شاعرِ سفره های خالی

بله... پرستوها سفر کردند و رفتند. اما سفرِ پرستوها، چقدر غم انگیز است. حتی اگر یک دهه از آن گذشته باشد. یک دهه دور از خالقِ شعر زیبای «پرستوها».
چهارشنبه، 18 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شاعرِ سفره های خالی
شاعرِ سفره های خالی

 

نویسنده: اکبر رضی زاده
منبع: راسخون



 

«پرستوها سفر کردند و رفتند ... زشهر ما گذر کردند و رفتند.
شبی از بیم دلسردی پاییز ... همه، هم را خبر کردند و رفتند»

بله... پرستوها سفر کردند و رفتند. اما سفرِ پرستوها، چقدر غم انگیز است. حتی اگر یک دهه از آن گذشته باشد. یک دهه دور از خالقِ شعر زیبای «پرستوها».
زنده یاد شاعر مهربانِ مردمی، درست بیست و سه روز بعد از طلوع سال هشتاد و یک خورشیدی (23/ 1/ 81) جامعه ی فرهنگ و ادب اصفهان را تنها گذاشت و رفت. و به خالق مهربانی ها پیوست.
احمد غفور زاده «استاد طلائی» از شعرا و نویسندگان به نام مطبوعات مختلف استان هنرپرور اصفهان بود، که هنوز هم اشعار دلنشین او در رسانه ها و انجمن های مختلف ادبی شهر مورد استفاده قرار می گیرد. سرودهایی که حاکی از بُغض های در گلو مانده مردم محروم شهر بوده است:

«اشکِ من، از چشمه ی غم های من ... چشمه ی غم های ناپیدای من
دردمندم، دردمندم، خدایا رحمتی ... ای طبیب جمله علت های من
در درون قطره های اشکِ تو ... هست پیدا دردِ ناپیدای من...»

سال بود که ما عادت کرده بودیم ردّ ِپای اشکهای «طلایی» را در میان قصه ها، مقالات و ضرب المثل هایش بیابیم و از زبان او بشنویم. ولی افسوس که از آن همه مهر و محبت، سال هاست که باز مانده ایم!... آن جا که می گفت:

«خواستم نقاش را نقشی کِشد از زندگی ... با قلم نقش حُبابی بر سرِ دریا کشید
گفتمش از گیسوی دلدارِ من طرحی بریز ... دست او لرزید اما سنبلی زیبا کشید
...گفتم از حال «طلائی» صحنه ای آور پدید ... شاعری را با کتابی گوشه ای تنها کشید»

غفور زاده سال ها در روزنامه ها و انجمن ها و همایش های ادبی اصفهان، با شعرها، مقاله ها، طنزها، مطایبه ها و مَتَل هایش، حضور توانمندش را به منصه ظهور می رساند و با نیش تیزِ قلمش سیرت زشت صاحبان زر و زور و تزویر را به نمایش می گذاشت، و دل های دردمند محرومان را شاد می کرد:

«ای غنی، این کاخ ها را از کجا آورده ای؟! ... باغ و املاکِ جدا را، از کجا آورده ای؟!
نیستی (قارون) نِئی(خسرو) به من گوای فلان ... این همه، گنجِ طلا را، از کجا آورده ای؟
پول نقدت، از برای (بهره ها) در بانکهاست ... سود تنزیل و رِبا را، از کجا آورده ای؟
دختران، محتاج یک (یخچال) و پُر انبار توست ... این کلان، سرمایه ها را ، از کجا آورده ای؟...»

«استاد طلایی» فرزند عباس در سال 1307 خورشیدی در قریه زاغ آباد از توابع خمینی شهر دیده به جهان گشود. پس از آن که تحصیلات ابتدایی را به پایان رسانید مدتی هم به تحصیل علوم قدیمه پرداخت. و سالهای جوانی و میانسالی اش را در یکی از کارخانه های اصفهان مشغول به کار شد. از این روست که درونمایه ی اشعارش بیانِ دردها، مشکلات و معضلات کارگران و کارمندان و به طور کلی اقشار ضعیفِ جامعه بود و مدام سفره های خالی اصناف مستمند را به تصویر می کشید:

«...از بدهکاران و از بیچارگان، زندان پُر است ... نِی غلط گفتم، که از آوارگان، ایران پُر است
هر کسی آزاده باشد، دستِ او خالی بُوَد ... سفره ی درماندگان، از حسرت یک نان پُر است...»

سرانجام این شاعر دردمند اصفهانی در فروردین ماه سال 1381 شمسی چشم از جهان هستی فرو بست واکنون در گورستان امام زاده سید محمد، آرام به خواب رفته است.
روحش شاد و یادش گرامی باد.




 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط