در آغاز بایستى یادآور شد که ابوزرعه رازى و ابوحاتم رازى از استناد به روایات بخارى، دست شسته و دیگران را از نقل روایات و اقتباس از بخارى منع مى کردند.
ابوزرعه و ابوحاتم و ترک روایات بخارى
سُبکى در طبقات الشافعیّة الکبرى از تقى الدین ابن دقیق العید چنین نقل مى کند:آبروى مسلمانان، یکى از گودال هاى دوزخ است که دو گروه از مردم بر لبه آن ایستاده اند: محدّثان و حاکمان.
سبکى در ادامه مى گوید:
از دیدگاه من، سخن برخى مبنى بر این که: ابوزرعه و ابوحاتم به جهت مسأله ی مخلوق بودن قرآن از استناد به روایات بخارى دست شسته اند، از مصادیق سخن فوق است. خداوند به فریاد مسلمانان برسد! آیا جایز است برخى، بخارى را متروک تلقّى کنند و حال آن که وى پرچمدار دانش حدیث و پیشرو اهل سنّت و جماعت، به شمار مى رود؟!(1)
شمس الدین ذهبى، نام بخارى را در کتاب الضعفاء والمتروکین آورده است. امّا مناوى با ابراز تأسّف از این امر مى نویسد:
بخارى، زیور امّت، افتخار پیشوایان، نگارنده صحیح ترین کتاب پس از قرآن و صاحب فضل جاودان است؛ همو که امام پیشوایان، ابن خزیمه درباره ی وى مى گوید: در سراسر جهان، دانشمندتر از بخارى به حدیث، یافت نمى شود. برخى گفته اند: بخارى یکى از آیات الهى است که در روى زمین راه مى رود.
ذهبى در الکاشف مى نویسد: بخارى، انسانى دیندار، پرهیزکار و داراى متانت بود.
امّا با این وجود سنّى بودن خویش را نادیده گرفته و در کتاب الضعفاء والمتروکین مى گوید:
ما سلم من الکلام، لأجل مسألة اللفظ، ترکه لأجلها الرازیّان؛
بخارى به جهت مخلوق بودن قرآن از بدگویى مردم در امان نماند و براى همین ابوزرعه رازى و ابوحاتم رازى، از نقل روایات او، دست شستند.
ذهبى در ادامه مى نویسد: من تنها به نقل عبارت او پرداختم و از خداوند طلب آمرزش مى کنم. از خداوند متعال، آرزوى سلامت داریم و از بى کسى به او پناه مى بریم.(2)
ذهبى در میزان الاعتدال، شرح حال على بن مدینى را چنین توضیح مى دهد:
على بن عبدالله بن جعفر بن حسن، حافظ حدیث، از برجستگان مورد تأیید و حافظ دوران بود. از ایرادات عقیلى این است که نام على بن عبدالله را در کتاب الضعفاء ذکر کرده و مى گوید: وى طرفدار ابن ابى داوود و جهمیه بود، اما ـ ان شاء الله ـ که خدشه اى بر روایاتش وارد نیست. فرزند احمد بن حنبل، عبدالله به من گفت: پدرم احادیث على بن عبدالله را براى ما نقل مى کرد، اما از ذکر نام او، خوددارى مى نمود و مى گفت: «شخصى برایمان روایت کرد» تا این که در نهایت، از نقل روایات وى دست کشید.
اما باید گفت که روایات على بن مدینى در مسند احمد ذکر شده است.
ابراهیم حربى نیز نقل روایات على بن مدینى را به کنارى نهاد؛ چرا که وى به احمد بن ابى داوود گرایش داشت و در حق وى، نیکى مى کرد.
هم چنین به همین علّت در صحیح خود از نقل روایات وى خوددارى نمود، هم چنان که ابوزرعه و ابوحاتم نیز به جهت مخلوق بودن قرآن، روایات شاگرد وى؛ یعنى محمّد را نقل نمى کردند.
عبدالرحمان بن ابوحاتم مى گوید: ابوزرعه به جهت مسائلى که در جریان روزگار محنت،(3) از بخارى سر زد، از نقل روایات او دست برداشت... .(4)
نگاهى به شرح حال ابوزرعه رازى
ابوزرعه رازى متوفّاى سال 264 هجرى و از ائمه ی بزرگ اهل سنّت است. ذهبى در کنار نام او رمز مسلم، ترمذى، نسائى و ابن ماجه را مى گذارد و درباره او مى نویسد:عبیدالله بن عبدالکریم، ابوزرعه رازى، حافظ حدیث و از بزرگان است. وى از ابونعیم اصفهانى، قعنبى، قبیصه و دیگر افراد موجود در طبقه آنان در گوشه و کنار جهان، نقل روایت کرده است. از سوى دیگر مسلم، ترمذى، نسائى، ابن ماجه، ابوعوانه، محمّد بن حسین، قطّان و دیگران به نقل روایات او پرداخته اند.
ابن راهویه مى گوید: هر حدیثى که ابوزرعه آن را نشناسد، اعتبارى ندارد.
آن گاه ذهبى مى نویسد: مناقب وى فراوان است.(5)
ابن حجر نیز چهار رمز فوق را در کنار نام او نهاده و مى نویسد:
عبیدالله بن عبدالکریم بن یزید بن فروخ، ابوزرعه رازى، امام حافظ، ثقه، مشهور و از ائمه ی یازده گانه است.(6)
یافعى درباره او مى گوید:
ابوزرعه، حافظ حدیث و یکى از پیشوایان بزرگ است... .
ابوحاتم در مورد او مى گوید: در جهات علمى، فقهى، صیانت و صداقت، جانشینى براى خود باقى نگذاشت که هیچ کس تردیدى در این سخن ندارد. من در شرق و غرب جهان، شخصى را سراغ ندارم که در این مسائل به پاى او برسد. اسحاق بن راهویه مى گوید: هر حدیثى که ابوزرعه آن را از حفظ نداشته باشد، اعتبار ندارد.(7)
خطیب بغدادى مى گوید: عبیدالله بن عبدالکریم بن یزید بن فروخ، ابوزرعه رازى... امام ربّانى، سرآمد و حافظ حدیث، صادق و راوى احادیث بسیار بود. چندین بار به بغداد آمد و به هم نشینى و گفت و گو با احمد بن حنبل و نقل روایت پرداخت. در میان مردم بغداد، ابراهیم بن اسحاق حربى، عبدالله بن احمد بن حنبل و قاسم بن زکریا مطرّز روایات او را نقل کرده اند... .(8)
نگاهى به شرح حال ابوحاتم رازى
اکنون نگاهى کوتاه به شرح حال ابوحاتم رازى متوفّاى سال 277 هجرى داریم.ذهبى درباره او مى گوید:
محمّد بن ادریس ابوحاتم رازى، حافظ حدیث بود. وى به استماع احادیث انصارى و عبیدالله بن موسى پرداخت و فرزندش عبدالرحمان بن ابوحاتم، ابوداوود، نسائى و محاملى روایات وى را نقل کرده اند. موسى بن اسحاق انصارى مى گوید: هیچ کس را ندیدم که به اندازه ابوحاتم حافظ حدیث باشد. وى در شعبان سال 277 هجرى درگذشت.(9)
سمعانى مى گوید: ابوحاتم پیشواى عصر خود بود، علما در مشکلات حدیث به وى مراجعه مى کردند. وى سرشار از فضل و حفظ حدیث بود و از مشاهیر علماى بزرگ، به شمار مى رود. ابوحاتم اهل سفر بود و با علما دیدار مى کرد.(10)
ابن حجر رمز ابوداوود، نسائى و ابن ماجه را کنار نام او قرار داده و مى نویسد:
محمّد بن ادریس بن منذر بن داوود بن مهران حنظلى، ابوحاتم رازى، حافظ بزرگ و از پیشوایان است... ابوداوود، نسائى و ابن ماجه در تفسیر خود از او نقل روایت کرده اند... حاکم ابواحمد در الکنى مى گوید: ابوحاتم محمّد بن ادریس که محمّد بن اسماعیل جعفى، پسرش عبدالرحمان، دوستش ابوزرعه و دیگران از او نقل روایت کرده اند.
ابوبکر خلال مى گوید: ابوحاتم از پیشوایان حدیث بود و از قول احمد، مسائل فراوانى را نقل کرد که به صورت پراکنده در اختیار ما قرار گرفته و همه آن ها نادر است.
ابن خراش مى گوید: ابوحاتم امانت دار و اهل معرفت بود.
نسائى مى گوید: وى فرد ثقه و مورد اعتمادى بود.
لالکائى درباره او مى گوید: ابوحاتم، امام، عالم و حافظ حدیث، زبردست و اهل تحقیق بود.
خطیب در مورد او مى گوید: ابوحاتم یکى از پیشوایان و حافظان مورد تأیید و مشهور به علم و فضل بود... که در سال 277 هجرى در رى درگذشت.(11)
ذهلى و انتقاد او از بخارى
از پیشوایان بزرگ اهل سنّت که از بخارى انتقاد کرده، محمّد بن یحیى ذهلى است که اعتبار و آبروى بخارى را زیر سؤال برد، او را به بدعت گذارى دینى متّهم نمود و دیگران را از حضور در مجلس وى و نگارش روایاتش، نهى کرد. سبکى در شرح حال بخارى مى نویسد:ابوحامد ابن شرقى مى گوید: بخارى را در تشییع جنازه سعید بن مروان دیدم در حالى که ذهلى درباره ی اسامى، کنیه ها و ضعف آنان از او سؤال مى کرد، اما بخارى هم چون تیر از کنار او مى گذشت.
هنوز یک ماه از این موضوع نگذشته بود که ذهلى گفت: کسانى که به مجلس بخارى مى روند حق حضور در مجلس ما را ندارند؛ زیرا از بغداد براى ما چنین نوشته اند که بخارى در مورد مخلوق بودن قرآن سخن گفته است. هر چند او را از این باور نهى کردیم، اما وى هم چنان به آن معتقد است. بنابراین به وى نزدیک نشوید!
سبکى پس از نقل سخنان ابوحامد ابن شرقى مى افزاید:
بر پایه آن چه که از او نقل شده و در آینده به ذکر آن خواهیم پرداخت بخارى از کسانى است که گفت: قرآن، مخلوق است؛ در حالى که محمّد بن یحیى ذهلى مى گوید: «هر کس قرآن را مخلوق بپندارد، بدعت گذار است و هم نشینى و سخن گفتن با وى جایز نیست. هر کس گمان کند که قرآن مخلوق است، کافر به شمار مى آید».
این موضوع را ابن حجر عسقلانى نیز مطرح کرده است. وى مى گوید:
ابوحامد ابن شرقى مى گوید: از محمّد یحیى ذهلى شنیدم که مى گفت: قرآن، کلام خدا و غیر مخلوق است و هر کس آن را مخلوق بپندارد، بدعت گذار است و هم نشینى و سخن گفتن با وى جایز نیست. از این پس هر کس به نزد محمّد بن اسماعیل بخارى برود او را به داشتن این باور متّهم کنید؛ زیرا تنها، افرادى در مجلس بخارى حاضر مى شوند که از مکتب وى طرفدارى مى کنند.(12)
نگاهى به شرح حال ذهلى
شرح حال نگاران درباره ذهلى چنین گفته اند:ذهلى از اساتید بخارى، ابوداوود، ترمذى، ابن ماجه، نسائى و دیگر بزرگان حدیث بوده و ابن ابى داوود، او را «امیرالمؤمنین در علم حدیث» لقب داده است.
