کلاسیک و کلاسیسیزم در آلمان

ادبیات قرن هجدهم آلمان با واکنش سریعی در برابر بدبینی باروک نیمه ی دوم قرن هفدهم آغاز شد که خودش پیامد جنگ سی ساله ای بود که جمعیت بسیاری را به هلاکت رسانده بود. این ادبیات خوش بین و خردگرا نیز که مبتنی بر
سه‌شنبه، 1 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کلاسیک و کلاسیسیزم در آلمان
کلاسیک و کلاسیسیزم در آلمان

 

نویسنده: دومینیک سکرتان
مترجم: حسن افشار




 

ادبیات قرن هجدهم آلمان با واکنش سریعی در برابر بدبینی باروک نیمه ی دوم قرن هفدهم آغاز شد که خودش پیامد جنگ سی ساله ای بود که جمعیت بسیاری را به هلاکت رسانده بود. این ادبیات خوش بین و خردگرا نیز که مبتنی بر قوانین طبیعت و آثار لایب نیتس به تعبیر کریستیان ولف بود، تأکید بر شعور و بهنجاری و احتمالات و طبیعت و تقلید و قاعده مندی داشت. در آن هم، زیبایی و خوبی و راستی معادل یکدیگر بودند و هدف آموزشی ادبیات را برآورده می کردند.
کل جنبش از یک طرف به نمونه های باستانی چشم داشت و از طرف دیگر از نظر و عمل فرانسویها و نیز از نمونه های انگلیسی مثل نشریات تاتلر و اسپکتیتور تغذیه می کرد.
همین واکنش در برابر باروک را در موسیقی فوق العاده مقید و ساختمند باخ هم می بینیم.
تکیه گاه اصلی کلاسیسیزم آلمانی گُتشِد (1700- 1766) بود، حامی سلیقه خوب و بانی تبدیل زبان آلمانی به یک زبان ادبی. در دست او "هنر بخشی از فلسفه شد". (1) گتشد که مرد خشک و مستبدی بود، در معاصران خود تأثیری تقریباً فلج کننده ولی نسبتاً زودگذر داشت. البته نمی شود از او ایراد گرفت، چون آلمان در حال مسابقه با فرانسه و انگلستان بود و می بایست سریعاً دست به هر تجربه ای می زد تا بتواند بر سر پای خود بایستد و از ادبیات اروپا سهمی را به خود اختصاص دهد. گتشد تماسش را با جریانهای ادبی عمیقتر ملتش از دست داد، ولی پشتیبانی هم داشت مثل کریسیتیان مارتین اُپیتس که سنکا و سوفوکل را ترجمه کرده و در کتابی که خودش درباره ی شعر آلمانی نوشته بود (2) گفته بود که آیین نگارش یا به قول خودش "قلم صحیح" را باید از کتابهای یونانی و لاتین آموخت. او که خود نزد هاین سیوس درس خوانده بود، الگوی کل هنر را در دوران باستان یافته بود. او همچنین کوشیده بود ارج زبان بومیشان آلمانی را بالا ببرد. جنگ باعث توقف حرکت در مسیر کلاسیسیزم شد، ولی رساله اپیتس هرگز مورد بی مهری قرار نگرفت.
نقل قول زیر از گتشد چکیده ی نظر اوست: "طبیعت انسان و قدرت ذهن او همان است که دو هزار سال پیش بوده است. بنابراین، راه التذاذ شعری هم باید همان باشد که باستانیان به درستی انتخاب کرده اند."
این «باستانیان» او ظاهراً کورنی را هم در بر می گیرد. قاعده و وزن سبب هماهنگی و صلح و صفا به شمار می رود. اما بدون استعداد و بدون درک درست زندگی و احساسات، درام پوچی مثل مرگ کاتو و نمایشنامه های دیگری به همان اندازه بی روج به بار می آورد. و تراژدی هم از قلم نمی افتد!
فلسفه ی دکارت، «هماهنگی ازلی» لایب نیتس، تجربه گرایی و احساسگرایی لاک و هیوم، خداگرایی عقلی زمانه و مانند آن، همه تسکین دهنده ی عطش آلمانها به نظم و ترتیب و صلح و صفا بودند؛ اما نیاز به همان اندازه شدید آنها به بیان عواطف آشناتر (مثل محبت) طولی نکشید که آنها را از قید بیگانه آزاد کرد. پیروزی سوراسترو بر ملکه ی شب در نی لبک سحرآمیز زودگذر بود. گتشد که ذهن بانظمی داشت، در سال 1730 در کتاب برخوردی انتقادی با شعر آلمانی زمینه ی غنی و دقیقی برای آشنایی با همه ی جنبه های قالبی نئوکلاسیسیزم، از توجه دقیق به جزئیات تا رعایت تقوای رواقی، فراهم آورد و از تخیل نیز اعلام برائت کرد.
البته گتشد نمی توانست هر چه را می گفت به کرسی بنشاند. یوهان یاکوب بُدمر در زوریخ با خیلی از نظرهای منتقد آلمانی، مثلاً طرفداری او از خردگرایی و آموزش اخلاقی، موافق بود؛ ولی ذهن آزاده ترش از پرواز ذهن میلتون لذت می برد؛ فضیلت خاصی در بحر اسکندری نمی دید و علاقه ای هم به نسخه نویسی برای شاعران نداشت. گوتهولد افرائیم لسینگ (1729- 1781) از مکتب نویسندگی گتشد به ارتفاعات بلندتری صعود کرد و توانست ارادت خاصی به درام شکسپیری را به تقلید از فرانسویها اضافه کند. آلمان پیدایش تئاتر ملی خود را به او مدیون است. اگر من در این صفحات از لسینگ نام می برم، نه به خاطر نمایشنامه های اوست (مثلاً ناتان خردمند و فکر تساهل مذهبی) و نه حتی برای توجیه های او در [سلسله مقالات] نمایشنامه نویسی هامبورگی که در آن او همه ی بحث را از نو پیش می کشد؛ بلکه برای کتاب لائوکون (1766) اوست که در آن، ضمن مقایسه نقاشی با شعر، به بررسی این گفته ی وینکلمان می پردازد که آنچه جوهر هنر یونان باستان را تشکیل می دهد عبارت است از: "سادگی والا و شکوه آرام" (3). اهمیت آن از این روست که دستکم همین یک بار نه امور ادبی بلکه هنرهای تجسمی محور بحث را تشکیل می داد و همچنین از این رو که کل بحث نشان دهنده دلمشغولی آلمانها به یونان است. در دوره ای که به اختصار بررسی می کنیم، یونان به مراتب از روم و رومِ کورنی و جانشینان او سهم بیشتری داشت. برجسته ترین نمونه این گرایش شدید به یونان هولدرلین است. عشق شبه رمانتیک این شاعر به همه ی مدلولهای مناظر مدیترانه ای، زیبایی و راستی و خوبی مقدس، و کمال باستانی در هیپریون و خیلی شعرهای دیگر او جلوه گر است، شعرهایی که به زیباترین آلمانیِ نوشته شده تا امروز سروده شده اند.
نخستین آثار گوته را می توان به روکوکو (یکی از شاخه های باروک مصنوع) نسبت داد. سپس دوره ی «غوغا و تلاش» فرا می رسد (اشتورم اوند درانگ، نوعی پیش رمانتیسم که گوتس فون برلیشینگن و وِرتر گوته و راهزنان شیلر را پدید آورد) و آنگاه دوره ی کلاسیک گوته (اگر بشود به این صورت ساده اش کرد) که ایفیژنی در تائوریس (1779) محصول آن است. این دوره در سال 1787 در خلال سفر پربار گوته به ایتالیا پایان یافت. در آن کشور او چیزی مثل یک تولد دوباره را تجربه کرد و با تأمل در زیباییهای آفتاب خورده و توجه به همه ی هنرهای جنوب، شناختی از توازن کامل به دست آورد. درام تورکواتو تاسّو و شعر هرمان و دوروتئا (که تنها شعر حماسی موفق اروپا از بهشت گمشده به بعد بود) و مرثیه های رمی از ثمرات کوشش گوته برای غلبه بر هنر و افکار بی قید سالهای جوانی اوست. متن منظورم ایفیژنی نموار درک اولیه ی گوته از تراژدی است. (در مورد استفاده از شعر در تراژدی کلاسیک می توانید به بحث استاینر در کتاب مرگ تراژدی مراجعه کنید.) از نظر زیبایی محض، ایفیژنی اثری است کمابیش بی مانند. مهار عواطف نیرومند و حیاتی، مکانی محدود (زیارتگاهی بین قصر شاه و ساحل جزیره)، شکوهمندی زبان و آرمان، پیروزی تدریجی انسانیتِ ارشاد شده بر توحش، فقط تعدادی از ویژگیهای این شاهکارِ بیشتر اندیشمندانه و غنایی تا نمایشی را تشکیل می دهد. اصطلاح آلمانی ترائرشپیل (به معنی تحت اللفظی «نمایش ماتم») بیشتر از تراژدی برازنده ی آن است. بیشترین سعی گوته در آن جنبه ی تربیتی دارد: سوق دادن فرد به سوی خودشناسی و شناخت قوانین عام حاکم بر عالم و، در عمل، به سوی انسانیت بیشتر و آگاهی بیشتر و غنای زندگی. کار ممکن است عذاب آور باشد، ولی پیروزی اخلاقی نهایی و غالباً ناپایدار شخصیتهای بزرگ (که «ترک نفس» نام می گیرد) بسیار قانع کننده تر از آموزش و درس صریح پیشینیان کلاسیک اوست. هر چیزی که در تراژدیهای قبلی به نظر ما بیش از اندازه صریح می رسد، اینجا پختگی لطیفی پیدا می کند که تنها در هنر لطیف راستین پیدا می شود.
کمال و مسخ متعلق به فلسفه ی شدن (صیرورت)اند، متعلق به تصوری از جهانی که در حال بهتر شدن است. پیشرفت، هر چند کند، به خوبی در تصویر ایستایی از جهان که کلاسیسیزم متقدمتر ارائه می کند نمی گنجد. دید زیست شناسانه تر گوته و تلقی تاریخیتر و فلسفیتر شیلراز زندگی و هنر، و جامعیت آنها، مانع از استفاده منتقدان و مورخان ادبی از مقوله های مطلقی به عنوان فرضیه های کاری می شود.
کلاسیسیزم آلمانی، صد سال بعد از فدر راسین، مبتنی بر تعدیل خشونت نفس آلمانی با انسانیت نورانی هلاسی [=یونان] است.

پی‌نوشت‌ها:

1- A. Heussler. Klassik und Klassizismus in der Deutschen Literatur.
2- Buechlein von der Deutschen Poeterei, 1624.
3- in Geschichte der Kunst des Altertums. 1764.

منبع مقاله: سکرتان، دومینیک؛ (1375)، کلاسیسیزم، ترجمه: حسن افشار، تهران: نشر مرکز، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.