جلوه ی خلافت در «الصلاة خیر من النوم» (2)

اگر به اخبار اذان نزد شیعه و سنّی نظری بیفکنیم و به مباحثی که با اسراء و معراج مرتبط است بنگریم، به عمق اختلاف فکری میان این دو مکتب و تحریفاتی که در اَذان رخ داده است، پی می بریم.
سه‌شنبه، 21 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جلوه ی خلافت در «الصلاة خیر من النوم» (2)
جلوه خلافت در «الصلاة خیر من النوم»(2)

 

نویسنده: سید علی شهرستانی




 

تحریف در تشریع اذان

اگر به اخبار اذان نزد شیعه و سنّی نظری بیفکنیم و به مباحثی که با اسراء و معراج مرتبط است بنگریم، به عمق اختلاف فکری میان این دو مکتب و تحریفاتی که در اَذان رخ داده است، پی می بریم.
جمهور اهل سنت، تشریع اَذان را در پی خوابی می دانند که یکی از صحابه (عبدالله بن زید یا عمر یا ابی بن کعب یا...)دید و سپس به دستور پیامبر، بلال اذان را از وی آموخت. پیروان مکتب اهل بیت علیه السلام اما تشریع اَذان را آسمانی و وحیانی می دانند که نخستین بار در معراج بانگ زده شد و دیدگاه منامی بودن اَذان را افسانه می انگارند و بدعت می شمارند.
امویان و دیگر کسانی که به منامی بودن اذان قائل اند، در پی تشکیک و ناچیز انگاری رویایی اند که خدا برای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم درباره ی بنی امیه نمایاند و آن حضرت دید که آنان همچون میمون ها بر منبرش می جهند.(1) خدای متعال در این باره فرمود:
( وَ مَا جَعَلنَا الرُّویَا اَّلتِی أَرَینَاک إِلاَّ فِتنَةً لِّلنَّاسِ(2))
(رؤیایی را که به تو نمایاندیم جز آزمونی برای مردم، قرار ندادیم.)
رأی گرایان اموی، می کوشند منزلت اسراء و معراج را پایین آورند و می گویند: این معراج، روحانی بود نه جسمانی؛ یعنی در خواب روی داد نه در بیداری! آن ها در این زمینه، به آن چه عایشه روایت می کند و معاویه بر طبل او می کوبد، استدلال می کنند.
شایان ذکر است که امویان در برابر انتشار نام محمدصل الله علیه و آله و سلم و آل محمد صل الله علیه و آله و سلم در اَذان و تشهد نماز و در خطابه ها، بلکه در هر چیزی ایستادند. مکان اسراء را که از شعب ابوطالب(3) یا خانه ی خدیجه (4) یا خانه ی اُمّ هانی(5) (دختر ابوطالب خواهر امیرالمومنین علیه السلام بود، تحریف کردند و از خانه ی عایشه قرار دادند و غافل ماندند که در میان کسانی که در کنار پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هنگام عروج یا بعثت آرمیده بودند، نام امام علیه السلام هست! چنان که آنان نام علی علیه السلام را که بر ساق عرش حک شده بود، به ابوبکر تغییر دادند.
قاسم بن معاویه می گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم:
اینان در حدیث معراجشان آورده اند که چون پیامبر به آسمان بالا برده شد، دید که بر [ساق] عرش نوشته اند: لا إله إلاّ الله، محمد رسول الله، ابوبکرٍ الصدِّیق؛ خدایی جز خدای یگانه نیست، محمد رسول خداست، ابوبکر صدیق امت است. امام علیه السلام فرمود:
«سبحانَ الله! غَیَّرواکُلِّ شیءٍ، حتی هذا»؛ «شگفتا! هر چیزی را تغییر دادند، حتی این را!»
آنگاه امام صادق علیه السلام سخنانی را بیان داشتند و از جمله فرمودند:
« چون خدای متعال، عرش، ماء، کرسی، لوح، اسرافیل، جبرائیل، آسمان ها و زمین، کوه ها، خورشید، و ماه را آفرید، بر هر یک از آنها نوشت: لا إله إلاّ الله؛ محمد رسول الله؛ علی أمیرالمؤمنین. پس هر گاه یکی از شما بگوید: خدایی جز خدای یکتا نیست، محمد رسول خداست، باید بگوید: علی أمیرالمؤمنین است.(6)»
قاسم بن معاویه از امام صادق علیه السلام و اهل سنت در مصادرشان از اَنس بن مالک روایت کرده اند که، پیامبرصل الله علیه و آله و سلم فرمود:
«چون به معراج رفتم، دیدم در ساق عرش نوشته شده است: خدایی جز خدای یگانه نیست، محمد رسول خداست؛ او را به علی تأیید کردم و یاری رساندم(7).»
از جابربن عبدالله انصاری نقل است که رسول خداصل الله علیه و آله و سلم فرمود:
« دو هزار سال قبل از آنکه آسمان ها و زمین پدید آیند، بر در بهشت حک شده بود: خدایی جز «الله» نیست، محمد رسول خداست؛ او را به علی قوت بخشیدم.(8)»
از ابوحمراء (خادم پیامبر) روایت شده که آن حضرت فرمود:
«چون به آسمان بالا برده شدم، به راست عرش نگریستم؛ دریافتم که بر آن نگاشته اند: خدایی جز «الله» وجود ندارد، محمد رسول خداست، او را به علی تأیید کردم و یاری رساندم.(9)»
از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود:
« ما نخستین خاندانی هستیم که خدا نام های ما را خاطرنشان ساخت. آنگاه که خدا آسمان ها و زمین را آفرید، دستو داد منادی بانگ زند:
أشهد أن لا إلهَ إلاّ الله: گواهی می دهم که خدایی جز «الله» نیست(3 بار)
أشهد أَنَّ محمّداً رسولُ الله؛ شهادت می دهم که محمد رسول خداست(3بار)
أشهد أنَّ علیّاً أمیرالمؤمنین؛ گواهی می دهم که علی، أمیرالمؤمنین است(3بار)(10)»
نگارنده در جلد اول موسوعه ی اَذان، روشن ساخته است که نظریه ی منامی بودن اَذان، یک ایده ی اموی است و بعد از صلح امام حسن علیه السلام در راستای فروکاستن از شأن پیامبر اعظم و خاندان گرامی آن حضرت، طرح شد؛ زیرا نخستین سندی که در این سیاق شاهدیم در دوران معاویه شکل گرفته است.
سفیان بن لیل می گوید:
چون امر امام حسن و معاویه بدان جا کشید که نمی بایست، به مدینه نزدش آمدم، وی در جمع یارانش نشسته بود... در محضر او، درباره ی اَذان سخن می گفتیم؛ بعضی گفتند: اَذان، با رؤیای عبدالله بن زید شروع شد، حسن بن علی فرمود:
« إنَّ شأنَ الأذانِ أعظمُ من ذلک! أذَّنَ جبرائیل فی السَّماء مَثنی مَثنی و عَلَّمَهُ رسولَ الله(11)»
«شأن اذان، بسی فراتر از این است! جبرئیل در آسمان، دو دو، اذان داد و آن را به رسول خدا آموخت.»
همچنین از امام حسین علیه السلام روایت شده که در این زمینه فرمود:
«الوَحی یَتَنَزَّلُ علی نبیِّکم وَ تَزعُمونَ أنّه أخَذَ الأذانَ عن عبدالله بن زید؟ و الأذانُ وجهُ دینکم؛ (12)»
«وحی بر پیامبرتان نازل می شد و [با وجود این] شما می پندارید که او اذان را از عبدالله بن زید فرا گرفت؟! اذان، آبروی دین شماست!»
از ابوالعلاء روایت شده که گفت، به محمد بن حنفیه گفتم:
ما این سخن را( شنیده ایم و) بازگو می کنیم که اذان با رؤیایی آغاز شد که مردی از انصار در خواب دید. محمد بن حنفیه، از این سخن، سخت یکه خورد و گفت: چیزی را مطرح می کنید که پایه ی شرعیت اسلام و از ارکان دینتان است[ با وجود این] می پندارید که آن با رؤیای مردی از انصار در خوابش پدید آمد که می تواند راست و دروغ باشد و بسا به خواب آشفته ای ماند.
ابوالعلا می گوید: گفتم: این سخن، میان مردم شایع است؟ محمد بن حنفیه گفت: به خدا سوگند، سخن باطلی است...(13)
در کتاب کافی آمده است که امام صادق علیه السلام به عمر بن اُذَینه چنین خطاب فرمود:
«ای عُمَر بن اُذَینه، این ناصبی ها چه روایت می کنند؟»
وی گوید: گفتم: فدایت شوم! در چه چیزی؟
فرمود: « در اَذان و رکوع و سجودشان.»
گفتم: می گویند[ تشریع اذان در پی] خوابی بود که اُبَیّ بن کعب دید.
فرمود: « دروغ می بافند! دین خدا عزیزتر از آن است که براساس خواب، سامان یابد.(14)»

از آنچه گذشت، می توانیم امور زیر را نتیجه بگیریم:

یک: اهمیت مسئله ی امامت در اندیشه ی اسلامی و اینکه امامت، یک عطیه ی ربانی و لطف ویژه ی الاهی است نه سیطره ی کسانی که با زور بر مسند نشینند؛ خواه مؤمن باشند و خواه فاسق (چنان که بعضی قائل اند).
در قرآن می خوانیم:
( وَمِن ذُرِّیَّتِی؟ قَالَ: لاَ یَنَالُ عَهدِی الظَّالِمِینَ(15))
(و از ذریه من کسی امام است؟ فرمود: عهد من به ستمگران نمی رسد)

دو: جمله ی «حَیّ عَلَی خیرالعمل» جزء اَذان است. در روزگار نبوی، در اَذان گفته می شد، و گروهی از صحابه و تابعان آن را می گفتند، هر چند جمهور اهل سنت، بی دلیل نسخ این حیطه را ادعا کرده اند. ما در کتاب «حَیّ علی خیرالعمل الشرعیّه و الشعاریّه» این مطلب را به تفصیل بیان کرده ایم و ادله و شواهد فراوان حدیثی و تاریخی را آورده ایم.

سه: براساس تعبیر امام باقرعلیه السلام(16)و امام صادق علیه السلام(17) و امام کاظم علیه السلام (18)جمله ی «حَیّ عَلَی خیرالعمل» رمزِ امامت است. بعضی صحابه، از قبیل عُمَر بن خطاب، همین معنا را از ان فهمیدند.
پیش از این، سخن عُمَر بن ابن عباس گذشت که گفت:« آیا نسبت به خلافت، در دل علی، چیزی باقی ماند؟» و نیز این که گفت: « پیغمبر در بستر بیماری، می خواست آن را یادآور شود، من از بیم فتنه، او را بازداشتم».
بنابراین، مانعان بانگ «حَیّ علی خیرالعمل» در اَذان براساس تعبیر امام کاظم علیه السلام می خواستند که ترغیب به ولایت و فراخوانی سوی آن نباشد؛ یعنی ستمگران می خواستند که خلافت به دست امام علی علیه السلام و فرزندان آن حضرت نیفتد و در این راستا، هر چه را با امامت ارتباط داشت می زدودند، از جمله حیعله ی سوم در اذان.

چهار: نصوحی که از «زیدیه» و «اسماعیلیه» و «امامیه» آوردیم، بیان می دارد که عُمَر به جهت پیوند« حَیّ علی خیرالعمل» با «امامت» آن را اذان حذف کرد. در سخن قُوشچی و تفتازانی( دو تن از عالمانِ سنی) اشاره ای به این خط مشی برنامه ریزی شده هست؛ چرا که نقل کرده اند که عُمَر همزمان با حذف حیعطه ی سوم، از متعه ی زنان و متعه ی حج بازداشت.

پنج: وجود ارتباط میان شهادت های سه گانه و حیعطه ی اول و دوم و سوم در اَذان و تأکید قرآن و سنت بر ولایت خدا و پیامبر و اهل بیت و در راس آنها امیرالمومنین علیه السلام و اینکه این تأکید، جان های بیمار را واداشت به جهت امتیازاتی که خدا بر اهل بیت علیه السلام ارزانی داشت، به آنان حساب ورزند.

جمله ی «حَیّ علی خیرالعمل»( که به معنای نیکی به صدیقه کبری علیه السلام و فرزندان آن بانوست) موضع تند و خشن ستمگران را نسبت به دخت پیامبر و آزاررسانی به آن حضرت- تا آنجا که به سقط «محسن» انجامید- تفسیر می کند و اینکه در پشت صحنه ی حذف های حیعطه ی سوم، خود آنان حضور داشتند و پروژه ی حذف امامت و ولایت خاندان پیامبر را کارگردانی می کردند، و زهراصل الله علیه و آله و سلم براساس روایت بخاری(19)، در حالی از دنیا رفت که بر ابوبکر و عمر خشمگین بود.
پس به روشنی می توان نتیجه گرفت: وضع جمله ی «الصَّلاة خیرٌ من النَّوم» از عُمَر، در راستای استوارسازی پایه های خلافت ابوبکر، سامان یافت؛ زیرا این کار، آزادی اجتهاد در برابر نص است و ساز و کاری برای پیشگیری از ولایت اهل بیت علیه السلام و دفاع جانانه عمر از خلافت ابوبکر. بسا پذیرش این احتمال- از آن جا که بر دلیلی منصوص مبتنی نیست- دشوار بنماید، لیکن مجموعه ای از قرائن و ملابسات، آن را امری معقول می سازد.
عقل، میان «رفع» و «وضع» در چنین اموری، سنخیت را لحاظ می کند. از آنجا که بر اساس اسناد گذشته، عمر حیعله ی سوم را از اَذان برداشت تا فراخوانی به ولایت صورت نگیرد و کسی به آن تشویق نشود. پس بعید به نظر نمی رسد که «الصَّلاة خیرٌ مِنَ النَّوم» را جای آن بگذارد تا این جمله برخلافت ابوبکر دلالت کند؛ زیرا کانون نزاع میان مسلمانان در صدر اول اسلام، همین مسئله بود که خلیفه امام علی علیه السلام است یا ابوبکر. به جهت عُمق این درگیری و ریشه دار بودن آن است که امویان، با ظلم و عدوان و دروغ و زور، هر فضیلتی را که برای امیرمومنان علیه السلام بود، برای ابوبکر تراشیدند.
ابوبکر را« صدیق» عمر را« فاروق» و عایشه را «صدّیقه» لقب دادند، در حالی که بنا بر اتفاق شیعه و سنی، صدیق و فاروق از القاب امام علی علیه السلام می باشد و صدیقه، لقب حضرت زهرا علیها السلام است.
در سنن ابن ماجه از حضرت امیرعلیه السلام نقل شده که فرمود:
« أنَا عبدُالله و أخو رسوله، و أنَا الصِدِّیقُ الأکبر، لایَقولُهما بعدی إلاّ کذّابٌ؛ صَلَّیتُ قَبلَ النّاس بِتسع سنین؛ (20)»
« منم بنده ی خدا و برادر رسولش و «صدیق اکبر» منم، پس از من دروغ گو این ادعا را نکند؛ پیش از مردم در نُه سالگی [ با پیامبر] نماز گزاردم.»
در مجمع الزوائد می خوانیم: سند این حدیث صحیح است و رجال آن ثقه اند. حاکم در المستدرک آن را از منهال روایت می کند و می گوید: براساسِ شرط بخاری و مسلم، این حدیث، صحیح است. در تاریخ دمشق و منابع دیگر همین مطلب به صراحت آمده است.(21)
مخالفان مکتب اهل بیت علیه السلام در راستای مقابله با احادیث مؤاخات پیامبرصل الله علیه و آله و سلم با علی علیه السلام - که نزد هر دو فرقه ثابت است(22)- از رسول خدا درباره ی ابوبکر نقل کردند که فرمود:
لو کنتُ مُتخذاً خلیلاً، لَاتّخَذتُ أبابکر خلیلاً
اگر دوستی برای خود می گرفتم، ابوبکر را به عنوان دوست صمیمی ام برمی گزیدم.
و در مقابل این سخن پیامبر صل الله علیه و آله و سلم که فرمود:
«سَدُّوا الأبوابَ إلّا بابَ علیّ»(23)
« همه درهای خانه های را که به مسجد باز می شوند، ببندید؛ مگر در خانه علی را» به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نسبت دادند که فرموده است: به جز روزنه ی ابوبکر، دیگر درها را ببندید(24). احادیث ساختگی دیگری نیز با همین رویکرد جعل شده اند؛ مثل:
اگر [اعمال] ابوبکر را در کفّه ای گذارند و [اعمال] همه ی امت را در کفّه ی دیگر، کفّه ای که [اعمال] ابوبکر در آن است، رجحان می یابد.(25)
این سخن، برای مقابله با این حدیث ثابت از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم است:
«لَمبارزةُ علی یومَ الخَندق أفضلُ مِن أعمال أمَّتی إلی یَومِ القیامَة»(26) مبارزه علی در روز جنگ خندق، از اعمال امتم تا روز قیامت برتر است.
در رویارویی با حدیث« بازگرداندن خورشید برای امام علی»(27)، گفتند: خورشید، دست به دامان ابوبکر شد.(28)
در برابر حدیث «پرنده ی بریان»(29) برای علی علیه السلام خبر «جگر برشته»(30) را برای ابوبکر ساختند.
... و ده ها روایت و خبر جعلی دیگر که در کتاب های موضوعات اهل سنت، ذکر شده است.
براساس این خطّ سیر، می توانیم دلیل بسنده نکردن عُمَر به رفع حیعله ی سوم از اَذان و نهادن «الصّلاة خیر من النّوم» به جای آن را احتمال دهیم. این رویکرد، از آنجا بر می خیزد که وی رهبر مکتب اجتهاد دربرابر نصّ است، وی پیامبرصل الله علیه و آله و سلم را در بستر بیماری ( در آن پنجشنبه ی شوم) به هذیان گویی متهم ساخت؛ چرا که آن حضرت می خواست [برای خلافت] به صراحت امام علی علیه السلام را نام ببرد.. و دیگر جهت گیری ها و اجتهادات عمر، که مشهور است.
این حقایق، این احتمال را تقویت می کند که عُمَر، تنها برای دفع ولایت علی علیه السلام جیعله ی سوم را نینداخت؛ بلکه چیز دیگری را نیز در سرداشت؛ بلکه می بایست اصول دیگری را پی می ریخت که با ولایت ناسازگار اَفتد و مهم ترین آنها خلافتِ ابوبکر و استکام پایه های آن بود.
این، عصاره ی آموخته هایی است که میراث فکری عُمر به آن گویاست. وی در خطّ مشی کلی اش تنها به حذف شاخص های مکتب اصل اهل بیت علیه السلام بسنده نکرد؛ بلکه همزمان با آن، مکتب دیگری را پی ریخت. پس از ثبوت معنای ولایت در اَذان از خلال جمله ی «حّیّ علی خیرالعمل» عُمَر سعی کرد این شعار را به شعار دیگری جایگزین سازد که همان «الصِّلاة خیر من النَّوم» است.
اگر در جریان درگیری میان دو فرقه در سیر تاریخی، نیک بیندیشیم، در می یابیم که این امر در درگیری سیاسی و اینکه چه کسی به خلافت اولی بود، منحصر نیست، بلکه در مواقع بسیاری، بازگشت اختلاف به چیزهایی است که ابوبکر و عُمَر اجتهاد کرد یا امام علی علیه السلام بیان داشت.
بعضی از صحابه را می بینیم که می گویند:
لا أترُک سنّة أبی القاسم لقول أحَد(31)( به خاطر سخن هیچ کس، سنت ابو القاسم را رها نمی کنم) و مقصود اجتهاد عمر است.
و دیگری می گوید:
أفَسنّة عُمَر تُتَّبَعُ أم سُنّةَ رسول الله؟(32)( آیا باید سنت عمر را پیروی کرد یا سنت رسول الله را؟!) و سومی بیان می دارد:
فَعَلَها أبوالقاسم و هو خیرٌ من عُمَر(33)( پیامبر این کار را انجام داد و او از عُمَر بهتر بود).
از سعید بن جُبَیر نقل شده که گفت:
ما به همراه ابن عباس در «عَرَفه» بودیم. وی از من پرسید: چرا صدای تلبیه مردم را نمی شنوم؟! گفتم: از معاویه می ترسند. ابن عباس از خیمه اش بیرون آمد و فریاد زد: «لَبِّیکَ اللّهم لَبِّیک»( گوش به فرمانم خدا و آمدم تا ندایت را اجابت کنم) هر چند بینی معاویه به خاک مالیده شود. خدایا اینان را لعنت کن! ازسرکینه و دشمنی با علی، سنت پیامبر را ترک کردند.(34)
فخر رازی در تفسیرش می گوید:
علی در جهر تسمیه (آشکار سازی صدا در بسم الله) در نماز، بسیار پایبند بود. قدرت به دست بی امیه افتاد. برای آن که آثار [ و تعالیم] علی را باطل و محو کنند، سعی فراوانی را برای منع از جهر (اخفاف بسمله) به کار بردند.(35)
از نواده ی ابوهریره(36)، رسیده است که:
اگر در جایی صدای بلند خواندن «بسم الله» شعار شیعه گشت، مستحب است برای مخالفت با آنها «بسمله» آهسته خوانده شود.(37)
ابن زُبیر به ابن عباس خطاب کرد: چهل سال است که کینه ی شما را در دلم پنهان کرده ام.(38)
مسعودی و دیگران آورده اند که «ابن زبیر» در زمان خلافتش چهل جمعه بر پیامبر صلوات نمی فرستاد و می گفت: از ذکر [صلوات بر] او چیزی بازم نمی دارد جز اینکه اشخاص[ از باب انتساب به آن حضرت] باد به غبغب می اندازند؛ و در گزارش دیگری آمده که گفت:
محمد، خاندان بدی دارد، هنگام ذکر نام او [و فرستادن صلوات و سلام بر وی] گردن هاشان را (به افتخار)بر می افرازند.(39)
در علل الشرایع از ابواسحاق ارجائی، از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود:
«آیا می دانید چرا امر شد که قول خلافِ عامه را برگیرید؟» گفتم: نه. فرمود: «علی علیه السلام به دینی خدا را نپرستید، جز اینکه امت در مخالفت با او، به غیر آن گرویدند تا خواست آن حضرت را باطل سازند؛ چیزی را که نمی دانستند از امیرالمومنین می پرسیدند و آن گاه که امام ( در آن مسئله) فتوا می داد، از پیش خود ضد آن را می تراشیدند تا مردم را به اشتباه اندازند [ وبه شبهات دامن زنند].(40)»
از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود:
« به خدا سوگند، بنی هاشم(یعنی عباسیان) و قریش، فضایل ما را می دانستند، لیکن «حسد» هلاکشان ساخت ( چنان که ابلیس را به هلاکت انداخت) آنان هرگز ناچار می شدند و بر جان خویش می ترسیدند، نزد ما می آمدند و [آنچه را برای آنها مشکل می نمود] می پرسیدند، ما برایشان توضیح می دادیم و مطلب را روشن می ساختیم.
آنان[ با اقرار] بیان می داشتند که: شما اهل علم هستید. سپس از نزد ما خارج می شدند و می گفتند: ما گمراه تر از کسانی که اینان را پیروی کنند و سخنشان را بپذیرند، نیافتیم.(41)»
بسا در این سخن خدای متعال که می فرماید: ( وَ أنَّ هذَا صِرَاطِی مُستَقِیما فَاتَّبِعُوهُ وَ لاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ(42))(این، صراط مستقیم الهی است! آن را بپیروید و از کژ راهه ها مروید) اشاره ای به لزوم اقتدا به خط مشی علوم نبوی( نه دیگر خط مشی ها) باشد؛ زیرا پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در اخبارش بر واژه ی «ضلال» (گمراهی) تأکید داشت که مقصود از آن دور شدن از صراط مستقیم شریعت است.
پیش از این، در حدیث ثقلین گذشت که پیامبرصل الله علیه و آله و سلم فرمود:
« من در میانتان دو چیز نفیس بر جای می گذارم؛ کتاب خدا و عترتم، مادام که به این دو بچسبید، هرگز گمراه نشوید.»
(پیامبر صل الله علیه و آله و سلم این سخن را در جاهای بسیاری بر زبان آورد که یکی از آنها در حجة الوداع(43) بود) همین، روی دیگر این سخن پیامبر است که با تأکید، سه بار فرمود: «اُذَکِّرکُم الله فی أهلِ بَیتی» « خدا را به یادتان می آورم درباره [نیک رفتاری و پیروی از ] اهل بیتم.» و همچنین آنچه را رسول خداصل الله علیه و آله و سلم در « پنجشنبه ی شوم» بر زبان آورد و فرمود:
«دواتی برایم بیاورید تا نوشته ای برایتان بنویسم که هرگز بعد از من، گمراه نشوید.(44)»
اینکه ائمه علیه السلام بر لزوم ترک «موافقت عامه» تأکید دارند، بدان جهت است که آنان بر مخالفت با حق در هر چیزی پای می فشردند.
اکنون می پرسیم: تلبیه ی حج و بسمله و صلوات بر محمد و آل محمد( بلکه هر چیزی در شریعت اصیل) با علی علیه السلام چه ارتباطی دارد؟ چرا قریشیان سعی داشتند آثار علی علیه السلام را از بین ببرند و حتی در کوچک ترین مسائل شرعی آنها را باطل سازند و به مخالفت با دیدگاه های او برخیزند؟
آیا همه ی این مخالفت ها دلالت نمی کند بر اینکه همه ی این چیزها با «امامت» پیوند داشت و آنان بر نمی تافتند که در برابر مکتب ابوبکر و عمر( که اصطلاح «سنت شیخین» را بر آن گذاشتند) مکتب علی علیه السلام پا گیرد؟
حال جای این سوال است که بپرسیم آیا جمله ی «حَیَّ عَلَی خَیرِالعَمَل» و «الصَّلاة خیرٌ من النّوم» تنها روزنه ای از پنجره های فراوان در شریعت است و شأن آن در این زمینه، حکم تکبیر بر جنازه هاست که آیا پنج بار است یا چهار مرتبه(45)، در وضو باید پاها را مسح کشید یا شست(46)، مسح بر کفش در شرایط عادی بی آنکه سرما و بارانی در میان باشد، جایز است یا نه(47)، ازدواج موقت با زنان جایز می باشد یا جایز نیست(48) دست باز باید نماز خواند یا دست بسته، انگشتر را باید به دست راست کرد یا دست چپ(49)، بسمله را به جهر باید خواند یا به اِخفات(50)، نماز «تراویح» و نماز« ضُحی» شرعیّت دارد یا مشروع نیست(51) آشامیدن «فقّاع»(آب جو) و خوردن ماهی بدون پولک حرام است یا حلال به شمار می رود، سیاه پوشی [و عزاداری] در ماه محرم و برگزاری جشن عید غدیر، جایز است یا بدعت دانسته می شود(52)، (53) احکام میراث(54) و ازدواج ها و «عول»(55) و «تعصیب»(56) را باید جاری ساخت یا اینکه عول و تعصیب، باطل اند، و مشابه ی اینها از دیگر اموری که بر توجه و التزام به این مذهب یا آن مذهب، رهنمون است.
در مقدمه ی تذکرة الحفّاظ (57) از شعیب بن جریر نقل شده که از سُفیان ثوری خواست برایش سنّت [راستین] را بازگوید، وی گفت:
بنویس: به نام خداوند بخشنده مهربان؛ قرآن غیرمخلوق است... ای شعیب، آنچه را نوشته ای سودت نمی بخشد مگر اینکه به مسح بر کفش، عقیده یابی، و اخفات« بسم الله» را از جهر آن با فضیلت تر بدانی، به «قَدَر» [جبر] ایمان آوری، و به نماز پشت سر هر نیکوکار و بدکاری، معتقد باشی...
پافشاری بعضی بر پایبندی به «سنت شیخین» به طوری که احکام آنها را شعارشان سازند تا بدین وسیله، مشربشان از مذهب شیعه ( که پیرو امام علی علیه السلام است) تمایز یابد. از این روست که می بینیم دلیلشان بر رد برخی احکام این است که گویند: « این کار، شعار رافضی ها(شیعیان) گشته است و باید آن را واگذارد». اگر اندکی در این رویکردشان درنگ ورزیم، در می یابیم که بازگشت همه ی این کشمکش ها به «امامت» است.
پژوهشگران سنی و شیعه، تاکنون با این جمله، به گونه ای برخورد کرده اند که گویی فقط یک مسئله فقهی محض است و باید در عالم فقه، به وارسی آن پرداخت. این رویکرد صحیح است؛ لیکن با توجه به آنچه بیان شد، روشن گردید که این مسئله به راستی دارای ابعاد اعتقادی بسیار مهم است و این، به جهت درآمدن این شعار، در عرصه ی درگیری عقیدتی، میان دو مکتب است که در قلمرو بسیار گسترده ای جریان دارد. براساس مقدمه ای که گذشت، در ادامه مقدمه، به جایگاه این فقره از اذان در عرصه امامت و خلافت می پردازیم.

پی‌نوشت‌ها:

1- مسند اَبی یعلی 11: 348، ح 6461؛ مطالب العالیه 279:18؛ مجمع الزوائد 5: 244
2- اسراء / 60
3-فتح الباری 7: 204؛ الدرالمنثور 5: 227
4- تفسیر فخر رازی 4: 16؛ المجموع نَووی 9: 235؛ شرح الأزهار 1: 199
5- تفسیر طبری 2:15؛ الدر المنثور 5: 209؛ فتح الباری 7: 204
6- بنگرید به، الاحتجاج 1: 231؛ بحارالأنوار 27: 1، ح 11
7-الدرالمنثور 5: 219؛ الخصائص سیوطی 1: 13،تاریخ دمشق 42: 306(متن، از این مأخذ است).
8- تاریخ دمشق 42: 337؛ شواهد التنزیل 1: 296، ح2؛ کنز العمال 11: 287، ح 33042
9- المعجم الکبیر 22: 200، ح256؛ تاریخ دمشق 16: 456 و 42: 336و 360؛ حلیة الأولیاء3: 27؛ معجم الصحابة 3: 202، ترجمه 1180
10- اصول کافی1: 441، ح8
11- نصب الرایة 1: 261؛ المستدرک علی الصحیحین 3: 187، ح 4798؛ جصّاص در «أحکام القرآن4: 103» این حدیث را از طریق دیگری می آورد.
12- دعائم الاسلام1: 142؛ و بنگرید به ، مستدرک الوسائل4: 17، باب 1، ح 1
13-السیرة الحلبیة 2: 300؛ اَمالی احمدبن عیسی1: 90؛ الإعتصام بحبل الله1: 277؛ النصّ و الاجتهاد: 337
14- فروغ کافی 3: 482 ح1؛ علل الشرائع 2: 314، ح1؛ بحارالأنوار 18: 354، ح 62 و ج79، ص 239، ح1
15-بقره/ 124
16- معانی الأخبار: 42، ح3؛ علل الشرایع: 368؛ باب 89، ح5؛ بحارالأنوار 81: 141، ح35؛ فلاح السائل :15 الاَذان بحیّ علی خیرالعمل: 135، ح169.
17- توحید صدوق: 241، باب 34، ح2؛ بحارالأنوار 81: 134
18- علل الشرائع: 368، علت 89، ح 4؛ بحارالأنوار 81: 140، ح 344.
19- صحیح بخاری3: 1126، ح 2926؛ و ج 4، ص 1549 7، ح3998.
20- سنن ابن ماجه 1: 44؛ مصباح الزجاجة 22:1؛ السیرة النبویة ابن کثیر 1: 431؛المصنّف (ابن اَبی شیبه) 498:7؛ الآحاد و المثانی1 : 148؛ السنّه (ابن اَبی عاصم): 584؛ سنن نسائی5: 106؛ تهذیب الکامل 22: 514؛ شرح نهج البلاغه 13: 200.
21- تاریخ دمشق 42: 41-43؛ المعجم الکبیر 6: 269،ح 618؛ مسند بزّار9: 342، ح3898 نیز بنگرید به کتاب « من هو الصدیق و من هی الصدیقة» اثر نگارنده.
22- صحیح بخاری1: 177، ح 454 و ج3، ص 1337-1338 و 1417، ح 3454 و 3457 و 3691؛ صحیح مسلم 4: 1854-1856، ح 2382-2383؛ سنن ابن ماجه 1: 36، ح 93؛ سنن ترمذی 5 : 606، ح 3655
23- سنن ترمذی 5: 641، ح 73732؛ مسند احمد 1: 175، ح 1511 و ص 330، ح 3062 المستدرک علی الصحیحین 3: 135، ج 4631( وص 143، ج 4652)؛ و بنگرید به، مجمع الزوائد 9: 120؛ توضیح الافکار1 : 191؛ القول المسدد فی الذّبّ عن مسند احمد1: 17-18( در این مأخذ، ضمنِ ذکر طرق حدیث، ضعف آن رد شده است).
24- صحیح بخاری1 :178، ح 455 و ج3، ص 1417 و 337، ح 3691 و 3454؛ صحیح مسلم 4؛ 1854، ح2382؛ سنن ترمذی 5: 608، ح 3660.
25-فضائل الصحابه 1: 194، ح 211؛ مسند الحارث 2: 890، ح 962؛ بنگرید به، مجمع الزوائد 9: 59؛ الموضوعات ابن جوزی: 328؛ تنزیه الشریعه 2: 15(در این مآخذ، طرق این حدیث ذکر گردیده و تضعیف شده است).
26- تاریخ بغداد13: 18، ترجمه 6978؛ الفردوس بمأثور الخطاب 3: 455، ح5406؛ المستدرک علی الصحیحین 3: 34
27- المعجم الکبیر 24: 1244، ح 382 و ص 152، ح 391؛ الذُرّیة الطاهره: 91، ح 716؛ مجمع الزوائد 8: 297
28- علامه امینی این سخن را در «الغدیر 7: 184» می آورد، به نقل از کتاب «عمدة التحقیق فی بشائر آل الصدیق2: 184 اثر شیخ ابراهیم عبیدی مالکی و بنگرید به پانویس ص 184 کتاب «روض الریاحین» اثر یافعی، که در سال 1315 هجری در مصر چاپ شده است.
29- سن ترمذی 5: 636، حدیث 3721؛ المستدرک علی الصحیحین3: 141، ح4650؛ المطالب العالیه 16: 108، ح 3935؛ خصائص نسائی: 29؛ مجمع الزوائد 9: 125؛ مسند ابوحنیفه: 234؛ معرفة علوم الحدیث: 6
30- الریاض النضرة2 : 135؛ مرآة الجنان1 : 68، احادیث سنة 13
31- بنگرید به قول اُبَیّ بن کعب در «تهذیب الکمال2: 276» و « تاریخ دمشق 7: 325»
32- بنگرید به، البدایة والنهایة 5: 141؛ مسند احمد 2: 95، ح 5700؛ سنن بیهقی5: 21، ح 658. 8
33- بنگرید به، سنن دارمی2: 55، ح 1814؛ مسند بزار 4: 65، ح 1232
34- سنن بیهقی 5: 113، ح 9230؛ و بنگرید به ، مستدرک حاکم 1: 464، ح 1706؛ الأحادیث المختارة 10: 378، ح 403؛ صحیح ابن خزیمة 4: 26 ، ح 2830؛سنن نسائی المجتبی 5: 253، ح 3006.
35- تفسیر فخر رازی 1: 169
36- ابوعلی، حسن بن حسین بن اَبی هریرة، فقیه شافعی که امامت عراقین به او رسید و در نزد سلاطین و مردم، جایگاه بلندی داشت. وی در سال 345 هجری درگذشت(بنگرید به، وفیات الأعیان 25: 75).
37- بنگرید به فتح العزیز5: 233-234
38- شرح نهج البلاغه 4: 62و ج 20 7 ص 148؛ سمط النجوم العوالی3: 237 و 239
39- تاریخ یعقوبی 2: 261؛ شرح نهج البلاغه 4: 62 متن از این مأخذ است و بنگرید به ج 19 ص 92؛ و ج 20، ص 127؛ مروج الذهب 3: 79
40- علل الشرائع 2: 531، ح1؛ وسائل الشیعه 27: 116، ح 24
41- کامل الزیارات: 543، ضمن ح 830
42- انعام/ 153
43- مسند احمد3: 59، ح 11578؛ سنن ترمذی 5: 662، ح 3786؛ المعجم الأوسط 5: 89، ح 4757؛ المستدرک علی الصحیحین 3: 118، ح 4577
44- صحیح بخاری 4: 1612، ح 4168؛ صحیح مسلم 3: 1259، ح 1637.
45- مسند احمد4: 370؛ شرح معانی الآثار 1: 494؛ در این مأخذ می خوانیم، زید بن ارقم گفت: پشت سر ابوالقاسم خلیلی نماز گزاردم، 5 بار تکبیر[بر جنازه] گفت، هرگز آن را ترک نخواهم کرد؛ در «مسند احمد 5: 406، ح 23495»، « شرح معانی الآثار 1: 494»، «تاریخ بغداد 11: 142، رقم 5840» و «مجمع الزوائد 3: 34» آمده است: با عیسی مولای حذیفه بن یمان بر جنازه ای نماز گزاردم، پنج بار تکبیر گفت، سپس رو به ما کرد و گفت: به اشتباه نیفتادم و از یاد نبردم، لیکن همان گونه تکبیر فرستادم که مولا و ولی نعمتم( یعنی حذیفةبن یمان) بر جنازه نماز گزارد و 5 بار تکبیر فرستاد و رو به ما کرد و گفت: دچار توهم و فراموشی نشدم، لیکن همان گونه تکبیر گفتم که رسول خدا بر زبان آورد.
در «تاریخ ابن خلدون 4 : 60» از حاکم بأمر الله عبیدی- در مصر- حکایت شده که مرام نامه ای نوشت که بر منبر خوانده شود، در آن آمده بود: روزه داران به حساب خودشان روزه بگیرند و افطار کنند و کسانی که ماه را می بینند با روزه داران و افطار کنندگان، در نیفتند... نماز «ضُحی» و نماز « تراویح» مانعی ندارد که خوانده شود و کسی از آن بازداشته نمی شود؛ کسانی که بر جنازه ها 5 بار تکبیر می گویند، این کار را بکنند و آنان که 4 بار می گویند، مانع آنها نگردند؛ آنان که به «حیّ علی خیرالعمل» اَذان می دهند، آن را بانگ زنند، و کسانی که به آن اَذان نمی دهند، می توانند آن را بانگ نزنند...
46 - به کتاب « وضوء النبی» اثر نگارنده بنگرید که در 5 جلد سامان خواهد یافت.
47- مصنف ابن اَبی شیبه 1: 164- 165، ح 1886 ، 1888، و 1890 و 1892و 1894 و ص 169، ح 1997، قول علی و ح 1947 و 1949، قول ابن عباس؛ مسند امام زید: 74؛ تهذیب الأحکام 1: 361، ح 1089؛ مصنف عبدالرزّاق1: 307، ح 799؛ مجمع الزوائد 1: 156؛ المعجم الکبیر 11: 436، ح 12237
48- به سخن کسانی که متعه ی زنان را جایز می شمارند مانند ابن عباس بنگرید به، مسند احمد 1: 327؛ زاد المعاد1: 121-213،؛ سنن ترمذی 2: 295.
و به سخن «ابن عمر» در سنن ترمذی 2: 159، ح 823؛ ارشاد النقاد( صنعانی):25. و سعد بن اَبی وقاص، در سنن بیهقی 5: 17؛ زاد المعاد1: 179؛ سنن دارمی 2: 35. و ابوموسی اشعری، در صحیح مسلم 2: 896، حدیث 157؛ مسند احمد50:1،؛ سنن نسائی المجتبی 5: 153؛ سنن بیهقی ج 5: 20 سنن ابن ماجه 3: 992، ح 2979؛ تیسیر الوصول 1: 340، حدیث 30. و عمران بن حُصَین در صحیح مسلم 2: 899، ح 169؛ شرح مسلم ( نووی) 7-8 : 456. و به کلام مانعان، مانند «عُمَر» بنگرید در اَحکام القرآن( جصاص) 2: 153، و «عثمان» در سنن نسائی(المجتبی ) 5: 152؛ المستدرک علی الصحیحین 1: 472؛ مسند احمد 1: 57؛ الموطأ 1: 336.
49- کشف الاسرار4 : 55؛ التمهید ابن عبدالبر 6: 81، فیض القدیر 5: 201.
50- بنگرید به: تفسیر فخر رازی1: 206؛ احکام البسملة رازی: 76 و 45؛ الأمّ 1: 108؛ تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار کاتب): 239؛ الخطط المقریزیة 2: 334( ارجون- فرمانده نیروهای انتظامی «مزاحم بن خاقان» امیرمصر، از جهر به «بسملة» در نمازها در مسجد جامع، منع کرد) و نیز بنگرید به، شذرات الذهب 3: 100، حوادث 359 هجری؛ اعتقاد اهل السنة ( لالکائی) 1: 154، حدیث 134: دعائم الإسلام 260:1؛ مصباح المتهجد: 788؛ سنن دار قطنی1: 311، ح 33- 34؛ سنن بیهقی 2: 49، ح 2239 و 2237؛ التدوین فی اَخبار قزوین 1: 154؛ فتح الباری2 : 270 و 457؛ عون المعبود 3: 45؛ نیل الأوطاز 2: 266؛ مسند احمد 4: 94؛ مجمع الزوائد 2: 156؛ المستدرک علی الصحیحین 1: 357، ح 851؛ مصنف عبدالرزاق 3: 259( و ج 2، ص 92، ح 2618)؛ وفیات الأعیان 1: 357؛ خطط المقریزیة 2: 340؛ اَخبار بنی عبید1: 50..
51- مصنف ابن اَبی شیبة 2: 34، ح 6149؛ الطبقات الکبری2: 281؛ تاریخ طبری 2: 570؛ فتح الباری4: 253؛ تنویر الحوالک 1: 105؛ تهذیب الأحکام 3: 71، ح 227؛ کتاب سلیم بن قیس: 262؛ روضه کافی 8: 59، ح 21. و بنگرید به، نهج البلاغه 1: 99، خطبه 5؛ احتجاج طبرسی 1: 392. در کتاب «اخبار بنی عبید 1: 50» در ترجمه عبیدالله 322 ه مؤسس دولت عبیدیه در مصر، آمده است: از کارهای عبیدالله این بود که جلو نماز تراویح را- در ماه رمضان- گرفت و دستور داد دو روز پیش از آمدن رمضان، روزه بگیرند، و در «نماز جمعه» پیش از رکوع، قنوت خواند و در نمازهای واجب « بسمله » را آشکار ساخت، و از اَذانِ صبح «الصلاة خیر من النوم» را انداخت و «حی علی خیرالعمل» را به آن افزود.
52- ابن اثیر در «الکامل 8 : 538» حوادث سنه 441- 442، می نگارد: در این سال اهل کرخ از نوحه سرایی و مراسمی که در عاشورا- بنابر عادتشان - انجام می دادند، منع شدند. آنان به این کار تن ندادند و در نتیجه میان آنها و اهل سنت فتنه بزرگی رخ داد و بسیاری از مردم در آن کشته و مجروح شدند.
بنگرید به حوادث مشابه این قضیه در مصر و دیگر جاها در النجوم الزاهره 4: 574، حوادث 536؛ العبر من خبر من غبر 2: 316.
53- در «المواعظ و الإعتبار= الخطط المقریزیة 2: 341» می خوانیم: حاکم بأمر الله عبیدی در سال 395 هجری، بخش نامه ای را خواند که در آن آمده بود: تهیه آب جو و فروش آن در بازارها ممنوع است؛ چرا که از علی بن ابی طالب، کراهت «شرب فقاع» روایت شده است... ماهی بی پولک نباید خرید و فروش شود و صیادان حق ندارند آن را صید کنند. در ماه جمادی سال 401 هجری، گروهی را به سبب فروش «ملوخیا» و ماهی بدون پولک و آشامیدن شراب تازیانه زد و در شهر گرداند و در جست و جوی شرابخواران برآمد و بر آنها سخت گرفت.
برای آگاهی به احادیث نهی، بنگرید به، تهذیب الأحکام 9 : 5، ح12؛ الأستبصار4: 590، ح 5
54- الخطط المقریزیة 2: 340، حوادث سنه 356؛ المنتظم 14: 1970، حوادث 358 و ج15، ص 325؛ سیر اعلام النبلاء 15 : 160؛ النجوم الزاهره 4: 57؛ الکامل 8: 53
55- اهل سنت، در بعضی از صورت های تقسیم ارث، فریضه را زیاد می کنند تا «سهام» همه وارثان را شامل شود، این کار را «عول» زیاده کردن نامند.
56- اهل سنت قائل اند: «آنچه از حصه ی وراث براساس حکم قرآنی زیاده می ماند، از خویشان پدری است» این را «تعصیب» گویند.
57- تذکرة الحفاظ 1: 206؛ اعتقاد اهل السنّة 1: 152؛ تحفةالأحوذی 2: 48

منبع مقاله:
فصلنامه تخصصی امامت پژوهی 1، بهار 1390



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.