ذهبى در این باره مى گوید:
بخارى، و چهار تن (از صاحبان صحاح ستّه)، ابن خزیمه، ابوعوانه و ابوعلى میدانى به نقل روایات او پرداخته اند، اما بخارى براى اختلافى که با وى داشته، از ذکر صریح نام او خوددارى مى کند. ابن ابى داوود مى گوید: محمّد بن یحیى براى ما حدیث نقل مى کرد و در علم حدیث «امیرالمؤمنین» بود.
ابوحاتم درباره او مى گوید: وى پیشواى عصر خویش بود و در هشتاد و شش سالگى، به سال 258 هجرى وفات یافت.(13)
سمعانى در این مورد مى گوید: ذهلى در عصر خود، امام اهل نیشابور، رئیس و پیشتاز عالمان بود.(14)
صفدى درباره او مى گوید:
امام ذهلى نیشابورى مولاى محدّثان و حافظ حدیث بود. وى به استماع روایات محدّثان مختلف پرداخت و همه راویان ـ به جز مسلم ـ روایات او را نقل کرده اند. خود ذهلى مى گوید: براى کسب علم و اخذ حدیث سه بار به مسافرت رفتم و در این سفرها صد و پنجاه هزار هزینه کردم.
نسائى درباره او مى گوید: ذهلى، فرد ثقه و مورد اطمینان است.
ابوعمرو احمد بن نصر خفاف مى گوید: محمّد بن یحیى را در خواب دیدم و به او گفتم: خداوند با تو چه کرد؟
پاسخ داد: مرا بخشید.
گفتم: با روایاتت چه کرد؟
پاسخ داد: روایاتم را با آب طلا نوشتند و آن را در علّیین برافراشتند.(15)
بخارى و انحراف او از اهل بیت
دیدگاه ابن دحیه
بزرگان ائمه اهل سنّت همانند ابوزرعه، ابوحاتم، ذهلى و اساتید دیگر بخارى، به او اهانت کرده و او را گمراه نامیده اند. رفتار اینان با بخارى، کیفر دنیوى انحراف او از امیر مؤمنان على و اهل بیت طاهرین علیهم السلام و تحقیر و کتمان فضایل و مناقب آن بزرگواران است. علامه ی ذوالنسبین ابن دحیه در کتاب شرح أسماء النبى صلى الله علیه وآله به این موضوع، تصریح مى کند و مى گوید:بخارى در صحیح خود و در میانه کتاب المغازى، داستانى را بدین شرح آورده است:
على بن ابى طالب علیهما السلام و خالد بن ولید پیش از حجّة الوداع به یمن اعزام شدند. احمد بن عثمان، از شریح بن مسلمه، از ابراهیم بن یوسف بن اسحاق بن ابواسحاق، از پدرش، از ابواسحاق، براى من نقل کرد که از براء این گونه شنیدم:
رسول خدا صلى الله علیه وآله(16) ما را به همراه خالد بن ولید به یمن فرستاد و آن گاه على علیه السلام را به عنوان جانشین خالد به یمن اعزام کرد!
رسول خدا صلى الله علیه وآله به على علیه السلام فرمود: به اصحاب خالد بگو که هر کدام مى خواهند در پى تو شوند و هر کدام مایلند به مدینه بازگردند. من از کسانى بودم که در کنار على علیه السلام باقى ماندم و چندین اوقیه(17) از غنایم به من رسید.
محمّد بن بشّار، از روح بن عباده، از على بن سوید بن منجوق، از عبدالله بن بریده، از پدرش براى من این گونه نقل کرد:
پیامبر صلى الله علیه وآله على علیه السلام را براى دریافت خمس به سوى خالد گسیل داشت. من على را دشمن مى داشتم و در حالى که وى (على) (کنیزى را از غنایم براى خود برداشته بود و) غسل کرده بود به خالد گفتم: آیا این حادثه را نمى بینى؟
هنگامى که به نزد پیامبر آمدیم، مسأله را براى ایشان توضیح دادم.
پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود:
یا بریدة! أتبغض علیّاً؟
اى بریده! آیا على را دشمن مى دارى؟
گفتم: آرى.
فرمود:
لا تبغضه، فإنّ له فی الخمس أکثر من ذلک؛
با او دشمن نباش. چرا که حق وى از خمس بیش از این هاست.
ذوالنسبین پس از نقل این دو حدیث مى گوید:
همان گونه که مى بینید بخارى، داستان فوق را به صورت ناقص و تکه تکه، نقل کرده است. نقل ناقصِ احادیثى از این قبیل، از عادات بخارى است؛ چرا که انحراف وى از این مسیر، از سوء تدبیر و رأى او سرچشمه مى گیرد.
امام احمد بن حنبل، داستان فوق را به صورت کامل، مطمئن و صحیح، نقل کرده است. قاضى عادل، باقى مانده ی مشایخ و بزرگان عراق، تاج الدین ابوالفتح محمّد بن احمد بن مندائى ـ که در شهر واسط عراق این حدیث را بر او خواندند ـ به نقل از فرد مورد اعتماد، رئیس، ابوالقاسم بن حصین، از فرد مورد اعتماد، واعظ ابوعلى حسین بن مذهب، از فرد مورد اعتماد دیگر به نام ابوبکر احمد بن جعفر بن حمدان قطیعى، از امام ابوعبدالرحمان عبدالله، از پدرش ابوعبدالله احمد بن حنبل ـ امام اهل سنّت ـ براى من چنین نقل کرد:
یحیى بن سعید به نقل از عبدالجلیل گفت: به مجلسى رفتم که ابومجلز و دو فرزند بریده آن جا بودند.
عبدالله بن بریده گفت: هیچ کس را به اندازه ی على دشمن نمى داشتم و تنها از آن رو دوست دار فردى ـ که قبلاً او را دوست نمى داشتم ـ شدم که با على دشمنى مى کرد؛ آن فرد به همراه سواران از سوى پیامبر صلى الله علیه وآله به یمن اعزام شد و من نیز به همراه او رفتم. تنها علت همراهى من با وى این بود که على را دشمن مى داشت.
در این سفر چند اسیر گرفتیم و آن فرد به رسول خدا صلى الله علیه وآله چنین گزارش نوشت: کسى را بفرستید که خمس غنایم را مشخّص کند.
رسول خدا صلى الله علیه وآله على را به سوى ما فرستاد. در میان اسرا، کنیزى بود که بهتر از او در میان اسرا، وجود نداشت. على، خمس را مشخّص و غنایم را تقسیم نمود. آن گاه على از خیمه بیرون آمد در حالى که از سرش آب مى چکید.
گفتیم: اى اباالحسن! این چه کارى است؟
گفت: آیا آن کنیز را که در میان اسرا بود، ندیدید؟ من به هنگام تقسیم غنایم و تعیین خمس، وى را به عنوان خمس، جدا کردم، بنابراین آن کنیز در اختیار اهل بیت پیامبر صلى الله علیه وآله قرار گرفت و آن گاه سهم آل على شد و به همین جهت با وى آمیزش کردم.
ابن بریده افزود: آن مرد گزارش دیگرى را به رسول خدا صلى الله علیه وآله نوشت. به او گفتم: مرا به عنوان تصدیق کننده پیک نامه اعزام کن!
او نیز مرا به عنوان شاهد ماجرا اعزام کرد. وقتى نامه براى پیامبر قرائت مى شد من آن را تأیید مى نمودم.
در این هنگام پیامبر صلى الله علیه وآله، نامه و دست مرا گرفت و فرمود:
أتبغض علیّا؟
آیا على را دشمن مى دارى؟
گفتم: آرى.
فرمود:
فلا تبغضه، وإن کنت تحبّه فازددله حبّاً، فو الّذی نفس محمّد بیده، لنصیب آل علی فی الخمس أفضل من وصیفة؛
او را دشمن ندار، بلکه اگر چنان چه او را دوست مى دارى بر این دوستى بیفزاى، به آن که جان محمّد در دستان اوست سوگند، بهره ی آل على در خمس، بیشتر از یک کنیز است.
ابن بریده ادامه داد: پس از این سخنِ رسول خدا صلى الله علیه وآله هیچ کس را به اندازه على علیه السلام دوست نمى داشتم.
عبدالله بن بریده در ادامه گفت: به خدایى که هیچ معبودى جز او نیست، در این ماجرا میان من و پیامبر صلى الله علیه وآله واسطه اى جز پدرم وجود نداشت.(18)
ابن دحیه در جاى دیگرى از کتاب شرح أسماء النبى صلى الله علیه وآله پس از نقل یکى از احادیث مسلم، مى نویسد:
در ابتدا حدیث مسلم را ذکر نمودیم؛ چرا که وى این ماجرا را به طور کامل نقل نموده است. اما بخارى، ماجراى مذکور را به صورت ناقص، آورده و همان گونه که مى بینید، به شیوه ی همیشگى خود، بخش هایى از آن را حذف کرده است. نقل ناقص رویدادها و به ویژه حذف موارد مربوط به على رضى الله عنه باعث شده به او خرده گرفته شود.
نگاهى به شرح حال ابن دحیه
شایان توجّه است که ابوالخطّاب ابن دحیه از بزرگ ترین و مشهورترین علما و حافظان اهل سنّت است. ابن خلّکان در شرح حال وى مى گوید:ابوالخطّاب عمر بن حسن بن على بن محمّد بن جمیل بن فرح بن خلف بن قومس بن مزلال بن ملال بن بدر بن دحیة بن فروة کلبى، معروف به ذوالنسبین از اهالى بلنس اندلس و حافظ حدیث است. نَسَب ابن دحیه را به صورت مذکور از دستخط خود وى اقتباس نموده ام.
ابن دحیه مى گفت: مادرش، امة الرحمان دختر ابوعبدالله بن ابوالبسّام موسى بن عبدالله بن حسین بن جعفر بن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب رضى الله عنهم است و به همین جهت با دست خط خویش مى نوشت:
ذو النسبین بین دحیة والحسین؛
من ذوالنسبین (داراى دو نسب) هستم و نسبم از یک سو به دحیه و از سوى دیگر به حسین علیه السلام مى رسد.
ابن دحیه در اشاره به همین موضوع، خود را نوه دخترى ابوالبسّام معرفى مى کرد.
ابن دحیه از بزرگان و مشاهیر علم و فضل بود، دانش احادیث نبوى و موضوعات مرتبط با آن را نیک مى دانست و از علوم نحو، لغت، تاریخ جنگ هاى اعراب و اشعار عربى آگاهى داشت. وى چندین بار در جست و جوى احادیث، بیشتر سرزمین هاى اسلامى اندلس را در نوردید و با علما و مشایخ آن جا دیدار کرد؛ آن گاه به «برّ العدوه» رفت، وارد مراکش شد و با فضلاى آن دیار، ملاقات نمود.
آن گاه ابن دحیه به سرزمین مصر در قاره آفریقا رفت. وى پس از مدّتى عازم شام، مشرق زمین و عراق شد و در بغداد به استماع روایات برخى اصحاب ابن حصین و در شهر واسط به استماع روایات ابوالفتح محمّد بن احمد بن مندائى پرداخت.
ابن دحیه به عراق عجم، خراسان، مناطق هم مرز با خراسان و مازندران نیز مسافرت کرد. تمامى این مسافرت ها با هدف یافتن روایت، دیدار با پیشوایان حدیث و اقتباس از آنان صورت مى پذیرفت، اما در همین حال، دیگر راویان نیز به اقتباس و استفاده از وى مى پرداختند.
ابن دحیه در اصفهان به استماع احادیث ابوجعفر صیدلانى و در نیشابور به استماع روایات منصور بن عبدالمنعم فراوى، مشغول شد.(19)
جلال الدین سیوطى در بغیة الوعاة درباره ابن دحیه چنین مى نگارد:
ابوالخطّاب، عمر بن حسن بن على بن محمّد بن جمیل بن فرح بن دحیه کلبى اندلسى بلنسى، حافظ احادیث بود و از بزرگان مشاهیر علم و فضل به شمار مى رفت. دانش احادیث و موضوعات مرتبط با آن را نیک مى دانست و از علم نحو، لغت، تاریخ جنگ هاى عرب و اشعار عربى، آگاهى داشت. وى به استماع احادیث و مسافرت پرداخت، پادشاه وقت، مَلِک کامل، دارالحدیث کاملیه ی قاهره را براى او بنا نهاد و او را به عنوان شیخ این دار الحدیث، منصوب نمود.
ابن صلاح و دیگران به روایت احادیث وى پرداختند. وى در سه شنبه شب چهاردهم ربیع الأوّل سال 633 هجرى دیده از جهان فرو بست.(20)
جلال الدین سیوطى در کتاب حسن المحاضره نیز به شرح حال او پرداخته و مى نویسد:
ابوالخطّاب، ابن دحیه، امام، علامه، حافظ بزرگ، عمر بن حسن اندلسى و بلنسى که در علم حدیث، از بصیرت و آگاهى فراوان برخوردار بود و از علم لغت و زبان عربى نیز بهره ی فراوان داشت. وى چندین کتاب را تألیف نمود و مصر را به عنوان محل اقامت خود برگزید.
ابن دحیه آموزش پادشاه وقت ملک کامل را بر عهده گرفت و در دار الحدیث کاملیه به تدریس پرداخت. وى در چهاردهم ربیع الأوّل سال 633 هجرى وفات یافت.(21)
ادامه دارد...
پینوشتها:
1- طبقات الشافعیة الکبرى: 2 / 230، سیر اعلام النبلاء: 12 / 462.
2- فیض القدیر: 1 / 24.
3- گفتنى است که مسئله «کلام الهى» و مخلوق بودن یا نبودن آن، ذهن دانشمندان اسلامى را در عصر خلفا به خود مشغول ساخت و به سبب آن مشاجرات و اختلافات غم انگیزى در میان مسلمانان رخ داد که در تاریخ از آن به عنوان «محنت خلق قرآن» یاد مى شود. ر.ک: موسوعة المصطفى والعترة : 594.
4- میزان الاعتدال: 5 / 167 / 5880.
5- الکاشف: 2 / 223 / 3607.
6- تقریب التهذیب: 1 / 497 / 4850.
7- مرآة الجنان: 2 / 131.
8- تاریخ بغداد: 10 / 326 / 337.
9- الکاشف: 3 / 6 / 4761.
10- الأنساب: 2 / 279.
11- تهذیب التهذیب: 9 / 28 ـ 30.
12- هدى السارى: 492.
13- الکاشف: 3 / 88 / 5274.
14- الأنساب: 3 / 181.
15- الوافى بالوفیات: 5 / 186 / 2235.
16- به رغم این که در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارک پیامبر خدا صلى الله علیه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمایش حضرتش، درود و صلوات را به صورت کامل آورده ایم.
17- اوقیه: واحد وزن است که در این جا منظور مقدارى طلا و... از غنایم جنگى است.
18- المستوفى فی أسماء المصطفى ـ نسخه خطى.
19- وفیات الأعیان: 3 / 448 ـ 450 / 497.
20- بغیة الوعاة فى طبقات اللغویین والنحاة : 2 / 218 / 1832.
21- حسن المحاضرة بمحاسن مصر و القاهرة : 1 / 201.
/م