نویسنده: دکتر غلامعباس توسّلی
مکتبهای مدیریت علمی و روابط انسان به این واقعیت اذعان دارند که در جوامع صنعتی، کار رضایت چندانی ایجاد نمی کند. با وجود این، نظرگاههای این دو مکتب درباره ی انگیزه ی اقتصادی کار (رضایت محدود از پاداشهای مادی خارجی و کار کردن با حداکثر کارایی) و دیگر انگیزه های کار (جستجوی رضایت در گروه کار) ناشی از مطالعاتی است ملهم از منافع مدیریت و عمدتاً برای انطباق کارگر با نظمی است که خود هیچ گونه نظارتی بر آن ندارد. در مقابل، مارکس انسان را موجودی بالقوه خلاق می داند که اصل انسانیت و افتراق خود از دیگر حیوانات را به وسیله ی کار کردن نشان می دهد. او معتقد بود که کارگر صنعتی از خود بیگانه شده است و سرچشمه ی این از خودبیگانگی را ساختار روابط اجتماعی تولید در نظام سرمایه داری می دانست.
از نظر مارکس، از خودبیگاگی دارای چهار بعد اصلی است: نخست آنکه در جامعه ی سرمایه داری کارگران از محصول کار خود جدا هستند. آنها نیروی خود را صرف کالای می نمایند که تولید می کنند؛ ولی در نظام سرمایه داری کالا از مالکیت آنها خارج شده و برای کسب سود فروخته می شود. کارگران به جای تولید آنچه خود نیاز دارند، ناچارند برای دیگران کالا تولید کنند و آنها از همین تولیدات برای به اسارت کشیدن کارگران بهره برداری می کنند. کارگران با افزایش تولید هرچه بیشتر وضعیت زیر سلطه بودن خود را تثبیت می کنند.
دوم آنکه روند تولید شکسته شده و به اجزا تقسیم می شود و وظایف کاری به صورت امری روزمره، کسل کننده، بی مفهوم، ناقص و بی پاداش در می آید؛ یعنی وظایف به جای آنکه خود هدف باشند وسیله ای برای رسیدن به هدف می شوند.
سوم با تسلط بازار بر روابط اجتماعی، افراد در سطح اجتماعی نسبت به هم بیگانه می شوند. طبیعت روابط اجتماعی در نظام سرمایه داری به گونه ای است که کسانی که کار می کنند، در اجرای وظایف اقتصادی خود، در موضع دشمنی متقابل قرار می گیرند و روابط آنها با یکدیگر بر اساس انسانیت و اینکه همگی ابنای بشر هستند، استوار نمی گردد؛ بلکه رابطه ی کارگر است با کارفرما یا رابطه ی کارگر است در رقابت با کارگر دیگر برای به دست آوردن شغل بهتر یا ارتقای مقام؛ در نتیجه ماهیت کار و کسب انسان که باید مبتنی بر تعاون باشد، محو می شود.
چهارم آنکه، افراد بشر از همنوعان خود بیگانه می شوند؛ زیرا کار یدی به صورت شغلی در می آید که نه خلاق است و نه احتیاج به تفکر دارد. افراد بشر دارای این توانایی هستند که اندیشه هایی را در ذهن خود بپرورانند و برای عملی ساختن آنها برنامه ریزی کنند و این توانایی است که آنها را از دیگر موجودات متمایز می سازد. روابط تولیدی سرمایه داری با سلب خصیصه طرح و برنامه ریزی (کار فکری) از کار یدی عادی و روزمره این توانایی را از بین می برد. این مسئله باعث می شود که کاردستی به سطحی غیرانسانی و حیوانی تنزل پیدا کند.
این نکته قابل تأکید است که مارکس از پیشرفت تکنولوژی یا ماشین انتقاد نمی کند. در واقع آنچه او با آن مخالت می کند ماشین نیست، بلکه روشی است که مطابق آن ماشین در جامعه ی سرمایه داری مورد استفاده قرار می گیرد. ماشین فی نفسه باعث کوتاه شدن زمان کار می شود، ولی بهره برداری سرمایه داران از کار روزانه را بیشتر می کند. همچنین ماشین موجب سبک شدن کار و در عین حال باعث افزایش سرعت آن می شود. ماشین پیروزی انسان بر قوای طبیعت است ولی هنگامی که برای مقاصد سرمایه داری مورد استفاده قرار گیرد، قوای طبیعت را برای برده ساختن انسان به کار می گیرد. ماشین فی نفسه باعث افزایش ثروت کسانی می شود که با آن کار می کنند، ولی در روابط سرمایه داری باعث فقر آنان می شود.
