Selbstreflexion/Autoreflexion

تأمل بر خود در نظر مکتب فرانکفورت

انگاره ای از اندیشه ی سنتی دیالکتیک که به هسته ی روش شناختی مکتب فرانکفورت بدل شد. به طور کلی، این واژه به تأملی ثانوی اطلاق می شود، نوعی قرار دادن تأمل درون چارچوب ارجاعی خاص اش و نیز هدایت آن به
يکشنبه، 17 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تأمل بر خود در نظر مکتب فرانکفورت
 تأمل بر خود در نظر مکتب فرانکفورت

نویسندگان: ایوکوسه و استفن آبه
مترجم: افشین جهاندیده



 

 

Selbstreflexion/Autoreflexion

(1) انگاره ای از اندیشه ی سنتی دیالکتیک که به هسته ی روش شناختی مکتب فرانکفورت بدل شد. به طور کلی، این واژه به تأملی ثانوی اطلاق می شود، نوعی قرار دادن تأمل درون چارچوب ارجاعی خاص اش و نیز هدایت آن به تأمل به بافت عملی، تاریخی و اجتماعی خاصی که بر مبنای آن انجام می گیرد و بی وقفه نگاه نظری را مشروط می کند. تأملی غیرمستقیم که وضعیت سوژه ی تأمل گر را برسی می کند، به جای آن که خود را مصون از شرایط فعلیت یافتن اش بداند. در این معنا، کاربرد این واژه در مکتب فرانکفورت مغایرت دارد با الگوی سنتی فلسفی که تأمل نظری جدا از جهان را برای بهتر معطوف شدن به سمت ایده ها ارزش مند می داند، بلکه برخلاف آن، مستلزم رابطه با جهان کنش های روزمره مان است، مرحله ای میان نظریه و عمل.
(2) تأمل – بر- خود که هورکهایمر آن را شکل داد، عامل اجتناب ناپذیر تبدیل الگوی فلسفی نظریه ی شناخت از نظریه ی سنتی به نظریه ی انتقادی است. هورکهایمر در رساله ی سال 1937 خود به نام نظریه ی سنتی و نظریه ی انتقادی ( نظریه ی سنتی و اعتقادی) ، به الگوی فلسفی سوژه- ابژه آن گونه که سنت تاکنون به آن متوسل شده است، حمله می برد، حتی اگر گرایش های نظری به ویژه برخاسته از هگل و مارکس، گواه گذار به الگویی جدید باشد. هورکهایمر اساساً یادآور می شود که سوژه ی شناخت سوژه ای خالص و آگاهی متعالی یی نیست که بتوان ساختار ماتقدم آن را توصیف کرد، بلکه خودِ این سوژه در لحظه ای معین از یک فرایند اجتماعی عینی ظاهر می شود. ابژه ای شناخت نیز به همان اندازه پیشاپیش تعیّن اجتماعی یافته است. نخستین وظیفه تأمل – بر- خود عبارت است از آشکار کردن همین دیالکتیک سوژه- ابژه ی شناخت و در نتیجه جا دادن نظریه در آن چارچوب عملی یی که نظریه را امکان پذیر می سازد. اما تأمل – بر- خود به این آشکار کردن تعیّن های اجتماعیِ تولیدکننده ی نگرش نظری بسنده نمی کند؛ بلکه در عین حال، این تعیّن ها را محکوم می کند و جدایی نادرست نظریه- عمل را افشا می کند و از همین طریق، علاقه ی جدید نظریه، یعنی علاقه ی عملی به رهایی بخشی را اشکار می کند. مشروعیت تأمل- بر- خود در علاقه ی عملی مخاطبان آن به رهایی است:آشکار کردن وابستگی اجتماعیِ نااشکار به معنای علاقه مند ساختن اسیرانِ این وابستگی، به رهایی از آن، یا دست کم به بهبود و اصلاح شرایط زندگی شان است. تأمل- بر- خود ان علاقه را اشکار می کند، اما نمی تواند جایگزین تحقق آن شود، چه تحقق آن به حوزه ی پراکسیس مربوط است: « انتقالِ تا حد ممکن دقیقِ نظریه ی انتقادی [...] فقط با علاقه ای تضمین می شود که انسان ها به تغییر جامعه دارند...» ( نظریه ی سنتی و اعتقادی، ص79) .
از دید آدورنو در دیالکتیک منفی، تأمل- بر- خود بیش تر گرایش دارد به برجسته کردنِ ناتوانی کاهش ناپذیر نظریه به منزله ی شکافی که نظریه را ضرورتاً از هر امکان تغییر عملی جامعه جدا می کند، حال آن که بر عکس، برای هابرماس تأمل-بر- خود رابطه ای نظام مند و درون ماندگار(1) را میان شناخت و علاقه آشکار می کند: « در تأمل –بر- خود، شناخت و علاقه در هم آمیخته اند» (شناخت و علائق انسانی، ص157) . آنچه با شناخت علمی همخوانی دارد، علاقه ای تکنیکی برای در اختیارگیری ابژه ی این علم است، آن چه با شناخت تاریخی و علوم انسانی متناسب است علاقه ای عملی برای حفظ و گسترش فهم میان انسان هاست و سرانجام آن چه با علم انتقادی ( روان کاوی، نقد ایدهئولوژی، نظریه ی انتقادی جامعه) ، یعنی تنها علمی که اصل روش شناختی اش صراحتاً تأمل –بر- خود است، مطابقت دارد، علاقه ای آشکارا انتقادی است به رهایی بخشی ارتباط آزاد از قید و بند.
(3) گرچه انگیزه ی تأمل-بر-خود اساساً در چارچوب نظریه ی شناخت ظاهر می شود، اما باید در عین حال به قصد دستیابی به نظریه ی جامعه، از آن خارج شود، و این نکته را در رساله ی سال 1937 قبلاً بیان کرده بود. سوژه ی شناخت نمی تواند به تنهایی و به یمن توانایی صرف تأمل انتقادی اش، مکان ظهور علاقه ای عملی به بهبود و اصلاح شرایط اجتماعی زیست باشد. این علاقه باید در جامعه ریشه داشته باشد، و ارزشی ندارد مگر آن که در دسترس تأمل- بر- خودی باشد که خودِ علاقه مندان به طور مشترک فعلیت می بخشند. شناخت فی نفسه نمی تواند آزادی بخش باشد، بلکه منابع اجتماعی موجودند که مخاطبانِ این شناخت انعکاسِ علاقه به زندگی بهتر را در آن ها می بینند. نظریه پرداز جامعه دست آخر فقط می تواند آن چیزی را بازسازی کند که کنش گران اجتماعی می توانند با تلاش خاص خود در تأمل- بر- خود به آن دست یابند. بدین ترتیب، هابرماس در ادامه ی شناخت و علائق انسانی، بر این واقعیت تأکید می کند که نه در سوژه ی منفردِ شناخت و تأمل- و نیز نه در به اصطلاح سوژه ی جمعی - بلکه در عمل اجتماعی و واقعیِ ارتباط است که منابع تأمل- بر- خودِ حقیقی جا دارد، یعنی منابع آگاهی از علائقی که در آن ها شریک ایم و می توانند ما را برای تحقق مشترک دگرگونی جامعه به سمت عدالت و عقلانیت بیش تر برانگیزانند. تأمل-بر- خود منبع طبیعیِ استفاده کنندگان معمولی از زبان است که با توانایی تغییر محورِ آگاهی آغاز می کند، همان گونه که با تعهدش به مبادله ی متقارن استدلال ها در حوزه ی عملی و عینی می آغازد.

پی نوشت ها :

1- immanent.

منبع:(1385) ، واژگان مکتب فرانکفورت، افشین جهاندیده، تهران، نشر نی، چاپ دوم 1389.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.