نقدی بر پژوهش های مورخان شوروی در حوزه ی تاریخ ایران باستان

حوادث ناگوار در تاریخ سده های میانه ی ملت ایران، از جمله؛ حمله ی مغول ها و جنگ های جانشینی صفویان، سبب شدند تا ایرانیان از قافله ی پیشرفت برخی از دانش های نوین مانند باستان شناسی باز مانند. در نتیجه، گوشه های
چهارشنبه، 27 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقدی بر پژوهش های مورخان شوروی در حوزه ی تاریخ ایران باستان
نقدی بر پژوهش های مورخان شوروی در حوزه ی تاریخ ایران باستان

نویسنده: علی علی بابایی درمنی




 
حوادث ناگوار در تاریخ سده های میانه ی ملت ایران، از جمله؛ حمله ی مغول ها و جنگ های جانشینی صفویان، سبب شدند تا ایرانیان از قافله ی پیشرفت برخی از دانش های نوین مانند باستان شناسی باز مانند. در نتیجه، گوشه های تاریکی از تاریخ ایران توسط برخی از خاورشناسان و باستان شناسان غربی در سده ی 19 و 20 میلادی مورد پژوهش قرار گرفت.
البته، پژوهش های نوین نشان می دهد که بسیاری از خاورشناسان، برای رضای خدا به مطالعه ی تاریخ و فرهنگ شرق روی نیاورده اند، و هدف آن ها مطالعه ی شرق به منظور تسلط بر شرق بوده است: «خاورشناسی گونه ای اراده و یا «هدف» را بیان می دارد که آنچه به وضوح جهانی دگرگونه است، [یعنی شرق] نزد غربیان درک شود و در مواردی تحت مهار و در معرض مداخله قرار گیرد. و حتی به جهان غرب منضم گردد» ( سعید 1390 : 34).
پس از نخستین برخورد نظامی ایران و روسیه در زمان پتر اول ( 1672- 1725 م)، مطالعات ایرانی مورد توجه روس ها قرار گرفت. در سال 1804 م مرکز ایران شناسی دانشگاه غازان در روسیه آغاز به کار کرد. در سال 1811 م تدریس زبان فارسی در دانشگاه مسکو و در سال 1819 م تدریس این زبان در دانشگاه سن پطرزبورگ آغاز شد (رضا 1371: 217). پس از وقوع انقلاب کمونیستی اکتبر 1917 در روسیه، رهبران انقلاب توجه ویژه ای به مطالعات خاورشناسی ابراز داشتند تا جایی که کوزنتسووا وکولاگینا، لنین را «پدر معنوی اتحادیه ی علمی خاورشناسان روسیه می نامند» ( کوزنتسووا و کولاگینا 1340: 21).
ایران شناسان روس، پس از انقلاب، جز رویکردهای یاد شده ی سایر شرق شناسان، اهداف دیگری را نیز دنبال کردند: « مطالعات ایرانشناسی روس ها در دوران شورایی از 2 منبع مایه می گرفت؛ یکی دست آوردهای شرق شناسان که کارشان را از عهد تزاری آغاز کرده بودند و دیگر مطامع سیاسی رژیم شوروی که در آن زمان عمدتاً بر امکانات بالقوه و استعدادهای انقلابی شرق تکیه داشتند... تمامی توجه نسل جدید متخصصان مطالعات ایرانی حول این مسئله متمرکز شده بود که جامعه ی ایرانی به کدامین مرحله از مراحل تطور و تکامل [اجتماعی] رسیده و نهایتاً آیا آمادگی پذیرش انقلاب سوسیالیستی دارد یا نه؟» (اتکین 1371: 306، 309).
به بیان دیگر، به تعبیر کمونیست ها برای این که در جامعه ای انقلاب سوسیالیستی رخ دهد، آن جامعه باید از مراحل تطور و تکامل کمونیستی، یعنی برده داری، فئودالیسم و بورژوازی بگذرد. آن ها توجه نمی کردند که برای تبیین علوم انسانی نمی توان از قوانین و نظریه های عام بهره گرفت و هر جامعه و تمدن بر اساس شرایط اقلیمی سرزمینی که در آن شکل گرفته و ویژگی های نژادی به وجود آورندگانش مراحل ویژه ای در مسیر تکامل اجتماع خود پیموده است.
درمورد ایران نیز مورخان شوروی کوشش کردند تا دوره های تاریخ ایران را بر دوره های سه گانه ی یاد شده منطبق سازند و همان طور که گفته شد به ویژگی های انسانی و شرایط اقلیمی متفاوت ایران با کشورهای اروپایی توجه نمی کردند: « مورخان شوروی بر اساس متدولوژی مارکسیست - لنینیست، هر یک در مورد دوره ای از تاریخ ایران کار کرده اند. اولین جامعه ای که در ایران به وجود آمد، جامعه ی برده دار بود که در حدود سده ی ششم پیش از میلاد ایجاد شد. جامعه ی فئودالی متقدم بین سده های سوم و پنجم میلادی و جامعه ی فئودالی پیشرفته در سده ی 10 میلادی برقرار شد». (پطروشفسکی 1359: 34) به بیان دیگر، از نگاه مورخان شوروی، دوران ماد و هخامنشی، آغاز دوران برده داری و دوره ی اشکانی، برده داری پیشرفته و در شرف انحلال و دوره ی ساسانی دوره ی فئودالیسم است ( خنجی 1358 : 33- 34).
البته دکتر محمد علی خنجی این نقیصه را متوجه استالینیست ها می داند و بر این باور است که مارکس و انگلس نظریه ی «وجه تولید آسیایی»(1) را برای تبیین روند تکامل اجتماعی شرق باستان ارائه دادند که تا اندازه ای برای این منظور مناسب تر بود: « مارکس سرانجام به این نتیجه رسید که شرق و غرب در راه تکامل تاریخی خود از دو مسیر جداگانه راه پیموده اند و اشکال و احکام کلی که از بررسی سازمان حکومت ها و جوامع یونان و روم و اروپای فئودالی به دست می آید، قابل تطبیق با تاریخ مشرق زمین نیست، و سرانجام «وجه تولید آسیایی» را برای تبیین تکامل تاریخی مشرق زمین برگزید» ( خنجی 1358: 12).
هر چند که وجه تولید آسیایی برطرف کننده ی برخی از کاستی های شیوه ی کمونیست ها برای تبیین روند تکامل دوره های تاریخ شرق بود، با این حال، همان طور که گفته شد، کشورهای شرقی نیز هر یک به سبب ویژگی های انسانی و اقلیمی با یکدیگر تفاوت داشتند بنابراین، این مدل نیز نمی تواند به طور کامل به تبیین روند تکامل تاریخی همگی این کشورها بپردازد.
به هر رو، مورخان شوروی با کنار نهادن نظریه ی «وجه تولید آسیایی»، مراحل تطور و تکامل کمونیستی را به تمامی مناطق جهان تعمیم دادند. این تصمیم درگردهمایی مورخان شوروی در لنینگراد و در سال 1931 م اتخاذ شد( خنجی 1358: 25). پس از این گردهمایی، مورخان شوروی دست به کار شدند تا دوره های برده داری و فئودالیسم را در تمدن های باستانی بیابند و یا در حقیقت، واقعیات آن جوامع را با تئوری های خود منطبق کنند.
پیش از نقد برخی از آثار مورخان شوروی در مورد تاریخ ایران باستان، جا دارد نقش سازنده و مثبت این مورخان را در شناساندن برخی از منابع با اهمیت تاریخ ایران باستان یادآور شویم؛ بانو پیگو لوسکایا ( 1894- 1970 م)، از پژوهشگران شوروی در حوزه ی تاریخ اشکانیان و ساسانیان، نخستین کسی بود که اهمیت منابع سریانی را به پژوهشگران این حوزه یادآوری کرد، و در آثار خود از منابع سریانی مانند، تاریخچه ی کرخ بیت سلوک و تاریخچه ی آدیابن به خوبی سود برد. با این حال، شیوه ی او و دیگر مورخان شوروی در به کارگیری این منابع، نادرست بود.
در این میان، ایگور میخائیلوویچ دیاکونوف ( 1915- 1999 م) مأمور شد تا با نگارش کتاب تاریخ ماد، جامه ی برده داری را بر قامت ساختار اقتصادی و اجتماعی شاهنشاهی های ماد و هخامنشی بپوشاند. تفاوت ساختارهای اقتصادی و اجتماعی ایران باستان با یونان و روم که هر دو در دوره ی باستان از کانون های مهم برده داری بودند، سبب شد تا دیاکونوف در یافتن شواهدی که با استناد به آن ها بتوان جامعه ی ماد و هخامنشی را برده دار قلمداد کرد با مشکل جدی مواجه شود. دیاکونوف خود معترف بود اسناد و شواهد اندکی که از دوره ی ماد به جا مانده امکان بررسی دقیق تاریخ آن دوره را نمی دهد. در این شرایط مورخ باید از اظهار نظر قطعی پرهیز کند و تنها به ارائه ی فرضیه های محتمل بسنده کند. اما دیاکونوف در کمال شگفتی معتقد بود مشکلات مربوط به کمبود شواهد و مدارک تاریخی، با استحکام تئوری های کمونیستی پژوهشگران شوروی برطرف می شود و مورخ به راحتی می تواند در مورد مسائل تاریخ این دوره حکم قطعی دهد: « مؤلف در بیان و احیای جریان تکامل تاریخ اجتماعی و اقتصادی ماد با دشواری های بزرگ و قلت فوق العاده مطالب و منابع روبرو شد. با این حال تئوری های علمی نقطه ی قابل اتکایی برای شخص محقق می باشد اوضاع و احوالی که هم زمان با جامعه ی برده داری بوده است. و نخستین گام هایی که جامعه ی مزبور در طریق تکامل برداشته است، به حدی مورد مداقه ی نظری دانشمندان شوروی قرار گرفته است، که به محض در دست داشتن چند مدارک پراکنده و آثار و اشارات غیر مستقیم و غیره می توانند جریان و مشی تکامل را چنان که تقریباً موافق با حقیقت باشد، مشخص نموده و پیشرفت هر مرحله را جداگانه معین نمایند» (دیاکونوف 1357 : 3- 4). درحقیقت، دیاکونوف به جای این که با استفاده از شواهد و یافته های اندک دوره ی ماد، به ارائه ی یک فرضیه ی علمی بسنده کند، آن شواهد اندک را به گونه ای دستکاری می کند تا درستی تئوری مارکسیستی ثابت شود.
در جایی دیاکونوف آزادی اسرا و برده های آشوری توسط سپاهیان مادی پس از گشودن نینوا در سال 612 ق م را ( دیو دور سیسیلی 1382: 142) نه دلیلی برای عدم وجود برده داری در دوره ی ماد، بلکه - به منظور تطبیق با تئوری های مارکسیستی - نشان از عدم تکامل زیر ساخت های برده داری، یا عدم تکامل تولیدات برده داری در سرزمین ماد می داند.
دیاکونوف قلب واقعیت و دگرگونی کردن شواهد تاریخی برای برده دار جلوه دادن ساختارهای اقتصادی و اجتماعی شاهنشاهی ماد را به ساختارهای اقتصادی و اجتماعی شاهنشاهی هخامنشی نیز تسری می دهد. برای این منظور، یافته های باستانی را که همگی نشان از پیشرفته بودن ساختارهای فوق الذکر در شاهنشاهی هخامنشی دارند به سخن در آورد و آنها را وادار به اعتراف کرد که : «ما بدون هیچ شک و تردیدی شاهد دوران برده داری می باشیم.»
صحبت بر سر لوح های ایلامی تخت جمشید است که پژوهشگران منصف تاریخ ایران باستان، آن ها را نشان از وجود ساختار پیشرفته ی اداری - اقتصادی هخامنشیان به شمار آورده اند. از دیگر سو، اگر قرار باشد که تاریخ پژوهان دلیلی دال بر نبود نظام برده داری در دوره ی هخامنشی اقامه کنند، بهترین دلیل لوح های ایلامی تخت جمشید است که بر اساس آن ها کارگران تخت جمشید از دستمزد و مزایای مکفی برخوردار بوده اند. حتی می توان مدعی بود که دستمزد و مزایای کارگران تخت جمشید منطبق بر معیارهای دوران معاصر است، تا آن جا که بانو هایدماری کخ اصطلاح «تأمین اجتماعی» را برای توضیح برخی از مزایای ویژه ی کارگران دوره ی هخامنشی به کار برده است: « این لوح ها می گوید که در نظام هخامنشی حتی کودکان خردسال از پوشش خدمات حمایتی اجتماعی بهره می گرفتند دستمزد کارگران بر اساس نظام منضبط مهارت و سن طبقه بندی می شده، مادران از مرخصی و حقوق زایمان و نیز «حق اولاد» استفاده می کرده اند، دستمزد کارگرانی که دریافت اندکی داشتند با جیره های ویژه ترمیم می شد تا گذران زندگی شان آسوده تر شود، فوق العاده ی «سختی کار» و «بیماری» پرداخت می شد، حقوق زن و مرد برابر بود، و زنان امکان داشتند تا کار نیمه وقت انتخاب کنند، تا از عهده ی وظایفی که در خانه و به خاطر خانواده داشتند، بر آیند. این همه «تأمین اجتماعی» که لوح های هخامنشی گواه آن است، برای سده ی ششم پ . م دور از انتظار است. چنین رفتاری، که فقط می توان آن را مترقی خواند، نیازمند ادراک و دورنگری بی پایانی بوده است» (کخ 1387 : 346).
شوربختانه دیاکونوف به منظور درست نشان دادن تئوری های مارکسیستی مورخان شوروی، به قلب واقعیت پرداخته و این اسناد متقن دال بر وجود نظامی پیشرفته در دوره ی هخامنشی را نشان از وجود برده در این دوره به شمار آورده است: « گر چه ممکن است در میان کورتش ها(2) عده ای از اعضای خانواده های جماعات آزاد نیز که به رسم بیغار جلب شده بودند، وجود داشته اند. ولی به نظر ما شکی نیست که توده ی اصلی کورتش را بردگان تشکیل می داده اند» ( دیاکونوف 1357: 304)
دکتر محمد علی خنجی به درستی یادآور شده است که برای برده دار نامیدن یک ساختار اقتصادی - اجتماعی، یافتن چند برده در سرای چند دولتمند کافی نیست،(3) و باید وجود اجزای دیگر آن ساختار را نیز اثبات کنیم. زیرا هنگامی که از یک ساختار برده دار در ایران باستان سخن می گوییم، باید بتوانیم مابه ازای وجود بردگان، صف برده داران را چنان چه در «آکروپل» آتن و یا «فوروم» روم وجود داشته اند، در هگمتانه، شوش و استخر نیز نشان دهیم. به جز این باشد، معنای ساختار را که از اجزایی مرتبط با یکدیگر برای نیل به هدفی مشترک تشکیل شده است را به درستی درنیافته ایم (خنجی 1358 : 43- 44) . با وجود تمامی کاستی هایی که برای پژوهش دیاکونوف برشمردیم، باید جانب انصاف را رعایت کنیم و نظر دکتر خنجی را بپذیریم که در تاریخ ماد دیاکونوف تمامی منابع باستانی مربوط به این دوره گردآوری شده و اگر نتیجه گیری های نویسنده را از آن حذف کنیم. برای پژوهش تاریخ دوره ی ماد بسیار راهگشاست ( خنجی 1358 : 62).
بانو پیگولوسکایا ادامه دهنده ی کار دیاکونوف بود و کوشش کرد تا واقعیات جامعه ی ایران در دوره ی اشکانی و ساسانی را با تئوری های مارکسیستی سازگار کند. این مورخ شوروی بر آن بود تا جامعه ی ایران را از دوران برده داری دیاکونوف تحویل بگیرد و به منزل فئودالیسم برساند، بنابراین تحقیق او بررسی دوران گذار از برده داری به فئودالیسم در تاریخ ایران باستان بود: « به روزگار فئودالیسم در نظام اجتماعی اقتصادی ایران [6-3 م.] دو پدیده ی قدیمی محفوظ ماند. یکی از این دو بقایای مناسبات عصر برده داری و دیگر بقایای نظام بدوی کهن بود: ( پیگولوسکایا 1377: 268). درحقیقت، شواهدی که پیگولوسکایا به دست آورده است، نه برای فئودال خواندن جامعه ی ساسانی و نه برای برده دار خواندن آن کافی نیست. از این رو، پیگولوسکایا از ارائه ی یک نظریه ی قطعی پرهیز کرده و دوره ی ساسانی را ترکیب تمامی دوره های تکامل تاریخی کمونیستی به شمار آورده است.
در مورد عدم وجود نظام برده داری در ایران باستان سخن گفتیم. همین قدر اشاره می کنیم که پیگولوسکایا نیز به مانند دیاکونوف، هیچ شواهدی از وجود بردگان تولیدی که مهم ترین جزء به وجود آورنده ی یک جامعه ی برده دار است. به دست نمی دهد و دلایل خود را مبنی بر وجود بقایای نظام برده داری در جامعه ی ساسانی، تنها بر پایه ی وجود گروهی بردگان خانگی اقامه می کند. به هر حال، تنها بردگان تولیدی از اجزای یک جامعه ی برده دار می باشند. (پانوشت 3).
اما در مورد اطلاق فئودالیسم به جامعه ی ساسانی، باید کمی در مورد ساختار فئودالیسم توضیح دهیم. فئودالیسم یک نظام اقتصادی، نظامی و حکومتی در اروپای قرون وسطی پدید آورد که در هیچ زمان و ناحیه ی دیگری تکرار نشد. این نظام بر پیمان یا سوگند فئودالی، بین شاه و خدمتگزاران (واسال ها) مبتنی بود واسال معمولاً یک شوالیه بود و تعهد واسال، به وفاداری و خدمت نظامی به شاه یا ارباب بود. در عوض، ارباب به واسال خود یک فی (fee) یا پیشکشی می داد که از سده ی 10 میلادی به بعد، این پیشکش قطعه ای زمین بود ( لوی بیل 1384: 10).
واسال های اروپایی، بسته به این که زمین هایشان در کدام منطقه قرار داشت، کنت، دوک و یا ارل نامیده می شدند و نسل در نسل سوگند وفاداری خود را به شاه تجدید می کردند و بر زمین های موروثی و رعایایشان حکومت می کردند. برخی از این خاندان های فئودال نسل در نسل، هزاران سال بر بخشی از مناطق اروپا حکومت کردند، و به تدریج در مناطق خود از استقلال نسبی برخوردار شدند و در حقیقت، رقیبی برای شاهان در ساختار قدرت حکومت های اروپایی گردیدند. حال اگر ما بخواهیم جامعه ی ایران را در هر دوره ای فئودال به شمار بیاوریم، باید فرمانروایان محلی قدرتمندی را بیابیم که قدرتی هم طراز با شاهان داشته و در یک دوره ی نسبتاً طولانی بر منطقه ای از ایران حکومت کرده باشند. ملوک الطوایف ایران و صاحبان تیول در تمامی دوران تاریخی ایران تابعی از قدرت شاه بودند، زیرا که به طور کلی نهاد شاهی و ساختار قدرت در ایران با اروپا متفاوت بود و بنابراین، نمی توان جامعه ی ایران را در هیچ دوره ای فئودال نامید.
یکی دیگر از رویکردهای مورخان شوروی، پیدا کردن انقلاب های کمونیستی در تمدن های باستانی بود. آرزوی پیگولوسکایا، و شاید سران حزب کمونیست شوروی برای برپایی یک انقلاب کمونیستی در کشورهای شرقی، موجب شد که این مورخ شوروی برخی از حوادث تاریخی را انقلاب به شمار آورد. او متوجه نبود که مفاهیم سیاسی زمان خود را نباید به سده ی دوم پیش از میلاد تعمیم دهد و غارت مردمان شهرهای آسیای کوچک توسط سکاها را «انقلاب» ننامد: «قیام بزرگ سکاها به رهبری سائوماک، در حدود سال 107 پ. م ، توسط مهرداد پونتی سرکوب شد، ولی امواج این جنبش انقلابی که سده ی دوم پیش از میلاد را در برگرفته و جهان برده داری باستان را به لرزه افکنده بود، خاموش نشد» (پیگولوسکایا 1377: 85).
پیگولوسکا یا غارت شهرهای آسیای کوچک توسط بیابانگردان سکایی راچنان توصیف می کند که گویی صفوف به هم فشرده ی پرولتاریای ستم دیده برای ریشه کن کردن بساط بورژواها و مرفهین بی درد امپریالیست به پا خاسته اند. تا در نهایت، جامعه ی بی طبقه ی کارگری را برپا سازند. رخداد دیگری که در تاریخ ساسانیان مورد توجه پیگولوسکایا قرار گرفت، شورش مزدک است که مورد توجه سایر مورخان شوروی برای استخراج یک انقلاب مارکسیستی نیز بود: «کوشش زمین داران در جهت تابع کردن جماعات روستایی به گونه ی فئودالی، با مقاومت مواجه گردید نهضت مزدکیان که در پایان سده ی پنجم میلادی ایران را به لرزه افکنده بود مظهر اعتراض روستائیان علیه فشارهای فئودالی طبقه ی حاکم بود. اصلاحات انوشیروان موجبات تحکیم نظام فئودالی جدید را در ایران فراهم آورد» ( پیکولوسکایا 1377: 459).
به هر شکل، دستکاری نظام های برده داری و فئودالیسم اروپایی برای تطبیق دادن آن با شرایط اجتماعی - سیاسی ایران، و از دیگر سو، دستکاری کردن شرایط اجتماعی - سیاسی ایران برای جا دادن آن در قالب تئوری های مارکسیستی ادامه یافت و پطورشفسکی و برخی دیگر از مورخان شوروی کوشیدند تا جامعه ی ایران در دوره ی میانه را جامعه ای فئودال قلمداد کنند. کوششی که کوزنتسووا وکولاگینا آن را بزرگ ترین خدمت ایران شناسی شوروی به تاریخ ایران می دانند (کوزنتسووا وکولاگینا 1341: 68) . در پایان باید یادآور شویم، با توجه به نکات ضعف و قوت مورخان دوره ی شوروی، یکی از ضرورت های حوزه ی مطالعات تاریخ ایران باستان، بازنگری کلی در آثار این پژوهشگران است.

پی نوشت ها :

1. در وجه تولید آسیایی، مالکان بزرگ به استثمار طبقه ی کارگر ادامه می دهند، و هرگاه به درآمدهای بیش تری احتیاج داشته باشند، فشار بر رعایا را بیش تر می کنند و یا کوشش می کنند که قلمروی خود را بسط دهند. بدین ترتیب، وضع تولید، ابزار تولید و نحوه ی کار قرن ها بدون تغییر می ماند و تنها معماری، هنرهای تزئینی و ساختن کاخ ها که متعلق به طبقه ی حاکم است، رونق می یابد.( خنجی 1358: 71).
2. کورتش یک کلمه ی ایلامی است که در لوح های ایلامی تخت جمشید به کارگران اطلاق شده است. ( دیاکونوف 1357: 300)
3. به طور کلی برده ها در یک جامعه ی برده دار، « بردگان تولیدی» هستند. این بردگان تفاوت عمده ای با «بردگان خانگی» که ممکن است در هر جامعه ی پیشرفته یا غیر پیشرفته ای موجود باشند - دارند ( خنجی 1358: 21).

منابع تحقیق :
اتکین، موریل ( 1371). «ایرانشناسی در شوروی»، ایرانشناسی در اروپا و ژاپن، ترجمه ی مرتضی اسعدی، تهران: الهدی.
پطروشفسکی، ایلیا پائولوویچ ( 1359)، ایرانشناسی در شوروی، ترجمه ی یعقوب آژند تهران: نیلوفر.
پیگولوسکایا، ن. (1377). شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ترجمه ی عنایت الله رضا. تهران: علمی و فرهنگی.
رضا، عنایت الله ( 1371)، «ایرانشناسی در روسیه و اتحاد شوروی»، مجموعه مقالات انجمن واره ی بررسی مسائل ایرانشناسی، به کوشش علی موسوی گرمارودی، تهران: انتشارات وزارت امور خارجه.
دیاکونوف، ایگور میخائیلوویچ ( 1357). تاریخ ماد، ترجمه ی کریم کشاورز، تهران: پیام.
دیودور سیسیلی ( 1384)، ایران و شرق باستان در کتابخانه ی تاریخی، ترجمه ی حمید بیکس شورکایی، اسماعیل سنگاری، تهران: جامی.
خنجی، محمد علی (1358). رساله ای در بررسی تاریخ ماد و منشاء نظریه دیاکونوف. تهران: طهوری.
سعید، ادوارد ( 1390). شرق شناسی، ترجمه ی لطفعلی خنجی، تهران امیرکبیر.
کخ، هایدماری(1387)، از زبان داریوش، ترجمه ی پرویز رجبی، تهران: کارنگ.
کوزنتسووا، ن. آ. و ل. م. کولاگینا ( 1340). «مطالعات درباره ی ایران (1)»، پیام نوین ، س 4، ش5، بهمن، صص 19- 24.
کوزنتسووا، ن. آ. و ل . م. کولاگینا (1341)، «مطالعات درباره ی ایران (3)»، پیام نوین، س 4، ش9، خرداد، صص 66- 74.
لوی بیل، تیموتی ( 1384). عصر فئودالیسم، ترجمه ی مهدی حقیقت خواه، تهران: ققنوس.
منبع :نشریه کتاب ماه تاریخ و جغرافیا - شماره 178

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.