مقدمه:
در بخش نخست این مقاله، کلیات بحث را مطرح کردیم و گفتیم که امامت امری الاهی است و امام از سوی خدا تعیین می شود؛ نه با انتخاب مردم. خدای بزرگ در قرآن، اعلان می دارد که نام رسول خویش و خاندانِ او را برافراشت و بلندآوازه ساخت و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای تأکید بر امامت اهل بیت (علیهم السلام) مردم را از صلواتِ بر او، به تنهایی (بی ذکر اهل بیت آن حضرت) بازداشت.همچنین احکام ویژه ی اهل بیت (علیهم السلام) را یادآور شدیم؛ مانند: خمس اموال، حرمت صدقه، وجوب مَوَدَّت و ارادت به اهل بیت (علیهم السلام) که اینها همه، به منزلت با عظمتِ آنها دلالت دارد.
همچنین از سیوطی نقل کردیم که ابوبکر و عُمَر از فضایل خاندان نبوی (علیهم السلام) آگاه بودند و می دانستند این احکام به ایشان اختصاص دارد و خانه ی علی و فاطمه (علیها السلام) از خانه هایی است که خدا خواسته است رفعت یابند [و از خانه های آسمانی باشند] و نامِ وی در آنها ذکر شود. و گفتیم که عُمَر، در آن پنجشنبه ی شوم، دریافت که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می خواهد بر امامت علیّ بن ابی طالب (علیه السلام) تصریح کند و به همین جهت، از اقدام آن حضرت جلوگیری کرد. همو بود که در اذان، به جای «حَیَّ عَلَی خَیرِ العَمَل» جمله ی «الصَّلاةُ خَیرٌ مِنَ النَّوم» را نهاد تا ترغیبی بر ولایت نباشد و فراخوانی به سوی آن صورت نگیرد؛ روایت امام کاظم (علیه السلام) گویای این مطلب است.
پس از بیان این مطلب، اکنون می پرسیم: آیا در «الصَّلاة خَیرٌ مِنَ النَّوم» دعوت به ولایت ابوبکر قصد شده است- چنان که «حَیَّ عَلَی خَیرِ العَمَل» بر ولایتِ اهل بیت (علیهم السلام) رهنمون است- یا عُمَر به هدف دیگری، به تشریعِ آن دست یازید و آن را به اَذان، اضافه کرد؟
اگر قصد خلیفه این بود که به خواب رفتگان را بیدار کند، چرا به جای آن «حَیَّ عَلَی القیام» (به اقامه نماز برخیزید) یا «هَیّا عَلَی العبادة» (بشتابید برای عبادت) یا مشابه این ها... نگفت؟ اگر این گونه جملات را می آورد با دیگر فصول اَذان نیز هم نوا می شد و نظام آهنگین آن برهم نمی خورد.
افزون بر این، معنای «حَیَّ علی الصَّلاة» از معنای ساده ی «الصَّلاة خَیرٌ مِنَ النَّوم» بسیار بالاتر است و با این رویکرد، با توجه به مفهوم آیه ی قرآنی، می توانیم در نماز ظهر یا در نماز جمعه «الصَّلاةُ خیرٌ من اللَّهو و مَن التّجارة» (نماز از سرگرمی و داد و ستد بهتر است) را بانگ زنیم!
پس، عُمَر از بانگ «الصَّلاةُ خیرٌ مِنَ النَّوم» چه چیزی را در سر داشت؟ آیا مراد وی همین معنای سطحی و ظاهری- که نزد همگان پیداست- بود یا قصد دیگری را در سر می پروراند؟
در نگاه آغازین، به نظر می رسد که عُمَر همین معنای ظاهری را اراده کرده بود؛ بیدار شدن برای نماز صبح و این که این کار از استراحت در بستر خواب بهتر است. اما اگر این اقدام را با عمل کردهای دیگر او، کنار هم بگذاریم؛ مانند این که کوشید مولا (علیه السلام) را از امامت کنار زند یا نقشی را که در تحکیم خلافت ابوبکر ایفا کرد و اجتهاد در برابر نص را به عنوان یک شیوه بنیان نهاد و...، بعید نیست که مقصود وی چیزی مهمتر از این معنا باشد.
از آنجا که مستندات این موضوع، در دسترس هر دو گروه از مسلمانان است، باید همه آنها را در کنار یکدیگر نگریست و تنها به بعضی از ادلّه بسنده نکرد. یکی از دو محور نزاع به میراث حدیثی و تاریخی فرقه های سه گانه ی شیعه (امامیه، زیدیه، اسماعیلیه) ارتباط می یابد. اینان- همه- بر این باورند که جمله ی «حَیَّ عَلَی خیر العَمَل» در اَذانِ نخست بود و پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و صحابه، آن را در اَذان خویش می گفتند. شیعیان نسخ حیعله ی سوم را بر نمی تابند و ادله ای را که اهل سنت در این زمینه بیان می کنند، نادرست می انگارند و معتقدند که عُمَر، این فصل را از اَذان حذف کرد و به توجیهی سطحی و ظاهرفریب دست یازید و گفت: «می ترسم مردم به نماز دل خوش کنند و از جهاد دست کشند»!
این اقدام، علتِ ناپیدایی دارد که خلیفه آن را آشکار نکرد. اما امامان (علیهم السلام) از قصدِ درونی او پرده برداشتند و فرمودند که عُمَر، فراخوان به ولایت را در اَذان- از طریق حیعله ی سوم- برنمی تابید. ائمه ی اطهار (علیهم السلام) می خواستند بیان کنند که حذفِ حیعله ی سوم، به یک انگیزه ی سیاسی و اعتقادی مهم صورت گرفت. اگر علت برداشتن حیعله ی سوم از اذان روشن می شد، آشکار می گشت که خلیفه، در جایگزینی «الصَّلاةُ خیرٌ مِنَ النَّوم» چه هدفی در سر داشته است.
محور دوم بحث، با میراث تاریخی و حدیثی اهل تسنّن مرتبط است. آنان می کوشند به «الصَّلاةُ خیرٌ مِنَ النَّوم» اعتبار بخشند و آن را یک سنت نبوی قلمداد کنند. نگارنده در کتاب الصَّلاةُ خیرٌ مِنَ النَّوم، شرعة أم بدعة(1) ثابت کرده است که این جمله، در سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبود؛ بلکه آن را برای مقابله با مضمونی که در حیعله ی سوم نهفته بود ساختند و در اذان جای دادند.
اگر در متن سخن مالک بنگریم، در می یابیم که «الصَّلاةُ خیرٌ مِنَ النَّوم» در روزگار خلافت عُمَر و پس از برداشتن حیعله ی سوم جایگزین شد؛ زیرا عُمَر به مُؤذِّن خود گفت: این جمله را بعد از «حَیّ عَلَی الفلاح» بگذار.
اکنون می پرسیم: آیا خردمندانه می نماید که خلیفه، بی هیچ انگیزه و قصدی، کاری را انجام دهد؟ نمی توان پذیرفت که وی بی هدف به این کار دست یازیده و معنای ساده ای را از این جمله در نظر داشته و آن را تنها برای به خود آمدن غافلان و بیدار ساختن خواب رفته ها- چنان که گفته اند- وضع کرده باشد.
واکاوی موضوع مهمی همچون قضیه ی یاد شده به پشتکار و تلاش نیاز دارد تا ناشناخته ها و ناپیداهایی را که در لابه لای متون مخفی شده اند کشف کند و نقاب از چهره ی بعضی از نصوص بردارد؛ چه این مسأله گاه به فقه ارتباط می یابد، گاهی به عقاید و زمانی به تاریخ. بعضی از متون در دست، روشن وگروهی دیگر مبهم هستند؛ اما می توان آنها را به حرف آورد. میراث علمی اسلامی، ملک همگان است و اجزای آن یکدیگر را تفسیر می کنند و نمی توان به این عذر که بعضی از نصوص نزد دیگران اعتبار ندارند، آنها را وا نهاد. چنین نگرش تنگ نظرانه ای ما را محدود می کند و از واقع نگری و نگاه همه جانبه، باز می دارد.
یکی از دو روی این سکه، به آنچه عالمان شیعه- در انگیزه های حذف «حَیّ عَلی خیرِ العمل» از اذان- بیان کرده اند، ارتباط می یابد. که پیش از این، شماری از آنها را آوردیم. روی دیگر این سکه، فهم معنایی است که در «الصَّلاة خَیرٌ مِنَ النَّوم» قصد شده است؛ معنایی که کتاب های عامه از آن چشم پوشیده و تنها به معنای ظاهری آن بسنده کرده اند. آنان که با واقعیات پشت پرده رویدادها آشنایند- اگر واقع نگر باشند- می توانند از راه دیگر، به اهداف حذف حیعله ی سوم و نهادن «الصَّلاة خَیرٌ مِنَ النَّوم» به جای آن، پی ببرند؛ چنانکه می توانند به اهداف حدیث سازان آگاهی یابند و تاریخ جعل این اخبار را شناسایی کنند. گاه پژوهشگر اخباری را برای استناد می آورد؛ زیرا در این صورت، باید به اخبار صحیح رجوع کند؛ اما گاهی روایات ساختگی را یاد می کند تا به اهداف حدیث سازان در آن دوران از تاریخ اسلام- که این احادیث در آن فاصله ی زمانی جعل شده اند- پی ببرد و انگیزه های انتشار آنها را دریابد.
از این روست که ما در راستای استوارسازی دیدگاه خود (نه برای استدلال شرعی) گاه به عملکرد حکومت ها (سنی یا شیعه) روی می آوریم تا به رویکرد ویژه ای اشاره کنیم که ظهور و بروز آن در تاریخ مشخصی است و ریشه های خاصّ خود را دارد و رویکردی دیگر را در جای دیگری می یابیم که تاریخ و ریشه های معینی دارد و چیز دیگری را زیر بال می گیرد. مقصود از این سخن پی بردن به خطّ سیر این دو بینش و اتصال آنها به صدر اسلام و شخصیت های برجسته ی آن است. براساس این نگرش کلی، بی گمان، حکومتهای اموی و عباسی، امتداد خلافت خلفای سه گانه به شمار می آیند نماینده های جریانی هستند که با مکتب امام علی (علیه السلام) به ستیز برخاست. بعید نیست که عملکرد اینان نمایان گر نیت ها و باورهای خلفای پیشین باشد و اهداف و خواسته های پیدا و پنهان آنها را بازتاب دهد و عملیاتی سازد.
در کتاب های تاریخ آمده است: معاویه به کارگزارانش (در همه جا) نوشت که راویان فضایل عثمان و شیخین را به خود نزدیک سازند و هیچ خبری را که یکی از مسلمان ها درباره ی ابوتراب روایت می کند وانگذارند، مگر این که حدیثی عکس آن را از زبان صحابه سامان دهند.(2) می دانیم که معاویه، از سر کینه توزی با امام (علیه السلام) سنت را وانهاد و «بسمله» را از سوره ها حذف کرد؛ زیرا مکتب علوی آشکار خواندن «بسم الله» را از نشانه های مؤمن می شمرد. با توجه به این نکته، دور از انتظار نیست که اهتمام آنان به «الصَّلاة خَیرٌ مِنَ النَّوم»- به جای «حَیّ عَلی خیرالعمل»- در راستای خاموش کردن ذکر خدا و مخالفت با مولا (علیه السلام) باشد. شیخ محمد ابوزهره، می نگارد:
نقش حکومت اموی را در ناپیدایی بسیاری از آثار علی [علیه السلام] در قضاوت و فتوا، نباید از نظر دور داشت؛ زیرا خردمندانه نمی نماید که آنان علی [علیه السلام] را بر منبرها لَعن کنند و [هم زمان با آن] به علما اجازه دهند که به احادیث او لب بجنبانند و فتواها و سخنان او را نقل کنند؛ بویژه آن حرف هایی که با پایه های حکومت اسلامی ارتباط داشت. (3)
شالوده ی حکومت اسلامی یا خلافت ابوبکر است یا امامت حضرت علی (علیه السلام) آیا می شود که معاویه و هم قطارانش در استوارسازی خلافت ابوبکر- در مقابل امامت مولای متقیان (علیه السلام)- نقش نداشته باشند؟! بویژه آنکه «حَیَّ عَلَی خیر العمل» به ولایت اهل بیت (علیهم السلام) فرا می خواند. بر این اساس، می توانیم احتمال دهیم که تثبیت زمامداری ابوبکر، از اهداف مهم معاویه و همگنانش در پایبندی به جمله «الصَّلاة خَیرٌ مِنَ النَّوم» بوده است. این چکیده سخنی است که در تفسیر «الصَّلاةُ خَیرٌ مِنَ النَّوم» بیان خواهیم کرد.
اگر آنچه را از اهل بیت (علیهم السلام) در معنای «حَیَّ عَلَی خیر العَمَل» رسیده است به این بینش ضمیمه کنیم و سخنانی را که برای توجیه کار عمر در برداشتن حیعله ی سوم گفته اند، بر آن بیفزاییم، قصدی که در گفتن «الصَّلاة خَیرٌ مِنَ النَّوم» می توان مطرح کرد، رجحان می یابد. احتمال دارد این دیدگاه درست باشد؛ زیرا بر قراین و شواهد بسیاری استوار است که از جاهای مختلف به دست آورده ایم؛ قراین و شواهدی که اگرچه در مجموع، اطمینان بخش اند، اما به پای دلیل قاطع و نصّ آشکاری که باید به آن تن داد، نمی رسند. البته این رویکرد ما در تفسیر «الصَّلاة خَیرٌ مِنَ النَّوم» در خدشه ناپذیری، به منزله ی آنچه برای ما در اهداف عُمَر از حذف حیعله ی سوم (از لابلای احادیث اهل بیت علیهم السلام) ثابت شده است، نیست.
از برادران اندیشمند و عالمان دینی انتظار می رود که نظر خویش را درباره ی آنچه نوشته ایم، ابراز دارند و با روح علمی و بی طرفانه، با ما مناقشه کنند و نقاط قوت و ضعف این بحث را نشان دهند.
تفاسیر احتمالی در معنای «الصَّلاة خَیرٌ مِنَ النَّوم»
اکنون به احتمالاتی می پردازیم که می توان از آنها در معنای «الصَّلاة خَیرٌ مِنَ النَّوم» سخن به میان آورد. همه ی این احتمالات، در ارتباطِ واژه ی «الصَّلاة» با نماز ابوبکر، همسویند؛ اما در تفسیر «النَّوم» از هم تمایز می یابند. اینکه آیا مراد از «خواب» خوابیدن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در بستر بیماری است یا خوابیدنِ امام علی (علیه السلام) به جای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در لیلة المبیت یا چیز دیگر؟احتمال اول
در کتاب نور البراهین آمده است: «چه بسا اهل سنت در «الصَّلاة خَیرٌ مِنَ النَّوم» قصد کرده اند که نماز ابوبکر در «غار» از خواب علی (علیه السلام) بر بستر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در شب هجرت بهتر است». (4)نویسنده این سخن را از باب احتمال می آورد و به اخباری که مؤید آن باشد، هیچ اشاره ای ندارد. به یاد نداریم که کسی برای اثبات خلافت ابوبکر به نمازش در غار (یا به کثرت نمازش در آن جا) استدلال کرده باشد. از این رو، ما از این احتمال دست می کشیم. البته بعید نیست که نویسنده آنچه را ما در احتمال سوم خواهیم گفت، قصد کرده باشد و به اشتباه نماز ابوبکر در غار را بر کاغذ رقم زده است.
دو احتمال دیگر، به واقع نزدیک ترند؛ هرچند به نظر ما احتمال سوم رجحان دارد.
احتمال دوم
«الصَّلاة خَیرٌ مِنَ النَّوم» به دو نگرش بعد از رحلت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره دارد: یک نگرش به عمقِ رسالت و مکانت بلند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان داشت و بر این باور بود که باید فرامین آن حضرت را گردن نهاد و مخالفت با حضرتش را جایز نمی دانست. آیات فراوانی بر این بینش دلالت دارد؛ از جمله:«إِنَّمَا کَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».(5) سخن مؤمنان راستین- هنگامی که به سوی خدا و پیامبر فراخوانده شوند تا میانشان حکم کند- این است که بگویند: شنیدیم و فرمان می بَریم. اینان، همان کسانی اند که به رستگاری رسیده اند.
«وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُبِیناً»؛(6) هنگامی که خدا و پیامبرش، امری را جاری سازد، مرد و زنِ مؤمنی را نسزد که برای خود حق اختیار در امرشان قائل شوند؛ و هر که خدا و پیامبر را نافرمانی کند، در گمراهی آشکار به سر می برد.
«فَلاَ وَ رَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً»؛(7) به پروردگارت سوگند، آنان ایمان [راستین] ندارند مگر این که [هرگاه] در مشاجرات میان آنها داوری کنی [به حکم تو تن دهند] و سپس هیچ تنگنایی در خویش- در داوری ات- احساس نکنند و تسلیم محض باشند.
اما نگرش دیگر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را انسانی عادی می دانست که صواب می گوید، به خطا می رود و در حال خشم، چیزی را بر زبان می آورد که در خشنودی به آن لب نمی گشاید. صاحبان این دیدگاه با نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مانند یک شخص معمولی برخورد می کردند؛ صدایشان را از صدای او بالاتر می بردند(8) و حتی در حضورش داد و فریاد به راه می انداختند؛ با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جرّ و بحث می کردند و توانمندیشان را در انجام عبادات توان فرسا می نمایاندند؛(9) در پرداخت صدقات، به آن حضرت گوشه و کنایه می زدند؛(10) هرگاه داد و ستد و کار سرگرم کننده ای می دیدند، به سوی آن می شتافتند و پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تنها می گذاشتند؛(11) بعضی از اینان به ناموس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تهمت زدند؛(12) عده ای نیز هم دست شدند که حضرت را در «لیلة العقبة» ترور کنند؛(13) پیامبر خدا را می آزردند...(14) تا آنجا که درباره ی ایشان نازل شد: «إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ»؛(15) «خداوند کسانی را که خدا و پیامبر را می آزارند لعنت می کند».
اینان همان کسانی بودند که فرمان پیشوای خود را- آن گاه که در بستر بیماری فرمود: «استخوان شانه و دواتی بیاورید تا نوشته ای برایتان بنگارم که پس از من، هرگز گمراه نشوید»- فرمان نبردند و زمانی که خواست بر پیکر منافقی نماز گزارد، جامه حضرتش را گرفتند و کشیدند و در برابر نص، به اجتهاد دست یازیدند!
با این اقدامات می خواستند نشان دهند آنچه رسول خدا آورده، از خود او مهمتر است. «نماز نسبت به خواب، اهمیت بیشتری دارد»؛ یعنی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در بستر مرگ افتاده و کارش تمام است؛ او را رها کنید تا به حال خویش باشد و جان دهد! در عوض به عباداتی که وی شما را به آنها فراخواند اهتمام ورزید مانند: نماز، روزه، زکات، حج... پس «الصَّلاة خَیرٌ مِنَ النَّوم»! افزون بر این، آنان معتقد بودند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز مانند دیگران خواب می ماند و نماز را ترک می کند.
این نگاه بی حرمتی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است و به روشنی، از منزلت آن حضرت فرو می کاهد؛ وی جلوی روی مسلمانان- بی خیال از نماز صبح- در خواب ناز فرو می رود تا این که خورشید طلوع می کند و از تابش گرمای آن بر صورت ها، افراد از خواب برمی خیزند!(16)
البته مکتب فکری دیگر، این فهم را بر نمی تافت و باور داشت که اوامر نبوی از نماز مهمتر است. پیشوای این مکتب امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که سر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی که وحی نازل شد- و حضرت در حالتی مانند خواب قرار داشت- بر دامان او بود. آن روز، امام (علیه السلام) تا امر رسول خدا را [تمام و کمال] امتثال کرده باشد از جای نجنبید و برای نماز اول وقت برنخاست؛ در همین حال ماند تا خورشید در آستانه به غروب رسید و وقت فضیلت نماز از دست رفت. در این هنگام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به حالت عادی آمد و از خدا خواست خورشید را بازگرداند تا علی بن ابی طالب (علیه السلام) نماز را به هنگام آن بگزارد. خدای متعال آفتاب را برای او بازگرداند و بدین گونه، فرمان بری علی (علیه السلام) را ارج نهاد و به او پاداش داد.(17)
بنابراین، در میان صحابه، کسانی امر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از نماز با اهمیت تر می شمردند؛ به عکس کسانی که پیکره نماز را از روح آن (تسلیم در برابر آن حضرت) مهمتر می دانستند.(18) چه بسا این اشعار، اشاره به این دو نگرش- هنگام رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و بعد از آن حضرت- داشته باشد. از آن جا که گروه حاکم (مکتب خلفا) از کسانی بودند که به ظواهر امور می چسبیدند «الصَّلاة خَیرٌ مِنَ النَّوم» را در نماز صبح شعار خود ساختند تا از دیگران متمایز شوند.
این تقسیم را با آنچه از عمر بروز یافت نیز می توان تأیید کرد. او یک بار نماز را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرضه داشت و به تعلیم آن حضرت دست یازید! در سنن نسائی از عطا نقل شده است که ابن عباس می گفت:
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شبی نماز عشا را به تأخیر انداخت؛ تا آنجا که مردم خوابیدند و بیدار شدند... و [دوباره] خوابیدند و بیدار شدند. عمر برخاست و بانگ زد: الصَّلاة، الصَّلاة! وقت نماز از دست رفت، به پا خیزید!(19)
در صحیح بخاری از سهل بن سعد ساعدی نقل شده است:
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به سوی بنی عَمرو بن عوف رفت تا آنها را آشتی دهد. وقت نماز رسید. مؤذن پیش ابوبکر آمد و گفت: آیا با مردم نماز می گزاری؟ ندای نماز بدهم؟ ابوبکر گفت: آری. سپس با مردم نماز گزارد. رسول خدا [زمانی] آمد که مردم در نماز بودند.(20)
این دو حدیث، سیمای ابوبکر و عمر را می نمایاند؛ ابوبکر بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش می افتد و عُمَر به آن حضرت درس نماز می دهد و رفتارش به گونه ای است که گویا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از نماز بی خبر است و اوقات آن را نمی داند!
آیا بهتر نبود که ابوبکر منتظر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که خود خاستگاه تشریع احکام است- می ماند و از آن حضرت پیش نمی افتاد؟ نابخردانه می نماید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز اول وقت را بی جهت از دست بدهد. مگر نه اینکه بی اجازه ی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر حضرتش سبقت جُستن، نوعی تجاوز به آن ساحت است و رفتاری ناشایست و به دور از ادب انسانی و دینی به شمار می آید؟
در کتاب الوصیّة از امام کاظم (علیه السلام) روایت شده است که فرمود:
«چون بیماری پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شدت یافت و احساس سنگینی کرد، علی (علیه السلام) را خواست و سر در دامن او گذاشت و از هوش رفت. وقت نماز فرا رسید و اذان نماز داده شد، عایشه بیرون آمد و گفت: عُمَر! برو با مردم نماز بگزار! عُمَر گفت: برای این کار، پدرت از من سزاوارتر است...
عایشه گفت: محمد بی هوش است؛ گمان نمی کنم [به این زودی ها] به هوش آید!
آن مرد [مقصودش مولی علی (علیه السلام) است] به او سرگرم است؛ نمی تواند تنهایش بگذارد. پیش از آن که هوشیار گردد، دست به کار نماز شو!»
هنوز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در بستر مرگ بود که ابوبکر و عمر (و همراهان) و سران انصار، حضرتش را واگذاردند و در اینکه حکومت از آنِ چه کسی باشد، به کشمکش افتادند.
امام (علیه السلام) با آن پیکر پاک تنها ماند؛ زیرا هواداران جریان اول، می پنداشتند که «خلافت»، از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و مرگ او و غسل و کفنش مهمتر است. امام علی (علیه السلام) به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اهمیت می داد. آن هنگام که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به همراه فاطمه (علیها السلام) بر مهاجران و انصار احتجاج ورزید، آنان گفتند:
ای دختر پیامبر! با این مرد (ابوبکر) بیعت کردیم و مسأله تمام شد. اگر همسرت پیش از ابوبکر به سوی ما می آمد، از بیعت با او نمی گذشتیم.
فرمود: آیا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در خانه اش رها می کردم و به خاک نمی کردم و برای به دست گرفتن قدرت، بیرون می آمدم و با مردم در می افتادم؟
فاطمه (علیها السلام) فرمود: ابوالحسن جز آن چه بایست، انجام نداد. آنان کاری کردند که حسابشان با خداست و از آنها بازخواست خواهد کرد. (21)
باری؛ امام علی و صدیقه ی کبری (علیها السلام) و نیز گروهی از صحابه، حرمت گزاری به شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و پیکر مقدس او را از همه عبادات مهمتر می دانستند و در مقابل، بعضی از خودنمایان بودند که هسته ی دین را رها کردند و به پوسته ی آن چسبیدند.
بنابراین، بعید نمی نماید- بلکه بسیار پذیرفتنی است- که شیخین «الصَّلاة خَیرٌ مِنَ النَّوم» را وضع کردند تا ننگ ترک جنازه ی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و مشغول شدن به نماز و خلافت را بپوشانند. ابوبکر آن را بنیان نهاد، عُمَر آن را استوار ساخت و بنی امیه آن را برای همیشه قانونی و شرعی کردند. آنان پیرو نگرشی بودند که اولاً به ظاهر عبادات اهتمام داشت و ثانیاً می کوشید شأن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را پایین آورد و او را یک شخص عادی قلمداد کند.
براین اساس، «الصَّلاة خَیرٌ مِنَ النَّوم» انعکاس یک جریان فکری است که مردم را پس از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به سوی خود فرا می خواندند؛ جریانی که عصمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) (بلکه عصمت انبیای الهی (علیهم السلام)) را در چارچوب تشریع و احکام، محدود می کرد و جز در حیطه ی وحی، آنان را از خطا منزه نمی دانست؛ به دیگر سخن پیروی از پیغمبران را فقط در چیزهایی که از جانب خدا آورده اند جایز می دانست. از این رو می بینیم آن قدر که به ظواهر اسلام (مانند: نماز، تلاوت قرآن و...) اهمیت می دهند، به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) احترام نمی گذارند و جز به قصد نماز در مسجد النبی، به مدینه نمی روند.
این خط سیر، بدان جا انجامید که وقتی محمدبن عبدالوهاب، سردمدار شد، پیغمبر خدا را هیچ انگاشت و گفت:
عصای دست من بهتر از رسول خداست؛ زیرا از این عصا کاری بر می آید؛ اما او اکنون سودی به کسی نمی رساند؛ مرده ای است و دستش از این عالَم کوتاه.
این در حالی است که قرآن و احادیث مسلمانان را ملزم می دارد که در نماز، بر آن حضرت سلام بفرستند. اگر او مرده ای است که چیزی را در نمی یابد (از این سخن به خدا پناه می بریم) سلام بر او چه معنا دارد؟!
می توانیم احتمال دوم را چنین خلاصه کنیم: گرایش حاکم می خواست به دیگران بفهماند که اهتمام به عبادات، از توجه به شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مهمتر است؛ چه رسد به ولایت علی و فاطمه (علیها السلام) (که در اصول و فروع، دنباله ی پیغمبرند)!
آنان قداستِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به زمین زدند و با این کار، همه دنباله هایی را که این قُدسیت با خود می کشید، با خاک یکسان کردند. از این روست که عُمَر هنگام یورش به خانه ی حضرت صدیقه ی طاهره (علیها السلام)، در پاسخ کسی که می گوید: در این خانه، فاطمه هست... می گوید: باشد! (22)
پیش از این گذشت که آنان گفتند: تشریع اذان در خواب صورت گرفت. بدین سان، اذان منامی را با این رویکرد سامان دادند که شأن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را پایین آورند و رؤیایی را که آن حضرت درباره ی بنی امیه دید، هیچ انگارند. خدای متعال می فرماید: «وَ مَا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْنَاکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ»؛(23) «ما رؤیایی را که به تو نمایاندیم و درخت نفرین شده در قرآن را جز آزمونی برای مردم قرار ندادیم...»
از رهگذر این آیه، می توان به عمق نزاعی که میان اهل بیت (علیهم السلام) و بنی اُمَیّه درگرفت، پی بُرد؛ چرا دیگران بر منامی بودن اذان، پای می فشارند و اهل بیت (علیهم السلام) اصرار دارند تشریع اذان در شب معراج صورت گرفت و امری وحیانی است و کسانی که به منامی بودن اذان قائل اند، بزرگترین شعار دین را تحریف کرده اند!
آری؛ این دسته، دنباله رو گروهی اند که می پندارند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می خواست پسرعموی خود را پیش اندازد و امامت امری الهی نیست؛ بلکه منصبی است که با شورا و سیطره بر امور، به دست می آید. سخن مطرح شده در آن پنجشنبه ی شوم، در برابر فرمان پیامبر «حَسبُنَا کتابُ الله» گواه این ادّعاست. با این سخن، می خواستند بگویند که ظاهر قران و متن آن، بر جان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) (و شخص او) مقدم است؛ چه رسد به سخنی که در بستر بیماری بر زبان آورد!
این در حالی است که خود قرآن مسلمانان را به لزوم پیروی از آن فرستاده ی آسمانی فرا می خواند و یادآور می شود که حق ندارند از دستورات حضرتش روی برتابند؛ خواه تن درست و سالم باشد و خواه بیمار و در بستر.
باری؛ وضع جمله ی «الصَّلاة خَیرٌ مِنَ النَّوم» در بینش این گروه، بدین معناست که «نماز» (که البته سرآمد عبادت است از «جان پیامبر» بهتر است! در این دیدگاه الف و لام در کلمه «النَّوم»، بیانگر جنس است؛ با در نظر گرفتن ویژگی خواب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم).
به نظر نگارنده، جمله ی «الصَّلاة خَیرٌ مِنَ النَّوم» پس از وفات پیامبر (در زمان ابوبکر)، به اذان صبح افزوده شد؛ لیکن از آنجا که مدت خلافت وی کوتاه و آکنده از جنگ های داخلی بود، در زمان عُمَر تثبیت گردید. عُمَر رهبر خطّ مشیی است که اعتقاد دارد «عبادات بدنی» و در رأس آنها نماز از جانِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مهمترند و بر این اساس، «نماز» نزد او از «خواب» (با تفسیری که روشن ساختیم) بهتر است.
پی نوشت ها :
1- این کتاب، در دست تهیه و تنظیم است و به زودی برای چاپ آماده می شود.
2- شرح نهج البلاغه، ج11، صص 44-45 و ج 4، ص63.
3- تاریخ المذاهب الاسلامیه، صص 285-286.
4- نورالبراهین، ج2، ص22.
5- سوره نور (24): 51.
6- احزاب (33): 36.
7- نساء (4): 65.
8- «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ»: ای کسانی که ایمان آورده اید، صدایتان را از صدای پیامبر بالاتر نبرید و آنگونه که یکدیگر را می خوانید او را نخوانید که ناخودآگاه اعمال [نیک] شما هیچ می شود، حجرات (49): 2.
9- چنان که در ماجرای عبدالله بن عَمرو بن عاص، شاهدیم که با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره ی میزان قرائت قرآن و روزه ی دهر (همیشگی و پیوسته) چانه می زند و توان خود را به رخ می کشد. ر.ک: الطبقات الکبری: ج4، ص 264؛ پی نوشت ذَهَبی در سیر اعلام النُبَلاء: ج3، صص 85-86 بر سخن خودش؛ وضوء النبی: ج2، ص 492 (اثر نگارنده).
10- بنگرید به اقوال مفسران در تفسیر آیه ی 58 سوره ی توبه.
11- بنگرید به سخن مفسران در ذیل آیه ی 11 سوره ی جمعه.
12- بنگرید به آنچه مفسران درباره ی آیه ی 11 سوره ی نور بیان داشته اند.
13- توبه (9): 74. بنگرید به شرح نَووی بر صحیح مسلم: ج7، ص125؛ المعجم الأوسط، ج4، ص146، ح 3831 (و: ج8، ص102، ح8100)؛ الأحادیث المختاره، ج8، ص 220، ح260؛ (می گوید: اسناد آن صحیح است)؛ مجمع الزوائد: ج1، ص110؛ البدایة و النهایة، ج5، ص20؛ سنن بیهقی: ج8، ص198؛ مسند احمد: ج4، ص319، ح18905؛ تاریخ الإسلام، ج2، ص648؛ مسند بغوی: ج2، ص307.
14- توبه(9): 61.
15- احزاب (33): 57.
16- ابن ابی عاصم (ت 287) در کتاب الآحاد و المثانی از یزید بن صالح رحبی روایت می کند که: «ذو مخبر [مردی حبشی که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خدمت می کرد] گفت که آنان در سفری همراه رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، پیغمبر به جهت کمبود آذوقه در سفر شتاب فرمود. گروهی از مردم جاماندند. شخصی گفت: ای رسول خدا! مردم جاماندند! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشست تا همه به آن حضرت پیوستند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یا یکی از آن میان گفت: کاش اُطراق می کردیم و کمی می خوابیدیم! یا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آیا نمی خواهید اندکی استراحت کنیم؟! آنان موافقت کردند و گفتند: آری، جانمان به فدایت. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرود آمد و در آنجا منزل کردند. حضرت فرمود: چه کسی حاضر است امشب شتر من را بچراند؟ گفتم: جانم به فدایت ای رسول خدا! من حاضرم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) افسار ناقه اش را به من داد و فرمود: بگیر: مبادا به حال خود رهایش کنی! زمام ناقه ی حضرت و ناقه ی خویش را گرفتم و اندکی دورتر رفتم و آن دو را رها کردم تا بچرند و خود به آنان می نگریستم. ناگهان خوابم برد و چیزی نفهمیدم تا زمانی که گرمای خورشید را بر صورتم احساس کردم. به راست و چپ نگاه کردم. آن دو ناقه زیاد دور نشده بودند. پیش رفتم و افسار آن دو را گرفتم و نزد همسفران آمدم. دیدم هنوز در خواب اند. نزدیک ترین آنها را بیدار کردم و پرسیدم: نماز خوانده اید؟ گفت: نه! یکدیگر را بیدار کردند تا سرانجام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برپاخاست. فرمود: بلال! آیا آبی در آفتابه هست؟ بلال گفت: آری. خدا مرا فدایت گرداند! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به اندازه ای در وضویش آب کم مصرف کرد که خاک پیش رویش تر نشد. برخاست و بی آنکه عجله کند، دو رکعت نماز گزارد. سپس به بلال دستور داد اذان دهد، بلال اذان داد و «الصَّلاة خیرٌ من النوم» را بانگ زد و حضرت با خیالی راحت، با ایشان نماز گزارد. شخصی گفت: ای رسول خدا! آیا گناه نکردیم؟ فرمود: خدای بزرگ، روح ما را ستاند و سپس به ما بازگرداند و اکنون [که روح به بدنمان آمد] نماز گزاردیم». بنگرید چگونه در این نقل، مسلمانان یکدیگر را از خواب بیدار می کنند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آخرین نفری است که برای نماز، بیدار می شود! الآحاد و المثانی: ج5، ص123، ح2664؛ البدایة و النهایة؛ ج5، ص334.
17- قرب الإسناد: ص 175، ح644؛ علل الشرایع: ج2، ص352، ح3؛ من لا یحضره الفقیه: ج1، ص203، ح610؛ تهذیب الأحکام: ج2، ص277، ح1؛ المعجم الکبیر: ج24، ص144، ح7382؛ مجمع الزوائد: ج8، ص297. هیثمی می گوید: طبرانی این روایت را با اَسانیدی می آورد و رجال یکی از آنها صحیح است؛ از ابراهیم بن حسن نقل شده که ثقه است.
18- بی گمان، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گروه اول را درست می خواند؛ زیرا بخاری (و دیگران) نقل کرده اند که ابوسعید بن معلی انصاری نماز می گزارد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) او را فرا خواند. وی کندی نمود تا این که نمازش را به جا آورد. سپس پیش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد. حضرت او را بر این کندی نکوهید و فرمود: «مگر این سخن خدای متعال را نشنیده ای که فرمود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ». (انفال(8): 24)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! خدا و پیامبر را اجابت کنید آنگاه که شما را فرا می خوانند تا زنده تان سازند؟». سنن بیهقی: ج7، ص64.
19- سنن نسائی: ج1، ص265، ح531؛ صحیح مسلم: ج1، ص444، ح642.
20- صحیح بخاری: 1، ص242، ح652.
21- الإمامة و السیاسة: ج1، ص19.
22- الإمامة و السیاسة: ج1، ص19.
23- اسراء (17): 60.
فصلنامه ی تخصصی امامت پژوهی، شماره ی 2، تابستان 1390