پسرکشی در شاهنامه فردوسی

خویشاوند کشی یا اقدام برای نابودی اعضای خانواده یکی از بن مایه هایی است که به گونه های مختلف در آثار ادبی سرزمین های گوناگون روایت شده است. در این میان، رویارویی پدر و پسر از برجستگی خاصی برخوردار است. این
دوشنبه، 13 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پسرکشی در شاهنامه فردوسی
 پسرکشی در شاهنامه فردوسی

 

نویسندگان:
دکتر احمدرضی*
مجتبی محمدنیا**



 

مقدمه

خویشاوند کشی یا اقدام برای نابودی اعضای خانواده یکی از بن مایه هایی است که به گونه های مختلف در آثار ادبی سرزمین های گوناگون روایت شده است. در این میان، رویارویی پدر و پسر از برجستگی خاصی برخوردار است. این برخورد ناخوشایند دستمایه ی به وجود آمدن داستان های عالی و درخشانی در ادبیات ملل مختلف شده است.
آنچه که نظر بسیاری از منتقدان ادبی را به خود جلب کرده است تحلیل وضعیت پدر کشی یا اقدام برای سربه نیست کردن پدران به وسیله ی پسران است که معمولاً بر اساس تحلیل روانشناسانه و مرتبط با عقیده ی ادیپ بررسی می شود. در حالی ک مطالعه ی اسطوره ها و حوادث تاریخی نشان می دهد که پسرکشی در ادبیات حماسی و تاریخی ایران بر پدر کشی غلبه داشته است.
هدف از این تحقیق بررسی پسرکشی در شاهکار حماسی فارسی یعنی شاهنامه فردوسی با استفاده از روش توصیفی-تحلیلی است.
فردوسی در این کتاب، پسرکشی ها را در بهترین شکل به تصویر می کشد که این امر اغلب در شکل تراژدی سوء تفاهم و فضای جبری حاکم بر داستان، توجیه می گردد. از میان چند نمونه پسر کشی شاهنامه، فقط یک مورد است که مستقیماً پدر و پسر با هم روبرو می شوند و در جدال بین آن دو، پسر به دست پدر قربانی می شود و آن نبرد رستم و سهراب است. تحقیقات درباره ی پسرکشی نیز در ادبیات ایران، معمولاً محدود به داستان رستم و سهراب است و باقی پسرکشی ها در سایه آن محو شده اند.
در این مقاله ضمن اشاره به بازتاب انواع خویشاوند کشی در شاهنامه، نه مورد از اقدامات والدین برای سر به نیست کردن پسران در آن کتاب توضیح داده شده است و با یادآوری نمونه هایی از روایت پسرکشی در ادبیات ملل جهان، علل و انگیزه های چنین اقدامی در روایت فردوسی از حوادث اسطوره ای و تاریخی تشریح شده است.
در این نوشتار، پسر کشی معنایی عام دارد و منظور از پسرکشی این نیست که والدین لزوماً مرتکب قتل شوند. همین که والدین زمینه ی کشته شدن پسران را فراهم می آورند و یا موجب افول قدرت و زوال آنان می گردند، نوعی پسرکشی تلقی می شود. به تعبیر دیگر، گاهی اوقات پدران یا مادران، موقعیتی را می آفرینند تا شاهزاده ای یا پهلوان زاده ای آگاهانه یا ناخودآگاه قربانی شود که نوعی نابودی آنان به شمار می رود. بر اساس این تعریف به والدینی برمی خوریم که به عللی مهر فرزندی را فراموش و خلا عاطفی فقدان فرزند را با دلخوشی های دیگر پُر می کنند. عمده ترین دلخوشی این افراد، قدرت و انحصارطلبی است و اینکه هیچ معارضی نتواند به جایگاه قدرت آنها نزدیک شود.
بی توجّهی و نادیده انگاشتن حق فرزندان، استعداد نهفته در وجود آنان را که در آینده ممکن است به شکل پادشاه یا پهلوان نامی به منصه ی ظهور برسد، نابود می کند. در این رهگذر پسرانی را می بینیم که برای حفظ قدرت و جاه طلبی پدران، به آب و آتش افکنده می شوند، از دربار طرد می گردند، اگر خوش قیافه نباشند؛ منحوس پنداشته می شوند و طعمه ی حیوانات دشت می گردند. با این حال، برخی از آنان چنان شایسته اند که هر دلی را به مهر وا می دارند. آنان گاه چنان ساده و مطیع امر والدین اند که حتی به هنگام مرگ،ا سماعیل وار گردن می نهند. چنین مرگی است که ذهن مخاطب و سراینده روایت را به چالش می کشد. البته دیدن زوال فرزند در هیچ حالتی برای والدین ساده نیست و به همین منظور است که در صحنه های پسرکشی، جدالی درونی پیکره ی آنان را فرا می گیرد، امّا در پس این کشمکش درونی، حالتی نهفته است که نوشیدن شربت تلخ پسرکشی را بر وجودشان گوارا می سازد.

پسرکشی در ادبیات جهان

خویشاوندکشی و سرآمدآن پسرکشی، نه تنها در ایران بلکه در تاریخ و ادبیات کشورهای دیگر جهان نیز نمونه هایی دارد:«موضوع نبرد پدر و پسر به ریخت های گوناگون که در روایات حماسی و افسانه های اقوام جهان آمده است: یکی روایت آلمانی (هلیده براند و هادو براند)، دیگر روایت ایرلندی (کوکولین و کنلای)، سوم روایت روسی (ایلیا مورمیث و سکلنیک).» (خالقی مطلق، 1372: 53) نیز در روایتی از ادبیات شوروی آمده که «ایلیا» سر فرزندش «شاهین» را از تن جدا می کند (ر.ک. ذبیح نیا عمران، 1387: 96-113). جدال لی جینک و پسرش لی نو در اساطیر چین و نبرد مارکو با پسرش جنگو در اساطیر اسلاو نمونه های دیگری از این دست اند(کویاجی، 1353: 198).
البته در برخی از حکومت ها ی پادشاهی در سطح جهان، معمولاً پسران برای نشان دادن بلوغ و توانایی های خود، اقدام به کشتن پدر یا سوء قصد به جان او می کنند. برخلاف آن، در ادبیات حماسی ایران (چه در شاهنامه و چه در آثار دیگر) معمولاًپدران به دلایل مختل، پسران خود را می کشند. در گروه اول چیره شدن پسران بر پدرانشان، می تواند نشانه ای از تحوّل و نوگرائی باشد و اینکه نیرویی جدید برای ساختن روزگاری جدید ظهور کرده است. در کتاب «نبرد پدر و پسر در ادبیات جهان» در این باره آمده است: «... در مبارزه پدر و پسر، ما یک نمایش رویایی از مبارزه بین خدایان جدید و قدیم گیاهان داریم که در بیشتر جشن های خرمن و بهارانه، عبارت آئینی و عبادی آن دریافت می شود... نظریه دیگر به وسیله «لایبرشت» ارائه شده است. توجّه او به یک رسم و سنت در «راراتونگا» جلب شده ک بر طبق آن، پسر وقتی بزرگ می شود برای مالکیت ثروت [پادشاهی] پدری، با پدر خود می جنگد.(آنتونی پاتر، 1384: 112-111)امّا در گروه دوم، این گونه به نظر می اید که حفظ سنت ها و ترس از زوال قدرت، میل به جاودانگی و ... عاملی مؤثر جهت کشتار است.

پسرکشی در روایات دینی و عرفانی

در روایات دینی نیز با پسرکشی مواجهیم، ولی در این روایات از خشونت و بی رحمی صحنه های پسرکشی روایت حماسی، خبری نیست. مشهورترین اقدام به پسرکشی در متون دینی است، مربوط است به آزمایش حضرت ابراهیم(ع) که وی به امر خدا مشغول ذبح پسر شد که به لطف خداوند متعال، دراین امتحا سرافراز گشت.
در متون عرفانی درباره زندگی ابراهیم ادهم و پسرش روایاتی را شاهدیم. از جمله آنها اینکه ابراهیم ادهم به سبب اعتباری که در نزد خدا کسب کرده بود، دعایش در حق فرزند مستجاب شد و خداجان فرزندش را گرفت تا او از سیر معنوی اش باز نماند. در واقع ابراهیم ادهم برای حفظ آبرو در بارگاه الهی و جلوگیری از تفرقه احوالش، دعا کرد:«... اگر محبّت او مرا از محبّت تو مشغول خواهد کرد، یا جان او بردار یا جان من، دعای من در حق او اجابت یافت. اگر کسی را از این حال عجب آید، گوئیم: از ابراهیم عجب نیست قربان کردن پسررا.»(عطار، 1381: 93-91) در این مورد می توان پسر را نمادی از نفس و آنچه که آدمی را از خدا باز می دارد، دانست و سربریدن آن، سعادت و توجه به حضرت حق را به همراه دارد.

پسرکشی در اساطیر ایران باستان

در اساطیر ایران، دست کم دو مورد فرزندکشی را می توان ذکر نمود: اورمزد فرزند خود کیومرث را مجازات مرگ می کند؛ بدین سان اولین تراژدی فرزندکشی در اساطیر ایران شکل می گیرد و به دبنال آن وقتی مشی و مشیانه بعد از 40 سال از گیاه ریواس نطفه کیومرث خلق می شوند، انان نیز اولین فرزندان خود را می کشند.(ر.ک. ذبیح نیا عمران، 1387: 113-96)

پسرکشی در شاهنامه فردوسی

با بررسی خویشاوندکشی در شاهنامه متوجه می شویم که اقدام به قتل پسران و دستور والدین برای نابودی آنان در این کتاب به صورت گسترده بازتاب یافته است. (جدول شماره 1)
پسرکشی های شاهنامه توسط شاهان و پهلوانان انجام می شود. چهره اهورائی و ماورائی اینان موجب شده تا سوء ظن نسبت به آنان به شکل های مختلف و اغلب واهی توجیه می گردد و فرصتی برای انتقاد از آنان به دست نیاید. هدف اصلی این افراد، دستیابی به قدرت است و این امر حکم می کند تا گاهی اوقات وجدان شخص چشم خود را بر امور ناپسندیده ببندد. راسل می گوید: «مردمان خواه ناخواه در جهت عشق به قدرت، معیارهای اخلاقی خود را نقض می کنند.»(راسل، 1371: 325) به این ترتیب، پس از خواندن این گونه روایات، مخاطب تعارضی را میان عقاید خود و استدلال های سست راوی داستان احساس می کند و سعی دارد خود را تسلی دهد و قانع سازد و چون نمی تواند علت اصلی این پسرکشی ها را دریابد، ممکن است با فردوسی هم رای شود که می گوید:

از این راز جان تو آگاه نیست
بدین پرده اندر تو را راه نیست
(فردوسی، 1383: 172)
در ادامه، مختصری از داستانهای مربوط به پسرکشی یا زمینه سازی برای این عمل را در شاهنامه با توجّه بر ژرف ساخت آنها، ذکر می کنیم:

1. فرزندان فریدون: سلم و تور

تقسیم اراضی تحت تمالک فریدون، به مذاق سلم و تور خوش نیامد و ایرج، برادر کهتر، به علت ضربات سنگینی که بر سر و پیکرش وارد آمد، قربانی شد. پس از آن منوچهر، از نوادگان فریدون، انتقام ایرج را از سلم و تور گرفت. سؤال اینجاست که آیا این کار بی موافقت فریدون میسّر بود؟ فردوسی در چند بیت منتقم خون ایرج را فردی توصیف می کند که باید خصوصیات فریدون را داشته باشد:

منوچهر چون زاد سرو بلند
به کردار طهمورث دیوبند

نشسته بر شاه بر دست راست
تو گوئی زبان و دل پادشاست
(فردوسی، 1383: 48)
خودداری فریدون از پذیرش عذر فرزندانش، می تواند در حکم صدور فرمان قتل آنان باشد. فریدون در جواب فرستاده سلم و تور جهت عذرخواهی، می گوید:

درختی که از کین ایرج بِرُست
به خون برگ و بارش بخواهیم شست
(همان: 47-46)
شاید فردوسی این گونه می خواهد به مخاطبان بفهماندکه فریدون منتقم واقعی خون ایرج بود و از این کار هدف والائی داشت و آن تثبیت و تداوم پادشاهی منوچهر بود.

2. فرزند سام: زال

سام، پسرش زال را به قصد مرگ دور افکند. به این دلیل که او را فرزند اهریمن می پنداشت. برای سام داشتن چنان پسری مایه ی ننگ بود و گوئی سلسله پهلوانی خاندان سام با چنان پسری قطع می شد. از این رو، تصمیم به نابودی او گرفت. از دید سام، دور افکندن پسر به قصد نابودی او، کاری صحیح بود تا کسی نتواند او را به سبب داشتن فرزندی زشت سرزنش کند.

3. فرزند رستم: سهراب

رستم چنان وفاداری و عشقی به عقاید ملی و میهنی خویش داشت که حاضر شد جوانی نوخاسته را فدای میهن کند. عقاید وی برایش چنان مقدس بود که کسی اجازه تعرض به آن را نداشت و معارضان احتمالی هم به شدیدترین نحو ممکن سرکوب می شدند. نمونه بارز آن سهراب است. وی برای نخستین بار سعی کرد تا مرز میان نیروهای سلطنت از یک سو و نیروهای پهلوانی را از سوی دیگر برچیند. این کار در زمان خود بدعتی شمرده می شد:«... همراه و موافق سنّتی که شاه را اصل می شمرد، سنّت دیگری بود اهمیت بسیاری برای پهلوانان قائل بود، امّا بر مرز و فاصله این دو رکن تاکید می کرد. مادامی که مرز میان پهلوانان و شاهان حفظ می شد و هر یک به خویشکاری خود می پرداختند؛ کشور در نظم و آیین و آسایش بود. امّا اگر پهلوانی پای خود را حدّ خویش بیرون می نهاد و میل به تخت پادشاهی می یافت، با آنکه پادشاهی می خواست پایگاه پهلوانی را از آ خود یا خاندان خود کند و قدرت بی منازع گردد، آشوب برپا می شد.»(مالمیر، 1385: 172)
یکی از هداف سهراب این بود که پدرش را یعنی کسی را که می دانست زیر سلطه شاه است از قید وفاداری به حکومت کیکاووس رها کند و حکومت مستقلی را تشکل دهد.

چو رستم پدر باشد و من پسر
نباید به گیتی کسی تاجور

چو روشن بود روی خورشید و ماه
ستاره چرا برفرازد کلاه
(فردوسی، 1383: 176)
می توان گفت که سنّ کم سهراب و عدم تربیت پذیری از پدر و از همه مهم تر پرورش در سرزمین دشمن ایرانیان، از جمله عواملی است که سهراب را دشمن عقاید ملی رستم می سازد. این نکته هم در خور توجه است که تاخیر در ارسال نوشدارو از سوی کی کاووس، می تواند به سهراب و امثال او تلقین کند که زندگی و مرگ رعیت در دستان پادشاه است و حمله به آن، در نهایت مرگ را در پی دارد.

4. سیاوش، فرزند کیکاوس

در داستان سیاوش، با سه شخصیت مهم و اثرگذار مواجهیم؛ نخست کیکاوس،پدری مستبد، خیره سر و دهان بین. دومین شخصیت تاثیرگذار، رستم است، پدر خوانده ای مهربان و فداکار اما حامی متزلزل، و در نهایت سودابه؛ نامادری اهریمنی؛ زنی مستبد و درعین حال هوسبازی ناشی.
سیاوش که از لحاظ پاکی و صداقت، ایرج را به یادها می آورد و از نظر جنگاوری، نمونه کاملی از رستم است، امید پادشاهی پس از کاووس محسوب می شد. سیاوش به حکم سرنوشت، در بدو تولد از والدین جدا شد و تحت سرپرستی رستم قرار گرفت، می توان گفت رستم با این کار جای خالی سهراب را برای خود پر کرده بود زیرا سیاوش خصوصیات پادشاهی هم داشت. فرّه مند ی سیاوش در کنار خصوصیات پهلوانی اش، وی را آماج تیرهای دشمن نمود. نخستین تیر سودابه بود و تیر خلاص، افراسیاب و اطرافیانش.
سودابه که پیری و ضعف کی کاووس را می دید، با دلفریبی از سیاوش، قصد داشت تا وی را به خود همراه کند تا شاید پس از اتّحاد با او بتواند قدرت مطلق را از آن خود کند. این نکته ای است که کمتر به آن اشاره شده و اغلب این قصد شوم سودابه در زیر پرده هوسبازی او، پنهان شده است.
دغدغه ی کیکاووس برای حفظ پادشاهی و عدم اطمینان از لیاقت های سیاوش، مانع تفویض قدرت به سیاوش می شد. به همین دلیل، کیکاووس بر ادامه جنگ با تورانیان و کشتن گروگان ها پافشاری می کند و این کارها اساساً با عقاید پاک سیاوش جور در نمی آید و بدین ترتیب سیاوش تعراضی را در میان خود و پدر مشاهده می کند. از سویی پدر خوانده اش، رستم نیز در موقعیت حساس او را تنها می گذارد و این عاملی است تا رستم را حامی متزلزلی برای سیاوش در نظر بگیریم.
پیشتر اشاره کردیم که سیاوش خصوصیات پادشاهی و پهلوانی را با هم داراست. اقدامات ناجوانمردانه کیکاووس و نقش بی تاثیر و کم رنگ رستم در داستان سیاوش، این فرضیه را مطرح ی سازد که کیکاووس با اقداماتش یک مدعی سرسخت حکومت را از خود دور کرد و رستم هم به عنوان پهلوان اول کشور، یک مدعی شایسته پهلوانی را از میدان بیرون نمود. می توان این گونه برداشت نمود که اتّحاد ناخواسته کیکاووس و رستم برای نابودی یک رقیب مشترک که هم نیروی سلطنت را و هم پهلوانی را تهدید می کرد، ادامه دهنده ی روند پسرکشی شاهنامه است.

5. فرزندان گشتاسب: اسفندیار و فرشیدورد

پس از نخستین تلاش سهراب برای از بین بردن مرز میان سلطنت و نیروهای پهلوانی، لهراسب نیز عملی مشابه کار سهراب انجام داد. وی سعی نمود تا نیروی شاهی و پهلوانی را هم زمان در خاندان خود داشته باشد. از قول بستور بر سر جنازه زریر نقل شده که:

ترا تا سپه داد لهراسب شاه
و گشتاسب را داد تخت و کلاه

همی لشکر و کشور آراستی
همی رزم را بآرزو خواستی
(فردوسی، 1383: 665)
گشتاسب نیز به تبعیت از پدرش، سعی داشت تا این دو قدرت را تصاحب کند؛ این در حالی بود که در آن زمان، خاندان زال در سیستان منزوی و در راه جهت هجوم بیگانگان هماربود.
گشتاسب به انزوای آنان بسنده نکرد و آشکارا سعی کرد تا زوال خاندان زال را به تعبیری دیگر، سنّت را در مقابل موج تجدد خواهی اش، به همگان نشان دهد. پس رستم را، کسی که پسرش را فدای سنّت کرده بود، نشانه می رود. گشتاسب خود را متقاعد کرده بود که پسرش به هر حال می میرد و چه بهتر که مرگش در خدمت اهداف بلندپروازانه ی پدر باشد.
پیش از اسفندیار، گشتاسب، از دیگر فرزندان خود نیز جهت گسترش قدرت، صرف نظر کرده بود. از اسارت دختران گشتاسب هم که بگذریم، هنگامی که اسفندیار بر بالین، فرشیدورد، که در حال مرگ بود، حاضر شد، از او نام قاتلش را خواست و چنین پاسخی شنید:«ای برادر مرا ترکان نکشتند، که پدرم مرا و نیکان را به کشتن داد. خون مرا از او بخواه.»(ثعالبی، 1368: 187)

6. فرزندان اسفندیار: نوش آذر و مهرنوش

ظاهراً نوش آذر و مهرنوش، فرزندان چوان اسفندیار، به دست زواره و فرامرز کشته شدند. اما پدر آنان نیز در این کشته شدن سهمی داشته است. اسنفدیار با نادیده گرفتن خطری که خود و فرزندانش را تهدید می کرد، به نصایح مادرش کتایون بی توجهی نمود و فرزندان را در مسیری پرخطر به راه انداخت:

به دوزخ مبر کودکان را بپای
که دانا نخواند ترا پاک رای

به مادر چنین گفت پس جنگجوی
که نابردن کودکان نیست روی

چو با زن پس پرده باشد جوان
بماند منش پست وتیره روان
(فردوسی، 1383: 717)
هر چند اسفندیار قصد داشت تا به فرزندان آداب پهلوانی بیاموزد، امّا این کار موجب هلاکت آنها به دست پهلوانان سیستانی گشت.

7. داراب، فرزند همای چهرزاد

همای چهرزاد که پس از بهمن بر مسند پادشاهی نشست، نخستین زن فرمانروا در تاریخ ایران محسوب می شود. وی به اندازه یک مرد، قدرت طلب و جسور است وباید به این خصوصیات، زیرکی زنانه را هم افزود. همای، حتی بیش از یک پادشاه مرد، به قدرت می اندیشند. او حاضر است از فرند خود گذرد و سال ها بر تخت شاهی تکیه زند.
روایت همای چهرزاد، درست در مقابل زندگی مادر حضرت موسی (ع) است؛ امّا یک نکته مشترک میان این دو مادر دیده می شودو آن، نگرانی مادرانه برای فزند است. همای با همه قساوتی که دارد، حاضر نیست مرگ فرزند را ببیند، به همین سب فرزند را در صندوقی با هدایای ارزنده قرار داده، به آب می سپارد. به این شکل، عدم تفویض قدرت به پسر از سوی همای چهرزاد و طرد پسر از دربار، زمینه ساز و اقدام برای پسرکشی محسوب می شود.

8. نوشزاد، پسر انوشیروان

نوشزاد که از مادی مسیحی متولّد شده بود، در بزرگسالی دین مادر را برگزید:

ز دین پدر کیش مادر گرفت
زمانه بدو مانده اندر شگفت
(فردوسی، 1056:1383)
انوشیروان، پسرشان را بسبب این رگایش مذهبی ، در کاخ زندانی نمود، پس از مدّت، نوشزاد با شنیدن شایعه مرگ پدر، با عدّه ای از هم کیشان خود سر به شورش گذاشت و عاقبت در نبردی خونین، به دست رام برزین، زخمی و کشته شد.
از دید فردوسی، بدگوهری پسر و تاثیر بد مادر بر فرزند در ابراز مخالفت با پدر، عامل اصلی مرگ نوشزاد است. مادر نوشزاد نه تنها او را منع نکرد، بلکه در راه مبارزه با پدر، پسرش را یاری داد:

همی داد مادر ورا خواسته
که از شاه بُد گنجش آراسته
(ر.ک، میرشکّاک، 1369: 133)
مرگ نوشزاد، تا حدودی هم تحت تاثیر جنگ های ایران و روم است. گرایش اقلیت های مذهبی ایران به روم و توطئه روم برای تلافی شکست ها مقابل ایران، در این ماجرا هویداست.

9. فرمان قتل خسروپرویز به وسیله هرمزد

«چون نامه بهرام چوبین همراه سکه ای که وی به نام خسرو پرویز ضرب کرده بود، به دست هرمزد شاه می رسد، نسبت به پسر خودش بدگمان شده، فرمان قتل وی را صادر میکند. امّا پرویز پیش از آنکه به دست گماشتگان پدر گرفتار شود، از سوی حاجب از ماجرا آگاهی می یابد و به آذرآبادگان می گریزد و بدین سان از مرگ نجات پیدا می کند.»(سرّامی، 1368: 450-449)

نمونه

تعداد

مورد

دستور قتل سلم و تور توسط فریدون-طرد شدن زال از خاندان به دستور سام-رستم که پسرش سهراب را کشت-کیکاووس با خیره سری سیاوش را به کام مرگ فرستاد-اسفندیار و فرشیدورد که قربانی جاه طلبی گشتاسب شدند-نوش آذر و مهرنوش، جوانان برومند اسفندیار که به سبب غرور وی، راهی مهلکه سیستان شدند-داراب که توسط مادرش به آب افتاد تا از دربار دور ماند-نوشزاد که به فرمان کسری انوشیروان به قتل رسید-هرمزد که دستور قتل پسرش خسروپرویز را صادر کرد امّا پسر جان به سلامت برد.

 

9

 

پسر کشی

قتل ایرج به دست سلم-افراسیاب، برادرش اغریرث را کشت-شغاد دو برادر خود یعنی رستم و زواره را کشت-رستم نیزدر لحظات پایانی عمر، شغاد را کشت-گو، ناخواسته برادرش طلخند را کشت-پانزده برادر شیرویه با اطلاع او کشته شدند ولی او عاملان را مجازات نکرد-قتل ناخواسته دارا به دست اسکندر.

 

7

 

 

برادرکشی

ضحاک، پدرش مرداس را کشت-مالکه، باعث قتل پدرش؛ طائر غسّانی شد-خسروپرویز در قتل پدرش، با دو دائی خود همداستان می شود-شیرویه نیز دست به خون پدرش خسروپرویز می آلاید.

 

4

 

پدرشی

کسیخرو، افراسیاب را کشت.

1

نیاکشی

اردشیر فرمان قتل همسر حامله اش را صادر کرد ولی با وساطت موبدان، عملی نشد.

1

همسرکشی

فرمان کشتن فرنگیس توسط افراسیاب

1

دختر کشی

افراسیاب که فرمان قتل سیاوش را صادر کرد و گروی زره این قصد را عملی ساخت.

1

کشتن داماد

گردیه، شوهر خود [گستهم] را کشت.

1

شوی کشی

شیرین که مریم را مسموم نمود.

1

هوو کشی

خسروپرویز، گستهم و بندوی [دائیهایش] را با نیرنگ از میان برداشت.

1

کشتن خال

 

انگیزه های پسرکشی (1)

پسرکشی با زمینه سازی برای از میان برداشتن آنان در شاهنامه ناشی از انگیزه های متفاوتی است که به برخی از آنها اشاره می شود:

1. استحکام و تداوم پادشاهی

از دید ایرانیان باستان، انتصاب و عزل پادشاهان به داشتن یا نداشتن فرّه ایزدی مربوط بود. تا جایی که جمشید مقتدرترین پادشاه دوره پیشدادی، به دلیل جدایی فرّه از او، پادشاهی را از دست داد.
دغدغه ی اصلی هر پادشاه، حفظ قدرت است. تداوم پادشاهی نامشروع، با دروغگوئی ، کینه توزی، جنگ و خونریزی و حتّی کشتن پسری که ممکن است زمانی حکومت را در دست گیرد، همراه است. گویی پادشاهان می خواستند جاودانه باشند و برای همیشه از قدرت بهره مند شوند و در این راه حاضر به پرداخت هر بهائی بودند.
تقریباً در تمامی موارد پرسرکشی یا زمینه سازی برای کشتن پسر، پسران برای شاه وقت. به منزله تهدیدی جدّی بودند؛ مانند این موارد:
- سلم و تور که با موافقت فریدون کشته شدند، تهدیدی برای پادشاه ایران (منوچهر) به شمار می امدند.
رستم پهلوان اول ایران، سهراب را ناخواسته کشت چون وی معترض حکومت شاه ایران شده بود.
-سیاوش نیز حکومت کی کاووس راتهدید می کرد.
-اسفندیار، تهدیدی برای حکومت گشتاسب بود.
-همای چهرزاد، داراب را که نائب بهمن محسوب می شد، تهدیدی برای ادامه پادشاهی خود می دید.
-نوشزاد، در در برابر پدر به کودتای نظامی متوسبل شد که ناموفق بود.
-هرمزد که با دیدن سکه های مضروب به نام خسروپرویز از سوی بهرام چوبین، به پسرش بدگمان شده بود، فرمان قتلش را صادر کرد.

2. برچیده شدن مرز میان پهلوانان و نیروی شاه

یکی از عوامل مهم آغاز جنگ های داخلی در شاهنامه، برهم خوردن تعادل میان قوای شاه و پهلوانان است. آسایش و امنیت جامعه در گرو اتحاد شاهان و پهلوانان بود.اینان با همیاری یکدیگر در برابر تهاجمات داخلی ایستادگی می نمودند. اگر یکی از این دو گروه، به هر بهانه ای به منصب گروه دیگر چشم طمع می دوخت، حوادث شومی رقم می خورد. برای نمونه، سهراب سعی کرد تا برای اولین بار این قانون را نقض کند. بدون توجه به عاقبت شومی که در انتظار او و اطرافیانش بود. در دومین تلاش، لهراسب قصد کرد تا نیروی پهلوانی و پادشاهی را همزمان به خاندان خود اختصاص دهد.
تنها موردی که شاه و پهلوان در وجود یک تن دیده می شود و اوضاع کشور مساعد است، دوره پادشاهی کیخسرو است. «در عصر استثنائی کیخسرو آرمانی، شاه نیز با ملاک های پهلوانی نگریسته می شود. باید توجّه داشت که کاهش نقش و قدرت شاهان که در عصر اساطیری جامع سه قوّه شاه، پهلوان و موبدان بودند، زمینه را برای جلوه هر چه بیشتر پهلوانان و خلق عالی ترین ماجراهی پهلوانی، فراهم می سازد». (حمیدیان، 1372: 188) به جز این، در موارد دیگر حذف مرز میان نیروی سلطنت و پهلوانان، فاجع می آفریند.

3. بدگمانی نسبت به نژاد پسران و نقش مادران انیرانی

فردوسی، گوهر و نژاد را همچون فرّه مقدّس می داند و به نظر او جایی که این گوهر مخدوش شود، از دست دانش بهتر است. برای نمونه، بهانه سام جهت طرد نمودن زال به علّت شک در گوهر فردی زال بود. بیم از اهریمن زادگی، زال، سام را وادار به چنان عملی نمود.
نکته دیگر درباره ی نژاد، اینکه فردوسی به نژاد مادر شاهزادگان و پهلوانان هم توجّه می کند. در مواردی مانند داستان سهراب، سیاوش، اسفندیار و نوشزاد که مادرانی غیرایرانی دارند، یا مذهب مادر با پدر یکی نیست، پسرکشی رخ داده است. فردوسی هم دریک اظهارنظر، برای آنان که دست به خون پدر می آلایند، این گونه حکم صادر کرده:

چنان دان که هرگز گرامی پسر
نبودست یازان به خون پدر

مگر مادرش تخمه را تیره کرد
پسر را به آلودگی خیره کرد
(ر.ک.میرشکّاک، 1369: 99)
از این نکته، مبحثی دیگر و انگیزه ای دیگر برای پسرکشی دریافت می شود و آن نقش مادران است. در دو حادثه مهم که در نهایت منجر به مرگ شاهزاده ای شده، مادران انیرانی نقش تعیین کننده ای داشتند. در مرگ سیاوش، سودابه محرک اصلی بود وسوسه های پیدا و پنهان سودابه، محیط دربار را برای شاهزاده جوان غیرقابل تحمّل ساخت و کار به جایی رسید که سیاوش غربت را به میهن ترجیح می دهد.(2)
د رمورد نوشزاد، نیز تلاش مادر برای متّحدشدن با رومیان بر ضدّ شاه ایران و تحریک پسر در مخالفت با پدر، از عواملی بود که پدر و پسر را در مقابل یکدیگر قرار داد و نهایتاً پسر به فرمان پدر به قتل رسید.
گفتنی است که تمام مادران شاهنامه این گونه نبوده اند. فداکاری های فرنگیس در حقّ سیاوش، نصایح خردمندانه کتایون به اسفندیار، دلسوزی تهمینه در قبال سهراب، سیمای مقدّسی از مادر را در شاهنامه آفریده است.(3)

4. وطن دوستی

وطن دوستی از آن جهت در پسرکشی های شاهنامه موثّر دانسته شده که این انگیزه در شکل گیری یکی از تاثیّر برانگیزترین داستان های شاهنامه-جدال رستم و سهراب-مؤثّر بوده است.
رستم در راه دفاع از وطن، تا آنجا پیش می رود که پسرش را قربانی می کند. پس از مرگ سهراب و در زمان نبرد با اسفندیار، این گونه استنباط می شود که رستم برای نشان دادن وفاداری اش به شاه و ملت، به کشتن پسر اعتراف می کند:

همی از پی شاه فرزند را
بکشتم دلیر خردمند را

که گردی چون سهراب هرگز نبود
به زور به مردی و رزم آزمود
(فردوسی، 1383: 731)
یکی از اهداف فردوسی جهت سرودن شاهنامه، بی شک حفظ ارزش های ملی و میهنی بوده است؛ و این تعلق خاطر به وطن و آرزوی آبادانی آن، بر افکار فردوسی سایه افکنده بود. به همین دلیل در روایت شاهنامه، وطن دوستی ارزش والایی محسوب می شود و اگر فردی به خاطر وطن از پسر خود بگذرد، لایق سرزنش نیست.
این نکته هم قابل توجّه است که درقیاس با برخی شاهان نالایق شاهنامه، همچون کیکاووس، پهلوانان انگیزه بیشتری برای دفاع از کشور دارند و اگر پهلوانان به دلیل وطن دوستی مرتکب پسرکشی شوند، پادشاهان به خاطر حفظ قدرت و جاه طلبی است که پسران خود را می کشند.

5. مذهب

مذهب به این دلیل در پسرکشی مؤثر دانسته شده که دو شاهزاده روایت شاهنامه به بهانه مذهب، قربانی شده اند. نخست اسفندیار سپس نوشزاد فرزند انوشیروان.
نمونه ی دیگر از پسرکشی به نام مذهب، مرگ نوشزاد است. وی به این دلیل که مذهبی برخلاف مذهب پدر داشت و به علاوه بر ضد پدر کودتا نمود، به فرمان پدرش کشته شد.
هدف از مذهبی که پادشاهان تفسیر میکنند، چیزی بر خلاف مذهب به معنی واقعی اش است. باید پذیرفت که قدرت طلبی شاهان شاهنامه، برای آنان یک هدف والا به شمارمی رود و این هدف، ابزارش را خود برمی گزیند. این ابزار چون لباسی است که هیکل زشت و مخوف قدرت را پنهان می کند و ظاهری زیبا و دلفریب به آن می بخشد.
گشتاسب قصد داشت تا از مرگ مقدّر اسفندیار به نفع قدرت خود سود ببرد؛ به همین سبب، تبلیغ برای دین نوپای زردشتی بهانه ای برای رسیدن به هدفی والا بود. گشتاسب توانست هم رستم را بکشد-چون قاتل اسفندیار دچار مرگ شومی می شد-و هم اسفندیار را از دربار خود دور سازد.

نکات مشترک میان انگیزه های پسرکشی

از میان انگیزه های پسرکشی در شاهنامه فردوسی دو مورد مهم تر و مؤثرتر بوده است: 1. قدرت خواهی پادشاهان2. انحصارطلبی پهلوانان. این دو عامل، سلسله جنبان وقایع تلخی در شاهنامه است که یکی از آنها، پسرکشی می باشد.
پادشاهانی که فردوسی از آنها در اثرش یاد می کند، دو دسته اند: دادگرانی بیدار دل و سنگ دلانی بیدادگر. برخی چون فریدون، منوچهر و کیخسرو، خوشنام و برخی چون ضحاک و کاووس بدنام اند. امّا نکته ای که بین تمامی این پادشاهان مشترک است، میل به خود محوری است. علاوه بر پادشاهان، پهلوانان نیز به نمایندگی از مردم خواهان قدرت اند و پادشاهان نیز این نکته را دریافته اند. گاهی پهلوانان نماینده توده مردم می شوند. آنچه در فکر مردم می گذرد، توسط پهلوانان جامه عمل می پوشد. به گفته ی راسل: «میل به قدرت دو صورت دارد: آشکارا در رهبران و پنهان در پیروان آنها.وقتی که مردم با میل از رهبری پیروی می کنند، منظورشان این است که آن گروهی که رهبر در رأس آنها قرار دارد، قدرت به دست بیاورند و احساس می کنند که پیروزی رهبر، پیروزی خود آنهاست... و بنابراین سردسته ای را پیدا می کنند که به نظر می آید از شجاعت و توانایی لازم برای به دست آوردن قدرت، بهره مند است.»(راسل، 1371: 32)
با وجود این، طبیعی است که هر پادشاه یا نامزد تخت پادشاهی برای رسیدن به هدف خود قدرت نمایی کند. در این مورد، اسفندیار نمونه خوبی است؛ وی از مواجهه با رستم که شرط تصاحب پادشاهی است، پرهیز نمی کند.«ناجوانمردی گشتاسپ داستانی نیست که بر کسی پوشیده باشد؛ او دامی اهریمنی برای پسر می گسترد که اگر دیگران می بینند، باری اسفندیار از دیدنش عاجز است. زیرا درونمای قدرت چنان دیدگان زخم پذیرش را خیره کرده است که حتّی پیش پایش را نیز نمی بیند.»(رحیمی، 1376: 144) آری قدرت طلبی پادشاهان امری انکار نکردنی است و این میل مخوف چون تندبادی به پیش می تازد و بر سر راه خود هر مانعی را تخریب می کند.
در مقابل شاهان قدرت طلب شاهنامه ی فردوسی، گاهی پهلوانانی را مشاهده می کنیم که سعی می کنند خودبنیادی خویشتن را به دیگران دیکته کنند. اینان با ریاست بر مردم کاری ندارند و فقط می خواهند که رجوع شاه و مردم در سختی ها، به آنها باشد و به تعبیری یگانه منجی لقب گیرند: «خودبنیاد بر آن است که: شرط درست بودن هر کاری این است که با شرکت من باشد»(میرشکّاک، 1369: 21)
در نظر بگیریم شخصی در برابر انحصارطلبی پهلوانان بایستد و بخواهد او را از صحنه محو کند، طبیعی است که در این موقع نیروی دفاعی پهلوان واکنش نشان دهد و آن مانع ناپسند را از پیش رو بردارد؛ حتّی اگر مانع مذکور پسرش باشد. به همین دلیل لازم است تا نیروی ایستادن در برابر عقل و نادیده انگاشتن واقعیات در درون پهلوان تقویت شود. همان گونه که حقیقت سهراب نادیده انگاشته می شود تا اقتدار رستم زیر سؤال نرود؛ به ویژه اگر این نظر را بپذیریم که رستم پسرش را شناخته ولی جرات ابرازش را نداشته است.
بیشتر در فرضیه ای اثبات نشده، بیان نمودیم که نقش کم رنگ رستم پس از ورود سیاوش به دربار و اقدامات بی اثر او پس از مرگ سیاوش (کشتن سودابه و تحقیر کی کاووس)، این شک را به وجود می آورد که رستم با دیدن خصائل پهلوانی سیاوش به هنگام نبرد با تورانیان، عمداً او را تنها گذاشته تا هم انتقام سهراب را از کی کاووس بگیرد و هم به شاه و مردم ثابت کند که جز او کسی قدرت دفاع از آنان را ندارد.
رستم با مرگ سیاوش، از شرّ یک مدّعی جدّی منصب پهلوانی رها شد. هر چند این سوء ظن نسبت به پهولان نامی ایران چندان خوشایند نیست، ولی این بدبینی وقتی قوت می گیرد که بدانیم زمانی سیاوش نتوانست شاه ایران شود، توجّه خود را معطوف به منصب پهلوانی نمود. به همین سبب بود که دواطلب مبارزه با افراسیاب شد. سیاوش، نقش خود را به عنوان یک فرمانده و جنگجوی مقتدر به خوبی ایفا نمود و حس حسادت رستم را برانگیخت. در جمع بندی مطالب این بخش گفتنی است که انگیزه انحصارطلبی پهلوانان کمتر از قدرت خواهی شاهان نیست. این عامل به همان اندازه مخوف و بی رحم است؛ میلی که حد و اندازه نمی شناسد و از تعقل گریزان است.

نقش پهنان و تأثیر گذار قدرت در برافروختن آتش کینه و جنگ

آیا می توان قدرت طلبی را عامل اصلی پسرکشی در شاهنامه دانست؟ با توضیحاتی این سؤال را پاسخ می گوییم. پادشاهان شاهنامه یک چیز می خواهند، اینکه کسی ادعای حکومت نکند. برخی از پسرکشی های شاهنامه مانند: مرگ سلم و تور، فرشیدورد، اسفندیار و سیاوش به علت میل پادشاهان به تداوم قرت بوده است. گویی اینان فدیه ای هستند که شاهان مجبورند برای کامیابی از قدرت بپردازند.
امّا پهلوانان چطور؟ آیا درباره ی آنها هم می شود این گونه حکم کرد؟ در مورد پهلوانان باید جانب احتیاط را رعایت نمود. هدف آنها کمک به شاه و ملت است. آنان مستقیماً قدرت نمی جویند بلکه قدرت طالب آنهاست. حال اگر پهلوانی از حدّ خود تجاوز کند و قدرت مطلق را بخواهد، چه می شود؟ مسلماً تعادل قوای کشور و نظام امور به هم می ریزد؛ مثل کاری که سهراب انجام داد و باعث اغتشاش شد و او که پرورش یافته ایران نیست درک درستی از مناسبات شاه، مردم و پهلوانان ندارد و به آسانی این مناسبات را نقض می کند و قدرت تامّه را می طلبد، قدرتی که از یک سو به او و از سوی دیگر به پدرش منتهی می شود.
به این دلیل فردوسی و حتّی مخاطبان او در پایان داستان ها از قدرت و بازی و جنگ بر سر قدرت، متنفّر می شوند. فردوسی برای اینکه انسان را متوجّه ارزش های والایش کند و او را ازافزون طلبی بازد ارد، قدرت را به تمسخر می گیرد. فردوسی، پس از مرگ سهراب، ناله های رستم را از اندوه و مرگ فرزند می سراید. در این ابیات، عاقبت تعرض به قدرت مرکزی، این طور بیان شده:

همی آرزو گاه و شهر آمدش
یکی تنگ تابوت بهر آمدش

چرا مهر باید همی بر جهان
چو باید خرامید با همرهان

چواندیشه ی گنج گردد راز
همی گشت باید سوی خاک باز
(فردوسی، 1383: 200)
«در بیشتر داستان های شاهنامه، قدرت به ریشخند گرفته شده است. تقریباً قدرت همه قدرتمندان در این اثر سرانجام به زوال می پذیرد و همه کمالها نقصان می گیرد.» (سرّامی، 1372ک 731)
با وجود این، در برخی قسمت های شاهنامه، نبردی پنهان میان شاهان و پهلوانان بر سر قدرت در می گیرد و این نبرد زمانی است که یکی از این دو گروه مععرض جایگاه گروه مقابل می شود در داستان نبرد رستم و اسفندیار، شاهان متعرض گروه پهلوانان شدند و در نبرد سهراب با رستم، پهلوانان به فرماندهی سهراب، قدرت شاه ایران را تهدید کردند و سرانجام این نبردها با پسرکشی همراه بود. علاوه بر این شاهزدادگانی هم که به عنوان شاه آینده در دربار حضور دارند، تهدیید جدّی برای تداوم قدرت شاهان هستند. از این رو برخی از شاهان فزند خود را قربانی جاه طلبی شان می کنند. چنانکه «شاه عباس صفوی پسر خود صفی میرزا را به اندک بدگمانی کشت و دو پسر دیگر را بی هیچ اندیشه و تردید کور کرد؛ به طوری که هنگام مرگ، پسری که جانشین وی بتواند باشد نداشت.»(رحیمی، 1376: 80)

نتیجه گیری

خویشاوند کشی در اساطیر و تاریخ و ادبیات همه ملل نمونه هایی دارد و نمونه های آن در آثار ادب فارسی به ویژه در شاهنامه بازتاب یافته است. با بررسی موارد پسرکشی در شاهنامه، معلوم می شود که شاهزداگان یا پهلوان زادگانی که تک پسر بوده اند با توجه والدین معطوف به آنها بوده ، بیشتر در معرض هلاکت قرار گرفته اند؛ مانند سیاوش و سهراب که تک پسر بودند و ایرج و اسفندیار که توجه پدر بر آنها متمرکز بوده است. نیز دانستن این نکته که در برخی پسرکشی ها، والدین نقش غیرمستقیم داشته اند و در برخی دیگر، شخصاً فرمان قتل را صادر کرده اند، در نگرش مخاطبان نسبت به آن والدین، تغییر ایجاد می کند. در چهار مورد از پسرکشی ها یعنی: فزندان فریدون، کی کاووسف گشتاسب و اسفندیار، پدران ناخواسته باعث مرگز فرزند شده است.
سام، کسری انوشیروان و هرمزد، با دانستن این موضوع که اقدام آنها به مرگ فرزند منجر می شود، به این کار دست یازیدند. تنها موردی که پدری ناخواسته فرزندش را می کشد و تراژی فرزندکشی به وجود می آید،رستم است که اگر وی از این موضوع آگاه بود، به خون پسر دست نمی آلود.
از مادران شاهنامه، سودابه و همای چهرزاد، با کارهایی که انجام دادند، زمینه ی طرد فرزند را از دربار و زوال قدرت آنان را باعث شدند.
بررسسی این موارد نشان می دهد که جدال اکثر پدران با پسران شان، بر سر قدرت بوده است؛ و قدرت نقشی پنهان امّا موثّر در پسرکشی شاهنامه داشته است. هم شاهان و هم پهلوانان که دو بازوی قوی کشور محسوب می شدند، قدرت را می جویند و این عامل، مهم ترین نقش را در شکل گیری نبرد و پدر و پسر در شاهنامه داشته است.

پی نوشت ها :

* دانشیار دانشگاه گیلان
** کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی
1- با ببررسی چند نمونه از نبرد میان پدر و پسر در ادبیات غیر ایرانی، چند موضوع مشترک یافت شد: 1- والدین مدت کوتاهی پس از ازدواج با هم زندگی می کردند از یک روز تا چند روز2-پسر رشد چشمگیری دارد و برای نشان دادند توانائی های خود سفرهای مخاطره آمیز درپیش می گیرد.3- رشد غیرعادی پسر، باعث می شود تا برخی او را حرامزاده بنماند.4-انگیزه جستن پدر برای رفع تهمت حرامزادگی است. 5- در صحنه حساس نبرد، نشان پدر که در جائی از بدن پسر قرار دارد، گره گشاست.6- تقابل پدر و پسر، ناآگاهانه است (در این مورد گفتنی است که در شاهنامه به جز نبرد رستم و سهراب، باقی نبردها آگاهانه است).7- در جنگ های تن به تن، طرفین از ذکر نام خود پرهیز می کنند. 8-نهایت آرزوی پسر، بازگرداندن پدر به خانه و تشکیل یک خانواده است.(حال آنکه سهراب، آرزوی پادشاهی در سر دارد) ر.ک.آنتونی پاتر، 1384).
2- مشابه داستان کاوس و سیاوش در چین وجود دارد که بر طبق نظر «کویاجی» ممکن است این دو روایت از یکدیگر اثر پذیرفته باشند. این دو داستان نزدیکی قابل تاملی با هم دارند. پرداخت شخصیت های دو روایت، کاوس، سودابه، سیاوش=«جو وانگ»، «سو دا گی»، «یین گیائو» با اندکی تفاوت میان یکدیگر است. در این دو مورد شهبانوهایی را شاهدیم که با دسیسه سعی در جلب عشق شاهزادگان جوان دارند ولی به مقصود نمی رسند و دست به توطئه می زنند. سپس شاهزادگان به سرزمین دشمن پناه می برند و همانجا کشته می شوند. و در نهایت هم یکی از سرداران حکومت، از شهبانو انتقام می گیرد: در ایران رستم و در چین «دزه یا».(برای توضیحات بیشتر: ر.ک:کوباجی، 1353: 90-84)
3- در مقابل این مادران عفیف، می توان فهرستی از حمایتها و دلسوزیهای پدران از پسران، ارائه نمود:
-سام، پس از آنکه پشیمان شد، فوراً دستور داد تا زال را به دریا بیاورند.
-رستم به فراخور موقعیت از فزند یاد می کرده و برایش هدایائی می فرستاده است.
-کاووس زمینه تربیت سیاوش را از لحاظ اموزش فنون جنگی و آداب معاشرت درباری، در نزد رستم فراهم ساخت.
-همای چهرزاد، در صندوق فرزند، جواهری نهاد تا یابنده آن را صرف پرورش فرزند کند. در شاهنامه هم می بینیم که زن و مرد یابنده داراب، از گوهرهای داخل صندق، پی می برند که فرزند، بزرگ زاده است.

منابع تحقیق :
آریان پور، امیرحسین (1357). در آستانه تاریخ (رساله ای در باب دینامیسم تاریخ). تهران، انتشارات امیرکبیر
آنتونی، پاتر، میوری (1384)، نبرد پدر و پسر در ادبیات جهان، ترجمه محمود کمالی.تهران، انتشارات ایدون.
ثعالبی نیشابوری، عبدالملک بن محمد اسماعیل (1368). تاریخ ثعالبی(غررالاخبار ملوک الفرس و سیرهم). تهران: نشر قطره، چاپ اول.
حمیدیان، سعید (1372). درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی، تهران، نشر مرکز، چاپ اول.
خالقی مطلق، جلال(1372). یکی داستانست پر آب چشم (گل رنجهای کهن). تهران. نشر مرکز
ذبیح نیا عمران، آسیه(1387). «تراژدی فزندکشی در اساطیر ایران و پدرکشی در اساطیر یونان». نامه پارسی، سال سیزدهم، شماره اول و دوم، بهار و تابستان.
راسل، برتراند (1371). قدرت، ترجمه نجف دریابندری، تهران، انتشارات خوارزمی، چاپ سوم.
رحیمی، مصطفی (1376). تراژی قدرت در شاهنامه،تهران، انتشارت نیلوفر، چاپ دوم.
سرّامی، قدمعلی (1368). از رنگ گل تا رنج خار(شکل شناسی داستان های شاهنامه)، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ اول.
عطار، فریدالدین(1381). تذکره الاولیا، مصحح احمد آرام، تهران، انتشارات جدید.
عفیفی، رحیم (1383). اساطیر و فرهنگ ایران باستان در نوشته های پهلوی، تهران، انتشارات توس، چاپ دوم.
علیزاده، ناصر و سجاد آیدنلو(1385). «بازشناسی مضمون اساطیری-حماسی: رویاروئی پدر و پسر در روایتی از تذکره الاولیا»مجله پژوهشهای ادبی سال سوم، شماره 13-12، تابستان و پاییز 1385.
فردوسی، ابوالقاسم (1383). شاهنامه، به کوشش سعید حمیدیان، تهران، نشر قطره، چاپ سوم.
قبادی، حسینعی و علیرضا صدیقی (1385).«مقایسه ساختاری خویشاوندکشی و خویشاوندآزاری در شاهنامه و مهابهارت»، مجله پژوهشهای ادبی، سال سوم، شماره 11، بهار.
کلینتون، جروم (1382). تراژدی رستم و سهراب، برگردان از آرتور جرج و ادموند وارنر، ترجمه نگار داوری اردکانی، تهران، انتشارات هرمس.
کویاجی، جی.سی (1353). آئینها و افسانه های ایران و چین باستان. ترجمه جلیل دوستخواه، تهران، جیبی، 1353
مالمیر، تیمور(1385). «ساختار داستان رستم و اسفندیار»، مجله علمی پژوهشی دانشگاه ادبیات دانشگاه شهیدباهنر کرمان، شماره 19، بهار.
میرشکّاک، یوسفعلی(1369)، در سایه سیمرغ، تهران، انتشارات برگ، چاپ اول.
یاحقی، محمدجعفر(1386). فرهنگ اساطیر و داستان واره ها در ادبیات فارسی. تهران، مؤسسه معاصر، چاپ اول.

منبع مقاله :
اکبری، منوچهر،(1390) ، فردوسی پژوهی، تهران، خانه کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.