوحان خود قرار دهد، لذا تشبیهات و استعارات شعرای این دوره بیشتر مأخوذ از طبیعت بوده و با نگاهی شادخوارانه به عناصر تصویری طبیعت نگریسته می شد. رودکی در وصف و تشبیه جز به ندرت به اغراق نمی گرایید و در مدح هم غالباً از مبالغه نامعقول اجتناب داشت. در مدح اکثر به همان که در شعر او«لفظ هم خوب و هم به معنی، آسان» باشد بسنده می کرد و درصدد صنعت و تکلف نبود(از گذشته ادبی ایران، ص 223). رودکی و بنیانگذاران شعر دری باب اندیشه و تفکر هنری و جور دیگر دیدن و جور دیگر فکر کردن را برای آیندگان گشودند، اگر شعر این دوره همه مدح صاحبان قدرت است و شادخواری، برای آن است که در این دوره شعر، هنری در کنار آواز و طرب و موسیقی مطرح بوده و رقص کلمات محسوب می شده است و نه بیشتر. بعدها وقتی که پای اندیشه های اجتماعی و تعهد سیاسی پیش آمد، شعر محمل مناسبی برای تعهد تشخیص داده شد. پس در نقد شعر مقتضات زمان را به عنوان یکی از متغیرهای مستقل باید در نظر گرفت و خود را به تاریخ نزدیک کرد و از چشمه، آب نوشید نه از برکه. تشبیه و استعاره در سبک خراسانی عموماً و در شیوه سرایش رودکی خصوصاً پیش از آنکه مانند تصاویر سبک عراقی انتزاعی بوده باشد و بعضاً مثلاً در مثنوی مولوی در کلمات نگنجند و فراتر از دلالت وضعی و لفظی باشند. طبیعی اند و آینه ای برای نشان دادن حس عشق زمینی و مدح زمینیان این تشبیهات و استعارات به یک اعتبار به چند بخش تقسیم می شوند که اهم آنها عبارتند از:

تشبیهات رمانتیک

منظور از تشبیهات رمانتیک بیان تصویری حس فردی و من فردی شاعر است اعم از بیان مافی الضمیر شخص، بیان تصویری اعضاء و جوارحی از معشوق که مستعد بیان عاشقانه و بعدها در تعریس معشوق در ادبیات کلاسیک فارسی نقش داشته اند. مثل توصیف لب، زلف، زنخدان و بیان تصویر ناشی از احساس طبیعت مثل احساس نفوس نامیه، بهار و غیره و بیان تصویری غم یا شادی، در هریک از این شیوه های تصویر شده شاعر هنوز از من طبیعی خود خارج نشده و به من نوعی نرسیده است. این تشبیهات به چند شاخه قابل تقسیم اند و هدف از این تقسیم بندی، نقد و بررسی دقیق تر گزاره هاست نه آنکه واقعاً اینگونه گزاره های تصویری متمایز از یکدیگر باشند:
1-گاه شاعر احساسات و عواطف خود را مستقیماً بیان می کند و شعر بیشتر شرح درون است.
2-احساس ناشی از موقعیت عاشق نسبت به معشوق مثل موقعیت هجران، موقعیت وصل، و... بیان می شود.(بیان موقعیت عاشق نسبت به معشوق)که بیانی نسبی است.
3-گاه، عناصر عشق برانگیز معشوق مانند زلف، رخ، لب و... در چشم اندازی تصویری بیان می شود.
4-گاهی عناصر و اعضاء عشق برانگیز معشوق به لحاظ شکل و رنگ بیان می شود و گاه در مقایسه با نمادهای زیبایی، اعم از نمادهای رنگ که در بیان اخیرالذکر اغلب تشبیهات تشبیه تفصیل و گاهی مضمر است، مثل افضلیت رخسار معشوق بر گل سرخ. گاه این افضلیت همراه با حسن تعلیل است. مثلاً زنخدان معشوق به شرطی به سیب تشبیه می شود و همان شرط، البته نقطه تفصیل زنخدان(مشبه)از سیب(مشبه به)است و آن نقطه تفصیل، ‌خال سیاه روی زنخدان معشوق است، می گوید زنخدانش به سیب می مانست اگر سیب در وسط خود خال سیاهی به همراه داشت.
در فرایند تشبیه سازی امروز که ادبیات فارسی با خزانه ای از وجوه تصویری و روابط هنری جا افتاده مواجه است شاید عناصر اینگونه تصویرگریها عناصری ساده و مبتذل باشند. اما روزگاری را باید در نظر گرفت که هنوز خزانه شعر فارسی از عناصر تصویرگری خالی بود و هنوز ارتباط هنری با عناصر طبیعت و بین اشیاء و امور به مدد اذهان تصویرگر به وراثت گذاشته نشده بود، فی المثل تشبیه زلف به سنبل، شاید امروزه تشبیه پیش پا افتاده و مبتذل باشد و یا تشبیه معطر بودن زلف به مشک، اما وقتی که در نظر بگیریم، اینگونه برقراری روابط مثلاً بین زلف و عطر و زلف و شکل، زمانی در فرایند تصویرگری به عنوان مرده ریگ ادبیات شعر به روزگار وانهاده شد که ابتدای کار بود، آنگاه به ارزش و اهمیت این تصویرگریها پی می بریم. دادن رنگ تصاویر عاشقانه به عناصری مانند پروانه، خورشید، بلبل، درخت گل و تمثیلهای دیگر زمینه را برای تصویرگریهای شاعرانی چون حافظ و سعدی و... هموار کرده است مثلاً وقتی که رودکی می گوید:

به حق نالم ز هجر دوست زارا
سحرگاهان چو بر گلبن هزارا

و حافظ می گوید:

بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت

می بینیم عناصری را که حافظ به عنوان عناصر فعال تصویرگری اندیشه خود به کار می برد، قبلاً رودکی آنها را کشف کرده بود و قیس علیهذا، تعریف روابط عاشقانه بین شمع و پروانه، بلبل و گل در تخیل فعال شاعر اوائل شعر دری شروع شده است.
در شعر رودکی:

نالش عاشق از درد دوری معشوق
به نالش بلبل در سحرگاهان به درخت گل

تشبیه شده است. چهره معشوق در زیبایی و برافروختگی به شمع و خیل عشاق به پروانه تشبیه شده اند، دل عاشق به ارزن و عشق معشوق به کوه تعبیه شده است.(چنانکه بعدها هم مولانا گفته است بر نتابد کوه را یک برگ کاه)، زلف معشوق به سنبل و بوی زلف معشوق معطرتر و صحراشکن تر از مشک. زنخدان معشوق به سیب خالدار( تشبیه تفصیل)ممدوح به ماه و بخارا(مسقط الرأس ممدوح) به آسمان، رخسار معشوق به خورشید بلکه از خورشید زیباتر( نشانه برای شناخت خورشید) تشبیه شده است.
شب عاشق در بلندی مانند لیله القدر است و از طرف دیگر هرگاه معشوق حجاب از رخسار بردارد به علت آشکار شدن قدر زیبایی، رخسار معشوق به لیله القدر تشبیه شده است(رخسار معشوق به قدر، حجاب با جلباب بر شب و برافتادن حجاب از رخسار به منزله آشکار شدن قدر) این عناصری که در فرایند تشبیه سازی بعدها در زمره عناصر تشبیهی شعرای بزرگ دیگر شدند، در واقع خمیرمایه این عناصر را شعرای بعد از رودکی از بنیانگذاران ادب دری گرفتند، رودکی خود بنیانگذار غزل و مغازله بود و حتی بعدها شعرای رمانتیک سرای بزرگ هم، عاشقانه های خود را در مقایسه با عاشقانه های رودکی ناچیز شمردند، چنانکه عنصری گفته است:

غزل رودکی وار نیکو بود
غزلهای من رودکی وار نیست

و ناصرخسرو گفته است:

اشعار زهد و پند بسی گفتست
آن تیره چشم شاعر روشن بین

سوزنی از رودکی تضمین می کند و می گوید:
در مدح تو به صورت تضمین ادا کنم. یک بیت رودکی را در حق بلعمی و معزی با همه استادی خود در عاشقانه سرایی و مدح سرایی وقتی خواسته است شعر رودکی را در مدیحه خود تقلید کند حتی نتوانست بیت نخست مدیحه رودکی را تقلید کند و از عهده تقلید نیکو برآید( تاریخ ادبیات، ص 215).
رودکی شاعر و آوازه خوان و مطرب بود. اما اندیشه و هنر رودکی به این شیوه ها ختم نمی شود، او قرآن را در 8 سالگی تماماً از بر بود، به زبان عربی و علوم قرآنی تسلط داشت و به قول حاج خلیفه مؤلف کشف الظنون دایره المعارفی به نام فرهنگ عربی به فارسی نیز داشته است.(تاریخ ادبیات، ص 215). سوزنی او را نماد مدیحه سرایی می داند. ناصرخسرو او را نماد پند و اندرز و عنصری او را نماد عاشقانه سرایی و غزل پروری. معلوم است که او در اکثر شاخه ها اعم از انواع و قوالب ادبی چه از دریچه فرم چه محتوا بنیانگذار بوده است و برای رویکردهای متنوع خیال ورزی قالب و نوع ادبی مناسب کشف کرده است.
کلیله و دمنه ابن مقفع و سندبادنامه رشیدی را به نظم درآورده است و اینها همه دلالت بر آن دارند که او اندیشمند بود و اندیشه خود را در قالب شعر درآورده است که بتواند با مردم و نهادهای اجتماعی تأثیرگذار ارتباط برقرار کند. چنانکه بعدها نیز خیام برای آنکه از خاص به عام درآید، اندیشه های ریاضی خود را در نقطه بلوغ، به فلسفه و فلسفه را به شعر درآورده است و با بنیانگذاری فلسفه مرگ و فلسفه زندگی چشم انداز جدیدی از نگاه هنری به هستی گشود و با شعر با مردم رابطه برقرار کرد و گرنه اندیشه جبر و ریاضی او مال خواص بود و اگر به صورت شعر تبلور نمی یافت، مانایی لازم را نداشت چون تاریخ از جمله شعر(از اجزای تاریخ) در میان«مردم» می بالد نه در میان خواص و علم از جمله علم ریاضی در درخشان ترین نقطه خود( به نسبت زمان) زیبا می شود و سر از هنر درمی آورد.
در مورد نابینا بودن شاعر نیز بحث زیاد شده است. آنچه مسلم پنداشته شده اینکه او از اول نابینا نبوده است چنانکه علاوه بر آنکه اکثر تصویرگریهای او اعم از تشبیه و استعاره عینی، طبیعی و ملموس است در برخی از روایتگریهای شاعرانه خود از طبیعت از (دیدن)منظره مصور سخن می گوید چنانکه گوید:

پوپک دیدم به حوالی سرخس
بانگ برآورده به ابر اندرا

چادر کی دیدم رنگین بر او
رنگ بسی گونه بر آن چاد را

در بیت فوق هم از شکل طبیعت سخن می گوید و هم از رنگ و هم از کیفیت یک منظره از طبیعت، شارحان خواستند که فرضیه خود و تذکره نویسان را در مورد رودکی، به مغضوب شدن رودکی و کور شدن او اصلاح کنند و رودکی را کور معضوب بگمارند، اما سند مطمئنی تاکنون نیافته اند.

1-نمونه هایی از تشبیهات رمانتیک

مشبه: نالش عاشق در فراق معشوق(مشبه متحرک)
مشبه به: ناله بلبل بر درخت گل(مفرد مقید)
وجه شبه: اندوه در نالش(انتزاعی)

به حق نالم به هجر دولت یار
سحرگاهان چو بر گلبن هزارا

ضمناً ترکیب«هجر دولت» از نظر معناشناسی تاریخی نوعی استعاره تهکمیه یا پارادوکس دارد.(هجر از زمره نامرادیها و دولت از زمره مرادهاست).

2-موضوع توصیف معشوق

مشبه: عارض برافروخته معشوق(مفرد مقید)
مشبه به: عاشقان همچون پروانگان
وجه شبه: توصیف حرقت رخسار معشوق و جذبه حضور معشوق
وجه شبه به صورت یک روند در بستری از باورداشتهای فرهنگی و خرده فرهنگی دوخته شده است.

3-موضوع دل عاشق نسبت به عشق معشوق(مرکب)

مشبه: دل عاشق نسبت به عشق معشوق
مشبه به: ارزن در مقابل کوه
نوع تشبیه: مرکب به مرکب
وجه شبه: ثقالت و فشار

دل من ارزنی عشق تو کوهی
چه سایی زیر کوهی ارزنی را

مشبه: زنخدان معشوق
مورد شباهت شکل
وجه شبه: سیبی که خالی در وسط داشته باشد(وجه شبه مقید و خیالی)
وجوه توصیف ملاحت و شکل
نوع تشبیه: مفرد و تفصیل
زنخدان او به سیب ماننده است اگر سیب خال سیاه و معطری چون مشک داشته باشد(این همانی از حیث عطر او رنگ).
موضوع تشبیه: توصیف رخسار معشوق؛
مشبه و مشبه به: خورشید(هرچند مشبه به اجلی از مشبه باید باشد ولی در بیتی که خواهد آمد مشبه(رخسار معشوق) به عنوان خورشید متجسم اجلای از خورشید آسمان ارزیابی شده است.
یعنی همانگونه که روز را با خورشید می شناسند. عاشق را هم با طلوع رخسار معشوق می شناسند:
مشبه: رخسار معشوق
وجه شبه: زیبایی و درخشندگی رخسار

روز شدن را نشان دهند به خورشید
باز مرو را به تو دهند نشانی

موضوع تشبیه: تحریض ممدوح به کوچیدن
ممدوح(نصربن احمد سامانی) تشبیه شده است به ماه و بخارا تشبیه شده است به آسمان. تا بدین ترتیب، ‌ضرورت حرکت کبکبه سلطنی به امر سلطان به بخارا حسن تعلیل شود. تم در این بت آمیزه ای از مدح و پردازش عاشقانه شعر می باشد( نوع مدیحه با درون مایه عاشقانه پردازش شده است) و حرکت سلطان نیز به بخارا یک حرکت متعالی تلقی شده است. همان گونه که حرکت ماه(لابد از زمین) به سوی آسمان یک حرکت متعالی فرض می شود( میر ماه روی زمین است اگر زمین ماه داشته باشد)
تم بیت: توصیف رخسار معشوق
نوع تشبیه تعدد مشبه و تعدد مشبه به، با این تفاوت که مشبه از یک چشم انداز تصویرگری شده است و مشبه به هم گرچه از منشأ واحدی استخراج شده هویتهای مختلفی دارند. اما مأخوذ از یک منبع اند چهره معشوق تشبیه شده به دریای حسن(‌که خود دریای حسن نوعی تشبیه است) لعل( استعاره از لب) تشبیه شده است به مرجان( در طراوت) زلف در خوشبو بودن تشبیه شده است به عنبر، دهان به صدف و دندان در درخشیدن و سپیدی(رنگ و شکل) به مروارید( درّ و مرجان و عنبر و صدف همه از محصولات دریا هستند که مشبه به چهره معشوق است به عنوان سرچشمه زیبایی). علت تشبیه چهره معشوق به دریا. نه رنگ است و نه شکل بلکه شاعر می خواهد بگوید که رخسار معشوق گویی که دریاست به همین جهت عناصر چهره مانند دندان و لب و زلف و دهان تشبیه به عناصری شده اند که مأخوذ از دریایند.
این فقره ناتمام از تشبیه زمانی زیباتر می شود که نیمه خشن تشبیه برملا شود. شاعر ابروی معشوق را تشبیه می کند به کشتی، غبغبش را به گرداب، چین پیشانی را به موج و چشم معشوق را به طوفان، با این تصویر معشوق را آمیزه جمال و جلال تجسم می کند.
در ترسیم دیگر شاعر زیبایی معشوق را از طریق همان عناصر تشبیهی پیشین در چشم انداز دیگری تصویرگری می کند: آرامش و صفای معشوق را تشبیه می کند به یاقوت و مرجان، سرخی عقیق را در یک تشبیه تفصیلی؛ مأخوذ از سرخی لب معشوق می داند و در چشم اندازی دیگر به نگین بدخشان( تشبیه جمع، تشبیه یک چیز به چند چیز)و یا لعل سنگی که با تشبه به لعل(لب)معشوق نگین بدخشان می شود.

چون بنشیند تمام و صافی گردد
گونه یاقوت سرخ گردد و مرجان

چند از و سرخ چون عقیق یمانی
چند ازو لعل چون نگین بدخشان

در تصویر دیگر با بهره گیری از معنای دوپهلوی سرپیچی(نافرمانی- پیچ زلف معشوق( و گنجاندن ایهام در متن، زلف معشوق را سر از جهان پیچیده توصیف می کند و همچنین ارغوان پیچیده شده در گل سرخ):

زلفت دیدم سر از جهان پیچیده
وندر گل سرخ ارغوان پیچیده

معشوق را غیرمستقیم تشبیه به نسیم بهاری می کند که با گل در ادبیات کلاسیک نسبتی دیرینه دارد:

گل رنک شود چو روی شویی همه جو
مشکین گردد چو مو فشانی همه کو

تشبیه این بیت از نوع تشبیه تسویه یعنی تشبیه چند چیز به یک چیز، به منزله ترسیم جلوه های بهار در قالب حسن تعلیل است.
در تصویر غنایی دیگر شاعر موقعیت خود را در دوره جوانی و دوره پیری با مقایسه توصیف می کند، جوانی خود را در طراوت و بالندگی به برگ لاله تشبیه می کند و دوران کهولت و کهنسالی خود را به سیب پژمرده ای که بر شاخه آویزان باشد( کشف روابط مناسب بین ادوار زندگی انسان و اصناف طبیعت):

چون برگ لاله بودم و اکنون
چون سیب پژمریده بر آونگم

تصویر روزگار

یکی از وجوه تصویربرداری اندیشه و خامه رودکی در قالب تشبیه، تصویر روزگار است. اندیشه نسبت دادن مراد و نامرادی و خواست و ناخواست سرنوشت بشر به روزگار ریشه کلامی و ریشه تاریخی و جغرافیایی دارد؛ از نظر کلامی برمی گردد به اندیشه کلامی اهل حدیث و اشاعره و مرحبه، که بشر را در تعیین سرنوشت خود مختار نمی دانند و همه افعال بشر را چه کفر و چه ایمان مطلقاً به خدا نسبت می دهند، و از آنجا که این تفکر کلامی خاصه از زمان متوکل خلیفه عباسی در بلاد اسلام و اقمار رسمی و غیررسمی خلافت اسلامی وجه غالب اندیشه های کلامی را داشت در اندیشه شاعران کلاسیک ایران نیز تأثیر داشته است، از نظر تاریخی چون قوم ایرانی و سرزمین اباء و اجدادی آنها مدام معرض تاخت و تاز و کشت و کشتار اقوام دیگر قرار می گرفته است نسبت دادن نامرادیها و بحرانهای بعد از یورش به روزگار، ساده ترین راه برای گریز از مسئولیت و عذاب وجدان بوده است، و این باور در روند زمان به صورت فرهنگ، نسل به نسل با رنگ و لعاب ایران و اسلام تحریف شده(تئوریز شده) و منتقل گردیده است.
از نظر جغرافیایی انتساب سرنوشت بشر به دست روزگار و اجرام فلکی به زمانی برمی گردد که در نجوم بطلیموس (نجوم غالب)زمین ثابت و مرکز آفرینش و آسمان گردان پنداشته می شد و برای گردش اجرام فلکی فلسفه هایی فرض می کردند که از جمله نسبت دادن تعیین سرنوشت بشریت به آنها بوده است. جبر مسلط(بدامی) در سرتاسر ادبیات کلاسیک ایران تنیده شده است. اما شعرای عارفی چون حافظ جبر خشن اشعری را با روح هنری و آبرنگ کلمات آمیختند و تلطیف کردند.
به هر تقدیر، روزگار با مرادها و جفتهای هم تبار خود از قبیل عمر، ناپایداری روزگار، سرعت عبور روزگار، و ... در شعر رودکی چشم انداز مختلفی دارد که از جمله آنهاست.
1- جهان تشبیه به خواب شده است که ظاهری آراسته و فریبنده و عملی ناصواب دارد.

این جهان پاک خواب کردار است
آن شناسد که دلش بیدار است

کنش او نه خوب و چهرش خوب
زشت کردار و خوب دیدار است

مقایسه شود با کلام مولا علی(ع)آنجا که می فرماید:
الناس کرکب یسارو و هم نیام؛
2- جهان را به مار(تشبیه غیرمحسوس به محسوس)تشبیه می کند، جهانخوار را به مارگیر که مارگیر سرانجام شکار مار می شود(مقایسه شود با مارگیر و مار مثنوی مولوی-دفتر دوم).
جهان را به لحاظ غیرواقعی بودن و ناباورانه سپری شدن به افسانه و از جهت سرعت عبور به باد تشبیه می کند(مقایسه شود با آیه قرآن«و تری الجبالَ تَحْسبُها جامدهً و هیَ‌تَمُّرُ مرَّ السّحاب»(آیه 88، سوره 27)یا با قول امام علی(ع)در کلمه قصار که فرمود: الفرصه تَمُر مر السحاب و انتهزوا فرص الخیر)رودکی توصیه می کند فرصت را مغتنم شمرده و تا دنیا به کام است از آن بهره گیرد و با معشوقکان سیاه چشم خوش باشد(الگوی معشوقکان سیاه چشم را از حور کلمه قرآنی گرفته است)و در چشم اندازی دیگر و بازی و شگرد زیباسازی کلام با کلمه باد و بادا، جهان را به ابر و باد تشبیه می کند و جهت اغتنام فرصت می گوید:

باد و ابرست این جهان افسوس
باده پیش آر هرچه بادا، باد

بعدها شاعرانی چون حافظ با دسترسی به این گونه ذخایر تصویرسازی گفته اند.

جهان و اهل جهان چیست کار بی بنیاد
زدیم بر صف رندان و هرچه بادا باد

برای ملموس ساختن مرگ و ناپایداری زندگی با تشبیه مرگ به باز شکاری و انسان به گنجشک می گوید:

ما چو صعوه مرگ بر سان زغن
جمله صید این جهانیم ای پسر

در این گونه فرایندهای خیال ورزی شاعر می کوشد با بهره مندی از طبیعت عینی و ملموس تصاویر را به نمایش درآورد، همان کار را که بعدها شاعر با تمثیل و «اسلوب معادله» کرد را به مهمانسرا تشبیه می کند و انسان را مهمان این مهمانسرا، و می گوید مهمان را تحت تأثیر این گونه ابیات، به سرای سه پنج مهمان را دل نهادن همیشگی نه رواست، بود که بعدها حافظ گفته است. مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد می دارد که بربندید محملها.
اصولاً ناپایداری و عبور سریع دنیا دو زمینه برای بیان اندیشه اغتنام فرصت است که نخست از میان شاعران بزرگ، رودکی به آن توجه کرده است.

استعاره

استعاره از یک نظر، تشبیه است چون علاقه مجازیه در آن علاقه شباهت است و اوج فشردگی تشبیه است. از طرف دیگر استعاره از انواع مجاز است. زیرا دلالت ارجاعی در آن ملاک معنایست.
و کلمه(مستعار) در معنی غیر واقعی خود به کار برده می شود و زبان حاکم بر آن بیشتر زبان نشانه گرا و تداعی آزاد freeassaciat است. اما تفاوتش با تشبیه در آن است که یکی از طرفین تشبیه(مشبه یا مشبه به)در آن حذف می شود در استعاره رابطه طرفین تشبیه تنگاتنگ)شده از این همانی به این چو آنی ارتقا می یابد.
استعاره یا به صورت اضافه است یا به صورت اسناد مجازی یعنی در صورت دوم مستعار در جمله یا متن توزیع می شود. هرگاه مشبه به انسان بوده و مشبه غیرانسان(صفات انسان را به غیر انسان اسناد می دهیم).
معمولاً این گونه استعاره را اصطلاحاً تشخیص یا شخصیت بخشی یا جان بخشی و یا انیمیشن نیز می گویند که در ادبیات غرب به personification معروف است. در بیان جدید پارادوکس(ناسازه) و حس آمیزی از دل استعاره برکشیده شده اند. پارادوکس یعنی محال نبودن اجتماع نقیضین(تناقض وارده) که آشنایی زدایی در حوزه فلسفه است مثل مکان «لامکان و سلطنت فقر» حس آمیزی آمیختن حاسه های Paradox مختلف برای ادراک و احساس ظرفیتهای گوناگون مفهوم مجاز است مثل چشیدن صدا آمیزش(دو حس شنوایی و چشایی).یکی از بهترین و زیباترین و عمیق ترین مصادیق حس آمیزی، حس آمیزی قرآن است آنجا که برای توسعه و فراگیر نشان دادن ترس و گرسنگی جهنمیان سخن می گوید:« فإذا قَها الله لباس الجوع و الخوف بما کانوا یصنعون»(از تقریرات استاد شفیعی کدکنی).
سمبل نیز استعاره توسعه یافته است و فرقش با استعاره آن است که سمبل، استعاره متکثر است، یعنی مشبه محذوف چند چیز می تواند باشد. استعاره در تاریخ ادبیات فارسی روند خاصی را بر اساس تاریخ، علوم عقلی، قرائت شاعر و انتظار خواننده طی کرده است.
بعضی از صاحبنظران بدیع استعاره را مأخوذ از اسطوره گرفته و گفته اند اسطوره های قرآنی نیز که در آن گیاه و صبح و عناصر طبیعت متشخص و مقدس گرفته شده و خدا به آنها سوگند یاد کرده است از روح اساطیر نشأت گرفته اند. چون دوران اساطیری دورانی بود که انسان جزئی از طبیعت محسوب می شد و هر کنشی از طبیعت که بر اساس رابطه علت و معلولی شناخته نمی شد مشمول افسانه خاص جانداران می شد که این افسانه ها بعداً با دخل و تصرف، در روند زمان و انتقال نسلها تبدیل به اسطوره شده اند. ولی باید دانست که شخصیتها و اعلام قرآنی، ‌جزئی از وحی هستند و وحی تاریخ است نه اسطوره. قرآن شدیداً در مقابل کسانی که قصه های قرآنی را افسانه گرفته اند( مثل نصر بن حارث) موضع می گیرد و آن را وحی دانسته و از اسطوره متمایز می داند. یعنی قرآن در مقابل ادعاهای بی بنیاد کسانی که می گفتند: ان هذا الا اساطیر الاولین می ایستاد.
هرگاه مشبه مذکور و مشبه به خود محذوف ولی یکی از لوازمش مذکور باشد، آن را استعاره مکینه و تخییلیه می نامند: یعنی مشبه به محذوف نسبت به مشبه مذکور مکنیه و عنصری که جزو لوازم و ملایمات مشبه به محذوف است، استعاره تخییلیه نام می گیرد.
فی المثل ترکیب جویبار اندیشه، تشبیه است اما اگر گفته شود زلال اندیشه، ‌استعاره است. یعنی اندیشه مثلاً تشبیه به جویبار شده است که محذوف است و از لوازم جویبار محذوف زلال ذکر شده است، جویبار نسبت به اندیشه می شود استعاره مکینه و زلال نسبت به اندیشه می شود استعاره تخییلیه. استعاره مکنیه همیشه همراه با استعاره تخییلیه است.
گاه می شود که مشبه و مشبه به، از این هم تنگاتنگ تر و از این چوآنی تر می شوند یعنی مشبه حذف می شود و از طریق مشبه به باید پی به مشبه برد. گاه قرینه صارفه ای که ذهن را به سوی مشبه هدایت کند، وجود دارد که آن را ترشیح می گوید و گاه اصلاً قرینه ای نیست که این گونه استعاره را مصرحه گویند. مثلاً آینه بگوئیم از آن اراده دل نمائیم. یا مثل حافظ بگوئیم:
«سرو چشمان من چرا میل چمن نمی کند»
که منظور از سرو، معشوق است، و میل چمن کردن و چمان، قرآین صارفه هستند که ذهن را به سوی مشبه هدایت می کنند و ترشیح نام دارند.
تمثیل نیز گرچه تشبیه از نوع تشبیه مرکب به مرکب است، اما عده ای از صاحبنظران در تشبیه بودنش تردید کرده و آن را جزو استعاره بشمار می آورند مثل این بیت سعدی:

قرص خورشید در سیاهی شد
مشبه مشبه به
یونس اندر دهان ماهی شد

که تصویر به نمایش درآمده است.
یا به تعبیر قرآن:
«مَثل الذین حُمّلوا لتوراهَ لم یَحمِلوها کَمثُل الحمار یحمل اسفارا»
که مشبه به نه اسفار است و نه حمار، بلکه هیئت حاصله از حماری است که اسفار حمل کند.
صائب گوید:

پشه از شب زنده داری خون مردم می خورد
زینهار از زاهد شب زنده دار اندیشه کن

که جایگاه مشبه و مشبه به در این گونه تمثیلها که استاد شفیعی کدکنی آنها را اسلوب معادله می داند، سیال است(هر یک از مصادیق فوق می توانند مشبه یا مشبه به شوند).
گاه استعاره را از مفهوم متضاد گزاره یا خبر باید شناخت مثلاً آنجا که مأموران الهی به جهنمیان در نوشیدن آب جوشیده می گویند.
ذق انک انت العزیز الحکیم(آیه49، سوره الدخان).
معلوم است که ذق و عزیز و حکیم در این گزاره در معنای متضاد به کار رفته اند و یا وقتی در قبال رنج رسیدن از دست کسی به او گفته می شود دست شما درد نکند و یا وقتی که معلمی به دانش آموزی که تکلیف را انجام نداده می گوید: آفرین! استعاره در همه این حالات معنی عکس دارد، استعاره تضاد را استعاره یا تهکمیه هم می گویند. گاه می شود که در تشبیه یا استعاره مشبه به ثابت است مثل تشبیه معشوق به سرو یا لب به لعل یا دندان به مروارید. ولی گاه می شود که یک جریان متحرک است. به این نوع تصاویر تخییل گفته می شود.
مثلاً وقتی قرآن کریم در تشبیه منافقین می فرماید مثلهم کمثل الذی استوقدنارا و رعد و برق... او کصیب. لازم است مخاطب دو فقره مشبه به این تشبیه جمع را تصور کند یعنی اجزاء مشبه به را که در یک فرایند ترسیم شده اند در ذهن به جریان بیندازد تا بتواند مشبه به را که حالتی گفتمانی به خود گرفته ادراک کند. یا وقتی که فروغ فرخزاد در تشبیهی از نوع تشبیه جمع(تشبیه یک چیز به چند چیز) زندگی را به جریانهای متنوع زیستن روزمره تشبیه می کند مثلاً می گوید:
زندگی شاید یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد بدیهی است که مشبه یک جریان و یک گفتمان خیالی است و تا تمام اجزاء در ذهن مصور نشود ادراک نمی شود و با تصویرهای ثابت متفاوت است.
در قرآن استعاره ها پیش از آنکه بافت زیباشناختی داشته باشند از عناصر وحی بشمار می آیند. صبح واقعاً نفس می کشد: و الصبح اذا تنفس عصر، واقعاً مقدس است. والعصر ان الانسان لفی خسر. از دیدگاه قرآن سراسر آفرینش به عنوان یک کل یکپارچه زنده اند پس اجزاء آن هم که همان اصناف طبیعت هستند زنده هستند. مهم این است که چگونه به هستی نگریسته می شود. قوم ابراهیم به اجرام فلکی به عنوان اجزاء گسیخته از آفرینش و آفرینشگر نگاه می کردند و آنها را می پرستیدند. ابراهیم فرمود: انی الا احب لاآفلین، اما همین آفلین وقتی که با بینش فراگیر توحیدی نگریسته می شود، شایسته تشخیص و تقدیس می شوند و خداوند به آنها سوگند یاد می کند.
زیرساخت تشبیه و استعاره قیاس مع الفارق است. قیاس مع الفارق در منطق جزو آفات برهان بوده و مردود است، اما در هنر خاصه در شعر از آنجا که ستون فقرات تشبیه و استعاره است مستحسن است. فی المثل وقتی که حافظ با وجه شبه بلندی، قامت را عین سرو می داند. این چوآنی سرو به معشوق به لحاظ منطق نظر قابل اثبات نیست.
اما از نظر منطق هنر، درست است. اصولاً در تشبیه و استعاره شاعر به دنبال آن است که مستمسکی پیدا نماید و اشیاء و امور را با هم و با انسان آشتی دهد، از طرفی کلمات و مفاهیم در قوالب جامد و در بستر معنی دال و مدلولی یا علّی و معلولی خود نمی توانند شاعر را قانع کنند. شاعر می خواهد از ورای طبیعت برنجین طبیعتی زرین بجوید و این ممکن نمی شود مگر با توسع معنایی مفاهیم و گسترش ظرفیت فرامعنایی کلمات، از اینجاست که استعاره برای دگرگون کردن طبیعت مفاهیم و گسترش قلمرو فرامعنایی واژگان نقش کلیدی به دست می آورد و اجزای پراکنده هستی را طبق اصول منطق هنر و تکیه بر اصل تسامح هنری با هم خویشاوند می کند.
یکی از انواع استعارات رودکی پارادوکس(ناسازه)است. شاعر با رعایت سادگی و بی پیرایگی در ساختن استعارات گاهی آن را در هاله ای از پارادوکس می پیچاند از جمله غم معشوق را مخزن شادی برای معشوق می شمارد و شادی خود را مأخوذ از اندوه عشق معشوق می گمارد و می گوید:

با آنکه دلم از غم هجرت خون است
شادی به غم توأم زغم افزون است

یا ماه را استعاره از چراغ عالم فروز گرفته و در تشبیه تفصیلی و مضمر ماه را با همه نورانیت کم اهمیت تر از جمال معشوق دانسته و می گوید:

بی روی تو خورشید جهان سوز مباد
هم بی تو چراغ عالم افروز مباد

با وصل تو کس چو من بد آموز مباد
روزی که تو را نبینم آن روز مباد

در استعاره حاضر شاعر از«دیدن» معشوق سخن می گوید و یکی از جمله ها قرائن دیگری است که نشان می دهد، رودکی نابینا نبوده است و نابینایی را تاریخ به چشم او بسته است، در ابیاتی دیگر با استفاده از صنعت ایهام و بازی کردن با معانی دوپهلوی سرپیچیدن و ملایمات زلف معشوق یعنی پیچیده، ‌بند داشتن و... می گوید

زلفت دیدم سر از جهان پیچیده
واندر گل سرخ ارغوان پیچیده

در هر بندی هزار دل از بندش
در هر پیچی هزار دل پیچیده

در چشم انداز perspective دیگر رخسار معشوق را به لاله استعاره می گیرد و در تشبیهی تفصیل رخسار بی حجاب معشوق را از خورشید نیز منورتر تلقی می کند در چشم اندازی دیگر رخسار معشوق را به یاسمین ماننده می کند و می گوید برگ یاسمین تو را با آب دیده ام نقاشی خواهم کرد:

گرفت خواهم زلفین عنبرین تو را
به بوسه نقش دهم برگ یاسمین تو را

برای اندوه سپاه قائل شدن و تدبیر مبتنی بر تشخیص می گوید:

تا بشکنی سپاه غمان بر دل
آن به که می بیاری و بگساری

یعنی شعر دارای دورنمایه رمانتیک و لحن حماسی است، ورقه مرکزی آن، دم غنیمت شمری. زمانه را شخصیت انسانی داده و می گوید:
گرچه زمانه ناپایدار است. اما نصایح حکیمانه و پایداری دارد.
از جمله می گوید:

زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است

زمانه، به عنوان ناصحی مشفق به تو اینگونه می گوید:

به روز نیک کسان گفت: غم مخور زنهار
بسا کسی که به روز تو آرزومند است

یعنی شاعر قرائت خود از طبیعت و دیدگاه خود از مقتضیات دم غنیمت شمری را فرافکنی می کند. در بررسی تصاویر تخیلی در یک رشته نقد تاریخی Historicalcritical روندی نظام مند، با در نظر گرفتن ذهنیت تاریخی شاعر، موقعیت اجتماعی شعر(کاربرد شعر)و... می توانیم جنبه های مشترک عناصر تصویر را تحلیل کنیم و همچنین متوجه خواهیم شد که تحول و ارتقایی که در عناصر تصویر با توجه به رشد ذهنیت فرهنگی، تغییر جایگاه شعر و... صورت گرفته است با هم مرتبط اند که باید در پرتو اصول نقد بررسی شود. مثلاً جایگاه شعر در سبک خراسانی در حد جایگاه آواز و طرب و موسیقی بود، شاعران سبک خراسانی هم عناصر تصویری را جهت پاسخ دادن به افق انتظار این دوره چینش می کنند، شعر در دوره مثلاً حافظ با تغییر جایگاه مواجه شد و حمال حکمت و اوضاع اجتماعی گردید، اینجاست که عناصر تشبیهی با حفظ خمیرمایه اولیه خود از عمق و غنای پوینده تری برخوردار می شوند. فی المثل رودکی از گل سرخ تصویری کاملاً رمانتیک می آفریند آنجا که می گوید:

زلفت دیدم سر از جهان پیچیده
وندر گل سرخ ارغوان پیچیده

سعدی از گل سرخ به اعتبار فرهنگ همنشینی او با بلبل، در فرهنگ ایرانی تصویری عاشقانه می آفریند و در پرتو این تصویر به مقایسه بین دو قرائت از عشق می پردازد:

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کان را که خبر شد خبری باز نیامد

و حافظ سیمای یک معشوق بی وفا را به گل انتساب می دهد و می گوید:

سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چها کرد

می بینیم که تصاویر تخیلی در سبک خراسانی بیشتر چشم انداز ذاتی دارند تا چشم انداز کارکردی و بالقوه هستند نه آنکه بالفعل تولید شوند و هرچه تصاویر عمیق تر می شود چشم انداز کارکردی تصاویر نیز بیشتر می شود. آمدن کارکترهایی مانند پروانه و شمع و بلبل و باد صبا و غیره تصاویر را عمیق تر و توسعه مفاد تصاویر را بیشتر کرده است، همه این فراز و فرودهای هنری و افت و خیزهای عالم تصویرسازیهای شاعرانه، فقط زمانی قابل تحقیق، پژوهش و بررسی خواهد بود که نقد با آسیب و آسیب شناسی متمایز شود. در آسیب شناسی، محقق فقط آسیبهای کارکردی و ذاتی پدیده را می جوید، ولی منتقد، فقط درصدد عیب گیری و آسیب شناسی، بعضاً نیز آسیب سازی نیست،‌ بلکه نقاط ضعیف و نیرومند پدیده ادبی را مورد تحلیل و ارزیابی قرار می دهد و اثر ادبی را زمینه های جامعه شناسی(کارکرد پدیده) و فلسفی(ماهیت پدیده)و زیباشناسی(فلسفه هنر)و فلسفه اخلاق(خوبی یا بدی-چیستی)مورد بررسی قرار می دهد تا نویسنده یا شاعر، نقاط ضعیف را تقویت یا ترمیم یا بازخوانی و بازسازی کند و به نقاط تأثیرگذار و نیرومند اثر ادبی مجال رشد دهد. آسیب شناسی، پزشکی است و آسیب شناس به دنبال شناخت آسیبها patalogy می گردد، اما نقد عمل جراحی است یعنی جراحت برای اصلاح و آینه است یعنی آنچه هست نشان می دهد چه خوب چه بد. به همین جهت است که حدیث داریم المؤمن مرآت المؤمن. زیرا:
1- موالیم که تلخ است نه شیرین بلکه مزه واقعی است.
2-مستعم را و در رو می گوید.
3-برای اصلاح می گوید نه برای تخریب.
فاصله بین آسیب شناسی و نقد، در تحقیقات ادبی آنچنان به هم نزدیک شده است که گاهی تسامحاً یا شاید هم تغافلاً به جای هم گرفته می شوند، از این رو، جایگاه موضوعاتی همچون آسیب شناسی برای پژوهشهای ادبی خالی است و عنوان آسیب شناسی در حوزه های مختلف ادبیات از جمله در حوزه تصویرهای تخیلی عنوان پژوهش زنده ای می تواند باشد. پس در نقد و بررسی عناصر خیال و نوع تصویرگری با این عناصر، قبل از آنکه شاعر مربوطه را با معیار امروز در ذهن خود محاکمه کنیم و به او نمره بدهیم باید ببینیم که در آن دوره، شعر چه جایگاهی در جامعه داشته است، از شعر و شخص شاعر چه مسئولیتی با توجه به جایگاه شعر طلب می شد. بدیهی است که مثلاً انتظار مردم از شعر و شاعر در دوره فرخی یزدی و فرخی سیستانی به نسبت زمان متفاوت است.
وقس علیهذا.
نکته دیگری که در مطالعات مربوط به صورتگری خیال، می توان تأمل کرد این است که، اصولاً صورتهای تخیلی از جمله تشبیه و استعاره که جوهر کلام مخیل را می سازند و از دیدگاه نقادان کهن، مثل بیرونی ممیز شعر از غیر شعرند، جزو ذات و ماهیت شعر می باشند یا در زمره آرایه ها هستند. اگر آنچه را که ما امروز آرایه می خوانیم و همچنین صور بیان خوانده می شود، پس آنچه که ادبیات شعر را شکل می دهد چیست؟ تشبیه و استعاره امروزه در حوزه فلسفه زبان جای می گیرند. نه صورتگریهای تخیلی؛ در زمینه آرایه ها هم باید گفت که اگر در ادبیات کلاسیک شاعر می کوشید که گردن بند شعر را درخشان تر کند، بدان جهت بود که افق انتظار جامعه از نقش آفرینی شعر در همین حد بود، اما اکنون این افق انتظار چه از دیدگاه فرمالیستی (شعر زیبا)و چه از دیدگاه محتواگراها(شعر خوب) فرق می کند. در پردازش شعر، عنصر زیبایی از سایر عناصر مهم تر است و بهترین شعر، شعری است که خوب و زیبا باشد. زشت زیبا(مثل شعر امرؤالقیس)از خوب زشت(مثل نظمهای یکبار مصرف)به مراتب بهتر و ارجمندتر است. شاعری که خوب را زشت می سراید هم به شعر ستم روا داشته و هم به آن خوبی.
ادبیات نوعی بیان است در کنار بیانهای دیگر یا متمایز از آنها، مانند بیان فلسفی، بیان روانشناختی و... این بیان زبان، سازوکارهای زبانی ویژه ای دارد که ذاتی و ماهوی است و استعاره یکی از سازوکارهای این زبان است. پس وقتی گفته می شود در فلان دوره صور خیال آنچنان یا اینچنین بوده است، این(بحث و بررسی بر شکل(فرم)تخیل است نه ذات تخیل. هر فرم از تخیل معلول نوع نگاه و نوع پیوند شاعر با طبیعت است و امری عارض است نه ذاتی. منظور این است که صور خیال از جمله تشبیه و استعاره(کلام مخیل)مقوله ای کلی و ناظر به ماهیت و ذات زبانند و نحوه و فرم استفاده های شاعر از استعاره به منزله گفتار از زبان است. بدیهی است که زبان امری ذاتی و مستقل از گفتار و فاعل گفتار بوده و گفتار به منزله بهره بردن و رفع نیاز کردن از یک منبع یا خزانه است.
منابع تحقیق :
1-زرین کوب، عبدالحسین. از گذشته ادبی ایران. چاپ اول، تهران: انتشارات الهدی، 1375.
2-راهنما، تورج. ادبیات امروز آلمان. چاپ دوم، چاپ حیدری، 1368.
3-صفا. تاریخ ادبیات ایران. چاپ سوم، تهران: چاپخانه رامین، 1362.
4-یوگنی، ادوارد ویچ برتلس.تاریخ ادبیات فارسی، ترجمه سیروس ایزدی، چاپ اول، تهران: انتشارات هنرمند، 1374.
5-امامی، نصرالله.رودکی استاد شاعران. چاپ دوم، تهران: انتشارات جامی، 1374.
منبع :اکبری، منوچهر(1387)، رودکی سرآمد شاعران فارسی، تهران، خانه کتاب، چاپ دوم: 1388.


 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط