تحول علوم انسانی از منظر منابع معرفت

از عقل تا متن

در این مقاله، ‌با بررسی منابع معرفتی انسان، سعی شده است تا راهی به سوی تحول در حوزه ی علوم انسانی گشوده شود. البته بحث تعارض این منابع و نحوه ی حل آن هم از لوازم این بحث است.
شنبه، 20 مهر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از عقل تا متن
از عقل تا متن

 

نویسنده: میثم صداقت زاده




 
 تحول علوم انسانی از منظر منابع معرفت
در این مقاله، ‌با بررسی منابع معرفتی انسان، سعی شده است تا راهی به سوی تحول در حوزه ی علوم انسانی گشوده شود. البته بحث تعارض این منابع و نحوه ی حل آن هم از لوازم این بحث است.
***
تنها معیار حقیقی برای «علمی» خواندن یک ادراک، عبارت است از «مطابقت با واقع». این در حالی است که گاهی، معیارهایی دیگر در قالب نظریه هایی همچون تئوری تلائم(1)، ‌نظریه ی پراگماتیسم(2)، نظریه ی نسبیت(3)، تئوری تقلیل گرا(4) و...(5) به عنوان معیار «علم» معرفی می شود که همگی به نوعی مستلزم نسبیت شناخت و شکاکیت است.(هرچند اگر این معیارها، جایگاه خود را عوض کنند و به جای اینکه خود را ناظر به ماهیت و ذات علم بدانند، ناظر به عرضیات علم بدانند و در پی ارائه ی اموری برای تفکیک علم از غیرعلم باشند، می توان از اعتبار آن ها بحث کرد).
حال اگر انسان را فاعل بِالاراده بدانیم و توجه داشته باشیم که اراده همواره متکی بر صورت های علمی است- که گاهی مطابق با واقع و علمی است و گاهی مطابق با واقع نیست و«جهل مرکب» نامیده می شود(6)- خواهیم دانست که «ارزش انسان به علم اوست(7) و نه تنها طبقه بندی و ارزش گذاری انسان ها برحسب مراتب علم و عقلشان انجام می شود(8)، بلکه اساساً کسانی حقیقتاً انسان اند که در مسیر علم باشند: یا عالم ربانی باشند یا متعلمی در پی آموختن راه نجات و بقیه هیچ و پوچ و بی ارزش اند»(9). لذا علم در رأس فضیلت ها(11) و بلکه ریشه ی همه ی خوبی ها(12) و غایت همه ی فضیلت ها(13)قرار دارد و به همین دلیل، علم امری مقدس است.(14)
مقدس خواندن علم، موجب می شود در دینی بودن آن تردیدی نداشته باشیم و معنای آن این است که هر علمی در هر جا یافت شود دینی خواهد بود. توضیح آنکه تنها اموری را می توان مقدس دانست که از ساحت قدس الهی ریشه گرفته باشند و به سوی آن بازگردند.
او «حق» است(15) و «حق» تنها از سوی او نازل می شود(16)و علمی که حق باشد نیز از سوی او خواهد بود و هرجا، حتی در مکاتب الحادی، سخن حقی وجود داشته باشد از خداست(17) و هرچه از خداست، دینی است. در نتیجه، علم حقیقی، الهی و دینی است؛ خواه عالم آن مسلمان باشد، خواه کافر.
نکته ای که در اینجا باید مورد توجه قرار گیرد این است که شناخت حقیقی و کامل هر چیز، مستلزم معرفت ماده و صورت یا جنس و فصل (علل قوام) از یک سو و معرفت فاعل و غایت (علل وجود)، از سوی دیگر است. یعنی علاوه بر اینکه درباره ی ماهیت موضوع، شناخت می یابد، می داند که همه ی جهان از اوست و به سوی او باز می گردد. از جهت دیگر، روش شناخت، خواه تجربی و خواه تجریدی و خواه تلفیقی از این دو، به این است که اگر پژوهشگری بخواهد به علم حقیقی و کامل دست یابد، باید اولاً عقل و سایر مجاری ادراکی را خلقت خداوند بداند. ثانیاً رهنمود الهی را، که در نهان عقل، مدفون است و رهبران الهی آن دفائن و گنجینه ها را اثاره و آشکار می کنند، فیض خدا بشمرد. ثالثاً هر علمی را که بهره ی عقل می شود فیض الهی تلقی کند و رابعاً سرمایه های اولی دانش نظری، یعنی بود و نبود را که خداوند به عنوان علوم فطری به وی عطا کرده و سرمایه های اصلی دانش عملی، یعنی باید و نباید را که خداوند به عنوان الهام فجور و تقوا به او هبه نموده است، فوز الهی بداند.(18)
معیار دیگری که باعث می شود علمی را دینی بدانیم عبارت است از اینکه با نیت دینی و برای غایت اسلامی، تولید و مصرف شود؛(19) زیرا مقدمه ی واجب، واجب است و علم واجب، علم دینی است.(20) مثلاً اگر دانشمند متدین دانست که بخشی از اداره ی امت اسلامی متوقف بر علم اقتصاد است و اقتصاد باید بر پایه های کشاورزی باشد یا دام پروری یا صنعت و معدن یا نفت و اگر براساس کشاورزی تنظیم شود، باید به بررسی خاک و آب و سد و قوانین لازم و کانال کشی و... بپردازد، بر او لازم است که این علوم را فراگیرد(21)و این تعلیم و تعلم و تحقیق و تحقق، وظیفه ای اسلامی و رفتاری دینی خواهد بود.
خلاصه اینکه اگر کسی معرفتی بیابد که مطابق با واقع باشد، به طوری که مبدأ و معاد همه چیز را از خدا بداند و آن معرفت را نیز الهی بشمرد و برای غایت دینی به دنبال آن باشد، علم دینی خواهد شد. به عبارت دیگر، پنج شرط برای دینی بودن یک علم می توان معرفی کرد که به تنهایی، در برخی موارد یکی از معانی دینی بودن علم است:
1.شناخت صحیح و معرفت مطابق با واقع باشد و علم به حقیقت باشد.
2.بداند خالق جهان و همه ی موضوعاتی که به آن ها علم می یابیم خداست و به سوی اوست.
3.توجه داشته باشد که واهب الصور و کسی که صورت های علمی را افاضه می کند تنها پروردگار است.
4.علم نافع باشد و هدف آن موردنظر شارع باشد و درواقع، یا کسب آن دانش واجب یا مستحب باشد یا مقدمه ی آن واجب یا مستحب.
5.نیت عالم و پژوهشگر نیت الهی باشد و برای رضای خدا به دنبال دانش باشد.
اینکه آیا «روش» کسب دانش نیز می تواند معیار باشد یا نه و چه روشی برای تولید دانش دینی معتبر است مجالی دیگر می طلبد. اکنون باید دید از چه راهی می توان به چنین معرفتی دست یافت.

ابزار رسیدن به علم دینی

اگر علم دینی همان ادراک مطابق با واقع باشد، سؤال این است که آیا «عالم واقع» قابل دستیابی است و انسان می تواند به حقیقت برسد؟ اساساً آیا حقیقتی وجود دارد یا نه؟ اگر حقیقت قابل دسترسی وجود دارد، چگونه می توان آن را یافت؟ برخی معتقدند موضوع شناخت، هرگز بدان گونه که هست، در ادراک و آگاهی انسان قرار نمی گیرد و ادراک هرکس، امر سومی است که برآیند ذهن و عین است. این رویکرد را «نسبیت فهم» می نامیم.
در مقابل، رویکرد دیگری به نام «نسبیت حقیقت» وجود دارد که به معنای این است که «درستی» و «نادرستی» معانی ای نسبی هستند. طرفداران این نظر معتقدند چون شناخت هرکس نسبت به واقع، حاصل جایگاه و موقعیت طبیعی و اجتماعی او و برآیند برخورد ذهن و عین خارجی است، نمی توان یک شناخت را مطلقاً درست و دیگر شناخت ها را در مقایسه با آن، اشتباه خواند.
در هر دو حالت، نتیجه این است که نمی توان حقیقتی را در خارج اثبات کرد و این سخن بدان معناست که واقعیت خارجی قابل اثبات نیست و حقیقتی در خارج وجود ندارد. از نگاه ما، اصل وجود واقعیت یک اصل بدیهی است که حتی کسی که سعی در انکار آن دارد، باید پیش از استدلال خود، آن را پذیرفته باشد. در غیر این صورت، ‌کسی که نه وجود مخاطب و عاقل بودن او را و نه خود و جهان پیرامون را پذیرفته است، چگونه می تواند شروع به تکلم کند؟!
حال سؤال این است که چه راهی برای رسیدن به عالم واقع وجود دارد؟ به عبارت دیگر، ابزارهای کشف واقعیت کدام اند؟
گفتیم که هم هستی از خداست و هم شناخت آن، ‌افاضه ی الهی است. به تعبیر دیگر، هم موضوعات دانش و عالم واقع را ( هرچه که باشد) خدا آفریده و هم انسان و افعالش را او خلق کرده است و هم شناخت و معرفت را او به انسان عطا می کند و هم اسباب و منابع علم را او در اختیار بشر قرار داده است. خدای سبحان دو ابزار معرفتی به مردم ارزانی داشته است که عبارت اند از: حجت باطنی که از آن به «عقل» یاد می شود و«وحی»‌ که با وساطت پیامبران به مردم می رسد و حجت ظاهری خدا بر مردم است.(22)نتیجه اینکه همان طور که «حق» اصیل، تنها خداست و تنها هرچه از او صادر می شود، به حقانیت موصوف می شود، زمینه ی اصیل دینی بودن یک مطلب نیز اراده ی الهی است و دلیل عقلی یا نقلی فقط کاشف آن است.(23) به تعبیر دیگر، منبع ثبوتی معرفت دینی و احکام الهی، فقط اراده ی ذات اقدس خداست و منبع اثباتی دین، که با آن، اراده ی خدا کشف می شود، چهارتاست: کتاب، سنت، اجماع و عقل که بازگشت این چهار منبع به دو منبع است(24). توضیح اینکه منبع استنباط، ‌یا «عقلی» است یا «نقلی» و منبع نقلی نیز یا قرآن است یا سنت و اگر سنت بود، چند چیز از آن حکایت و آن را کشف می کند: یکی خبر و دیگری اجماع و خبر نیز یا واحد است یا متواتر و...(25)
اساساً مرزبندی بین مسائلی که از سوی متون نقلی دین اخذ می شود و مسائلی که عقل بدان رأی می دهد، در اصل شرعی و دینی بودن آن ها دخالتی ندارد و هر دو دسته، بدون هیچ تمایزی، مورد تأیید و نظر شارع است.(26) همان گونه که وحی و شریعت، منبع معرفت انسان است، عقل نیز از منابع معرفت و شناخت انسانی است. درواقع عقل و وحی، هر دو از حقیقت عینی و خارجی گزارش می کنند و در نتیجه، گزارش آن ها هماهنگ با یکدیگر است.(27) در این میان، باید به این نکته توجه داشته باشیم که قرارگرفتن عقل، در کنار نقل معتبر، به معنای نشاندن عقل در رتبه ی وحی نیست و همواره باید حریم قدسی وحی را پاس داشت.(28)
عقل همتای نقلی است که بازگوکننده ی وحی است و البته آنچه در اختیار انسان عادی قرار می گیرد، همان نقل است و تنها انبیاء(ع) و اولیای معصوم الهی هستند که به مقام پذیرش وحی معصوم(ع)نائل می گردند.
نکته ی دیگر اینکه اگرچه عقل برهانی، کاشف مراد شارع و درک کننده ی حقایق هستی است، ولی نمی تواند ادعای استقلال کند و باید به محتوای نقل نیز نظر داشته باشد؛ چنان که دلیل نقلی هم نمی تواند بدون عقل در نظرگرفته شود و ممکن است به قرینه ی لبیه محفوف باشد.(29)
برای توضیح بیشتر، برخی از انواع وابستگی عقل و نقل به یکدیگر را بیان می کنیم:

الف) نیاز نقل به عقل

سه نوع نیاز نقل به عقل را می توان تصور کرد که با سه عنوان «مفتاح»، «مصباح» و «میزان» بیان می شود:

مفتاح

پیش از اینکه بتوان به «قول» معصوم (ع) و کلام الهی استناد کرد، باید مبادی پیشین آن، مانند توحید، نبوت و رسالت، با استدلال براهین عقلی ثابت شده باشد.(30) عقل در این موارد مانند مفتاحی عمل می کند که تا نزدیک در گنجینه ی علوم می آید و در را باز می کند و به انسان می گوید اکنون از این گنجینه ی قرآن یا روایات استفاده کن.(31)

مصباح

آنچه در دسترس بشر است، الفاظ وحی است نه معانی آن(32) و قرآن و امام معصوم(ع)، با عقل بشر سخن گفته است، نه با موجود بی عقل(33). انسان باید با عقل خود معارف بشر را بفهمد و با روش اجتهادی که باید در همه ی علوم حاکم باشد(34) به تولید علوم اسلامی بپردازد. اگر کسی چنین کرد و از عقل خود برای فهم نقل استفاده کرد، مانند آن است که به کمک آیه ای معنای آیه ی دیگر یا به کمک روایتی، معنای آیه ای معلوم شود(35)؛ چون عقل نیز مانند نقل منبع دین و حجت خداست.

میزان

عقل، غیر از اثبات حقانیت نقل، از یک سو و فهم و استفاده از آن، از سوی دیگر، نقش دیگری را ایفا می کند. او می تواند مستقلاً مطالبی را درک کند و در کنار نقل، به عنوان یک منبع مستقل، عمل کند. در این گونه موارد، اگر نقل هم سخنی داشته باشد، در حکم ارشاد به حکم عقل و مؤید آن است و اگر نداشته باشد، فتوای او به تنهایی حجت است(36). در چنین شرایطی، دلیل عقلی گاه در قالب مخصّص یا مقیّد لبّی، موجب تخصیص یا تقیید دلیل نقلی ظاهراً معارض می شود.(37)
تذکر اینکه میزان بودن عقل، به این معنا نیست که اگر چیزی را شریعت گفت و به میزان عقل درنیامد و اسرار آن را درک نکرد، عقل فتوا به بطلانش بدهد.(38)

ب) نیاز عقل به نقل

«عقل برهانی گرچه در شناخت اصل معارف، فی الجمله کافی، بلکه کامل است، ولی وحی الهی در شناساندن همه ی معارف جهان هستی، لازم و اکمل از عقل برهانی است. از این جهت، آنچه را عقل مبرهن می فهمد، وحی آسمانی تأییدش می کند و آنچه را نمی فهمد و به آن دسترسی ندارد، وحی آسمانی او را توجیه می نماید و دفینه های علمی او را با پژوهش و استنباط آشکار می سازد و معارفی را که برای او بالقوه حاصل است، به فعلیت می آورد و حقایقی را که برای او به طور تیره و کم رنگ معلوم است، به طور صریح و روشن تبیین می کند. خلاصه، ضعف او را جبران و کمبود او را تأمین می نماید.»(39)
در این قسمت، به برخی از وظایف نقل در قبال عقل اشاره می کنیم:

تشویق و ترغیب

قرآن کریم به چند طریق عقل انسان را تشویق به فعالیت می کند که موارد زیر از آن جمله است:
یکم: نهی از پیروی علم غیریقینی(40). دوم: تفصیل نهی پیشین.(41) سوم: نهی از تقلید فرد هدایت نایافته و غیرعاقل(42). چهارم: استقرار دین الهی بر پایه ی علم(43و 44).

اثاره و برانگیختن

کار دیگر وحی در قبال عقل، اثاره و شکوفایی دفینه های عقول است.(45)در این بخش، وحی، فطرت های خفته ی عقلانی را بیدار می کند(46) تا بتواند به آنچه باید و آن گونه که باید، بیندیشد(47).

زمینه سازی و جهت دهی

متون دینی، افزون بر ارزش گذاردن بر عقل، سمت و سوی اندیشیدن درست و نیز راه و روش انتخاب صحیح انگیزه ها را در تعالیم خود ذکر می کند(48). این متون خواسته های انسان را تصحیح و تعدیل می کنند(49)و در راه کسب علم، برای پاسخ گویی به این خواسته های تعدیل شده، مواد لازم را در اختیار او قرار می دهند. نتیجه این خواهد شد که به راحتی می توان ادعا کرد که نه تنها علوم دینی، بلکه هر دانش سودمند دیگر نیز ریشه در وحی الهی دارد.(50) علاوه بر آن، این متون، ضمن تشریح پدیده های طبیعی و بیان حکمت عملی، از دو علت فاعلی و غایی آن ها نیز سخن می گویند.(51)

بیّنه و تأیید

انسان عاقل، معصوم نیست و نسبت به بسیاری از امور جزئی هم جهل دارد. در چنین حالتی، وجود وحی ضرورت می یابد.(52)تا عقل بتواند با تطابق دادن محتوای «حکمت» با آن(53)، به دستاوردهای خود مطمئن باشد. جایگاه قرآن در این صورت، ‌جایگاه بیّنه و شاهد است.(54)

جبران و تأسیس

عقل توان ادراک کلیات جهان بینی و خطوط کلی دین را دارد؛ لیکن از شناخت بسیاری از علوم و معارف، به ویژه درباره ی جزئیات و فروع مسائل دینی، عاجز و ناتوان است.(55)از سوی دیگر، از آنجا که به قصور خود در بسیاری از معارف جهان هستی آگاه است، ضرورت معلم غیبی را درک می نماید و آن را می پذیرد.(56)
نتیجه اینکه آنچه میسور بشر است که با اساس و تجربه یا ابزار ریاضی یا برتر از آن، با وسایل حکمت و کلام آن را بفهمد، وحی الهی نسبت به آن ها صبغه ی تکمیل و تتمیم و تصحیح دارد و آنچه مقدور بشر نیست که از راه های یاد شده به آن دسترسی پیدا کند، وحی الهی نسبت به آن ها مؤسس خوبی است(57). در پایان اشاره می کنیم اینکه در صورت تعارض، کدام یک از عقل یا نقل حجت است و چگونه باید این دو را به کار گرفت، سؤالاتی است که مجالی مستقل می طلبد.

پی‌نوشت‌ها:

1.Coherencetheory
2.Pragmatic theory
3.Relativite theory
4.Assertirelyredundancy
5.عبدالحیسن خسروپناه، تئوری های صدق، ذهن، شماره ی 1، بهار 79، ص 32.
6.تسنیم، جلد5، ص 708.
7.غررالحکم، ص 43: «قیمه کل امرء‌ما یعلم» (ارزش هرکس به آنچه می داند است) و همان، ص 41: «حسب المرء علمه و جماله عقله» (حسب و نسب انسان، علم او و زیبایی او عقل اوست).
8.همان، ص 42: «یتفاضل الناس بالعلوم و العقول لا بالاموال و الاصول»(برتری مردم بر حسب دانش ها و عقل های ایشان است، نه برحسب دارایی ها و اصل و نسب خانوادگی شان).
9.نهج البلاغه، حکمت 147 ترجمه حسین انصاریان: «‌الناس ثلاثه:‌ عالم ربانی و متعلم علی سبیل النجاه و همج رعاع، اتباع کل ناعق، یمیلون مع کل ریح، لم یستضیئوا بنور العلم و لم یلجئوا الی رکن وثیق»(مردم بر سه گروه اند: دانشمند ربانی، دانشجوی بر راه نجات و مگسانی ناتوان که به دنبال هر صدایی می روند، ‌و با هر بادی حرکت می کنند، به نور دانش روشنی نیافته و به رکنی محکم پناه نبرده اند).
10.حسین سوزنچی، معنا، امکان و راهکارهای تحقق علم دینی؛ تهران: پژوهشکده ی مطالعات فرهنگی و اجتماعی، 1388؛ چاپ اول، ص26.
11.غررالحکم، ص 41:«رأس الفضائل العلم»(رأس همه ی فضیلت ها علم است).
12.همان: «العلم اصل کل خیر» (علم، ریشه و بنیان همه ی خوبی هاست).
13.همان: « غایه الفضائل العلم» (غایت همه ی فضایل، علم است).
14.همان: «المعرفه الفوز بالقدس»(معرفت، نیل به مقام قداست است).
15. ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبَاطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ؛ این ها همه دلیل بر آن است که خداوند حق است و آنچه غیر از او می خوانند، باطل است و خداوند بلندمقام و بزرگ مرتبه است(سوره ی لقمان، آیه ی 30).
16. الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ‌؛ این (فرمان تغییر قبله) حکم حقی از طرف پروردگار توست. بنابراین هرگز از تردیدکنندگان در آن مباش! (سوره ی بقره، آیه ی 147).
17.تسنیم، جلد 7، ص 443.
18.منزلت عقل در هندسه ی معرفت دینی، ص 86 تا 89.
19.مجموعه ی آثار استاد شهید مطهری، جلد5، ص 35.
20.تسنیم، جلد1، ص 210.
21.عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم، وحی و نبوت در قرآن، قم، نشر اسراء، 1381، جلد3، ص 414 و 415.
22.تسنیم، جلد7، ص 510 و همچنین عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم، وحی و نبوت در قرآن، قم، نشر اسراء، 1381، جلد3، ص 413.
23.تسنیم، جلد1، ص 208.
24.انتظار بشر از دین، ‌ص 80.
25.عبدالله جوادی آملی، زن در آئینه ی جمال و جلال، نشر اسراء، 1383، ‌ص 275.
26.نسبت دین و دنیا، ‌ص 181.
27.دین شناسی، ص 126.
28.منزلت عقل در هندسه ی معرفت دینی، ص 207.
29.عبدالله جوادی آملی، ‌تفسیر قرآن کریم، تسنیم، قم، نشر اسراء، چاپ اول، 1387، جلد 13، ص 76 و همچنین عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم، وحی و نبوت در قرآن، قم، نشر اسراء، 1381، جلد3، ص 171 و قرآن در قرآن، ص 261.
30.تسنیم، جلد8، ص 559.
31.قرآن در قرآن، ص 449.
32.منزلت عقل در هندسه ی معرفت دینی، ص 194.
33.تسنیم، جلد8، ‌ص 565.
34.عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم، وحی و نبوت در قرآن، قم، نشر اسراء، 1381، جلد3، ص 415.
35.دین شناسی، ص 127.
36.همان، ‌ص 131.
37.منزلت عقل در هندسه ی معرفت دینی، ص 74.
38.انتظار بشر از دین، ‌ص 84 و 85.
39.اسلام و محیط زیست، ص 127.
40.وَ لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُولئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً(سوره ی اسراء، ‌آیه 36).
41.أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثَاقُ الْکِتَابِ أَنْ لاَ یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ(سوره ی اعراف، آیه ی 169).
42.وَ إِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لاَ یَهْتَدُونَ(سوره ی بقره، آیه ی 170).
43.وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ یُبَیِّنُهَا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ‌(سوره ی بقره، 230).
44.قرآن حکیم از منظر امام رضا(ع)، ص 162.
45.سرچشمه ی اندیشه، جلد4، ص 122.
46.یُثِیروا لَهُم دَفائِنَ العُقُول (نهج البلاغه، خطبه ی اول).
47.عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم، ‌معاد در قرآن، قم، نشر اسراء، 1381، جلد4، ص 84.
48.اسلام و محیط زیست، ص 120.
49.انتظار بشر از دین، ‌ص 58.
50.صورت و سیرت انسان در قرآن، ص 179.
51.اسلام و محیط زیست، ‌ص 131.
52.قرآن در قرآن، ص 306.
53.رحیق مختوم، جلد11، ص 10.
54.قرآن در قرآن، ص 264.
55.تسنیم، جلد7، ص 509.
56.انتظار بشر از دین، ‌ص 55.
57.عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم، وحی و نبوت در قرآن، قم، نشر اسراء، 1381، جلد3، ص 353.

منبع مقاله: نشریه همشهری خردنامه، شماره 111.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.