مارکس بر این امر تأکید دارد که تعریف «سرمایه» به عنوان داراییهای مادی مانند ماشین و ساختمان که برای تولید کالا یا خدمات به کار می روند، گمراه کننده است. ماشین فقط هنگامی سرمایه محسوب می شود که حکم کالا را پیدا کند و افرادی که آن را در تملک و کنترل بگیرند تا بتوانند از این راه دیگران را وادار کنند تا برایشان کار کنند. ماشین هنگامی سرمایه است که جزء لاینفک آن رابطه ی اجتماعی باشد که به موجب آن عده ای از زنان و مردان در کارشان زیردست و مطیع اوامر و احکام دیگران باشند. بدین ترتیب مارکس معتقد است که ماهیت کار در جوامع سرمایه داری به دلیل تجزیه ی آن به اجزاء، تقسیم کار تخصصی و محدود کردن کارگران به جنبه هایی از تولید-که دقیقاً از پیش معین شده اند- بیگانه کننده است. همچنین گذشته از وضعیت فیزیکی و فیزیولوژی کار، سازماندهی فعالیتهای تولیدی در معنایی گسترده تر نیز موجب از خودبیگانگی می شود. روابط اجتماعی تولید در جامعه ی سرمایه داری به گونه ای است که کارگران بر آنچه تولید می کنند و بر علت آن، نظارتی ندارند. کار برای کسب سود است نه برای برآورده ساختن احتیاجاتی که مورد تأیید همگان است. نیروی کار مثل هر چیز دیگر به صورت کالا در می آید؛ بنابراین حتی کسانی که آن قدر خوشبخت هستند که می توانند در جامعه ی مدرن کار خلاق و رضایتمندی انجام دهند، آنها نیز احتمالاً از خود بیگانه هستند. به نظر مارکس از خودبیگانگی حالتی است که حتی اگر کارگران از نظر ذهنی نیز از وضع خود آگاه نباشند، باز هم وجود دارد.
بررسیهای تجربی درباره ی از خودبیگانگی
یکی از تحقیقات تجربی که درباره ی از خودبیگانگی در جوامع صنعتی انجام شده است و بسیار هم به آن استناد می شود تحقیق «بلونر» است. او بی درنگ از چهارچوبی که مارکس ارائه داده جدا می شود. بلونر، هر چند اعتقاد دارد که روابط کاری معین به طور عینی ایجاد رضایت می کند، ولی نظر خود را بر این فرض استوار می سازد که این نه روابط اجتماعی تولید در اقتصاد سرمایه داری، بلکه خود تکنولوژی است که باعث از خودبیگانگی می شود. او استدلال می کند که «همه ی کارگران به یک اندازه از خودبیگانه نیستند؛ زیرا با طیف گسترده ای از تکنولوژیهای گوناگون سروکار دارند. از خودبیگانگی یک اختلال کلی است که از محیطهای بیرونی متعدد و حالات عاطفی درونی، که خود ناشی از مناسبات بین کارگر و وضع اجتماعی- اقتصادی کار است، پدید می آید»(1).بلونر سعی می کند از خودبیگانگی را به گونه ای تعریف کند که نوع و درجه ی آن قابل اندازه گیری باشد، او اظهار می دارد: «از خودبیگانگی هنگامی دست می دهد که کارگران نتوانند بر جریان مستقیم و بلافصل کار خود نظارت داشته باشند، نتوانند قصد و غرض از شغل خود و نیز پیوند آن را با کل سازمان تولید درک کنند، نتوانند حس کنند که به کل جامعه ی صنعتی تعلق دارند و نیز نتوانند در فعالیتهای کاری برای اظهار وجود شرکت کنند».
از نظر بلونر از خودبیگانگی دارای چهار بعد است: ناتوانی، بی معنی و مفهوم بودن، انزوا و بیزاری از خود. منظور از ناتوانی این است که اشخاص نتوانند فعالیتهای خود را کنترل کنند. ناتوانی سه وجه دارد: ناتوانی از مالکیت ابزار تولید و کالای تکمیل شده، ناتوانی از نفوذ در سیاستهای مدیریت و سرانجام ناتوانی از نظارت بر شرایط استخدام و جریان بلافصل و مستقیم کار. آخرین وجه مبتنی بر سه شکل آزادی است: آزادی تحرک، آزادی گزینش و آزادی از فشارهای ظالمانه؛ این آزادیها بیشتر مشخص کننده آهنگ انسانی است تا آهنگ ماشینی.
بی معنایی هنگامی صورت می پذیرد که تخصصی شدن و تابع مقررات اداری گشتن، پیوند ارگانیک کارگران را با جریان کار تقلیل دهد و آنها را در تعیین سهم خود در روند کار دچار اشکال کند. صنایع کارخانه ای جدید با فرآورده های یکسان و تخصصی شدن کار زمینه ی بی معنایی را افزایش می دهد. احساس انزوا هنگامی است که کارگران نسبت به اوضاع و حوال کار به هیچ وجه احساس تعلق نکنند و نتوانند یا نخواهند خود را با سازمان و اهداف آن تطبیق دهند. آخرین بُعد، یعنی بیزاری از خود، ناشی از تأثیر ذهنی کار است و بدین ترتیب با مفهوم از خودبیگانگی مارکس که آن را وضعی عینی می داند، تفاوت دارد. هر گاه کار کارگر از نظر روحی ارضاکننده نباشد و فعالیت برایش جاذبه ای نداشته باشد، احساس ملالت، یکنواختی و حتی انزجار می کند.
بلونر با در نظر داشتن پیش فرض اصلی خود که اهمیت تکنولوژی است، برای نشان دادن ارتباط بین از خودبیگانگی با تغییر نوع صنعت، چهارچوب صنعت امریکایی را مورد بررسی قرار می دهد: چاپ به عنوان نمونه ی تکنولوژی افزارمند، پارچه بافی به عنوان نمونه ی تکنولوژی ماشینی و اتومبیل به عنوان نمونه تکنولوژی زنجیره ای و مواد شیمیایی به عنوان تکنولوژی مستمر. بلونر، علاوه بر تأکید بر اهمیت تکنولوژی در مورد ایجاد از خودبیگانگی، معتقد است که سه متغیر دیگر هم در این امر تأثیر دارند: تقسیم کار، سازمان اجتماعی صنعت و ساختار اقتصادی ای که صنعت در آن عمل می کند. او می گوید با آنکه تکنولوژی، سازمان بندی کار را محدود می کند ولی نمی تواند آن را به طور دقیق معین کند؛ زیرا در یک سیستم تکنولوژیک روندی مشابه روند کار را می توان به طرق گوناگون ترتیب داد. با آنکه توسعه ی صنعتی به طور روزافزون باعث تقسیم هرچه دقیق تر کار در کارخانه شده است، در صنایع مختلف شکلهای گوناگونی از تقسیم کار دیده می شود که به طور مستقیم، میزان معنا و مفهومی را که کار برای کارگر دارد، تحت تأثیر قرار می دهد.
متغیر دوم سازمان اجتماعی کار است، کار ممکن است در مسیری بورو کراتیک سازمان داده شود چنان که در صنعت اتومبیل دیده می شود که با تأکید بر مقررات و روش کاربخردانه یا چنان که در صنعت چاپ دیده می شود سازمان کار ممکن است بر اساس رویه های سنتی باشد و بیشتر شیوه ی کار و طرز عمل شخصی را داشته باشد. بالاخره اینکه صنایع از نظر ساختار اقتصادی نیز با یکدیگر متفاوت اند و عواملی چون رقابت در بازار کالا، گرایشها، تقاضا، میزان رشد و سودآوری به طور غیرمستقیم بر از خودبیگانگی تأثیر می گذارد. هنگامی که یک صنعت از نظر اقتصادی سودآور و در حالا رشد است، کارگران کم تحت فشار قرار می گیرند، ترس کم تری از بیکاری دارند، فرصتهایی برای ترقی می یابند و بدین ترتیب شکفتگی اقتصادی فضایی فراهم می سازد که کارگران با کارخانه احساس یگانگی بیشتر می کنند.
با اهمیت زیای که بلونر به تکنولوژی می دهد، می توان او را یک جبرگرای تکنولوژیک نامید. وی می گوید:
«از آنجا که غالباً ملاحظات تکنولوژیک وسعت کارخانه ی صنعتی را معین می سازد، فضای اجتماعی و میزان همبستگی در میان نیروی کار نیز تا حد زیادی تحت تأثیر همین ملاحظات قرار دارد. همچنین تکنولوژی است که وجود و شکل گروههای کار را تعیین می کند و بدین طریق بر همبستگی میان کارگران تأثیر می گذارد، حتی ماهیت انضباط و سرپرستی نیز تا اندازه ای به عامل تکنولوژی بستگی دارد و تکنولوژی تا حد زیادی ساختار شغلی و توزیع مهارتها را در یک بنگاه صنعتی معین می سازد، اموری که عوامل اصلی فرصتهای ترقی و یگانگی هنجاری به شمار می آیند» (2).
بلونر نتیجه می گیرد که در چهار صنعت مورد بررسی، به دلیل تکنولوژیهای گوناگون، گرایشهای از خودبیگانگی بسیار متعدد است. سطح از خود بیگانگی در صنعت چاپ بسیار پایین است؛ زیرا تکنولوژی افزارمند به کارگران این اجازه را می دهد که با توسل به مهارتهای سنتی کار کنند و نظارت نسبتاً زیادی بر ابزار و فنون داشته باشند. طبیعت منحصر به فرد فرآورده های این صنعت یکسان سازی را مشکل می سازد و وجود اتحادیه های قومی همراه با وجود تقاضای پایدار و مداوم برای تولیدات این صنعت، احساس امنیت پدید می آورد؛ در نتیجه، با توجه به اوضاع کار میزان ناتوانی کم می شود. همچنین به دلیل آنکه برای تولید فرآورده های چاپی با کیفیت بالا نیاز به متخصصان است، کارکنان چاپخانه ها کنترل زیادی بر سرعت، کیفیت و کمیت کار خود دارند و دارای آزادی تحرک در کارگاه می باشند. بدین ترتیب ناتوانی در روند کار نیز کم می شود. میزان بی معنایی که نیز برای کارگر کاهش می یابد؛ زیرا احتیاج این صنعت به کارآموزی گسترده باعث می شود که مطبعه چیها سهم خود را در کل روند تولید درک کنند. احساس انزوا هم ناچیز است؛ زیرا نه تنها عدم فشار بلکه آزادی تحرک باعث می شود که کارگران بتوانند در طی جریان کار با یکدیگر دوستی برقرار کنند و کار نیز از مقام و منزلت فراوانی هم در محیط کار و هم در اجتماع برخوردار شود. به علاوه این کار از نظر روحی ارضاکننده است و چیزی بیش از صرف پول در بردارد و ملالت و یکنواختی که از خصوصیات ازخودبیگانگی است در آن کم تر مشاهده می شود.
صنعت نساجی از تکنولوژی ماشین سودجسته و فرآورده های یکسان تولید می کند، تقاضا برای فرآورده های این صنعت رو به کاهش است. نیاز به حداقل مهارت و نیز تمرکز این صنعت در نقاط خاص مانند دیپ ساوت امریکا (که کارگر فراوان و ارزان است)، محیطی فراهم آورده که امکان تشکیل اتحادیه ها و نیز سطح دستمزدها در آن پایین است. کارگران بر جریان مستقیم و بلافصل کار خود نظارت بسیار کمی دارند. ماشین میزان سرعت بازده و آزادی تحرک کسانی را که با آن کار می کنند، تعیین می کند. بدین ترتیب ناتوانی در کنترل جریان کار در این صنعت بسیار بالاست و کار برای کارگران معنا و مفهوم چندانی ندارد؛ زیرا کارها کاملاً تخصصی شده و انجام آن به صورت یکسان و یکنواخت است. تنوع فقط در بخشی از روند کار وجود دارد. با وجود این، ذکر این نکته در خور اهمیت است که بسیاری از کارخانه های این صنعت کوچک هستند و به همین دلیل برخی از کارگران آنها می توانند درکی از کل روند تولید داشته باشند. انزوای اجتماعی نسبتاً اندک است؛ زیرا صنعت در شهر کوچک صنعتی باعث می شود که کارگران با یکدیگر دارای روابط خویشاوندی و همبستگی مذهبی باشند. انزوای اجتماعی نسبتاً اندک است؛ زیرا صنعت در شهر کوچک صنعتی باعث می شود که کارگران با یکدیگر دارای روابط خویشاوندی و همبستگی مذهبی باشند و با مدیریت روابطی داشته باشند که جنبه شخصی دارد و این عوامل خود در ایجاد یگانگی آنها با کارخانه نقش مهمی دارد.
بلونر در مورد کارگران نساجی نشان می دهد که گرایشهای عینی به بیگانگی ممکن است به کمک یکپارچگی کار با خانواده، مذهب و زندگی اجتماعی از بین رفته یا تقلیل یابد.(3) به نظر بلونر، تکنولوژی ای که به احتمال زیاد موجب بیگانگی می شود، تکنولوژی خط تولیدی است (که نمونه آن در تولید اتومبیل به طور خلاصه آمده است). آسیب پذیری صنایع اتومبیل سازی در تغییرات فعالیت اقتصادی بدان معنی است که کارگران امنیت شغلی کمی دارند این ناتوانی تا حد کمی به دلیل وجود اتحادیه ی قوی کارگران اتومبیل سازی در امریکا جبران می شود. به هر حال، این ضعف در فرایند کار به حداکثر خویش می رسد. کارگران یک روش روزمره و ثابت را با سرعتی یکنواخت و فرساینده دنبال و خط تولید کمیت و کیفیت محصول را با حرکتهای جسمانی مرتبط با «جایگاهی» که فرد در خط تولید دارد، کنترل می کنند. تقسیم بیش از حد کار و استاندارد کردن تولید احساس پوچی را در کارگران تقویت می کند. این معانی ضمنی را «بینون» در کار کردن برای مؤسسه ی فورد آورده است:
«در آخرین دقایق در کارخانه ی فورد شخصی که مشغول کار روی خط تولید است باکی را به بدنه اتومبیلی متصل کرده و باک دیگری را برای نصب به اتومبیلی دیگر آماده می سازد، در چنین اوضاعی کارگر نمی تواند به کاری که انجام داده افتخار کند و احساس کند که در تولید نهایی کالا سهیم بوده است». (4)
احساس انزوا در کارگران خط تولید نیز شدید است؛ زیرا سرعت کار و جدایی کارگران از یکدیگر مانع گفتگو و برقراری ارتباط شخصی می شود. ساختار اجتماعی وسیع و بورو کراتیک مآبانه کارخانجات هر گونه احساس وفاداری نسبت به شرکت و محصولاتش را در کارگر سست و احساس انزوا را در وی تقویت می کند. بیشتر کارگران اتومبیل سازی اصرار دارند که هرگز اتومبیلهای ساخت شرکتشان را نخرند، کارگران اتومبیل سازی احتمالاً باید از «خودبیگانه» باشند و کارهایشان را ملالت بار و فاقد تنوع بدانند. خود کار منشأ هیچ گونه رضایتی نیست، صرفاً وظیفه ای است که گریز از آن ممکن نبوده و تنها درآمدآور است. در تحقیقات «چینوی» کارگری می گوید: «چیزهایی را که در مورد کارم بیشتر دوست دارم اینها هستند: زمان ترک کار، روز دریافت مزد، روزهای تعطیل و تعطیلات سالانه» (5).
آخرین مثال بلونر تکنولوژی «فرایند پیوسته» است که در صنایع شیمیایی یافت می شود و علی رغم چهار تکنولوژی ای که بررسی کردیم، از همه مکانیزه تر است و در آن احساس انزوا در کارگران کاهش می یابد. مشخصه ی بارز این گرایش آن است که احساس کارگر در اینکه بر فرایند کار نظارت دارد، تقویت می شود. در صنایع شیمیایی در یک مرحله از فرایند، مواد خام از طریق لوله هایی به لوله های دیگر فرستاده می شود بدون اینکه دست کارگر در این کار دخالتی داشته باشد. درجه حرارت، فشار و سرعت به طور خودکار تنظیم می شود. وظیفه ی کارگر این است که ببیند آیا همه چیز منظم و یکنواخت کار می کند یا نه. برخلاف کار لحظه به لحظه ی کارگران ماشین سازی، کارگران شیمیایی هر دو ساعت یک بار درجه ها را می خوانند و ممکن است در حین این مدت پنج وسیله را در جاهای مختلف کنترل کنند. به نظر بلونر تولید فرایند کار پیوسته کارگران را از آهنگ حرکت ماشین رها می کند و به آنها اجازه می دهد خود، سرعت کار خویش را تعیین کنند؛ به آنان آزادی حرکت در اطراف کارگاه را می دهد تا طرح کاری خود را اجرا کنند. کارگران در امر کنترل نیز آن قدر آزادی عمل دارند که از ابتکار عمل خود استفاده کنند. این مشاغل که خیلی کم تر از صنایع تولید انبوه استاندارد و تکراری است، جالب تر جلوه می کند و به کارگران اجازه می دهد تکنیکهای خودشان را به کار برند و از طریق مختلف نحوه ی اجرای کار را آزمایش کنند. این امر همچنین به کار معنای می بخشد.
در تکنولوژی خط تولید تقسیم کار شدید است و کارگران نمی توانند کار جزئی خود را با کل کار ارتباط دهند، ولی در اتوماسیون «بامعنا بودن» به دو طریق ابقا می شود. از یک طرف کارگران از سراسر فرایند کار درک فزاینده ای دارند؛ زیرا دیگر به پست کار بخصوصی گره نخورده اند و می توانند در حول و حوش کارگاه حرکت کنند و تمامی مراحل کار را احساس کنند. از طرف دیگر اتوماسیون، طبیعت جمعی بودن کار را بازسازی کرده و مشوق کارگرانی است که به کل (کار) فکر می کنند و نه به جز آن.
به نظر بلونر در دستگاههای خودکار، گروه کار مسئولیت کیفیت کار و در نتیجه مسئولیت توسعه ی روابط عمیق تر و همکاری بیشتری نسبت به مدیریت به عهده دارد. مرز جدایی بین کارگر یدی و غیریدی درهم می شکند و احساس سهیم بودن در یک جماعت متحد، تقویت می شود. در نهایت به دلیل اینکه تعداد زیاد کارگر به ایمنی و بازدهی کار خدشه وارد نکند تعداد آنها کاهش می یابد؛ زیرا این وسایل کار است که بازدهی را تضمین می کند، نه کوشش کارگران و سوددهی نسبی در گرو بالا بردن تقاضا برای محصولات شیمیایی است تا امنیت شغلی کارگران تأمین شود و آنها تحت فشار قرار نگیرند.
بلونر عقیده دارد که به دلیل توسعه ی تکنولوژی و تقسیم کار و ساخت تخصصی جامعه ی صنعتی است که کم و بیش بر ابعاد گوناگون از خودبیگانگی افزوده می شود. تاریخچه ی از خودبیگانگی را می توان به شکل یک U وارونه در نظر گرفت. در دوره ی اولیه که جامعه زیر سلطه ی تکنولوژی یدی بود، بیگانگی در پایین ترین سطح خود و آزادی گارگران در بالاترین حد آن قرار داشت. سپس آزادی کاهش می یابد و از خود بیگانگی با ظهور تکنولوژی ماشینی به سرعت رشد می کند و همچنان به رشد خود ادامه می دهد تا در صنایع خط تولیدی قرن بیستم به اوج خود می رسد. «بنابراین در این مرحله کارگر شخصیت خود را از دست داده، نسبت به خود و اجتماع بیگانه است و محو حرکات کار در محیط فنی تسمه نقاله ها (با هدف و مقاصد شخصی یعنی به دست آوردن نان) می شود»(6). به نظر بلونر گوناگونی صنایع و اتوماسیون را می توان از مراحل توسعه ی تکنولوژی شمرد که از خودبیگانگی را تا حدی کاهش می دهد. با توجه به اینکه مشخصه ی جدید تکنولوژی «فرایند پیوسته» ای است و این نوع تکنولوژی کنترل کارگران را بر فرایند کار می افزاید و نشانه ی تقسیم کار و رشد کارخانجات بزرگ است و کار با معنا را در فضای صنعتی به هم پیوسته تر و انسجام یافته تر عرصه می کند، کم تر از گذشته از خود بیگانه کننده است.
اگر چه مطالعات بلونر مطالعاتی اساسی است ولی هنوز ناقص است و تحقیقات دیگری را می طلبد. به نظر می رسد کوشش او در آزمودن آثار سازمان اجتماعی و نیز آثار تکنولوژی بر تجربه ی کاری، او را در جایگاهی بین نظریه پردازان سیستمهای اجتماعی و تکنولوژی قرار می دهد که سعی کرده اند وابستگی متقابل تکنولوژی را همراه با دیگر عوامل موجود در کار و با جامعه ی وسیع تر تحلیل کنند. به هر حال، تأکید وی بر برتری تکنولوژی-که در بحثهای وی غالباً بدیهی است- نشانه ی فقدان صلاحیت اوست.
بی تردید تکنولوژی هر صنعت می تواند تحت تأثیر تجربیات کاری قرار گیرد، ولی اهمیت بیشتر باید متوجه سازماندهی تکنولوژی باشد و نه سلطه ی آن. ما قبلاً بررسی کردیم که تکنولوژی بالقوه رهایی بخش است و می تواند در رهایی انسان از مشقات کار استفاده شود، ولی همانطور که هایمن اظهار می دارد: «اینکه آیا واقعاً نتایج تکنولوژی رهایی بخش است یا اسارت بخش، بستگی دارد به اینکه در مورد استفاده از ماشین چگونه تصمیم گیری شود و چه کسی این تصمیمات را اتخاذ کند»(7).
نسبت دادن نتایج اجتماعی ناخوشایند به ماشین آلات بی روح، امتناع از بررسی فعالیتهای انسانی است که چه به عمد و چه از روی خطا مسئولیت واقعی این نتایج را به عهده دارند. حتی نتایج تحقیق خود بلونر تأکیدی است بر اهمیت عوامل غیرتکنولوژیک در رضایت از کار.
بلونر پایین بودن سطح ازخودبیگانگی را در بین کارگران شیمیایی ناشی از مدیریت روشن بینانه یا پیشرو به اضافه ی دستمزدهای بالا می داند. کارگران چاپخانه ها قادرند از طریق اتحادیه در مقابل تغییرات تکنولوژی، که بر رضایتمندی از کارشان مؤثر است، مقاومت کنند؛ در حالی که کارگران نساج عادت کرده اند (برایشان سنت شده است) که از طریق تجمع در گروههای محلی و نهادهای مسلط خویشاوندی و مذهبی در مقابل از خودبیگانگی بایستند.
تحقیقات «بینون» (1973) در مورد تولید اتومبیل، پشتوانه ی این انتقادات است. تکنولوژی سوار کردن اتومبیل در سطح بین المللی و در تمام جوامع یکسان است و به نظر می رسد هنوز هم سطح شغلی ارضا کننده ای دارد، ولی این رضایت شغلی از شرکتی تا شرکت دیگر و از جامعه ای تا جامعه ی دیگر متفاوت است. مهم آن است که تشخیص داده شود که سرعت سوار کردن اتومبیل تحت کنترل مدیریت است؛ در نتیجه کارگرانی که آرزوی دستیابی به استانداردهای بالای کاری را دارند ممکن است با ممانعت سیاستهای مدیریتی روبه رو شوند. عامل منفی خط تولید آن است که از تحرک جلوگیری می کند. اگر در کاری دردسر کوچکی برایتان پیش بیاید، وقت ندارید که آن را به خوبی انجام دهید.(8) به همین ترتیب بینون انزوای کارگران کارخانه ی فورد را نه تنها با توجه به تکنولوژی بلکه با توجه به سیاستهای مدیریت و نحوه ی رفتار با کارگران یدی بیان می کند. وی درباره ی تفاوتهای شخصی و ناهمگونی بین کارگران اجرایی و دفتری و افرادی که در خط تولید هستند می گوید: «برای آنان که در دفتر هستند وضع متفاوت است و آنها جزئی از ماشینهای فورد می باشند، ما که اینجا کار می کنیم فقط و فقط اعداد هستیم»(9). در جایی دیگر نظر می دهد که: «در کارخانه ی فورد با آدم مانند ماشین رفتار می کنند، آنها، همیشه بالای سرمان هستند و انتظار دارند در تمام لحظات روز کار کنیم».
سپس بلونر مسئله ی چگونگی عملکرد قدرت کارگران در محل کار و اهمیت عدم کنترل رسمی آنها را مطرح می کند و نشان می دهد که تجربه ی آنان درباره ی این مسئله اندک است. به علاوه عقیده دارد که با اتوماسیون، کارگر دیگر زیر سلطه تکنولوژی نیست، بلکه به کمک آن آزاد شده و اتوماسیون به او درک عمیق، احساس مسئولیت و کارایی بخشیده است.
این موضع نیز در تحقیقات بعدی نیکول و بینون در صنایع شیمیایی و در بررسی «گالی» (10) در صنایع تصفیه ی نفت زیر سؤال رفته است. این تحقیقات تأیید می کنند که تکنولوژی «فرایند پیوسته» به کار نوبتی (شیفتی) نیازمند است که محدودیتهای واقعی بسیاری را بر تمامی جنبه های زندگی کارگران اعمال می کند و کارگرانی که بدین طریق کار می کنند از آن به شدت متنفرند و آن را مخل سلامت زندگی اجتماعی و خانوادگی شان می دانند، شیوه ای که بیشتر دست و پاگیر است تا رهایی بخش.
علاوه بر آن، هر دو تحقیق با نظر بلونر که معتقد است اتوماسیون استثمار کارگران را کاهش می دهد، مغایر است؛ زیرا مدیریت دیگر احتیاجی به کاهش مداوم تعداد کارگران که خود تا حدی به کارایی و ایمنی روانی لطمه می زند، ندارد. گالی اظهار می دارد که از علائم مشخصه ی تکنولوژی «فرایند پیوسته» همانا دشواری دست یافتن به تعریف مناسبی برای تعیین تعداد کارگر کافی حتی از دیدگاه کارایی تکنولوژیک است. مدیران و کارگران در پالایشگاههای فرانسه و انگلستان عقاید متفاوتی راجع به تعداد کارگر دارند و این منجر به درگیریهای قابل ملاحظه ای شده است؛ در حالی که مدیران می خواستند هزینه ها را با پایین آوردن سطح زندگی کاهش دهند، کارگران می خواستند سطح موجود را حفظ کنند یا آن را افزایش دهند.
به همین نحو گالی می گوید علی رغم اینکه اتوماسیون بیشتر سختیهای صنایع تولید انبوه سنتی را کاهش می دهد، توجیه بلونر از فونکسیون کار اشاره دارد بر بخشهای بسیار کوچک نیروی کارا و اینکه وظایف بیشتر گردانندگان کارهای همراه با پاداش اساساً کم تر از آن است که او مورد بررسی قرار داده است. نیکول و بینون نیز جنبه ی منفی تولیدات شیمیایی را برای اغلب کارگران تأیید و اعلان می کنند: «همان طوری که در حول و حوش محل کار قدم می زدیم آنچه که با آن برخورد کردیم سروصدا، حرارت، گردوخاک و تعداد زیادی از افراد بود که اجیر شده بودند تا کیسه های کود شیمیایی به وزن صد پوند (46کیلو) را به دوش بکشند. بیشتر کارها در کارخانه «حمالّی» است(11) و احتیاجی به وارسی کردن کار روزانه ای که بلونر روی آن تأکید می کند، ندارد. حتی کار اتاق کنترل، علی رغم اینکه آسان تر از به دوش کشیدن و باز کردن بسته هاست، آن قدرها رضایت بخش نیست که بلونر می گوید، چون یک کار دسته جمعی نیست بلکه بیشتر کارکنان اتاق کنترل به تنهایی کار می کنند و آن کاری پرسروصداست و به اعصاب آسیب می رساند. آیا به این صدا گوش کرده اید؟ درست مثل صدای مداوم زنبور است، اینطور نیست؟ خوب کارگری را تصور کنید که ساعتها پشت سرهم بنشیند و مواظب باشد تا همه چیز به خوبی پیش برود»(12).
بالاخره در هر دو تحقیق بحث می شود که در نظر گرفتن اتوماسیون به عنوان راهنمای ضروری برای دستیابی به سطح بالاتر رضایت و یکپارچگی و هماهنگی بیشتر در روابط و مناسبات طبقاتی، اشتباه محض است. اتوماسیون دقیقاً با همه ی سیستمهای قدرت مطابقت دارد و در تعیین روابط بین مدیران و کارگران و کیفیت اجرای کار مؤثر خواهد بود.
واکنش کارگران و منازعات صنعتی
نگرشها و شیوه های برخورد مبتنی بر دیدگاههای جبرگرایی تکنولوژیک و نظامهای اجتماعی- فنی، از خودبیگانگی یا رضایت از کار را ناشی از تأثیر محیط کار بر کارگر می دانند؛ فرایندی که به طور عمده یک سویه است. در حالی که ممکن است کارهایی پیدا شود که خسته کننده و یکنواخت باشد ولی با وجود این کارگر را «ارضا» کند به شرط آنکه کارگر معتقد نباشد که دارای فرصت یا حقی برای لذت بردن از کار است. بعضی از کارگران ممکن است کاری را «مورد قبول» یا خشنود کننده بنامند که به طور معقول پول خوبی نصیب آنان کند و یا پاکیزه و ایمن باشد. کارگران صرفاً کار «از خودبیگانه کننده» را رد می کنند؛ چون انتظار دارند کارشان مورد علاقه، پرمسئولیت و متکی به نیروی خودشان باشد.پی نوشت ها :
1. Blauner, R.; Alienation and Freedom; p.15.
2. Ibid.; p.8.
3. Motor-car production
4. Beynon, H.; Working for Ford; p. 11.
5. Chinoy, E.; Automobile Workers and the American Dream; p.85.
6. Alienation and Freedom; p. 182.
7. Hyman, R.; Industrial relations; A Marxist Introduction; pp. 2-100.
8. Walker, C. R. and R.Guest; Man on the Assembly Line; p.51.
9. Working for Ford; p. 121.
10. Gallie, D,; In Search of the New Working Class.
11. Nichols, T. and H. beynon; Living with Capitalism; p. 11.
12. Ibid.; p.20.
توسلی، غلامعباس؛ (1375)، جامعه شناسی کار و شغل[ویراست 2]، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها(سمت)، مرکز تحقیق و توسعه ی علوم انسانی، چاپ دهم.