سعادت انسان در این است که از عبودیت غیر خدا نجات یابد. حریت و آزادی انسان به معنای رهایی از عبودیت غیر خداست. غیر خدا- که انسان را به عبودیت می کشاند- ممکن است درونی یا بیرونی باشد. امور درونی، هواهای نفسانی و شهوات است و امور بیرونی، بت ها، شیاطین، طواغیت و مستبدان است.
حکومت تملیکیه، بر «اغتصاب رقابت ملت، در تحت تحکّمات خودسرانه» (1) مبتنی است. این اغتصاب، به مقتضای حدیث نبویِ متواتر میان شیعه و سنی، به واسطه «بلوغ بنی العاص- لعنهم الله تعالی- به عدد سی نفر بوده» (2) است.
حکومت ولایتیه «اگر چه متصدی، مغتصب باشد... بر آزادی از این اسارت و رقّیت، مبتنی است». (3)
مقصود از آزادی مردم «تخلص از این رقّیت و استنقاذ رقابشان، از این اسارت است، نه خروج از ربقه ی عبودیت الهیّه- جلّت آلائه- و رفع التزام به احکام شریعت و کتابی که بدان تدیّن دارند». (4)
البته بوده اند و هستند کسانی که از واژه مقدس آزادی یا حریت، سوء استفاده کرده و آن را مساوی بی بند و باری و لاابالی گری و گریز از هر گونه قانون و دستوری دانسته اند.
آزادی یا حریتی که به معنای بی بند و باری و عنان گسیختگی باشد، به معنای آزادیِ تمایلات حیوانی انسان است. آزادیِ تمایلات حیوانی، نتیجه ای جز اسارت عقل و وجدان و فطرت انسان ندارد. اگر عقل و وجدان را اسیر تمایلات نفسانی کنیم، سعادتمند نخواهیم شد. مردمی که در چنین ورطه ای گرفتارند، هرگز روی سعادت را نمی بینند. اینان به راحتی در دام استبداد و استثمار گرفتار می شوند؛ چرا که نمی توانند از خود، هیچ گونه استقلالی داشته باشند.
بندگی خدا، عقل و وجدان و فطرت انسان را از هر گونه اسارت و رقّیتی آزاد می سازد. بندگی خدا، بردگی نیست؛ بلکه گرایش به کمال مطلق و کرنش و خشوع، در برابر عظمت بیکران اوست. بردگی، پستی و حقارت انسان است؛ ولی بندگی خدا، کمال و رشد انسان است.
ما ظالم پرستان... روزگاری آزادی از این اسارت و رقّیت را لامذهبی و یا از دعوت زنادقه و ملاحده بابیّه- لعنهم الله تعالی- جلوه می دادیم و مشروطیت دولت جائره را دین و مذهبی در مقابل شریعت حقّه به خرج می آوردیم و مسلمان را به تمکین از این رقّیت ملعونه، وادار و به ازای این حسن خدمت، تیول و رسول و جایزه و انعام ها می گرفتیم. بعد از این، مگر در خواب ببینیم! (5)
البته در بیداری هم دیدیم؛ چرا که استبداد رضا خانی در زیر لوای مشروطیت، نضج گرفت و این نبود مگر به سبب این که از آزادی به دست آمده، پاسداری نکردیم. نوع روشن فکران به دامن استبداد و نوکری اجانب غلتیدند و بیش تر متدیّنان و عالمان به مسجد و محراب و حوزه درس بازگشتند و مردم، ترجیح دادند که به کارهای روزمره خود بپردازند و اکثر جوانان از آزادی به مفهوم زیان بخش آن، خود را متمتّع دیدند و دست مستبدان را در أعمال غیر مشروع خود باز گذاشتند.
البته چنین نبود که روح آزادی خواهی به کلی مرده باشد. در این سی- چهل سال اخیر، تحرکات آزادی خواهی، آشکارا یا پنهانی وجود داشت و سرانجام، به پیروزی آزادی و شکست استبداد در سال 57 منتهی گردید.
زمانی بود که ملت ایران، این قدر چشم و گوش بسته و متعصب بود که «لعن مرحوم قدوة المتألّهین آخوند ملا محراب حکیم رحمة الله علیه را چون قائل به وحدت واجب الوجود بود، لازم و تبرّی از حضرت کلیم- علی نبیّنا و آله و علیه السلام- را هم چون پیغمبر یهودیان است، واجب می شمردند. حتی به واسطه اشتراک در اسم، گاهی نسبت به ساحت مقدس امام هفتم علیه السلام- العیاذ بالله تعالی- جسارت می شد و از هر امر حق، به محض یک کلمه واهیه ناحقّی دوری می نمودند. حالا- بحمد الله تعالی- چشم و گوش ها باز» (6) است. مردم به زیان استبداد و فواید آزادی پی برده اند. مردم آگاهند که «حقیقت استبداد دولت غاصبه، عبارت است از اغتصاب آن و مشروطگی آن هم عبارت از انتزاعش از غاصبین است و اتّساع مشرب ها، بی ربط به این داستان و بود و نبودش ناشی از اختلاف مذاهب و نسبت به استبداد و مشروطیت دولت، یک سان است». (7)
مسلم است که آزادی، بدون آگاهی و حریت، بدون بیداری ممکن نیست. نتیجه آزادی بدون بیداری و آگاهی، سقوط در ورطه لاابالی گری و بزرگی است. مستبدان برای این که به تقاضای آزادی خواهی مردمان آزاده و آگاه، پاسخ مثبت ندهند، دریچه های بی بند و باری و هرزگی و شهوت و فساد را بر روی توده مردم، باز می گذارند. آری، به جای آزادیِ انسانیت، به حیوانیت آزادی می دهند؛ تا از این رهگذر، توده مردم- و مخصوصاً نسل جوان- را سرگرم هوس ها و شهوات کنند و خود، سوار بر توسن استبداد و خودکامگی، پایه های حکومت تملیکیه را استحکام بخشند.
آری، شعار مشروطیت، آزادی از رقّیت استبداد و مملوکیت فراعنه عصر بود و مغالطه گران، می گفتند: مقصود، آزادی از بندگی خدا و اطاعت عقل و شرع است؛ ولی توده مردم، معنای آزادی خواهی را درک کرده بودند و فریب این سفسطه ها و مغلطه ها را نمی خوردند. شرایط به گونه ای بود که هم ملت آگاه شده بود و هم به بهانه آزادی خواهی، سقوط در ورطه لاابالی گری و مذهب لاییک، مردم را تهدید نمی کرد. نه تنها مسلمانان، تحت تأثیر این مغلطه ها قرار نمی گرفتند، بلکه مسیحیان نیز میان آزادی از رقّیت فراعنه با آزادی از قیود عقل و شرع، فرق می گذاشتند.
به همین جهت است که میرزای نائینی می نویسد:
حالا- بحمد الله تعالی- ملت، بیدار و از مقتضیات دین و مذهب خود، کاملاً خبر دارند. مقتضیات مذهب مسیحیان را هم که بین الکل، مشترک است، خوب از هم دیگر تمیز می دهند و به این مغالطات و مفتریات، دوباره به اسارت و رقّیت جبابره، تن در نمی دهند و به نظیر کلمه کفرّیه لا حُکمَ إِلّا للهِ گفتن بقایای خوارج نهروان، از اطاعت احکام پیشوایان روحانی سر نمی پیچند و به روی امام زمان- أرواحنا فداه- شمشیر نمی کشند. (8)
البته نباید از نقش رهبری نهضت و ملت، غافل بود. هر گاه رهبری به دست ائمه کفر و جور بیفتد، یا به طور کلی مردم را از هر گونه آزادی محروم می کنند و یا اگر هم- به حکم ضرورت- بخواهند به مردم آزادی بدهند، راه های لاییک و بی بند و باری را به روی مردم می گشایند، تا خود را از خطر آزادی خواهی واقعی مردم و دل سوزان و دردمندان متعهد، آسوده سازند.
اما اگر رهبری به دست ائمه عدل بیفتد، مردم را به سوی آزادی واقعی سوق می دهند و طوق رقّیت و بردگی را از گردن مردم می گشایند.
امیر مؤمنان علی علیه السلام به فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود:
لا تکنٌ عبدٌ غیرِکَ فَقد جَعَلَک اللهُ حُرّاً؛ (9)
بنده دیگری نباش. زیرا خداوند تو را آزاد آفریده است.
قرآن کریم، یکی از اهداف بعثت پیامبر گرامی اسلامی صلی الله علیه و اله را گشودن زنجیرهای اسارت و بردگی و برداشتن بارهای ذلت و عبودیت، از دوش مردم، شمرده است؛ چرا که می فرماید:
(وَ یضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلَالَ الَّتی کَانَتْ عَلَیهِمْ)؛ (10)
بارها و زنجیرهایی که بر دوش آن ها بود، از دوش ایشان برمی گیرد.
سید الشهداء علیه السلام پس از توبه قهرمانانه حر، از رقیت استبداد اموری و هنگامی که با نوشیدن شربت شهادت، به آزادگی، و وارستگی کامل رسیده بود، به او فرمود:
به به، ای حر! تو حرّی. هم چنان که نام گذاشته شدی به آن. (11)
حُریت، به انسان استقلالِ شخصیت و استقامت و استحکام می بخشد.
آنان که از نعمت حریت برخوردارند، انسان هایی متعادل و معتدل و در عرصه مشکلات و حوادث سخت، راست قامتند. امام صادق علیه السلام فرمود:
الحُرُّ حُرٌّ عَلی جمیعِ أَحوالِهِ، إِن نابَتهُ نائبةٌ صبَرلَها و إِن تَداکت علیها المصائبُ لم تکسِرْهُ و إِن أُسِرَ و قُهِرَ و استبُدِلَ بالیسر عسراً کما کان یوسفُ الصّدیق الأَمین...؛ (12)
انسان آزاده، در همه حال، آزاده است. اگر مصیبتی به او برسد، صبر می کند و اگر مصیبت ها بر او حمله ور شوند، او را نمی شکنند. اسیر مغلوب و گرفتار سختی و دشواری شود. همان گونه که یوسف صدیق بود... .
آزاده بی دین، از دین دار غیر آزاده، بهتر است. بی دین عادل، (13) از دین دار ستم گر برتر است. هر چند که دین داری یعنی آزادگی، دادگری و دادگستری؛ ولی کسانی هستند که دین را ملعبه کرده اند. اینان، ایمان را به ظلم، آلوده اند. بنابراین، چگونه می توانند آزاده و دادگستر باشند. قرآن کریم می فرماید:
(الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ)؛ (14)
تنها آنان که ایمان خود را به ستم نیالودند، ایمنی و امنیت دارند و همان ها هدایت یافتگانند.
ایمان آلوده به ظلم، امنیت و آزادگی نمی دهد. آنان که در کربلا امام حسین علیه السلام و یاران بزرگوارش را شهید کردند، از آزادگی محروم بودند. هر چند دم از مسلمانی می زدند. هنگامی که حضرتش با نبردی قهرمانانه، دشمن خوار و زبون را به حیرت افکنده بود، گروهی نابکار، حمله به خیام حرم بردند. حضرت، آن ها را مخاطب ساخته، فرمود:
ای شیعیان آل ابوسفیان! اگر دست از دین برداشتید و از روز قیامت و معاد نمی ترسید، پس در دنیا آزاد مرد و با غیرت باشید و رجوع به حسب و نسب خود کنید؛ زیرا که شما عرب می باشید. (15)
مردم را باید از قید نکبت بار رقّیت و بردگی آزاد کرد؛ اما نباید به نام مقدس آزادی و آزادگی، آن ها را به سمت لجام گسیختگی و هرزگی و بی بند و باری سوق داد. تمام ملت های جهان باید از نعمت آزادی و قانون مندی برخوردار باشند. هیچ محدودیت و ممنوعیتی بدون قانون مورد قبول عقل و شرع روا نیست. هر ملتی «چه متدین به دین و ملتزم به شریعتی باشد و یا آن که اصلاً به صانع عالم هم قائل نباشد» (16) باید با جور و استبداد و خفقان مبارزه کند و عوامل سلب حریت را از بیخ و بن براندازد. «طرف این تشاجر و تنازع هم فقط حکومت مغتصبه رقابشان است نه صانع و مالک و پروردگارشان». (17)
برنامه اصلی دین، همواره مبارزه با استبداد بوده است. چرا «انبیا و اولیا علیه السلام با فراعنه سلف و... پیروان ایشان با طواغیت خلف» (18) مبارزه می کردند؟
در نهضت مشروطیت «اهتمام در تبدیل نحوه سلطنت، همه بر سر استنقاذ این اعظم مواهب الهیه- عزّ اسمه- از مغتصبین» (19) بود. آری «حقیقت تبدیل نحوه سلطنت غاصبه، عبارت از فوز ملت به این موهبت است. از این جهت، تمام همت ظالم پرستان بر صرف قلوب ملت از ادراک حقیقت آن، مصروف» (20) بود. تنها وسیله قلع و قمع دشمنان آزادی، بیداری و آگاهی و غیرت و همت ملت است.
این مطلب، به معنای سکولاریزه کردن حکومت و سیاست نیست. گمان نشود که نظر میرزای نائینی، جدا کردن دین از سیاست بوده است. دین و سیاست جدایی ناپذیرند. یا سیاست دین را قبضه می کند و در مسیر اغراض شیطانی خود سوقش می دهد، یا دین، سیاست را قبضه و تلطیفش می کند.
بسیارند، چیزهایی که وجدان بشرِ عاقل، از آن ها نفرت دارد؛ خواه دین دار باشد و خواه بی دین. ظلم، بردگی، خیانت، هرزگی و بی عفتی، دروغ، تزویر و... اموری هستند که هر انسان عاقل و آگاهی از آن ها بیزار است. در محیط سالم دین داری، انسان بهتر می تواند به زندگی مطلوب و ایده آل، برسد و در محیط بی دینی، به دشواری می شود به زندگی مطلوب و ایده آل نایل شد؛ بلکه باید گفت: محال است.
سکولاریزه کردن حکومت و سیاست، یعنی منزوی کردن دین و اهل ایمان و در نهایت، ملعبه کردن دین دو راه رفع تنگناهایی که سیاستمدار بی دین، در آن، گرفتار شده است.
آن هایی که امروزه، دم از مسلمانی می زنند و شعار تو خالی سکولاریزه کردن حکومت و سیاست سر می دهند، همان هایی هستند که ایمان خود را به ظلم و ستم آلوده اند. سیاست و حکومت، بخشی از اسلام است. اسلام، نه تنها دین آداب و احکام فردی است؛ بلکه دینِ اجتماع و سیاست، دین امر به معروف و نهی از منکر دین مبارزه و جهاد نیز هست. هم جهاد اصغر دارد و هم جهاد اکبر و جهاد اکبر را بر جهاد اصغر، مقدم می دارد. (21) با جهاد اکبر، دشمن درون را از پای در می آورد و با جهاد اصغر، دشمن برون را. اگر دشمن درون را نکشیم، حریف دشمن برون هم نیستیم.
ای شهان کشتیم ما خصم برون
هست خصمی زان بتراندر درون
کشتن این، کار عقل و هوش نیست
شیر باطن، سخره خرگوش نیست
قوتی خواهم ز حق دریا شکاف
تا به ناخن برکند آن کوه قاف
آن هایی که امروزه اسیر شعار سکولاریزه کردن حکومتند، از اخلاق و رفتار و گفتارشان پیداست که روی دل به کعبه شیطان بزرگ دارند. این ها که از عبودیت خدا در مقوله دین و سیاست، گریزانند، به رقّیت صهیونیسم و امپریالیسم سرخوش و مفتخرند.
در روزنامه ها خواندیم که در کنفرانس برلین، وقتی یک روحانی- در حالی که به نشانه عزای ماه محرم، لباس سیاه به تن داشت- وارد می شود، جمعی از حاضران، با صدای بلند، گریه مسخره آمیز می کنند. سپس حدود نیم ساعت، به رقص و آواز می پردازند و دو زن و مرد عریان- به قول اصلاح طلبان- به انجام حرکات موزون می پردازند. رئیس جلسه ملتمسانه فریاد می زند که این روحانی، طرف دار جدایی دین از سیاست است و قاطعانه، آن را دنبال می کند و خود مدعی شده است که در هیچ جای اسلام، دلیلی برای حجاب اسلامی وجود ندارد؛ ولی گوش ها بدهکار این التماس ها نبود. این شخص برای خوشحالی مستمعان، به روحانیت، اهانت می کند.
او لابد خودش را روحانی نمی داند وگرنه اهانت به روحانیت، یعنی اهانت به خودش. (22)
اگر عقل داشتیم، می فهمیدیم که عزت مسلمان به اسلام و عزت روحانی به روحانیت است. آن که اسلام و روحانیت را خدشه دار می کند، خودش را حقیر و کوچک ساخته است.
آن زنی که به مجلس جمهوری اسلامی راه پیدا می کند و به جدایی زن و مرد در اتوبوس های شرکت واحد، اعتراض می کند و عکس های جلفی از او در روزنامه ها به چاپ می رسد، بداند که در نقش فرح ها و اشرف های فراری بازی می کند. به یقین مجلس شورای اسلامی جای چنین افرادی نیست.
باید اصلاح طلبان متدین و معتقد، هر چه زودتر خطِّ خود را از اصلاح طلبان سکولار جدا کنند. متدین، حریت واقعی می خواهد و سکولار، آزادی به معنای بی بند و باری را می جوید. اگر اصلاح طلبان متدین، از عاشقان سکولار، جدا نشوند، به غضب خدا و ملت مسلمان گرفتار خواهند شد.
در کنفرانس برلین، زنی عریان شد و روسری بر سر افکند و برای حاضران رقصید. همه سخنرانان، از اصلاح طلبی، سخن می گفتند. واژه ای که بیش از هر چیز بر سر زبان ها جاری بود، واژه اصلاح طلبی بود. هر کسی در این باره از منظر خود سخن می گفت.
«اما وجه غالب، در گفته حاضران، تخطئه ی حکومت و قوانین دینی و محاکمه گذشته انقلاب بوده است». (23)
آیا با چنین وضعی، حجت بر اصلاح طلبان متدین تمام نشده است؟ شما آب به آسیاب که می ریزید؟! اصلاح طلبان سکولار، دارند نشان می دهند که چه می خواهند و چه می جویند؟ حیف است که شما نردبان ترقی آن ها بشوید. آن ها هنگامی که به آرزوی خود برسند، نه تنها عمامه را از سر، بلکه سر را هم از تن شما برمی دارند. مگر این که شما هم در برابر اربابان آن ها طوق رقّیت به گردن افکنید و شریح وار، قاضی آن ها و ابوهریره وار، بازرگان حدیث برای آن ها باشید. آری «آن روز که اصلاح طلبان دینی، هم چون مجمع روحانیون، مجاهدین انقلاب و گروه هایی از این قبیل، خدای ناکرده، تمامی پلهای پشت سر را در حد فاصل میان خود و نیروهای دل سوز حزب اللهی و وفادار به انقلاب، خراب کنند، زمان پاک سازی آنان، توسط ضد انقلابیون خانگی فرا خواهد رسید». (24) خوشبختانه اصلاح طلبان دینی و در رأس آن ها دبیر محترم مجمع روحانیون مبارز و رئیس مجلس شورای اسلامی امتحان خوبی دادند و ثابت کردند که اصلاحات را در چارچوب دین می خواهند اکنون، همه چیز آشکار شده است. راه از بیراهه روشن است. اصلاح طلبان غیر دینی به روشنی نشان داده اند که راهشان، حسینی نیست؛ بلکه راهشان یزیدی است. این ها یزیدیان زمانند. در کنفرانس برلین، از افق های دور دست تکلیف متدینان را روشن کردند. گفتند که «جریان اصلاح طلبی، خمینی را به موزه تاریخ می برد» (25) و خبرنگار آلمانی می گوید: «سخنان خوشحال کننده ای است» (26) چه خوب که معلوم شد در زیر نقاب اصلاح طلبی، چهره کریه افسادطلبی و هرزگی پنهان است.
در این جا توضیحی لازم است. در عبارت منقول از روزنامه کیهان، نام مجاهدین انقلاب در لیست اصلاح طلبان دینی ثبت شده است. این مطلب مربوط به سال 79 است. در سال 81 حوادثی پیش آمد که جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ناچار شده که گروه یا حزب مجاهدین انقلاب را غیر مشروع اعلام کند. دلیل آن، سخنرانی یکی از اعضای این حزب در همدان بود که تضاد آشکاری با دین داشت.
خلاصه آن چه در این سخنرانی آمده، چند نکته است:
1. پروتستانیسم اسلامی
سخنران معتقد است که اسلام بنیادگرا خیلی شدیدتر از اسلام سنت گرا، ارزش های انسان را لگدمال می کند. او مدعی است که دین در مرکز انحطاط قرار دارد. اگر آن دین منحط تغییر نکند و اصلاح نشود، امید به هیچ اصلاحی نیست.2. انکار مقامات معنوی امامان
او معتقد است که روحانیت، امامان معصوم را لاهوتی کرده است. یعنی آن ها لاهوتی نیستند.3. نکوهش تقلید از فقها
او می گوید: مگر مردم میمون هستند که از فقها تقلید کنند؟سازمان مجاهدین به جای این که از سخنان کفرآمیز یکی از اعضای خود تبرّی جوید، اعلام کرد: او به روحانیت اعتراض کرده و گفته است که این طبقه نباید امتیاز ویژه داشته باشد و بدین ترتیب، کوشش کرد که از کنار استهزاهای او نسبت به روحانیت و مطالب خلاف شرع او بگذرد و سخنان او را مورد تأیید قرار دهد. (27)
کاری که مجموعه افرادی که خود را به نام مقدس مجاهدین انقلاب اسلامی، معرفی کرده اند انجام داده اند، انسان را به یاد سخنی از امیرالمؤمنین علی علیه السلام می اندازد، که فرمود:
آنچه می گویم، در عهده خویش می دانم و خود، آن را ضامنم، آن که عبرت های روزگار، او را آشکار شود و از آن، پند پذیرد و از کیفرهایی که پیش چشم اوست عبرت گیرد، تقوا نگاهش دارد و نگذارد که در شبهه ها فرو غلتد. (28)
آن گاه مخاطبان را هشدار می دهد و می فرماید:
بدانید که روزگار، دیگر باره شما را در بوته آزمایش ریخت، مانند روزی که خدا پیامبر شما را برانگیخت. (29)
نقل این سخنان که گویی تاریخ ضدورش زمان خود ماست، برای این است که افراد بیدار باشند و غرور قدرت و مال و مقامی که به برکت این انقلاب و خون پاک شهیدان به دست آورده اند، آن ها را به بیراهه نکشاند و بدانیم که حتماً در بوته امتحان قرار می گیریم و غربال می شویم. تا خوب ها بمانند و کثافات دفع شوند.
دنباله سخن امام دردمندان، خواندنی است:
وَالّذی بَعَثَهُ بِالحَقِّ لَتُبَلبَلُنَّ وَ لَتُغَرَبلُنَّ غَربَلَةً وَ لَتُساطُنَّ سوطَ القِدرِ، حَتَّی یَعُودَ أَسفَلُکُم أَعلاکُم وَ أَعلاکُم أَسفَلَکُم وَ لَیسِبقَنَّ سابِقُونَ کانُوا قَصَروُا وَ لَیَقصُرَّنَ سَبّاقُوُنَ کانُوا سَبَقوا؛ (30)
به خدایی که پیامبرش را به حق برانگیخت، به هم در می آمیزید و هم چون دانه که به غربال سپارند یا دانه هایی که در دیگ آشپزی ریزند، روی هم می ریزید، تا آن که در زیر است به بالا آید و آن که در بالاست، به زیر آید و آنان که دنبال مانده اند، پیشی گیرند و آنان که پیشی گرفته اند، دنبال بمانند.
آری، اینان از پیش تازان انقلاب بوده اند و اینک واداده و واپس مانده اند. آیا از آغاز همین بوده اند و اینک چهره خود را آشکار کرده اند، یا این که چون در بوته امتحان قرار گرفته اند، نتوانسته اند از عهده امتحان برآیند؟
اینان باید بدانند که دین اسلام جاویدان است و نیازی به دستکاری تحریف کنندگان و اصلاح طلبان مغرض ندارد. مقام امامان هم طبق اخبار متواتر، لاهوتی است و تقلید آگاهانه امری عُقلایی است و صفت بوزینه ها نیست.
پی نوشت ها :
1. تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 96.
2. همان، ص 53 و 96.
3. همان.
4. همان.
5. همان، ص 99.
6. همان، ص 97 و 98.
7. همان.
8. همان، ص 99.
9. نهج البلاغه، نامه 31.
10. اعراف (7) آیه 157.
11. منتهی الآمال، ج 1، ص 258.
12. الکافی، باب الصبر، ج 2، ص 89.
13. منظور عدالت اجتماعی است؛ چرا که عدالت در همه ابعاد، نصیب آدم بی دین نمی شود.
14. انعام (6) آیه 82.
15. منتهی الآمال، ج 1، ص 284.
16. تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 97.
17. همان.
18. همان.
19. همان.
20. همان.
21. «مرحباً بقومٍ قَضَوا الجهاد الأَصغَر فعلیکُم بِالجهادِ الأَکبر...» ( سفینة البحار، ج 1، ص 197).
22. روزنامه کیهان، 79/1/23.
23. همان.
24. همان.
25. همان.
26. همان.
27. ر. ک: روزنامه کیهان، ش 17437، 81/5/8، ص 6.
28. نهج البلاغه، خطبه 16.
29. همان.
30. همان.
بهشتی، احمد؛ (1382)، اندیشه سیاسی نائینی، قم: مؤسسه بوستان کتاب، مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم