نویسنده: محمد کاوه
محیط خانواده مساعدترین مکان برای رشد کودک و تعالی فکری و جسمی اوست و در صورت برخورداری کودک از تربیت و حفاظت از سوی والدین، او می تواند به عنوان سرمایه ای گران بها وارد جامعه شود. اما زمانی که والدین برخلاف مسئولیت خود عمل کرده و در تربیت کودک سهل انگاری کنند، آن زمان کودک پرورش یافته در این نوع خانواده به سهولت در معرض بزهکاری قرار می گیرد (یاووزار، 1382: 250).
بنابراین مشخص می شود که خانواده نیز دو نوع کارکرد می تواند داشته باشد که در زیر به آن پرداخته خواهد شد.
الف- کارکردهای مثبت:
خانواده مهم ترین نهاد تغذیه کننده جامعه است و این نفوذ تاحدی است که جامعه شناسان، جرم شناسان، حقوق دانان، روان شناسان اجتماعی و مربیان، شرافت یا انحراف، بهنجاری یا نابهنجاری جامعه را نشأت گرفته از خانواده می دانند (معاونت اجتماعی و پیشگیری از وقوع جرم، 1383: 263). اهمیت نهاد خانواده تا اندازه ای است که در همه فرهنگ ها، به عنوان عامل اصلی اجتماعی شدن کودک در دوران کودکی به شمار می آید؛ اما چون نظام های خانواده بسیار متفاوت هستند، دامنه تماس هایی که کودک تجربه می کند نیز در فرهنگ های مختلف به هیچ وجه یکسان نیست (منشی، 1384: 144). یکی از مهم ترین کارکردهای خانواده، تأثیر بر روی شکل گیری هویت فرزندان است. در این رابطه ماکستروم و همکارانش (Makstrom Et Al-1992) نشان دادند که ارتباط نوجوان با والدینش، شکل گیری هویت او را تحت تأثیر قرار می دهد و بارتل و هرینگ (Bartel & Hearing-1997) نیز ثابت کردند که الگوی تعامل خانواده بر رشد نوجوان در حیطه هویت تأثیرگذار است. همچنین سیگلمن (Segelman-1999) متوجه شد که به طور کلی شکل گیری هویت موفق در نوجوان محصول 4 عامل: رشد شناختی، ارتباط با والدین، تجارب خارج از خانواده و زمینه های گسترده تر اجتماعی است که از بین این عوامل، نقش خانواده در شکل گیری هویت در بسیاری از تحقیقات بیشتر مورد تأکید قرار گرفته است. علاوه بر این، نتایج پژوهشی (1383) در شهر شیراز نشان داد که «انعطاف پذیری خانواده» و «انسجام» به گونه ای معنادار شکل گیری هویت نوجوانان دختر و پسر را تحت تأثیر قرار می دهد (رزمی، 1383: 114-118). در حوزه آسیب شناسی اجتماعی، بحث هویت از آن جهت دارای اهمیت است که اصولاً احساس هویت انسان در مورد جامعه یا هر پدیده دیگر حتی احساس هویت در خصوص خداوند، وی را به رعایت هنجارها ملزم می کند و مانند عاملی بازدارنده در انحرافات او عمل می کند. اگر احساس هویت اجتماعی (Socisl Identity) افراد جامعه در خصوص الگوها و ارزش های اجتماعی - فرهنگی خودشان طی فرآیند جامعه پذیری سالمی شکل بگیرد، هم چون عامل بازدارنده از انحرافات جلوگیری خواهد کرد. برعکس، احساس بی هویتی نیز پتانسیل مناسبی برای شکل گیری انواع آسیب های اجتماعی خواهد بود (بزرگی، 1387: 103). تجربیات نیز نشان می دهد اگر به نوجوانان و جوانان اعتماد شود، احترام به شخصیت و هویت آنها گذاشته شود و حقوق آنان به رسمیت شناخته شود، مسلماً آنها در جامعه فرصت های بی نظیری را خلق خواهند کرد. اما اگر بی اعتمادی ترویج شود، زمینه بروز آسیب های اجتماعی فراهم شده و این آسیب های اجتماعی ممکن است به بحران اجتماعی تبدیل یا هدایت شوند (عبادی، 1382).از دیدگاه پارسونز نیز در میان کارکردهای خانواده، دو کارکرد اساسی و تقلیل ناپذیر وجود دارد که عبارتند از: اجتماعی کردن اولیه فرزندان و تثبیت تشخیص و هویت در جامعه. پارسونز بر دو فرآیند بنیادی در اجتماعی شدن اولیه تأکید می کند: 1) نهادی شدن و درونی شدن فرهنگ جامعه و شکل گیری شخصیت 2) تثبیت شخصیت. بدون درونی شدن فرهنگ و بدون هنجارها و ارزش های مشترک، زندگی اجتماعی امکان پذیر نخواهد بود. اما نکته مهم این است که فرهنگ به سادگی آموخته نمی شود و آموزش اولیه آن نیز فقط از خانواده ساخته است. آن گاه که شخصیت شکل گرفت، نوبت به تثبیت آن می رسد و این دومین کارکرد غیر قابل تفویض خانواده است. تأکید پارسونز در این مورد بر روی مناسبات ازدواج و آن نوع تأمین عاطفی و آرامش روحی است که هر یک از دو زوج برای طرف دیگر فراهم می سازد (آزاد ارمکی، زند و خزاعی، 1382-1381: 5). کارکرد مثبت دیگر خانواده این است که محیط و شرایط خانوادگی می تواند عامل تشویق کننده یا باز دارنده در مراحل رشد باشد. خانواده ای که افراد و اعضای آن با همدیگر کار و تفریح می کنند و با اتفاق نظر تصمیمات مهم می گیرند، نوجوانی با اعتماد به نفس پرورش می دهد. از طرفی دیگر، بروز آسیب های اجتماعی در نوجوانانی که والدین را بهترین دوست خود می دانند، کم تر مشاهده می شود. زیرا نوجوانان در چنین شرایطی تمامی مشکلاتشان را با والدین خود در میان می گذارند و آنان را مطمئن ترین افراد در مطرح کردن مشکلاتشان می دانند. رفتار و نگرش والدین نیز می تواند تسهیل کننده یا مانع جریان تکامل همه جانبه نوجوانان باشد. والدینی که فهمیده هستند و از آگاهی تربیتی غنی برخوردارند، می توانند منبع امنیت خاطر برای نوجوانان خود باشند و علاوه بر حل مشکلات آنها، با نوجوانان خود همراه و هم راز شوند. چنین والدینی فرزندان خود را مستقل و مسئولیت پذیر بار می آورند و سبب می شوند تا فرزندانشان از معیارها و ارزش های اجتماعی مورد قبولی برخوردار شوند (محمدی صابر، 1387: 14). همچنین خانواده به فرزندانش می آموزد که چگونه ارتباط برقرار کنند، هماهنگی ایجاد کنند، تأثیر گذاشته و تأثیر بپذیرند و چگونه ارزش ها و میراث فرهنگی و اجتماعی را به نسل بعد از خود منتقل کنند. در واقع خانواده حلقه واسط بین فرد و جامعه تلقی می شود و نقش اساسی و بی مانندی در پیوند فرد و جامعه دارد و این نوع تربیت فرزند و کارآمد کردن او، بهترین خدمتی است که خانواده به جامعه ارائه می کند (باقری، 1386: 129 و 128). در خصوص پی آمدهای مثبت انسجام خانواده و میزان گرمی و محبت والدین با فرزندان مطالعات گوناگونی صورت گرفته که نتایج مشابهی داشته است. به طور مثال، بررسی های انجام شده توسط رزمی (1383) تحت عنوان «بررسی تأثیر انسجام و انعطاف پذیری خانواده بر شکل گیری هویت در نوجوانان» و جمشیدی (1384) با عنوان «مقایسه سبک شناختی دانش آموزان راهنمایی عشایری و شهری در تعامل با ابعاد فرزند پروری والدین» ضمن تأیید آثار مطلوب انسجام خانواده، نشان دادند که جو مثبت خانواده های منسجم که همراه با احساس مسئولیت پذیری متقابل است، زمینه مساعدی برای به دست آوردن ویژگی های مثبت مانند: هدفمندی، تلاش برای عالی بودن و نظام و سازماندهی در فرزندان به وجود می آورد (جمشیدی و همکاران، 1387: 203). از آن جایی که کودکان بیشتر از غذای خوب، لباس گرم، اسباب بازی و هوای آزاد، نیازمند آن هستند که مقبول والدین قرار گیرند و دوست داشته شوند و احساس کنند که به کسی تعلق دارند، بنابراین اگر آنها در خانواده ای قرار گیرند که نسبت به نیازهای فکری و روحی کودکان بی توجه نبوده و پدر و مادر و اعضای دیگر خانواده به سؤالات آنها با حوصله و به طور صحیح پاسخ دهند، اساس و چارچوب فکری کودکان درست پایه ریزی خواهد شد (شامبیاتی، 1385: 211 و 210).
یکی دیگر از مهم ترین کارکردهای مثبت خانواده، تعلیم و تربیت صحیح فرزندان است. برخی از صاحب نظران، تعلیم و تربیت را «انتقال معلومات و مهارت ها» می دانند. عده ای هم تصور می کنند که تعلیم و تربیت یعنی: «تشکیل عادات و صفات معین در فرد». به نظر عده ای دیگر نیز، تعلیم و تربیت به معنای «رها ساختن فرد از آداب و قیود اجتماعی و فراهم کردن وضع طبیعی برای اوست». بعضی هم گفته اند: «تعلیم و تربیت راهنمای جنبه های مختلف رشد شخصیت فرد از جهات مختلف جسمانی، عقلانی، اجتماعی، دینی، هنری و اخلاقی است». به هر تقدیر، تربیت کوششی است در اجتماع تا در نسل جوان خود تغییراتی مطلوب ایجاد کند و با رشد و نمو نسل جوان خود، راهی که موافق با آمال و آرزوهای اوست ممکن سازد. در این خصوص، امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) فرموده است: «هیچ سرمایه و ثروتی که پدری برای فرزندش بگذارد بهتر و برتر از تربیت نیکوی او نیست». رسول خدا نیز فرموده اند: «اگر پدر و مادری به وظایف شرعی خود در تربیت فرزندان دقت نکند، مورد عاق فرزندان قرار می گیرد». همچنین امام خمینی (ره) تربیت را هدایت و وسیله ای برای خارج شدن انسان از قوه به فعل و شکوفا کردن فطرت و استعدادهای نهفته انسان می داند. چنانچه می فرماید: «این تربیت است که فطرت را شکوفا می کند». به هر تقدیر، آدمی محتاج تعلیم و تربیت است. در بیان اهمیت تعلیم و تربیت همین بس که تحقق گوهر آدمی منوط به آن است. مراقبت هایی که تحت عنوان تعلیم و تربیت در مورد بشر اِعمال می شود، شرط لازم برای رسیدن او به مرحله کمال است. بشر تنها با تعلیم و تربیت می تواند آدم شود. وقتی کسی تربیت شده باشد، تأثیر تربیت به فرد مورد تربیت محدود نمی شود. تربیت یک فرد کافی است تا خانواده ای یا حتی قبیله ای را تحت تأثیر قرار دهد. انسان ها همه در دوران اولیه زندگی خود معصوم هستند؛ زیرا خداوند همه آنها را پاک و بی آلایش آفریده است و حق طبیعی هر انسانی است که پاک و سالم بماند و برای خود، اطرافیان و جامعه اش فردی مفید و سودمند باشد. اما اگر برخی از انسان ها رو به ناپاکی می نهند و سرشت و طینت صاف خویش را به انواع بدی ها می آلایند، شاید که قصور از خود آنها نباشد؛ چون فرصت آن را نداشته اند که از تربیت های سالم اجتماعی و یا از کانون خانواده ای سالم برخوردار باشند و یا جامعه آن طور که باید و لازم است نیازهای روحی، آموزشی و تربیتی آنان را پاسخ گو نبوده و تأمین نکرده است. اصول زیر از آموزش ها، تجربه ها، روایات و نظریه های دانشمندان گرفته شده است و توجه به آنها می تواند راه گشای والدین در تربیت فرزندان صالح باشد:
1. ابراز مهربانی به موقع و لازم با توجه به دو اصل مهم تشویق و تنبیه.
2. احترام به شخصیت نوجوانان و ایجاد حس احترام متقابل به دیگران در آنان.
3. ارایه پاسخ مناسب به پرسش های نوجوانان.
4. عمل به اصول امر به معروف و نهی از منکر با رعایت شخصیت نوجوانان.
5. نشنیدن و نادیده گرفتن بعضی اشتباهات نوجوانانی که خود از کرده خویش پشیمان هستند.
6. کوشش در رفع ناتوانایی های کودکان و نوجوانان و توجه به نیازهای آنان.
7. تمسخر و سرزنش نکردن نوجوانان (معاونت اجتماعی و پیشگیری از وقوع جرم، 1383: 259-242).
به هر تقدیر، تربیت تکلیفی است که در گام اول بر عهده والدین است و قابل فرو گذاردن نیست و رشد و تعالی فرزندان متوقف بر ادای به موقع و درست این تکلیف توسط خانواده است. برای آنکه والدین بتوانند به درستی از عهده این تکلیف سنگین برآیند و جریان تربیت دینی فرزندان به نحو مطلوب انجام شود، آنها باید شاخص های اساسی مورد نظر در تربیت را مورد توجه قرار دهند و به آن عمل کنند. برخی از این شاخص ها عبارتند از: ارتقای سطح معرفتی و بینشی خود در زمینه اعتقادات، احکام، اخلاق و ارزش ها، تعقل و خِرد ورزی در تصمیم گیری ها، تکریم فرزندان، نرم خویی و مهربانی با فرزندان و رعایت اعتدال و میانه روی (کشاورز، 1388: 18 و 17). کارشناسان علوم تربیتی معتقدند که در تربیت کودکان 3 روش مستبدانه، آزاد منشانه و آزادی مطلق وجود دارد. آنان بهترین شیوه تربیت کودکان را روش آزادمنشانه می دانند و معتقدند که این روش بر پایه احترام متقابل بین والدین و فرزندان، تعیین حریم و محبت دو سویه می باشد و محصول آن فرزندانی قابل اعتماد در جامعه است. بی شک انتخاب شیوه های نادرست تربیتی (مستبدانه یا آزادی مطلق) تأثیر مستقیم در بروز نابهنجاری ها، بزهکاری و جرایم خواهد داشت. بسیاری از جوانان ضد اجتماعی محصول روش های تربیتی مستبدانه هستند. این افراد به دلیل ناآگاهی والدین در سنینی که کودک به طور طبیعی باید لج بازی و پرخاشگری داشته باشد، با ناکامی و تنبیه آنان مواجه شده و یا با روش آزادی مطلق تربیت شده اند. لذا آشنایی والدین با شیوه های درست تربیتی متناسب با مراحل رشد تأثیر به سزایی در ایجاد جامعه ای سالم، پویا و ایمن خواهد داشت. شناخت این مراحل و به کارگیری روش های مناسب تربیتی به والدین کمک خواهد کرد تا در تربیت کودک خود موفق تر عمل کنند (عسکری و حسنی، 1385: 12). البته از این نکته مهم نیز نباید غافل بود که نه فقدان تعلیم و تربیت رابطه قطعی با بزهکاری دارد و نه وجود آن رابطه قطعی با عدم بزهکاری؛ به طور مثال، وقتی کسی دچار بعضی از عوامل ارثی یا مادر زادی است یا تحت تأثیر عوامل اکتسابی قرار دارد، همچنین محیط خانوادگی او چنان آلوده است که نمی تواند خود را از آثار سوء آن برحذر دارد و مشکلاتش آن چنان زیاد و دامن گیر می باشد که رهایی از این مشکلات دشوار و بزهکاری او غیر قابل اجتناب است، در این صورت تعلیم و تربیت نمی تواند به تنهایی نقش قاطع و ثمربخشی در عدم وقوع بزه داشته باشد؛ چرا که مجموع عوامل فوق او را به راهی خواهد کشاند که خواه ناخواه در مسیر درستی قرار نخواهد گرفت (شامبیاتی، 1385: 234و 233). نکته دیگر اینکه زنان یا مادران به دلیل طبع عاطفی و روحیه ظریفی که خداوند در وجود آنها نهاده است، در مقایسه با مردان ارتباط مؤثرتری با فرزندان دارند و وقت بیشتری را برای تربیت فرزندان صرف می کنند؛ بنابراین فراز و نشیب های زندگی کودکان و نوجوانان به مقدار زیاد با رفتارهای نوازشگر و محبت آمیز مادران می تواند آرام گیرد (مشهدی پور و تشویق، 1385: 11).
ب- کارکردهای منفی:
با وجود آثار مثبت خانواده بر روی فرزندان، اما این نهاد می تواند منشأ بروز بسیاری از مشکلات و نابهنجاری ها در فرزندان باشد. به طور مثال، از نظر هابز، بسیاری از کودکان پریشان حال و آشفته، به خانواده هایی تعلق دارند که از زندگی اجتماعی مجزا و بیگانه اند. به همین دلیل او اعتقاد داشت که کودک و خانواده باید فعالانه در امور اجتماعی سهیم باشند (مجدفر، 55: 143). هارلوک نیز منشأ نابهنجاری ها را در ساختارهای خانوادگی جست و جو کرده و آن را معلول نحوه تربیت، مکانیسم های جامعه پذیری خانواده و چگونگی و کیفیت رشد شخصیت کودک در خانواده می دانست (بیات و همکاران، 1387: 100 و 99). همچنین ساترلند (1942) بزهکاری را در اثر خطای خانواده ها عنوان کرد که قادر به یاد دادن ارزش ها و هنجارها نبوده اند. به نظر وی، نگرانی ها و نیازهای ارضاء نشده در افراد عادی و بزهکار شبیه به هم است؛ اما روش های یادگیری واکنش به این نگرانی ها و محرک ها در آنان متفاوت است و خانواده به عنوان اولین محیط یادگیری، در بزهکاری فرزندان مؤثر است (احمدی، 1384: 131). از طرفی، والدینی که سعی می کنند کودکان خود را بر مبنای معیارهای ارزش ذهنی خود و یا بر مبنای روش های تربیتی جوامع بیگانه تربیت کنند، ناآگاهانه به ناسازگاری اجتماعی کودک خود در آینده کمک می کنند (معاونت اجتماعی و پیشگیری از وقوع جرم، 1383: 265 و 264). پژوهش های متعدد تأیید می کنند که فرآیند ها و سیستم خانواده یکی از عناصر بسیار مهم در رفتارهای بزهکارانه است؛ به ویژه فعالیت های مجرمانه پدر و مادر یا برادران و خواهران خطر افزایش بزهکاری را در اعضای جوان خانواده افزایش می دهد (شامبیاتی، 1385: 44). به طور مثال، مصرف مواد توسط والدین باعث می شود کیفیت ارتباطات آنها با فرزندانشان خدشه دار شود و در معرض خطر فرار گیرند. همچنین نگرش والدین سهل انگار راجع به مواد، فرزندان را تشویق به مصرف مواد می کند (مددی و نوغانی، 1384: 61). افزون بر این، بررسی های ساندرز، رالف، تامپسون، سافرونوف و گاردینر (Sanders, Ralph, Thompson, Sofronoff & Gardiner-2005) نشان داده اند که مشکلات مربوط به سوء مصرف مواد مخدر، رفتارهای ضد اجتماعی و بزهکارانه در کودکان نیز با شیوه تربیت آنها در ارتباط است و برخی عوامل هم چون: کشمکش های خانوادگی، شکست در ازدواج، نداشتن رابطه گرم با والدین، مقررات سخت، نظارت ناکافی و بیماری های روانی در والدین، خطر شکل گیری مشکلات رفتاری و هیجانی را در کودکان افزایش می دهد (تهرانی دوست و همکاران، 1387: 372). برخی یافته ها (1385) هم حاکی از آن است که تحصیلات پایین تر از دیپلم والدین، فاصله سنی زیاد پدر با فرزند، وضعیت اقتصادی پایین تر از حد متوسط و شیوه تربیتی سهل گیرانه از جمله عواملی هستند که باعث اعتیاد نوجوانان و جوانان می شود. مطالعات چیل کات و آنتونی (Chilcout & Anthony-1995) نشان داد کودکانی که کم ترین کنترل بر روی آنها اِعمال می شود مصرف مواد را از همان سنین اولیه آغاز می کنند. از طرفی دیگر، مک کوبی و مارتین (Maccoby & Martin-1983)، گلاین و هنلین (Glyann & Haenlin-1988)، ولک و همکاران (Volk Et Al-1989) و اسمارت و همکاران (Smart Et Al-1990) مکرراً نشان دادند والدین مستبدی که قوانین خشک اِعمال می کنند باعث بروز انزوای اجتماعی، فقدان شایستگی اجتماعی و مصرف مواد مخدر در فرزندان خود می شوند (واحدیان، 1386: 59-57). پژوهش هافمن (Hafman) نیز حاکی از آن بود کودکانی که در خانواده سخت گیر بزرگ می شوند معمولاً مطیع و فرمانبردار هستند؛ ولی در اکثر موارد رفتار آنها توأم با پرخاشگری است. این کودکان احساس ناامنی می کنند و از خود استقلال کافی ندارند. آنها در بین هم بازی های خود محبوبیت زیادی را به دست نمی آورند. برای حقوق دیگران احترام قائل نمی شوند و در برابر انتقاد بزرگ ترها بی تفاوتند و از ثبات عاطفی کمی برخوردارند و سرانجام اینکه گرایش بیشتری به انحرافات اخلاقی از خود نشان می دهند (حسینی، 1387: 84).همان طور که گفته شد، خانواده مهم ترین عامل سازنده شخصیت اخلاقی نوجوانان و جوانان به شمار می رود و رابطه پدر و مادر با نوجوانان امری فوق العاده دقیق و حساس است. بنابراین اگر در آن دقت نشود، نه تنها به شخصیت اخلاقی فرزندان لطمه وارد می کند، بلکه ممکن است موجب اختلال فرزندان در آنچه که معمولاً تصور می کنند، می بینند، می شنوند و درک می کنند بشود. در واقع مهر و محبت والدین را می توان ویتامین روانی کودک نامید. احتیاج به محبت یک حس ذاتی بشری است که در تکوین شخصیت هر فرد فوق العاده مؤثر است. اما کمبود محبت سبب بروز اختلال منش و انواع انحرافات شده و در نسل های بعدی نیز اثر می گذارد. به طور مثال، کودکی که از محبت خانوادگی محروم است، خود را از خانواده و اجتماع طرد شده و منزوی تلقی کرده و همواره درصدد انتقام جویی می باشد. او پس از ارتکاب اَعمالی برخلاف قوانین و مقررات و رسوم اجتماعی، از صمیم قلب احساس شعف و رضایت خاطر می کند. البته احتیاج به محبت، محدود به یک زمان خاص یا در دوره کودکی نیست؛ بلکه کودکان و نوجوانان در هر زمان به محبت و عطوفت نیاز دارند. با اینکه حس بشر دوستی و نوع پرستی در دوره کودکی پایه گذاری می شود، ولی افراد در دوره بلوغ نیز احتیاج به عاطفه، محبت، هدایت و حمایت دارند و در صورت کمبود محبت و محرومیت از عواطف انسانی، عصیان گر و پرخاشگر شده، به ارتکاب جرایم سوق داده می شوند. جان بالبی (John Bowlby-1907) نویسنده کتاب «محرومیت از مهر مادر» می گوید: «عوارض کمبود محبت به صورت بی عاطفگی، بی رحمی، افت تحصیلی، بی باکی، سرقت، تقلب، انحراف، خودفروشی و فحشا بروز می کند» (معاونت اجتماعی و پیشگیری از وقوع جرم، 1383: 264 و 254). خانواده هایی که از نعمت محبت و مهربانی عاری هستند، سلامت و بهداشت روانی فرزندان و همین طور زندگی آینده آنها را به خطر می اندازند. این در حالی است که رشد و سلامت روانی فرزندان به محیط خانوادگی بستگی دارد و کانون خانوادگی در تعیین سرنوشت، ساختمان روحی، جهان بینی و شیوه تفکر و بینش فرزندان نقش بسیار اساسی، زیربنایی و سرنوشت ساز دارد. تحقیقات گسترده روان شناسان نشانگر این واقعیت غیر قابل انکار است که تقریباً 95 درصد جوانان مجرم با اختلالات عاطفی، حسادت، کشمکش ها و تضادهای درونی، بی انضباطی و احساس خود کم بینی دست به گریبانند که ریشه این مشکلات از خانواده نشأت می گیرد (محمدی صابر، 1387: 14). بنابراین، کمبود محبت یکی از عوامل بسیار قوی می باشد که کودکان و نوجوانان را به سوی ارتکاب بزهکاری سوق می دهد. گاهی دیده شده است که بعضی از کودکان بر اثر بی توجهی و بی مهری والدین، به راه دزدی و زورگویی و کتک زدن دیگران کشیده شده اند. مطالعات روان شناسان و متخصصان کودک بر روی چندین هزار نمونه از جرایم نشان داده است که بعضی از کودکان به علت اینکه در محیط خانواده خود مورد بی مهری و بی اعتنایی پدر و مادر قرار گرفته اند، به عنوان یک واکنش در مقابل این کمبود محبت، شروع به سرقت و یا اذیت و آزار دیگران کرده اند. اما با وجود اینکه کودک باید مورد مهر و محبت پدر و مادر قرار بگیرد، در عین حال مهر و محبت و نوازش بیش از اندازه نیز کودک را ناسالم بار می آورد؛ زیرا کودکی که بیش از اندازه مورد مهر و محبت و توجه والدین قرار می گیرد، معمولاً لوس بار آمده و نمی تواند اعتماد به نفس کافی داشته باشد و بدیهی است کودکی که اعتماد به نفس نداشته باشد، توانایی مقابله با مشکلات زندگی و تضادها و محرومیت ها را نخواهد داشت و قادر نخواهد بود مسئولیت های اجتماعی خود را بپذیرد (شامبیاتی، 1385: 212 و 165). لذا لازم است که والدین هم به اندازه کافی با فرزندان خود صحبت کنند و هم به حرف های آنها به دقت گوش دهند. این در حالی است که بسیاری از والدین بدون توجه به صحبت ها و نیازهای فرزندانشان، به نصیحت کردن آنها می پردازند و انتظار دارند نوجوانشان نیز به نصیحت های آنها عمل کند. در صورتی که تجربه نشان داده است که امر و نهی به نوجوانان نه تنها تأثیر مثبت ندارد، بلکه در برخی از موارد تأثیر منفی داشته و باعث می شود تا نوجوان با لجاجت، برخلاف نظر والدین خود عمل کند (ماه نامه ایران پاک [خانواده]، 23: 14 و 13).
یکی دیگر از کارکردهای منفی خانواده و مهم ترین عامل ایجاد کننده نگرانی در کودک، اختلاف و ستیز بین والدین است. خانواده، حریم امن و آسایش است؛ اما در صورتی که بین والدین درگیری وجود داشته باشد، آرامش و آسایش از فرزندان سلب می شود. تحقیقات متعدد نشان داده است کودکانی که در چنین خانواده هایی زندگی می کنند، دچار نگرانی شدید و مشکلات عاطفی و روانی هستند. همچنین این کودکان معمولاً کم حرف و بهانه جو بار می آیند و همیشه نگران هستند که مبادا این نزاع ها به جایی برسد که یکی از والدین یا هر دو، آنها را ترک کنند و تنها بمانند (خزاعی، 1387: 78). اثرات روانی محیط متشنج خانوادگی در دوران کودکی و بلوغ، به صورت انواع اختلالات روانی نیز ظاهر می شود. نفاق، ناسازگاری و مشاجره دایمی پدر و مادر، آثار شومی در روان کودک باقی می گذارد. به طور مثال، کودک به علت عدم آرامش روانی، به تحصیل و کار خود بی علاقه شده، به طور دائم مضطرب و پریشان می شود و به همین خاطر ثبات ندارد. آثار این ناراحتی ها بعدها نیز در سنین بلوغ و بزرگسالی به صورت عصیان، پرخاشگری، سرکشی از مقررات و قوانین اجتماعی و یا بی تفاوتی و انزوا و گوشه نشینی ظاهر و منجر به ارتکاب جرایم مختلف می شود. از هم گسیختگی خانواده در دختران، اغلب منجر به فرار از منزل و مدرسه و ولگردی می شود. پسران نیز کوچه و خیابان را بر محیط از هم پاشیده خانواده ترجیح داده و با قبول عضویت در باندها، به ارتکاب جرایم مختلف کشانده می شوند (معاونت اجتماعی و پیشگیری از وقوع جرم، 1383: 267). به طور مثال، نتایج یک پژوهش نشان داد که حدود 82 درصد از معتادان، ستیزه های خانوادگی را عامل فرار خود از منزل و روی آوردن به اعتیاد عنوان کرده اند. بنابراین هر قدر اختلافات خانوادگی بیش تر باشد احتمال گرایش فرزندان به سوی اعتیاد بیشتر است (ضیغمی، 1387: 19). همچنین تاکمن و کایزر (Tackman & Kauser-1972) 100 نوجوان کمتر از 18 سال را که به دفعات متعدد اقدام به خودکشی کرده بودند مورد مطالعه قرار دادند و به این نتیجه رسیدند که نابسامانی خانواده با خودکشی در کودکان و نوجوانان همبستگی مستقیم دارد (شاملو، 1382: 193 و 192.) از طرفی، در خانواده های متزلزل، هیجان ها و اضطراب های عصبی و تحریک مداوم در اثر اختلافات، حالات و رفتار فرزندان را شدیداً تحت تأثیر قرار داده و عدم رشد قوای عاطفی، افسردگی و بی تفاوتی نسبت به اطرافیان و عدم نظارت اجتماعی اولیاء نقش مهمی را در گرایش فرزندان به سمت انواع جرایم ایفا می کند (معاونت اجتماعی و پیشگیری از وقوع جرم، 1383: 301-299). همچنین کودکان و نوجوانانی که در خانه های مملو از سوء ظن، عیب جویی و پرتنش بزرگ می شوند، در یافتن هویت خویش و ایجاد روابط مطلوب با گروه همسالان دچار مشکل خواهند بود. نوجوان متعلق به این گونه خانه ها اغلب فراری است و احتمالاً به خیابان و گروه های مختلف از جمله گروه بزهکاران پناه می برد (نوابی نژاد، 1381: 199). خانواده های سخت گیر و سلطه طلب نیز با سخت گیری های بیش از ظرفیت نوجوان خود، او را وادار به سرکشی، طغیان و خراب کاری می کنند. یا اینکه او را فردی متزلزل، با اعتماد به نفس کم و ترسو بار می آورند (محمدی صابر، 1387: 14).
یتیم بودن، اعم از مرگ پدر یا مادر نیز یکی از مهمترین علل در به دری، ناکامی، ولگردی، عقب افتادگی در مدرسه، اجتماع و ارتکاب بزه و تبهکاری و دیگر بیماری های روانی است. یتیمی مسائل تازه ای را در نتیجه تغییر مسکن، زناشویی دوباره پدر و مادر و ناپدری و نامادری به وجود می آورد. رفتار نامساعد ناپدری و نامادری نسبت به کودکان خردسال موجب ناکامی عاطفی، سرگردانی و ستیزه جویی می شود و کودک در چنین شرایط نامساعدی نمی تواند به تثبیت های انفعالی پایدار و با دوام براساس الگوهایی که در محیط او وجود دارند دست پیدا کند (مجدفر، 55: 144). تعداد زیاد فرزندان نیز در خانواده، موجب به وجود آمدن شرایط آسیب زا می شود و هنگامی که چند تن از اعضای خانواده نتوانند وظایف و نقش خود را به طور مناسب و شایسته ای انجام دهند، گسیختگی خانوادگی به وجود می آید (بیات و همکاران، 1387: 101 و 100). خانواده های پر جمعیت در تمامی شیوه های زندگی خود متفاوت با خانواده های کم جمعیت هستند و بحران های خانوادگی در این گونه خانواده ها به دلیل کثرت جمعیت، بیشتر به چشم می خورد. خانواده های پر اولاد به علت عدم امکانات اقتصادی، از جایگاه اقتصادی و اجتماعی نامطلوبی برخوردار هستند. بنابراین، نیاز به معاشرت و مراوده با دوستان به عنوان بخشی از فرآیند رشد اجتماعی آنان مطرح است. همچنین خانواده های پرجمعیت امکانات و فرصت های کمتری برای پرداختن به تفریح های سالم دارند و در اثر این محرومیت، آنان بیشتر درصدد حادثه جویی، یافتن هویت و مطرح ساختن خود هستند. لذا بیشتر به سمت جرم یا انحرافات اجتماعی گرایش پیدا می کنند. از طرف دیگر، مشغله کاری والدین باعث می شود تا بین آنها و فرزندانشان دیواری مستحکم کشیده شود و نظارت اجتماعی در خانواده وجود نداشته باشد. والدین نمی دانند که فرزندانشان اوقات فراغت را چگونه و با چه کسی سپری می کنند. به همین دلیل اگر والدین کنترل اجتماعی نسبت به مسائل زندگی فرزندان خود نداشته باشند، گرایش آنها به سمت انحراف های اجتماعی حتمی است (معاونت اجتماعی و پیشگیری از وقوع جرم، 1383: 301-299).
از دیگر کارکردهای منفی خانواده این است که در بعضی از خانواده ها، کودک به خاطر اشتباهاتی که انجام می دهد تنبیه بدنی می شود. این حالت ممکن است در کودک ایجاد یک حالت انتقام جویی کند و بعدها در نوجوانی این انتقام جویی را به سمت خانواده یا جامعه ابراز دارد (همان، 268). تحقیقات نشان می دهد کودکانی که والدینشان با آنان با خشونت رفتار می کنند و یا آنان را طرد می کنند، دچار بی ثباتی عاطفی و در ارتکاب تقصیر فاقد احساس گناه و پشیمانی هستند (نوابی نژاد، 1381: 204). از سویی دیگر، یکی از دلایل بسیار مهم پرخاشگری در کودکان، یادگیری است. یعنی کودکانی که الگوهای رفتاری پرخاشگرانه داشته اند، همانند الگوهای خود رفتار می کنند. از آنجا که کودکان با والدین همانندسازی می کنند، بنابراین بسیاری از رفتارهای پدر و مادر ناخودآگاه توسط فرزندان فراگرفته می شود. البته حتماً لازم نیست که والدین با خود کودک پرخاشگری کرده باشند، بلکه اگر کودک شاهد رفتارهای خشونت بار پدر و مادر یا افراد دیگر نیز باشد، این گونه رفتارها را فرامی گیرد. بنابراین، کودکان از طریق مشاهده و یادگیری، رفتارهای والدین را می آموزند (شیرزاد، 1387: 89). علاوه بر این، کودکان نگرش های اجتماعی را از خانواده می آموزند و چنانچه یکی از والدین آلوده باشد، کودکان نیز در معرض خطر آلودگی قرار خواهند گرفت. به عنوان مثال، مادری که پای بند مسائل اخلاقی نیست و رفت و آمدها و معاشرت های نابابی دارد، باعث می شود تا قبح این عمل نزد فرزندانش از بین رفته و در صورت بروز شرایط مساعد، انجام و تکرار چنین اَعمال قبیحی توسط فرزندانش آسان تر صورت گیرد (شامبیاتی، 1385: 205). بی قیدی والدین نیز یکی دیگر از کارکردهای منفی خانواده به شمار می آید. متأسفانه در بعضی از خانواده ها چندین قید و بندی در روابط زن و مرد وجود ندارد و دختران و زنان بدون مراعات اصل پوشیدگی با مردان و پسران خانواده و فامیل همنشینی می کنند؛ یا اینکه به علت سهل انگاری، به تماشای فیلم هایی می نشینند که تماشای آن برای فرزندان بسیار زیان بار و مخرب است. در چنین خانواده هایی، اولین قربانیان این روابط آزاد، کودکان و نوجوانانی هستند که در این روابط، پیوسته در معرض تهییج و عواقب ناشی از آن قرار می گیرند. در این خانواده ها، والدین به دست خود موجبات انحراف و بزهکاری را در فرزندان خود فراهم می آورند که قبل از هر کس خود باید تاوان این بی توجهی را بپردازند (شامبیاتی، 1385: 273-271). از جمله این پی آمدها، ارتباط نامشروع با جنس مخالف و تجربه زودرس روابط جنسی است که تحقیقات متعدد نشان داده اند با سوء مصرف بالای مواد مخدر، مشکلات رفتاری برون زاد کودکی و رفتارهای ضد اجتماعی مرتبط می باشد. نوجوانانی که فعالیت های جنسی را در سنین پایین آغاز می کنند، ضمن آنکه روابط جنسی غیر مولد را تجربه می کنند، در معرض خطرات متفاوتی مثل آلوده شدن به ویروس (HIV) ایدز نیز قرار دارند (مددی و نوغانی، 1384: 95).
به هر حال، متأسفانه امروزه کارکرد خانواده های ایرانی به دلیل تغییر و تحولات گسترده در عرصه های اجتماعی، تأثیر پذیری جامعه از فرهنگ غربی و هجمه گسترده فرهنگ غربی به هنجارها و ارزش های ملی و سنتی، دچار تغییرات چشم گیری شده است. اعطای آزادی های بی حد و حصر برخی خانواده ها به فرزندان، اعتماد به جامعه برای جامعه پذیری نسل های نوپا، دور کردن فرزندان از محیط خانواده به خاطر اشتغال والدین و رها کردن کودکان و خردسالان در مهد کودک ها و مراکز آموزشی از جمله مشکلاتی است که کارکرد خانواده ها را با چالش جدی مواجه کرده است. این قبیل معضلات، فرزندان را نیز با مشکلات روحی - روانی، سست شدن پیوندهای عاطفی و ارتباطات کلامی و سرانجام کم رنگ کردن نقش والدین در تربیت فرزندان، بحران های روحی و عاطفی آنان و فاصله میان نسل ها روبه رو کرده است (فولادی، 1388: 122). بروز شکاف نسل بین جوانان و والدین، یکی از عوامل خانوادگی مؤثر در بزهکاری نوجوانان و جوانان به شمار می آید. البته منظور از شکاف نسل، فقط فاصله سنی و جسمانی بین فرزندان و والدین نیست؛ بلکه در برگیرنده جدایی در ارزش ها و هنجارهای جوانان با والدینشان می باشد که به بیگانه شدن جوانان از والدین منتهی می شود. بیگانه شدن جوانان از ارزش ها و هنجارهای والدین، آنان را به ارتکاب اعمال نابهنجار و خلاف قانون بر می انگیزد. درباره شکاف نسل بین جوانان و والدین، فلاکس (Flacks-1971) بر این باور است که تغییر در ساختار خانواده و تبدیل آن از خانواده گسترده به خانواده هسته ای و توصیه های مختلف تربیتی که از سوی نهادهای مختلف آموزشی و تربیتی به والدین می شود آنان را با دشواری های بسیاری مواجه ساخته است. توصیه های تربیتی به والدین در رابطه با فرزندان با شیوه هایی که والدین خود از طریق آنها پرورش یافته اند در تضاد است. برای مثال، به والدین توصیه می شود که باید از حالت اقتدارگونه و سخت گیرانه تغییر یافته و به سمت حمایت از جوانان تحول یابند. این روش تربیتی مورد قبول جوانان بوده و جزئی از فرهنگ دنیای معاصر است. اما در این حالی است که والدین به سختی می توانند در کوتاه مدت روش های تربیتی گذشته خود را فراموش کنند و با ایجاد محیطی دموکراتیک که خواست جوانان است زندگی خانوادگی مساعد، با نشاط و دلپذیر برای فرزندان خود فراهم سازند. مجموع همین تحولات، مشکلات شکاف نسل را برای جوانان مهیا می سازد که به نافرمانی، اعتراض و طغیان در مقابل والدین منتهی شده و آنان را در ارتکاب رفتار بزهکارانه آسیب پذیر می سازد (احمدی، 1384: 134 و 133).
منبع :کاوه، محمد، (1391)، آسیب شناسی بیماری های اجتماعی (جلد اول)، تهران: نشر جامعه شناسان، چاپ اول 1391.