تفسیری دیگر از داستان بیژن و منیژه

راز ماندگاری شاهنامه ی فردوسی علاوه بر ظاهر اراسته وداستان پردازی های هنرمندانه ی حکیم توس در تاویل پذیری این داستان های دلکش و رمزی بودن آن نیز هست. شیخ اشراق نخستین کسی است که به تاویل شاهنامه ی فردوسی
دوشنبه، 13 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تفسیری دیگر از داستان بیژن و منیژه
 تفسیری دیگر از داستان بیژن و منیژه

 

نویسندگان:
دکتر علیرضا حاجیان نژاد*
طیبه ی جعفری**



 

چکیده

راز ماندگاری شاهنامه ی فردوسی علاوه بر ظاهر اراسته وداستان پردازی های هنرمندانه ی حکیم توس در تاویل پذیری این داستان های دلکش و رمزی بودن آن نیز هست. شیخ اشراق نخستین کسی است که به تاویل شاهنامه ی فردوسی پرداخت و به چهره های حماسی سیمایی عرفانی و معنوی- که در خور آن هم بودند- بخشید. حال ما راهی را که شیخ اشراق در برابرمان گشوده. ادامه می دهیم. از این منظر داستان بیژن و منیزژه یک داستان رمزی و نمادین است. داستان بیژن، داستان آمدن انسان از عالم مینو به گیتی است و انگیزه ی او را از امدن به دنیا شرح می دهد. این داستان شامل تمام فرازها و فرودها و سختی هایی است که در این مسیر بر نفس حادث می شود. در نهایت، این سفر با بازگشت انسان کامیاب به جایگاه اصلی خود و رسیدن از عشق مجازی به حقیقی پایان می یابد.

خلاصه داستان

کیخسرو با بزرگان کشور در کاخ خویش نشسته و به شادی روزگار می گذراند. گروهی از ناحیه ی ارمان که در مرز ایران و توران قرار دارد. به دادخواهی آمده اند. آرمان از طرفی رو به ایران و از دیگر سو رو به توران است. از باغ ها و کشتزارهای ایران محصولات و سودهای فراوانی به مردم آن ناحیه رسیده امّا گرازها از سمت توران حمله کرده و تمام کشتزارها را ویران کرده اند. کیخسروبرای دفع گرازها از پهلوانان خود یاری می جوید. در این میان بیژن مقابله با گرازها را می پذیرد. گیو سخت مخالف است. چرا که معتقد است بیژن هیچ آشنایی با توران ندارد. بیژن حرف گیو را نمی پذیرد و با اصرار از شاه، فرمان گرفته و راهی می شود. کیخسرو برای کمک بیژن، گرگین را که به مسیر آشناست، همراه وی می فرستد. گرگین در کشتن گرازها به بیژن هیچ کمکی نمی کند پس از آن که بیژن از پس این مهم برمی آید و پیروزمندانه سربازگشت دارد، گرگین او را وسوسه می کند تا به شکارگاه و تفرجگاهی که دو روز از آرمان دور و نزدیک خاک توران است برود. وی بر آن می شود تا به منیژه، دختر افراسیات، بکه سرآمد همه ی زیبارویان است، دست یابد. بیژن در شکارگاه اسب خود را رها کرده و به خیمه گاه منیژه وارد می شود. آن دو عاشق هم می شوند. پس از سه روز بیژن و منیژه باید از هم جدا شوند امّا منیژه که تاب دوری از بیژن را ندارد، با دارویی هوشبر او را بی هوش کرده و به توران می برد. هنگامی که بیژن از خواب خوش مستی بیدار می شود خود را در توران می یابد. افراسیاب از این حکایت مطلع می شود و می خواهد بیژن را بکشد، به پایمردی پیران ویسه از کشتن او صرف نظر کرده، وی را در بن چاهی زندانی می کند. حتی روی چاه را با سنگی می پوشاند به طوری که تنها روزن کوچکی باقی می ماند. منیژه هم از بارگاه پدر طرد می شود و بی هیچ زیور و تجمّلی بر چاه بیژن گماشته می شود تا شاهد مرگ او باشد. منیژه به او غذا می رساند و او را از احوال بیرون آگاه می کند. در ایران گیو از کیخسرو یاری می خواهد. کیخسرو با جام خود از احوال بیژن مطلع شده و رستم را به سوی او روانه می کند. رستم در هیئت تاجر و بازرگانی به توران می آید. منیژه که از احوال کاروان ایرانی مطلع می شود به نزد آنان شتافته و آنها را از احوال بیژن آگاه می کند. سرانجام رستم با کمک منیژه بیژن را از چاه بیرون می آورد. بیژن گناه خود را پذیرفته و از گرگین میلاد می گذرد. همه باهم به ایران باز می گردند. منیژه هم که از عشق مجازی به عشق حقیقی رسیده در ایران کنار بیژن قرار می گیرد.

تاویل داستان

داستان بیژن و منیژه با تصویری از مجلس بزم کیخسرو- آرمانی ترین چهره ی باستانی ایران- آغاز می شود. در آن مجلس همه چیز شاد و پرشکوه است، تصویر دنیایی است که در آن هیچ چیز کم نیست. جایگاه کیخسرو رمزی از عالم مینو است. کاملاً بری از عالم ماده و قابل قیاس با مثل و جهان عقول مجردّه است.
به دیبا بیاراسته گاه شاه
سبک سوی پیران آن کشورش

نشسته به گاه اندرون می به چنگ
دل و گوش داده به آوای چنگ

به رامش نشسته بزرگان به هم
فریبرز کاوس با گستهم

چو گودرز گشواد و فرهاد و گیو
چو گرگین میلاد و شاپور نیو

شه نوذر آن توس لشکرشکن
چو رهام و چون بیژن رزم زن

همه باده خسروانی به دست
همه پهلوانان خسرو پرس
(فردوسی، 1375، ج5، ص 10)
کیخسرو سر سلسله ی معنوی تمام انسان هاست. (ر.ک پوجوادی، فصلنامه گلستان، 1999 روحانیت کیخسرو در شاهنامه و در سنت اشراق) شکوهمندترین چهره که با امشاسپندان و ایزدان مینوی برابری ی کند. وی در جایگاهی کاملاً روحانی قرار داد. او دارای جامی است که تمام هفت اقلیم عالم خاکی را نشان می دهد. از این منظر او حتی از مهر ایزد نیرومندی که «سراسر اوستا سرودگوی علوّ مقام اوست» (پورداود، یشت ها، 1377، ج1، ص 403) برتر است. همه چیز درباره ی کیخسرو ذهن را به عرفان و معنی می کشاند. او دارای نیرویی است که وی را از همگنان بسیار بالاتر قرار می دهد یک پادشاه آرمانی است و این حیث بسیار شبیه امشاسپند شهریور می شود. چرا که خشتروئیدیه (شهریور) به معنی سلطنت مطلوب و کشور آن دو شده است. وی نماینده ی صفت قدرت، جلال و شوکت خداوندی است. (پور داود،یسنا، 1380، هات 31، بند 22 و هات 48 بند 1 و هات 51 بند1) «خشر نیروی برتر از طبیعی و نیروی افسونگری است که خدایان را برجسته می کند» (هینتس و ...، 1368، ص 260)
کیخسرو و بزرگان کشورش در عالم مینو به سر می برند. ایران رمزی از عالم مینوست. عالمی کاملاً روحانی و مجرد. تصویری که فردوسی از عالم مینو ارائه می دهد چنین است"
می، اندر قدح، چون عقیق یمن
به پیش اندرون، دسته نسترن

پری چهرگان، پیش خسرو، به پای
سرزلفشان بر سمن مُشک سای

همه بزمگه بوی و رنگ و نگار
کمربسته در پیش سالار بار
(فردوسی، 1375، ج5، ص 3)
ناحیه ی آرمان که در مرز ایران و توران واقع شده سرشتی دوگانه دارد: نه کاملاً مینوی و نه کاملاً گیتیک است. مرز مینو و گیتی است.(همان)
ارمان رمز عالم مثال است. سرشتی جسمی-روحانی دارد. هم چهره ی روحانی برده، هم در دسترس ماده است. از یک سو رو به ایران و باغ و کشت و کار دارد، از سوی دیگر رو به توران است و گرازها از آن طرف حمله کرده اند. خبر از گومیزشن است. اهریمنی به سوی روشنی در حرکت است . دشمنان کشت و کار آبادانی در راهند.
گراز آمد اکنون فزون از شمار
گرفت آن همه بیشه و مرغزار

هم از چارپای و هم از کشتمند
از ایشان بما بر چه مایه گزند

درختان که کشتن نداریم یاد
به دندان به دو نیم کردند شاد
(همان)
ارمان مرزی و طبقه ای کثیف تر و پایین تر ازمینوست. مینو کاملاً انتزاعی است اما عالم هور قلیایی و ناکجاآباد خاصیت دوگانه دارد. رو به ایران است، سرسبزی از او دارد و رو به توران و جسمانیت می پذیرد، گرازها اشاره به جسمانی بودن این عالم، دارند.
اهریمن به قلمرو روشنایی هجوم آورده، فکرهای پلید، ساحت پندار نیک را آلوده اند. پادشاه معنوی-که در اینجا بسیار به اهورامزدا نزدیک می شود از ذوات نورانی که در ناز و نعمت و رامشند می پرسد که کدام یک آماده ی نبرد با گرازهایند. بیژن با وجود مخالفت های پدرش گیو این راه پر خطر را بر می گزیند تا با پیروزی بر گرازها سر همه ی نامداران بارگاه کیخسرو شود. بیژن نماینده ی نوع انسان است. فروهر انسان است که در پیمان الست با خداوند عهد می بندد که در دنیا جز راه نیکی نپوید و با دیوان و نیروهیا شرّ و فتنه انگیز مبارزه کند. عشق در اینجا خودش را نشان می دهد. حوادث از پذیرفتن خطر آغاز می شود.
چون بشنید گفتار فریاد خواه
به درد دل اندر بپیچید شاه

برایشان ببخشود خسرو به درد
به گردان گردن کش آواز کرد

که ای نامداران و گردان من
که جوید همی نام ازاین انجمن؟

شود سوی آن بیشه ی خاک خورد
به نام بزرگ و به ننگ و نبرد؟

ببرّد سران گرازان به تیغ
ندارم از او گنج گوهر دریغ...

کس از انجمن هیچ پاسخ نداد
مگر بیژن گیو فرّخ نژاد
(فردوسی، 1375، ج5، ص 11)
بیژن صفت ظلومی و جهولی انسان را به نمایش می گذارد. فروهر یا نفس ناطقه که در انجمن مینویان در ناز و نعمت به سر می برد، خود را در خطر بزرگی می اندازد. فروهر کاملاً با عالم ماده بیگانه است. آن راه را نرفته و از خطرهایش آگاه نیست. امّا سرانجام عشق بر عقل می چربد و حرفش را به کرسی می نشاند. گیو بیژن را از این راه باز می دارد. گیو نماد عقل مصلحت اندیش است. عقلی که انسان را از بلند پروازی ها و گستاخی ها باز می دارد. به نوعی عقل معاش.
به فرزند گفت این جوانی چراست؟
به نیروی خویش این گمانی چراست؟
جوان گرچه دانا بود با گهر
آبی آزمایش نگیرد هنر
(همان، ص 12)
عقل مینوی در آغاز انسان را از قبول و پذیرش خطر باز می دارد چرا که به خطرها نیک آگاه است. فروهر (ودیعه ی مینوی) و جزء اصیل انسان پافشاری می کند. او عقیده دارد از پس این مهم بر می آید!
ز گفت پدر پُس برآشفت سخت
جوان بود و هشیار و پیروز بخت

چنین گفت کای شاه پیروزگر
تو برمن به مستی گمانی مبر

تو این گفته ها از من اندر پذیر
جوانم و لیکن به اندیشه پیر
(همان)
خوک در اینجا نمادی از هواهای نفسانی و نفس اماره نیز می تواند بود. در واقع هجوم اهریمنی بر روشنایی و آمیزش خوبی با بدی تنها در بیرون اتفاق نمی افتد. در درون جنگیدن با شیطان وسوسه انگیز مهمتر است. خوک افکار زشت و گناه آمیزی است که به بیشه ی دل پاک راه می یابد. می بینیم که با این تفسیر معنی خوک و حمله ی گراز به بیشه ی ارمان،به کل انسان ها گسترش می یابد. کشمکشی در درون، سرانجام بیژن به این ماموریت فرستاده می شود و شاه را با پذیرش این خطر از خود خشنود می گرداند.
چو بیژن چنین گفت شد شاه شاد
بر او آفرین کرد و فرمانش داد
(همان)
حقیقت مینوی انسان، از دنیای کاملاً مینوی پا به دنیای دو سرشتی آرمان می گذارد به هورقلیا. در اینجا باید به یک سوال اساسی پاسخ داده شود.هور قلیا، عالم مثال، چگونه جایی است؟ سفر فروهر ازجایگاه مینویان (شبیه مُثُل) به عالم مثال (هورقلیا) شروع می شود. هرچه از ایران به طرف ارمان می رویم بر کثافت و جسمانیت افزوده می شود. سفری از جان و روح به جسم مادی آغاز شده است.امّا پس از ایران (مینو) بلافاصله گیتی (توران) آغاز نمی شود. در راه ارمان وجود دارد. سرزمینی دو سرشتی که همان عالم مثال و ناکجا آباد است و بسیاری از وقایع برای نفس در آنجا اتفاق می افتد. شکارگاهی که منیژه در آن است دو روز از آرمان فاصله دارد. نفس کم کم از تجرّد محض (عالم مینو)دارای نوعی از جسم-مثالی-شده، پس از آن بر ثقالت جسم مثالی افزوده شده به جسم اثیری دست می یابد بعد از آن به توران و عالم ماده ی صرف می رسد هورقلیا در ارتباط با فروشی و فروهر است.
فروهر همان جوهر مینوی و مجرد است که به انسان امکان عروج به عالم معنوی و پیشرفت روحانی را می دهد. فروهر برای اینکه بتواند وظایفی را که بر عهده دارد به درستی انجام دهد باید به طریقی بر جسم عنصری متعلق و وابسته شود. از این رو نیاز به جسمی دارد که سنخیت بیشری با آن داشته باشد. فروهر علاوه بر جسم عنصری سه جسم دیگر با خود به همراه دارد. چهار جسمی که در سفر روح به عالم ماده با او همراهند عبارتند از: 1. جسم اثیری 2. جسم مثالی 3. جسم عقلی 4. جسم نوری «1. جسم قالبی یا اثیری مخصوص عالم ناسوت و محسوسات است. 2. جسم مثالی یا نجمی و هور قلیایی که مخصوص عالم ملکوت و معنویات است. 3. جسم عقلی یا علّی که مخصوص عالم جبروت یا معقولات است. 4. جسم نوری یا آتشی که مخصوص عالم لاهوت یا تجلّی ذات است.» حال به وظیفه ی هر یک از اجسام چهارگانه در ارتباط با نفس ناطقه می پردازیم. اولین جسم قالبی و اثیری است. جسم اثیری لطافت بیشتری نسبت به جسم عنصری داشته و لطیف تر از بخار و هواست. این جسم پس از جسم عنصری اولین لطیفه و مرکب نفس ناطقه است. وظیفه ی اصلی جسم اثیری تنظیم نیروی حیات برای بدن است تا کار و حرکت اعضای جسم عنصری تامین شود. جسم اثیری همان روح حیوانی است که سهروردی در رسایل فارسی خویش از آن نام می برد و آن را رابطی میان نفس ناطقه ی نورانی و جسم ثقیل مادی می داند. «و بدان که هر جانوی را قوتی است شوقی که بدو قسم شود: یکی را «شهوانی» گویند که حق تعال آفریده است تا آنچه موافق و ملایم وی است به خود کشد، و دیگری «غضبی» گویند تا آنچه ملایم و مناسب او نیست از خود دور کند. و قوتی دیگر بیافریده جنباننده تا آلات و اعضا را می جنبانند. و بردارنده ی آن قوت ها از مدرکه و محرکه «روح حیوانی» است، و این روح جسمی لطیف است که از لطافت تن و اخلاط تن حاصل می شود. از تهی گاه چپ دل برمی خیزد و در جمله ی تن پراکنده می شود. بعد از آن کسوت نور نفس ناطقه در پوشد و اگر نه لطیف بودی در استخوان ها نرفتی و اگر در راه این روح سد یا مانعی در آید و او را از گذر باز دارد، آن عضو بمیرد. و این روح واسطه ی تصرف نفس ناطقه است و تا این روح به سلامت است، نفس ناطقه تصرف کند در تن، و چون منقطع شد، تصرف نیز منقطع شود» (سهروردی، 1380، ج سوم، ص 89)
جسم مثالی ما را با عالم مثال و ملکوت در ارتباط قرار می دهد و بال های پرواز نفس ناطقه به عالم ملکوت محسوب می شود. نفس ناطقه رابط میان عالم مادی و جسم گیتیک با عقل فعال و رب النوع انسان است. شب ها هنگام خواب، نفس ناطقه به کمک این جسم مثالی از اسارت بدن و تن آزاد می شود. بندهای زمان و مکان را می گسلد و در عالم ملکوت به سیر و سیاحت می پردازد. شیخ اشراق این جسم مثالی را هور قلیا خوانده است و جابلقا و جابلسا را از شهرهای آن می داند. «عالم الاشباح المجرّده و هو الذی اشار الیه الاقدمون، انّ فی الوجود عالماً مقداریاً غیرالعالم الحسی لایتناهی عجابیه و لا یحصی مدنه فی جمله ذلک المدن جابلقا و جابرصا و هما مدینتان عظیمتان لکل منها الف باب لایحصی ما فیها فی الخلایق لا یدرون الله خلق آدم و ذریته و هو یحذو و حذو العالم الحسی فی دوام حرکه افلاکه و قبول العنصریات و مرکباته» (سهرودی، 1380، ج دوم، ص 254) عالم هور قلیا، دومنی مرکب نفس ناطقه یعنی جسد مثالی و نجمی است، عالمی که اجساد در آن وارد می شوند و معاد آن جا صورت می پذیرد. هور قلیایی مکانی برای نوع خاصی از اجسام یعنی جسم لطیف مثالی است. فروهری که تجسیم یافته-نه جسم مادی بلکه جسم لطیف تر از عنصری و اثیری، متعلّق به این سرزمین است. هورقلیا درعین حال که مکان فروهرهاست چگونگی ساختمان شگفت انها را نیز بینان می کند. سومین جسم و مرکب نفس ناطقه جسم علّی یا عقلی است. این جسم از جسم مثالی هم لطیف تر است. مرکبی است که نفس را به معراج می برد تا به عالم معقولات مجرده و حقایق ناب و مطلق صعود کند. چهارمین جسم: آتشی یا نوری است که مربوط به گروثمان و روشنی بی پایان است.
اگر طبقه بندی مینویان را در عالم باستان در نظر آوریم؛ بدین شرح:
1. جایگاه روشنی بی پایان؛ انغرراچنگه 2.امشاسپندان3.ایزدان 4.فروشی ها (و روهرها) باید بگوییم جسد مثالی و عالم هور قلیا مربوط به دسته ی چهارم، جسم عقلی یا علّی مربوط به دسته ی سوم و دوم و جسم آتشی مربوط به بارگاه اهورامزداست. سیمرغ در عالم مثال شخصیتی حقیقی است، معجزات پیامبران در این عالم تحقیق می یابد، بدون وجود این عالم مثال معجزات بی معنی می شوند. تمام وقایع مربوط به نفس (فروهر) در این عالم می افتد. «هور قلیا زمین نفس است، چرا که خود شهود و دید نفس است».(کربن، 1374، ص 167)
ارمان یک مرحله پایین تر از جهان مینو است. مرز است. پس از آن توران آغاز می شود. فروهر (بیژن) جسم می پذیرد و در سفر از عرش به فرش دارای نفس می شود کیخسرو گرگین میلاد را با بیژن راهی می کند: (فردوسی، 1375، ج 5، ص 12)
گرگین میلاد در این داستان یک نماد چند سویه است. از طرفی مرتبه اش همانند فرشتگان عالم مینو است که به مرتبه ی خود قانعند و نمی خواهند بیشتر باشد، زیرا در ارمان به بیژن به هیچ کمکی نمی کند. نمادی است از کسانی که فاصله ی بودنشان تا آنچه باید باشندبسیار اندک است. و زندگی ساکن و ایستا برایشان کافی است. در جایی از داستان او در هیئت یک دوست نادان ظاهر می شود که می توان از آن به نفس اماره تعبیر کرد. زیرا با دمدمه ها و وسوسه هایش روان بیژن را از راه می برد او را به خطاکاری ترغیب می کند. او دشمنی ناآگاهانه می کند. نمی توان ادعا کرد که او خود اهریمن است. او تنها از بدنامی می ترسد. از این خوف دارد که بیژن نزد شاه رفته و بگوید که گرگین هیچ کمکی به وی ننموده است.
به دلش اندر آمد از آن کار درد
ز بدنامی خویش ترسید مرد

دلش را بپیچید آهرمنا
بد انداختن کرد با بیژنا

سگالش چنین بد نشسته جز این
نکرد ایچ یاد از جهان آفرین

کسی کو به ره بر کند ژرف چاه
سزد گر نهد در بن چاه گاه

زبهر فونی و ا بهر نام
به راه جوان گسترانید دام
(فردوسی، ج5، 1375، صص 14-15)
پس از کشتن گرازها، فریب انسان آغاز می شود. بیژن به دمدمه های همراه خود گرگین (در اینجا نفس اماره) به ایران باز می گردد. بلکه از آن دورتر می شود. از این جا نتیجه می شود که آدم باید هر لحظه در درون خود به مبارزه با نیروهای اهریمنی بردازد و با یک پیروزی نمایان یا به دلیل برتری هایی که دارد نباید غرّه بشود و فکر کند که هرگز فریب نخواهد خورد. بیژن ک از روحانیت مطلق رو به جسمانیت مطلق است، دیگر تنها یک جوهر الهی نیست، او نیز موجودی دوبعدی مینوی-گیتیک است.بیشه ی او نیز رو به سوی ایران و توران است و از ناحیه ی توران برای او خطر وجود دارد. فروهر (نفس ناطقه) که تاکنون ایرانی بوده با دام ها و نیرنگ های راه توران (گیتی) آشنایی ندارد، گیو (عقل عاقبت اندیش) نیز از همین جنبه ی جسمانی بودن می ترسید و او را از این سفر بر حذر می داشت. وی به عشق پری رویان به جشنگاهی نزدیک خاک توران می رود. ان جا که منیژه دخت افراسیاب سرآمد همه ی زیبا رویان است. حکایت از اینجا قصه ی رنگارنگی دنیاست که هر لحظه با ناز و دلفریبی تمام در لباسی درمی آید تا آدمی را به خود وادارد. منیژه در ابتدای داستان عاشقی به وصال رسیده است، سدّی در راه کمال،جلوه ای فریب آمیز از دنیا، بیژن در ابتدای راه لاهوت به ناسوت در حرکت است. وی به لذّت می اندیشد. لذّتی آمیخته با انواع خطرها.
به گنجور گفت آن کلاه بزر
که در بزمگه بر نهادم به سر

که روشن شدی ز او همه بزمگاه
بیاور که ما را کنون است گاه

همان طوق کیخسرو و گوشوار
همان یاره ی گیو گوهر نگار

بپوشید رخشنده رومی قبای
ز تاج اندر آویخت پرّ همای

نهادند بر پشت شبرنگ زین
کمر خواست با پهلوانی نگین

بیامد چو نزدیک آن بیشه شد
دل از کامجویش پر اندیشه شد

به زیر یکی سرو بن شد بلند
که تا زآفتابش نیابد گزند
(فردوسی، ج5، 1375، ص 18)
بیژن بزمگاه دنیا را همانند مینو می بیند و خود را برای جشن آماده می کند. غافل از این که لذّت های معنوی قابل قیاس با لذّات مادی نیستند. و این شراب نه باده ی معرفت است که درد خمار می دهد. او در زیر درختی پناه می گیرد و بدین صورت نور آفتاب حقیقت از او دور می شود. او به جایی رسیده که نور آفتاب را گزندی بر خود می داند. اشتباه بیژن این است که پس از کشتن خوک ها به کشور روح ها و سوی گیو باز نمی گردد (همان، ص 220، ابیات 206 و 212)
خواسته ها تمام توجه بیژن را جلب کرده و به گونه ای که یادی از وطن نمی کند. دنیا انگیزه ی او را جدال با نیروهای شر را زیر سوال می برد و سعی می کند او را به خود وادارد.
به پرده درآمد چو سرو بلند
میانش به زرین کمر کرده بند

منیژه بیامد گرفتش به بر
گشاد از میانش کیانی سمر

بپرسیدش از راه و رنج دراز
که با تو که آمد به جنگ گراز

چرا این چنین روی و بالا و برز
برنجانی ای خوب چهره به گرز
(همان، ص 21)
منیژه معشوق زیبای ایرانی را در آغوش می گیرد. آنچه که بدو می رسد نیک است. چون بیژن مینوی است. به سپیدی روحانیت مجسّم عاشق شده است. ارمغان بیژن برای منیژه عشق است. عشقی که خاصیت اکسیر دارد و مس را به طلای ناب مبدل می تواند کرد. امّا کمر کیانی از بیژن جدا می شود. نشانه های مینوی در وجود او از بین می رود. و یکسره این جهانی می شود. نوری است که با ظلمت آمیخته و باید تاوان آمیختگی را بدهد. کمر کیانی یادگار مینوی بودن بیژن است. فروهر اوست. فروهر در وجود گناهکاران و تباهی پیشگاه راهی ندارد. خاموش می شود. بیژن بی فروهر، بارقه ی مینوی و چراغ راه خود را از دست می دهد. او جاه و شوکت خود را در راه عشق مجازی داده است. حال او در برابر فریب دیو و پری کاملاً بی دفاع است. منیژه که تاب و توان دوری از بیژن را ندارد با دارویی هوش ربا او را بیهوش کرده و با خود به گیتی می کشاند. در واقع سکر عالم طبیعی کاملاً بر بیژن مستولی می شود. (همان، ص 22، ابیات 243-248)
حال سفر بیژن به پایان رسید. وی از عالم مینو به مثال و از آن جا به گیتی آمده است. او به جای خورشید حقیقت دل به ماهی که هیچ نوری از خود ندارد بسته است. این جاست که از شدّت اندوه بر خود می پیچد و نفس اماره را سرزنش می کند. لب های او پر از نفرین است. او دیگر مینوی نیست چرا که در مینو نفرینی وجود ندارد « لاَ یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْواً وَ لاَ تَأْثِیماً » ( واقعه/25) افراسیاب از آمدن بیژن به توران مطلع می شود. بیژن حیران از سرمستی و سبکسری خویش مرغ روحش را به سوی عالم مینو پروز می دهد. او گرفتار شده باید تاوان عشق به طبیعت مادی را بپردازد. یا در این راه می میرد یا دوباره شوکت خویش را می جوید و به ایران باز می گردد. بیژن انسان مینوی بیگانه با گیتی (توران) است که با اصرار نفس بدآموز و دوست نادان در گل لغزنده گرفتار شده است:
چو گرسیوز آن کاخ در بسته دید
می و غلغل نوش پیوسته دید

سواران گرفتند گرداندرش
چو سالار شد سوی بسته درش

بزد دست و برکند بندش ز جای
بجست از میان در اندر سرای...

ز در چون به بیژن بر افکند چشم
بجوشید خونش به رگ بر زخشم...

بپیچید بر خویشتن بیژنا
که چون رزم سازم برهنه تنا؟

نه شبرنگ با من نه رهوار بود
همانا که برگشتم امروز هور

ز گیتی نبینم همی یار کس
به جز ایزدم نیست فریاد رس
(فردوسی، ج5، 1375،صص 24-25)
هنگامی که بیژن با گرازها می جنگید وی مینویی و بر اسب روح و فروهر خویش سوار بود. حقیقت الهی خو را داشت. اما اکنون برهنه تن و بیگانه با خویش است. روحش عریان است. تنها آن بخش از روان با اوست که مسئول اعمال اوست. او در گیتی یاری ندارد و تنهاست. این سرنوشت حقیقی همه ی انسان هاست. آنها این جایی نیستند. اهل سرزمینی دیگرند که در این دنیا با لهو و لعب از حق بازمانده اند. بیژن اسیر و بندی افراسیاب می شود. در آن جا به طور واضح دلیل آمدنش را شرح می دهد:
از ایران به جنگ گراز آمدم
بدین جشن توران فراز آمدم

ز بهر یکی باز گم بود را
برانداختم مهربان دوده را...
(همان، ص 26)
بیژن از ایران (عالم مینو) به جنگ نیروهای اهریمنی آمده اما در راه پرنده ی مینوی (روح و فروهر) را گم می کند. او سایه را بر آفتاب و عشق را بر مینو و عافیت طلبی ترجیح می دهد. عشق دلفریب مجازی او را از حقیقت مینوی جدا می کند و با خود به زمین می آورد. افراسیاب قصد کشتن بیژن را دارد امّا نمی تواند، عقل مصلحت اندیش وی (پیران ویسه) او را از این امر، نهی می کند چرا که بیژن ذاتی مینوی است. ایران است. ایران هر گز نمی میرد. چرا که حقیقت دارد. اصل است.مانند توران تنها نمود نیست، بود است. او را به زندان می افکند. در بن چاهی او به بند کشیده می شود. در زندان تنها روان بیژن با اوست. روان دور از عالم مینو و فروهر خویش در بن چاهی افتاده است. فروهر او در هیئت اسبی در مرغزار مانده، فروهر و روان از هم جدا شده اند. در ایران باستان پنج نیرو در حیات و فردیت آدمی دخیل هستند. این پنج نیرو که در فروردین یشت از آنها ذکری هست عبارتند از:1.اهو: که از آن به جان تعبیر می شود و منظور از آن نیروی زیست و زندگی است. 2. دئنا یا دین: حس وجدان و قدرت تمیزی که در اختیار انسان نهاده شده است. این نیرو روحانی و فناناپذیر است. 3. ئبوذ، بوی: سومین نیروی باطنی و نیروی درک و فهم است. وظیفه اش راه اندازی حافظه و نیروی مدرکه است تا آدمی به وظایف و تکالیف خود عمل کند. 4. روان: نیرویی که مسئولیت کردار آدمی و گزینش خوب یا بد را برعهده دارد. وجدان (دئنا) در حکم پیامبری در درون هر کس است امّا آنچه که به گزینش نهایی دست می زند روان است. 5. نیروی. فروهر یا فروشی: ذره ای مینوی و ودیعه ای الهی است و عالی ترین بخش از نیروهای پنج گانه به شمار می آید.(پورداود، یشت ها، ج2، فروردین یشت بندهای 149-155 و نیز ر.ک: یسنا 26 بند 4) این نیرو همان نفس ناطقه است که به انسان ها داده شده و بسیار به آن پرداخته اند. نوری در ظلمت وجود مادی است. فروهر در اوستا با آنچه در گزیده ی زاد اسپرم آمده متفاوت است. در گزیده ی ذات اسپرم اعمالی مادن به فروهر ها نبست داده شده است. آن را نیرویی می دانند که رویاننده و سازنده است. اعضا را می رویاند و اندم ها را شکل می دهد، رگ و پی را به جاهای خود می نشاند، استخواه ها را به هم دیگر پیوند و روزن به بیرون می گشاید. (راشد محصل، 1366، بخش 29، صص 40-41)
منیژه رابطه میان رستم و بیژن است، برقرار کننده ی ارتباط میان جسم مثالی با روان برای رفتن به عالم ملکوت. بیژن که جسم عنصری بی فروهر است با روان خسته و گناهکار خویش در چاه است. او با جسم اثیری (منیژه) تن و منیژه ای که عشق نحوست تورانی و ظلمانی بودنش را برداشته، اندرونی است. بیرونی نیست. منیژه از تاریکی رانده شده و رو به سوی روشنی است. افراسیاب دستور می دهد که:
وز آن جا به ایوان ان بی هنر
منیژه کز او ننگ یابد گهر

برو با سواران و تاراج کن
نگونبخت را بی سر و تاج کن

بگو ای بنفرین شوریده بخت
که بر تو نزیبد همی تاج و تخت

به ننگ از کیان پست کردی سرم
به خاک اندر انداختی افسرم

برهنه کشانش ببر تا به چاه
که در چاه بین آنکه دیدی به راه
(همان، ص 33)
منیژه تمام تعلقات و دل بستگی های دنیایی را کنار گذاشته و یکسر میل به بیژن دارد. عشق مجازی منیژه که در راه بود حال در خانه است. رو به حقیقت دارد.
منیژه از دولت عشق بی تاج و بی سر و به خاطر گرویدن به روشنایی مطرود تاریکی است. گفتنی است که دیگر وی جلوه ی فریبنده ای از دنیا و لذّات که جسم اثیری بیژن نیست. منیژه هم مورد خشم پدر واقع می شود چرا که آب روی توران را برده است. (همان، ص 31، 32، ابیات 396-400)
منیژه زمین وبیژن آسمان و مینوست. زن نمادی از زمین است. امشاسپند و رب النوع زمین سپنتا آرمئی تی به دلیل تاثیری که از کرات می پذیرد مونّث بوده و منفعل و پذیراست، در برابر آسمان که کارا و تاثیرگذار است. وجود زنان غیرایرانی در کنار کاوس، سیاوش، بیژن و ... از این حقیقت پرده برمی دارد که ایران همیشه تاثیرگذار و کارا بوده و نقش مرد را بر در برابر زن برعهده داشته است. دیگر کشورها مطیع، فرمانبر ایران و در برابر او منفعل بوده اند. افراسیاب نیز از این انفعال خشمگین است. از کشور روشنایی به سراغ بیژن خواهند آمد، تیرگی از نور می گریزد. بیژن اسسیر چاه ظلمانی می شود. چاه حقیقت تلخ دنیاست. بیژن در چاح حکایت انسان اسیر و در بند حواس پنج گانه است. در بالای چاه روزن کوچکی وجود دارد روزنی به جهان بیرون. توش می یابد و با کمک جسم مثالی (رستم) به ایران‌(مینو) باز میگردد.(همان، ص 33، 34، ابیات 431-438)
جسم اثیری به تن و توش جسم عنصری می افزاید. اما این خود یک نوع شوربختی است. زیرا هنوز جسم عنصری و اثیری به راه دست یابی به عالم مثال نرسیده اند. هنوز رستم از ایران نیامده است. گفتیم که تنها نیکوکاران از فروهر برخورداراند و در اوستا هیچ یادی از فروهر بدکرداران نیست بیژن پس از آز و زیاده خواهی خود فروهرشی را از دست می دهد. روشنایی خسروی در درونش رو به تاریکی می گذارد. تصویر اسب وی. تصویر فروهر دورمانده از روان است. چرا که «اسب نمودار روح است»(پور جوادی، 1372، ص 155)

یکایک ز دور اسپ بیژن بدید
که آمد از آن مرغزاران پدید

گسسته لگام و نگون کرده زین
فرومانده بر جای اندوهگین

بدانست کو را تباه است کار
بر ایران نیاید بدین روزگار
(فردوسی، ج5، 1375،ص 34)
بیژن در چاه از اصل خود دور شده است. گرفتار هزاران بند و عقیله ی مادی است. روح او در عالم مینوی است. تصویر اسب او که لگام و زنیی ندارد نشان دهنده جدایی فروهر از روان است. روان در شمایل بیژن در چاه مانده و فروهر در هیئت اسبی بی زیور در مرغزار مینو، گیو در آغاز داستان نماد عقل مصلحت اندیش بود. او همچون هر پدری نگران فرزند خویش است. هماند توجه دئنا به نیمه ی گم شده ی خویش، در عالم مینو از دوری بیژن و گرفتاری اش غوغا برپا می شود. انسانی که خلیفه ی خدا روی زمین است در چاه حواس ظاهری و تعلقات دنیوی اسیر و پای بند شده و از یاران مینوی وایزد آسمانی سراسیمه یاری می طلبد. پس ازاینکه گرگین بدون بیژن به نزد کیخسرو می رود، کیخسرو او را به بند می کشد. چرا که در عالم مینوتباهی راه ندارد.(همانف ص 41، ابیات 567 و 568)
گناه گرگین میلاد بد اندیشیدن و دروغ است. هر چند سزای اعمال خود را می بیند اما درنهایت خواهیم دید مسئولیت اعمال بد بیژن تنها بر عهده ی خود او بود. وی حق ندارد کسی را مقصر بداند. کیخسرو (پادشاه کشور جان) در بهار با کمک جام مینوی خویش از جایگاه و احوال بیژن مطلع می شود. جام کیخسرو که درنوشته های سهروردی (لغت موران) تاویلی عرفانی می شود بیش از پیش چهره ی کیخسرو را ماورایی شان می دهد و به داستان حال و هوای دگرگون می بخشد. چرا در بهار احوال بیژن را در جام مشاهده می کند؟ بیژن در بهار می رود. از بهار(مینو و عالم مثال) می رود و تن به افسردگی زمین می دهد. وی اصوات و نغمه های قدسی را از یاد می برد. پاییز و زمستان فصل مردگی است. او باید مدفون باشد، همان گونه که طبیعت در پاییز و در زمستان رشد و تصویری ندارد، نمی روید و امکان ندگی نیست. بهار فصل آغاز مجدد است. در رستخیر طبیعی بیژن باید باز گردد علاوه بر آن، عشق منیژه بر بیژن در حال تکامل است. باید مدتی سپری شود تا وی در کوره ی سختی ها و مصایب عشق گداخته می شود و از مجاز به حقیقت دست یابد.(همان، صص 41 و 42، ابیات 574-580)
جام احوال بیژن را نشان می دهد. داستان از سوی مینو دنبال می شود. کشش عاشق و معشوق دو طرفه است. نه تنها بیژن که اکنون زمینی است به میو علاقه مند است که مشتاقی معشوق به عاشق در این داستان بیشتر است.
چاره ی کار بیژن این است که در آن چاه به یاد بیاورد که از اهالی و موطن اصلی اش، (عالم جان) در فکر او هستند و باید هوای وطن مالوف بر او بوزد تا جانش مصفا شود. رستم از ایران به سوی توران می آید. رستم در این داستان نمادی از جسم مثالی است که روان را به عالم هور قلیا می برد. رستم از جانب کیخسرو مامور آوردن بیژن می شود:
تشبیه رستم به سیمرغ بسیار به جا و معنی دار است. رستم در این داستان همانند سیمرغ، موجودی مثالی است. همان گونه که سیمرغ به یاری زال، انسان محبوس در گیتی و حواس ظاهری می شتابد، رستم نیز سیمرغ گون آماده ی یاری رساندن به بیژن است. از هنگامی که بیژن به چاه می افتد حکایت گذراندن از زمین به عالم مینو با اجسامی که دارد آغاز می شود. ابتدا جسم اثیری به روان کمک کرده و او را به تن و توش می رساند. بعد با جسم مثالی مرزهای این عالم را در می نوردد و به عالم ملکوت می رود. روان ملکوتی به نور فروهر روشن شده با جسم علّی به مرتبه های بالا می پیوندد تا به روشنی بی پایان برسد.
سفر رستم از ایران به توران در سپیده دم بهاری اتفاق می افتد. سفری از نور تا شهر تاریکی ها. رستم جسم مثالی است که می خواهد بیژن را به ایران باز گرداند. او جسم عنصری را که بی روح همانند چهار پایی است می خرد و به آن گوهر می فروشد. آن را علوِّ می دهد. در کل تجارت با روح و ملکوتیان بسیار سودآور است. رستم در هیئت یک تاجر به توران می رود و از پیران ویسه می خواهد که به او جایی برای تجارت دهد: (همان، ص 62، ابیات 922-925)
در توران خبر می پیچد که کاروانی از ایران آمده است:
خبر شد کز ایران یکی کاروان
بیامد بر نامور پهلوان

زهر سو خریدار بنهاد گوش
چو اگاهی آمد ز گوهر فروش

خریدار دیبا و فرش و گهر
به درگاه پیران نهادند سر

چو خورشید گیتی بیاراستی
بدان کلبه بازار برخاستی
(همان، ص 63)
گفتیم که جسم اثیری رابط میان جسم مثالی و جسم عنصری است. پس منیژه باید خبر آمدن کاروان را به بیژن برساند و نز بر عکس به کاروانیان از احوال بیژن بگوید. از آنها یاری بطلبد. جسم اثیری اخبار جسم مادی را در اختیار جسم مثالی قرار می دهد. وی در این میان نقش میانجی دارد. می خواهد واسطه ای شود تا روان جدا مانده از فروهر را باز جوید روزگار وصل خویش. چرا که خود در کوره ی عشق گداخته ،تغییر ماهیت داده، از ظلمت و تاریخی به در آمده و اثیری گشته است.(همان، صص 64-63، ابیات 943-953)
در ابیات مذکور این نکته روشن می شود که چگونه جسم اثیری اخبار جسم عنصری را در اختیار جسم مثالی قرار می دهد. رستم از طریق منیژه خبر آمدنش را به بیژن در چاه مانده می رساند. منیژه (جسم اثیری) وظیفه اش را درست انجام می دهد، حال از جسم مثالی می خواهد که به وظایف خود عمل کرده و انسان دربند را برهاند.
منیژه منم دخت افراسیاب
برهنه ندیدی رخم آفتاب

کنون دیده پر خون و دل پر ز درد
از این در بدان در دوران گردگرد

همی نان کشکین فراز آورم
چنین راند یزدان قضا بر سرم

از این زارتر چون بودن روزگار
سر آرد مگر بر من این کردگار...

مرا درد بر درد بفزود زین
نم از دیدگانم بپالود زین

کنون گرت باشد به ایران گذر
زگودرز گشواد یابی خبر

به درگاه خسرو مگر گیو را
ببینی و گر رستم نیورا

بگویی که بیژن به سختی دراست
اگر دیر گیری شود کار پست

گرش دید خواهی میاسای دیر
که بر سرش سنگ است و آهن به زیر
(همان، صص 65-66، ابیات 974-986)
بیژن ورح ایرانی است نباید در بن چاه ظلمانی (توران) در گمنامی و گمراهی بمیرد. باید به این طرف مرزهای هور قلیا راه پیدا کند. به بارگاه کیخسرو. سنگ و آهن اشاره به بندها و عقیله های دنیایی است. همه ی چیزهایی که دست و پای اندیشه ی ادمی را می بندد.
رستم نشانه ای از خویش در مرغی تعبیه می کند و به منیژه می دهد تا به بیژن برساند. تصویری نمادین از آمدن رستم. روحی مثالی در لباس تاجری. رستم (جسم مثالی) باید روان گناهکار را پاک کرده و به فروهر و جایگاه نخستین آن برساند.(همان، صص 66-67، ابیات 998-1003)
جسم اثیری هم به تن و توش جسم عنصری می پردازد. هم اخبار جسم مثالی را در اختیار روان قرار می دهد. منثژه در بالای چاه (دنیا) خورش ها را به بیژن می رساند.
نکته ی جالب تشبیه رخ منیژه به خورشید است. خورشید مظهر کمال و ماه رو به سوی نقصان دارد. در توران،ابتدای مسیر، بیژن منیژه را ماهرو می خواند که اشاره به عاریتی بودن نور ماه و مجازی بودن عشق دارد. در انتهای داستان او را خورشید رخ می داند. نور خورشید حقیقی است از آن خودش است که اشاره به تکامل عشق زمینی منیژه و آسمانی شدن آن است. دختر راه جوی اشاره به جسم اثیری است که در ارتباط با جسم مثالی قرار می گیرد و راه انسان را به عالم ملکوت می جوید. به ایران جسم اثیری (منیژه) اخبار جسم مثالی را در اختیار روان قرار می دهد:
منیژه بدو گفت کز کاروان
یکی مایه ور مرد بازارگان

از ایران به توران ز بهر درم
کشیده زه گرونه بسیار غم

یکی مرد پاکیزه با هوش و فرّ
زهرگونه با او فروان گهر

گشن دستگاهی و نهاده فراخ
یکی کلبه سازیده بر پیش خاک

به من داد زین گونه دستار خوان
که بر من جهان آفرین را بخوان

بدان چاه نزدیک آن بسته بر
دگر هرچ باید ببر سر به سر
(همان، صص 66-67)
درتمام پدیده های مادی نشانه ای است که ما را به عالمی دیگرگونه و والا راهبر می شود. همانند انگشتری رستم در دل مرغ روان، پیام جسم مثالی را از طریق جسم اثیری دریافت می کند وی به کمک این دو از توران فرا می رود و به ایران می رسد. بیژن مژده ی رهایی را به منیژه می دهد:
تو بشناس کاین مرد گوهر فروش
که خوالیگرش مر تو را داد توش

ز بهر من آمد به توران فراز
وگرنه نبودش به گوهر نیاز

ببخشود بر من جهان آفرین
ببینم مگر پهن روی زمین

رهاند مرا زین غمان دراز
تو را زین تکاپوی و گرم و گذار
(همان، ص 68، ابیات 1029-1032)
منیژه به دستور رستم بر سر چاه آتشی روشن می کند. آتش رمز دست یابی به معرفت شهودی و ایمان قلبی است.(همان، صص 69-70، ابیات 1054-1057)
پیش ترگفتیم که جسم مثالی هنگام شب، روان را با عالم ملکوت مرتبط می کند.شب رستم در بالای چاه، عالم حس، برای آزادی بیژن آمده است. در واقع در روشنایی حاصل ازکشف و شهود عروج انسان به عالم بالا ممکن خواهد بود. روشنایی آتش نمادی از پیدا شدن راهی نورانی از ظلمت گیتی به دنیای روشنایی هاست. رستم به منیژه می گوید:
مرا گفت چون تیره گردد هوا
شب از چنگ خورشید یابد رها

به کردار کوه آتشی برفروز
که سنگ و سر چاه گردد چو روز

بدان تا ببینم سر چاه را
بدان روشنی، بسپرم راه را
(همان، ص 69)
روان در راه دستیابی دوباره به شوکت و فرّه ی خویش است. جسم مثالی و اثیری در کنار هم-در کنار چاه دنیا-انسان را به سوی حقیقت خود هدایت می کنند. روان که در بوته ی آزمایش گداخته سختی های بسیاری دیده و پالوده شده، دیگر بار استحقاق ملکوتی بودن را به دست می آورد. اما این جا نکته ی مهم دیگری وجود دارد رستم تا هنگامی که بیژن گرگین میلاد را نمی بخشد او را ازچاه بیرون نمی آورد. چرا که تا هنگامی که بارهای گران کینه و نفرت بر روان سنگینی می کند به هیچ وجه شایستگی عروج به عالم بالا را ندارد و هم چنان دربند دنیا و پستی های آن باقی می ماند. این اصل (گذشت و بخشش) که بنا بر روایات شاهنامه در ایران باستان وجود داشته امروزه در جوامع پیشرفته غربی به عنوان یکی از اصول اساسی علم متافیزیک مطرح شده است تا روان بیژن (نوع انسان) از کینه ی گرگین دست برنمی دارد رهایی صورت نمی پذیرد:
کنون ای خردمند آزاده خوی
مرا هست با تو یکی آرزوی

به من بخش گرگین میلاد را
ز دل دور کن کین و بیداد را

بدو گفت بیژن که ای یار من
ندانی که چون بود پیکار من

ندانی تو ای مهتر شیر مرد
که گرگین میلاد با من چه کرد

گر افتد بروبر جهان بین من
بر او رستخیز آید ازکین من

بدو گفتم رستم که گر بد خوی
بیاری و گفتار من نشنوی

بمانم ترا بسته در چاه پای
به رخش اندر آرم شوم باز جای

چو گفتار رستم رسیدش به گوش
از آن تنگ زندان برآمد خروش

چنین داد پاسخ که بدبخت من
زگردان و از دوده و انجمن

ز گرگین بدان بد که بر من رسید
چنین روز نیزم بباید کشید

کشیدیم و گشتیم خشنود از اوی
ز کینه دل من بیاسود از اوی
(همان، ص 72)
هر آدم در این دنیا وظیفه ای دارد. آمده است تا تغییر هر چند اندک ایجاد کند.قصد بیژن جنگ با گرازهای آرمان بود که به یک جنگ درونی مبدل شد. گرازهای حقیقی آن هواهای نفسانی بود که اندیشه ی پاک آدمی را می آلایند. بیژن پس از رهایی از چاه، پیش از بازگشت به ایران برای نابودی نیروهای اهریمنی، در حد و اندازه ی خویش تلاش می کند. جدال نور با ظلمت (فروشی ها) با اهرمین همچنان ادامه دارد:(همان، ص 74، ابیات 1134، 1137) در نهایت بیژن (روان) به کمک جسم مثالی و اثیری (رستم و منیژه) به عالم مینو باز میگردد اما هنگامی که بسیار سختی دیده و در نبرد با هواجس نفسانی کوشیده است. در پایان عشق ماهروی خورشید رخ از مجاز به حقیقت می پیوندد. منیژه در کنار بیژن مینوی می شود چرا که عشق او را منقلب کرده است. وی آنقدر تعالی می یابد که از کیخسرو خلعت و هدیه دریافت می کند.
چو از کار کردن بپردخت شاه
به آرام بنشست بر پیشگاه

بفرمود تا بیژن آمدش پیش
سخن گفت از آن رنج و تیمار خویش

از آن تنگ زندان و رنج زوار
فراوان سخن گفت با شهریار

وزان گردش روزگاران بد
همه داستان پیش خسرو بزد

بپیچید و بخشایش آورد سخت
ز درد و غم دخت گم بوده بخت

بفرمود صد جامه دیبای روم
همه پیکرش گوهر و زرّ بوم

یکی تاج و ده بدره دینار نیز
پرستنده و فرش و هرگونه چیز

به بیژن بفرمود کاین خواسته
ببر پیش ترک روان کاسته
(همان، ص 84)
بدین گونه روان بیژن گون از مرغزار مینو دور شده، از عرش به فرش آمده و پس از سختی های فراوان به عالم مینوی از می گردد.

پی‌نوشت‌ها:

* استادیار دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران
** کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی

منابع تحقیق :
قرآن کریم
1- پورداود (1377). یشت ها. انتشارات اساطیر، تهران، چاپ اوّل.
2- ___، (1380). یسنا.انتشارات اساطیر، تهران، چاپ اوّل.
3- پورجوادی، نصرالله(1372). بوی جان. انتشارات مرکز نشر دانگشاهی، تهران، چاپ اوّل.
4- روحانیت کیخسرو در شاهنامه در سنّت اشراق، فصلنامه ی گلستان، نیویورک 1999م.
5- راشد محصّل محمّدتقی(1366). گزیده های زاد اسپرم، تهران.
6- سهروردی، مجموعه ی مصنّفات شیخ اشراق، جلد سوّم به تصحیح و تحشیه و مقدمه سید حسین نصر و با مقدّمه و تحلیل فرانسوی، هانری کربن، تهران پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ سوم، 1380.
7- فردوسی ابوالقاسم، شاهنامه بر اساس چاپ مسکو، به کوشش دکتر سعید حمیدیان، تهران، نشر قطره، چاپ سوم، 1375.
8- کاظم زاده ی ایران شهر، حسین(1337). اصول اساسی روان شناسی. تهران، سپهر، چاپ دوم.
9- کربن هانری(1374)، ارض ملکوت، ترجمه ضیاء دهشیری، تهران. طهوری، چاپ پنجم.
10- هینس والترف کیگر، ویدیشمن، درگاث ها، ترجمه و پژوهش هاشم رضیف هران، بهجت، 1368.

منبع مقاله :
اکبری، منوچهر،(1390) ، فردوسی پژوهی، تهران، خانه کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط