حرف اول

این فعالیت دانشکده ی افسری روز به روز گسترده تر می شد و اعلامیه های تکثیر شده در دانشکده در شهر تهران نیز پخش می گردید. یادم می آید یک روز در شهرک دولت آباد شهر ری در خیابان قدم می زدم؛ ناگهان متوجه یک اعلامیه ی ضد حکومتی شدم. وقتی به آن اعلامیه دقت کردم متوجه
سه‌شنبه، 28 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حرف اول
حرف اول

 






 

شهید موسی نامجوی

این فعالیت دانشکده ی افسری روز به روز گسترده تر می شد و اعلامیه های تکثیر شده در دانشکده در شهر تهران نیز پخش می گردید. یادم می آید یک روز در شهرک دولت آباد شهر ری در خیابان قدم می زدم؛ ناگهان متوجه یک اعلامیه ی ضد حکومتی شدم. وقتی به آن اعلامیه دقت کردم متوجه شدم که از اعلامیه هایی است که در دانشکده ی افسری تکثیر شده است، چون در آن ایام چاپخانه ی دانشکده ی افسری دارای رمزی بود که ما آن را در بین جزوه ها شناخته بودیم و آن اعلامیه دارای آن رمز بود.
با شدت گرفتن جریان انقلاب، ما نقش افرادی چون نامجوی و دیگران را در انقلاب بیشتر تشخیص دادیم و این امر نقطه ی اطمینانی برای ما شد تا دیگر سؤالات خود را از افرادی چون نامجوی بدون پرده بپرسیم و ایشان هم که به حساسیت موضوع پی برده بود، خیلی راحت جواب می داد و ما را راهنمایی می کرد. شهید نامجوی در آگاهی قشر جوان ارتش نقش بسیار تعیین کننده ای داشت و در سازماندهی نیروهای در خط امام حرف اول را می زد.
***

در شب های حکومت نظامی، سید موسی خودش با لباس غیر نظامی در تظاهرات شرکت می کرد و به ما می گفت: «خودتان و زن های همسایه ها را به خیابان ها بکشانید که نشستن در خانه گناه است.»
لحظه ای از فعالیت باز نمی ایستاد. پخش اعلامیه و شرکت در تظاهرات و دفاع از حریم انقلاب در مقابل افراد غیرمعتقد کار او شده بود و کارهای دیگر او هم بعد از انقلاب معلوم شد.
قبل از انقلاب، او ما را ملزم کرده بود که در جلسات حسینیه ی ارشاد شرکت کنیم و چون خودش در آنجا نفوذ داشت، برای همه ی ما کارت گرفته بود و ما به آن جا می رفتیم. بعضی وقتها به جای من، پسرم را که آن زمان خیلی کوچک بود به حسینیه می برد. پسرم آنجا می خوابید ولی سید موسی می گفت: «اشکالی ندارد او را بیاورید تا در آن جا بخوابد. این بهتر از آن است که گوشش با اسلام و اسامی ائمه (علیهم السلام) آشنا نباشد. این بچه باید بداند وقتی بزرگ شد جایش در این مکان هاست.»
***
در دانشکده ی افسری جلساتی بود که در نمازخانه تشکیل می شد و در آن آموزش قرآن و مسائل شرعی گفته می شد. شهید نامجوی یکی از گردانندگان اصلی این مسجد بود. من چون تعلقات مذهبی زیادی داشتم با این جلسات اقناع نمی شدم و دوست داشتم فعالیت مذهبی بیشتری داشته باشم. لذا خدمت شهید نامجوی رسیدم و به ایشان عرض کردم که: «تصمیم دارم از دانشکده فرار کنم.»
ایشان پس از مدتی صحبت با من، درنهایت مرا از فرار منصرف نمود.
از سال 53 جلسات مذهبی نمازخانه ی دانشکده رنگ سیاسی گرفت و عده ای از دانشجویان در نوبت سخنرانی خود مسائلی را علیه رژیم پهلوی مطرح کردند. خود شهید نامجوی هم گاهی سخنرانی می کرد. از سویی شهید هر کس را که می دید تعلّقات مذهبی زیادی دارد به جلسات مذهبی خارج از دانشکده دعوت می کرد. در آن جا مسائل سیاسی را خیلی گسترده تر از نمازخانه ی دانشکده مطرح می نمودند. بنده هم در آن جلسات حاضر می شدم و روحم از شرکت در آن جلسات آرامش پیدا می کرد.
در این ایام تیمسار رحیمی دستگیر شد و مسأله ی جلسات لو رفت و حتی عده ای از دانشجویان را برای بازجویی به ضدّ اطلاعات بردند و جلسات خارج از دانشکده تقریباً تعطیل شد، ولی جلسات قرائت قرآن و سخنرانی های داخل دانشکده ادامه داشت و عده ای از دانشجویان ما که در بیرون از دانشکده ی افسری در رشته های پزشکی و قضایی درس می خواندند و به دانشگاه های خارج از دانشکده افسری می رفتند جزواتی می آوردند و بین بچه های دانشکده تقسیم می کردند و بدینوسیله ارتباط با دانشگاه های بیرون از پادگان برقرار شد.
پس از پایان دانشکده بنده برای دوره ی مقدمات به شیراز رفتم.
دیگر تظاهرات شروع شده بود و مردم علناً بر علیه شاه شعار می دادند. انقلاب به سرعت پیش می رفت و مردم هر روز یک قدم به سوی پیروزی بر می داشتند.
بالاخره دوره ی مقدماتی تمام شد و به تهران برگشتیم. ما می بایست انتخاب واحد می کردیم ولذا برای انتخاب واحد با شهید نامجوی مشورت کردم. ایشان فرمودند: «رشته هایی را انتخاب کنید تا کلیدی برای انقلاب باشید.»
عدّه ای از دوستان به گارد رفتند و من با توجه به این که ورزشکار بودم، نیروی مخصوص را انتخاب نمودم و با توجه به سفارش شهید نامجوی سراغ سروان شهرام فر رفتم.
روزی که من به نیروی مخصوص رسیدم، شهرام فر در مرخصی بود و من وظیفه داشتم تا آمدن او حرف و حرکتی نداشته باشم، ولی چون ماه رمضان بود و من روزه می گرفتم همین دلیلی شد که همکاران پی به مذهبی بودن من ببرند و از روی دوستی یا کنایه بگویند: «شهرام فر آدم مذهبی است و شما به درد هم می خورید.»
همین طور هم شد. من با دیدن چهره ی ایشان پس از بازگشت از مأموریت احساس کردم که سالهاست با او آشنایی دارم و این آشنایی جای خالی شهید نامجوی را برای من پر می کرد. او در هر حرکت خود شجاعت و درایت نامجوی را ترسیم می نمود.(1)

پی‌نوشت‌ها:

1- مدرسه عشق، صص 225- 133.

منبع مقاله:
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس شماره (4)، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.