ظهور اسلام و پیامدهای جهانی آن

چگونگی ظهور اسلام و داستان بنیان گذار آن و نخستین اصحاب و مریدان او فقط از کتاب آسمانی مسلمین و احادیث و تذکره های تاریخی به دست ما رسیده است. مدتی طول کشید تا این رویدادها توجه جهان خارج و گواهی ناظران
پنجشنبه، 1 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ظهور اسلام و پیامدهای جهانی آن
 ظهور اسلام و پیامدهای جهانی آن

 

نویسنده: برنارد لوئیس
مترجم: حسن کامشاد



 

چگونگی ظهور اسلام و داستان بنیان گذار آن و نخستین اصحاب و مریدان او فقط از کتاب آسمانی مسلمین و احادیث و تذکره های تاریخی به دست ما رسیده است. مدتی طول کشید تا این رویدادها توجه جهان خارج و گواهی ناظران مستقل و بیگانه را جلب کند. اسلام از این حیث بی شباهت به یهودیت و مسیحیت و سایر ادیان بزرگ بشری نیست، و مشکلی همسان به مورخ عرضه می دارد. در همان اوان کار در قرون وسطا پاره ای از حکمای مسلمان، خشکه مقدس و موشکاف تر از دیگران، در حالی که صحت و کمال پیام دینی را بدون قید و شرط قبول داشتند، دقت و حتی صدق برخی روایات تاریخی یا تذکره های شخصی را مورد تردید قرار دادند. پژوهش های انتقادی جدید، وارسته از این گونه قیود، شماری پرسش های دیگر پیش نهاده است، ولی مادام که شواهدی مستقل به صورت کتیبه، سند و یا مدارک دیگر آن زمان شناسایی نشود، بسیاری از روایاتِ نقلی تاریخ صدر اسلام بحث انگیز می ماند، و تاریخ نگاری انتقادیِ این مبحث در بهترین وجه مردد و غیرقطعی می نماید.
کلیاتِ داستان برای مسلمانان روشن و مُسَلم است. نفس رسالت، مبارزات و پیروزی نهایی پیغمبر، شالوده جامعه اسلامی، تغییر و تحول پیروان و جانشینان، چه از خود کلام الله و چه از خاطرات دست اندرکاران، که به ما رسیده مشهور است؛ و درون مایه آگاهی تاریخی مسلمانان را در هر نقطه جهان تشکیل می دهد. طبق حدیث، محمدبن عبدالله در حوالی چهل سالگی به نبوت رسید. شبی در ماه رمضان، هنگام مجاورت حضرت در غار حراء، جبرائیل بر وی ظاهر شد و گفت «بخوان!» محمد درنگ می کند، فرشته سه بار سخن خود را باز می گوید تا آن که محمد می پرسد «چه بخوانم؟» آنگاه فرشته می گوید «بخوان به نام پروردگارت که بیافرید؛ انسان را از خون بسته ای بیافرید؛ بخوان و خداوند بزرگوار تو کسی است که با قلم یاد داد، و آن چه را که انسان نمی دانست به او بیاموخت». نص عربی این کلمات چهار آیه اول سوره نود و شش قرآن مسلمین است. واژه قرآن در عربی مفهوم «تلاوت و از برخوانی» را توأمان دارد و مشعر بر کتابی است متضمن آیاتی که به عقیده مسلمانان از جانب خداوند به محمد وحی شد. پس از این پیام نخستین، پیام های متعدد دیگری نازل شد که حضرت رسول برای مردم زادگاهش بیاورد، و از آنان خواست دست از اعمال و معتقدات بت پرستانه خود بردارند و خدای یکتای عالم را پرستش کنند.
ولادت محمد، بنابر روایت، در حدود سال 571 میلادی در خانواده ای از قبیله قریش عرب، در واحه کوچک مکّه در منطقه حجاز در مغرب عربستان بود. قسمت اعظم شبه جزیره عربستان در آن هنگام بیابان لم یزرع با تعدادی واحه پراکنده بود و چند راه کاروان رو نیز از آن جا می گذشت. اهالی بیش تر چادرنشین بودند، و از طریق گله داری، پرورش بز و شتر و گوسفند، گاه تاخت و تاز به طوایف رقیب و واحه نشینان و مردم سرحدات معیشت می کردند. جمعی هم در نقاطی انگشت شمار که خاک مستعد بود به زراعت اشتغال داشتند؛ و گروه دیگری به تجارت، منتهی به تناوب، یعنی تنها در مواردی که اوضاع جهانِ خارج آمد و رفت را به راه های سراسری عربستان باز می گرداند. بروز مجدد جنگ میان ایران و روم در قرن ششم یکی از این موارد بود، و شماری شهر کوچک در مسیر راه کاروانی مدیترانه به شرق، موقتاً، رونق یافتند. یکی از این شهرها مکه بود.
در سال های اولیه رسالت محمد، ابتدا تعدادی از افراد خانواده خود او و سپس کسانی از محافل دیگر اسلام آوردند. این افکار نوین به مرور زمان الهام بخش نهضتی شد و در ضمن سوء ظن و ضدیت خانواده های سرشناس مکه را برانگیخت. این ها پیغمبر و تعلیماتش را تهدیدی برای نظم دینی و مالی موجود، و نیز برای موقعیت ممتاز خویش می دیدند. سیره نبوی در این باره از فشار و مضیقه و حتی اذیت و آزار سخن می گوید تا آن جا که پاره ای از نوکیشان ترک وطن کردند و در سوی دیگر بحر احمر، در حبشه پناه جستند. در 622 میلادی، حدود سال سیزدهم بعثت، فرستادگانی از شهر کوچک یثرب (نام قدیم مدینه)، واقع در واحه دیگری در 400 کیلومتری شمال مکه، با رسول خدا بیعت کردند. اهالی یثرب محمد و پیروانش را به شهر خود خواندند، حضرت را در اختلافات خود حَکَم ساختند، و تعهد سپردند که از او و از مسلمانان مکّی همراهش همچون مردم خود دفاع کنند. محمد شصت خانوار از پیروان خود را پیشاپیش به آن جا فرستاد، و سرانجام خود نیز در پاییز همان سال به آن ها پیوست. این کوچ جمعی پیغمبر و مریدان از مکه به یثرت در عربی به هجرت موسوم است و مسلمانان آن را لحظه سرنوشت ساز رسالت محمد می دانند. بعدها، وقتی تقویم اسلامی درست شد، این هجرت را مبدأ آن قرار دادند. یثرب مرکز دین و امت اسلام گردید و در طول زمان مدینه- یعنی شهر- نامیده شد. جماعت پیروان را امت خواندند، و مفهوم این واژه هم مانند خود جامعه به تدریج تحول یافت.
در مکه محمد فردی عادی در کشمکش و رو به رو با بی اعتنایی و سپس دشمنی زمامداران آن جا بود. در مدینه خود زمامدار شد و نه تنها قدرت دینی بلکه قدرت سیاسی و نظامی پیدا کرد. طولی نکشید که حکومت اسلامیِ نوپایِ مدینه درگیر مخاصمه با حُکام کافر مکه شد. پس از منازعه ای که هشت سال به درازا انجامید، پیغمبر مکه را فتح کرد و، با امحای بت پرستی همشهریان و استقرار دین اسلام به جای آن، توفیق خود را به اوج رسانید.
بدین قرار، میان زندگی محمد و زندگی انبیای پیشین، موسی و عیسی، به نحوی که در روایات پیروان شان آمده، تفاوتی اساسی وجود دارد. موسی مجال نیافت به ارض موعود برود، و در حالی که قوم یهود هنوز در راه بود درگذشت. عیسی مصلوب شد، و مسیحیت قرن ها کیشی در اقلیت، تحت آزار و پیگرد باقی ماند، تا آنکه کنستانتین امپراتور روم ایمان آورد و عیسویان را توانمند ساخت. محمد ارض موعودش را فتح کرد، و در طول حیاتش در این جهان پیروزی و قدرت به دست آورد، و حاکمیت سیاسی و اقتدار نبوی خویش را به اجرا گذاشت. در مقام رسول خدا، وحیِ دینی آورد و پیروان خود را هدایت کرد و در عین حال، در مقام پیشوای جامعه اسلامی، به وضع قانون، اِعمال عدالت، جمع آوری مالیات، سیاست گذاری، جنگ و صلح پرداخت. امت او که ابتدا جماعتی بیش نبود، کم کم مبدل به دولت و به زودی امپراتوری شد.
هنگام رحلت پیغمبر- برحسب روایت در 28 صفر سال 11 ه.ق- رسالت نبوی او تکمیل بود. مسلمانان هدف رسالت محمد را الغای بت پرستی و اعاده یکتاپرستی حقیقی، که پیامبران پیشین نیز تعلیم داده و لیکن تحریف یا متروک شده بود، و نیز آوردن آیات نهایی، مبیّن دین راستین و شریعت مقدس، می دانند. محمد به باور آنان خاتم الانبیاء است و مکاشفه مشیّت الهی برای بشر به هنگام رحلت او تکمیل شده بود و پس از آن حضرت پیامبر و وحی دیگری نخواهد آمد.
امر خطیر معنوی بدین منوال تکامل یافت، وظیفه روحانی پایان پذیرفت. اما تکالیف دینی- از جمله دفاع و پاسداری از شریعت الهی و اشاعه آن در بقیه جهان- باقی ماند. لازمه ادایِ مؤثر این فریضه اِعمال مداوم قدرت سیاسی و نظامی- در یک کلمه، حاکمیت- به وسیله یک دولت بود.
محمد هیچ گاه خود را بش از موجودی فانی ندانست، رسول خدا، هادی خلق الله، بود ولی شخصاً دعوی ربانیّت یا ابدیّت نداشت. به گفته قرآن: «و نیست محمد مگر پیغمبری از طرف خدا که پیش از او نیز پیغمبرانی بودند و از این جهان در گذشتند. اگر او نیز به مرگ یا شهادت درگذشت باز شما به دین جاهلیت خود رجوع خواهید کرد!»
پیغمبر رحلت کرده بود، و دیگر رسولی نخواهد آمد. پیشوای امت و دولت اسلامی در گذشته بود، و بایست جانشینی برایش پیدا کرد. حلقه درونی صحابه محمد، در این وضع اضطراری، ابوبکر، یکی از نخستین و سرشناس ترین کسانی را که اسلام آورده بود، از میان خود برگزید. به روایت تذکره نویسان، ابوبکر به خود لقب خلیفه داد که حائز ابهامی مناسب بود، و در عربی مفهوم جانشین و نیز نایب را توأماً القا می کند. ابوبکر، به روایتی خلیفة الرسول الله، و به روایت دیگری خلیفة الله بود، که دعوی دوم واجد معانی ضمنی متعددی است. در هر حال شخص ابوبکر و یا انتخاب کنندگان او در آن زمان به احتمال چنین تصوراتی در سر نداشتند. ولی عمل بِالبداهه ی آنان موجب پیدایش نهاد بزرگ خلافت- برترین مقام فرمانروایی جهان اسلام- شد.
تاریخ اولیه خلافت اسلامی، مانند سرگذشت خود پیامبر، اکثراً از مآخذ خود مسلمین به دست ما رسیده است، و مدتی گذشت تا مورخان سرزمین های دیگر از ظهور و پیشرفت دین و دولت جدید سخن راندند.
به گفته مورخان اسلامی، هنگام رحلت پیغمبر، دین او هنوز منحصر به قسمت هایی از شبه جزیره عربستان بود. اعرابی که دین بر آن ها نازل شده بود نیز محدود به خود بودند، و فقط شاید مفرّی به سرحدّات هلال الخصیب داشتند. سرزمین های پهناور آسیای جنوب غربی، افریقای شمالی و جاهای دیگری که بعدها بلاد اسلام، قلمرو خلفا و، به اصطلاح امروزی، جهان عرب، شد آن موقع هنوز به زبان های دیگری تکلم می کردند، پیرو مذاهب دیگری بودند، و از حُکام دیگری فرمان می بردند. اندکی متجاوز از یک قرن پس از فوت پیغمبر، تمامی منطقه دگرگون شد، و این بی تردید یکی از سریع ترین و شگرف ترین تغییرات سرتاسر تاریخ بشر بود. در اواخر قرن هفتم میلادی، جهانِ خارج شاهد ظهور دین و قدرت جدیدی بود، امپراتوری خلفای اسلامی در مشرق آسیا تا مرزهای هندوستان و چین و گاه تا ورای این مرزها، در غرب در امتداد کرانه جنوبی مدیترانه تا اقیانوس اطلس، در جنوب فراسوی سرزمین های مردم سیاه پوست افریقا، در شمال تا قلب ممالک سفیدپوستان اروپا گسترش داشت. در این امپراتوری پهناور، اسلام دین رسمی بود و زبان عربی به سرعت جای زبان های دیگر را می گرفت و وسیله اصلی بیان زندگی عمومی می شد.
امروز، بیش از چهارده قرن پس از طلوع عصر اسلام، مدت هاست از امپراتوری خلفای عرب اثری نمانده است. ولی در کلیه ممالکی که اعراب فتح کردند- به استثنای فقط اروپا در غرب و ایران و آسیای مرکزی در شرق- شکل های مختلف عربیِ گفتاری زبان محاوره مردم و عربیِ ادبی زبان اصلی تجارت، فرهنگ و حکومت است. عربی به عنوان زبان دین- یعنی زبان قرآن و الهیات و شرعیات- بسی فراتر از سرزمین های عربی زبان، و رفته رفته به بیرون از محدوده فتوحات اعراب، رفت و در بسیاری از مناطق آسیا و آفریقا که هرگز زیر سلطه عرب نبود نیز تعمیم یافت.
بسط دامنه دین اسلام و امپراتوری عرب تا حد زیادی به یاری مردم ایالات تسخیر شده صورت گرفت، که سریعاً به تعداد افزاینده ای به اسلام پیوستند و امپراتوری را نیرو بخشیدند. در مغرب، بربرهای شمال افریقا، پس از مقاومت شدید اولیه در برابر پیشتازان عرب، همدست آنان در تسخیر و استعمار اسپانیا شدند، و بعداً خودشان بسیاری از سیاه پوستان جنوب صحرا را مسلمان و مستعمره خویش کردند. در مشرق، ایرانیان، پس از آن که دولت شاهنشاهی شان از بین رفت و دستگاه موبدان از قدرت افتاد، به ساختار و معنای آیین اسلام دل بستند، و کیش تازه خود را به اهالی دو رگه تُرک- ایرانیِ آسیای مرکزی بُردند. در این میان، مردمِ اکثراً مسیحیِ آرامی زبان عراق و سوریه و فلسطین (هلال الخصیب) و عیسویان قبطی زبان مصر، که سالیان متمادی تابع امپراتوری ایران با بیزانس بودند، سیطره یک امپراتوری را با امپراتوری دیگری مبادله کردند و اربابان جدید خود را کم توقع تر، با تحمل تر و از همه بالاتر، پذیراتر از قدیمی ها یافتند.
دگرگونی به اسلام و به عربیت در این ممالک نسبتاً آسان بود. مالیات های اعراب، به ویژه برای مسلمانان، و هم چنین سایر مردمان، کم تر از بیزانسی ها بود. دولت اسلامی بدون توجه به ظرایف شرعی مدارایِ قانونی یکسانی با همه فِرق مسیحی داشت و این موضوعی بود که در زمان کنستانتین مشکلات فراوانی برای عیسویان غیر ارتدکس و کلیسای آن ها به وجود آورده بود. یهودی ها که در حکومت پارتیانِ ایرانی و امپراتورهای بی دین رومی، تا اندازه زیادی از تساهل و رَواداری برخوردار بودند، در عهد ساسانیان و نیز رومیانِ مسیحی که به نسبت کم تحمل تر بودند، وضع چندان مساعدی نداشتند، و لذا در دولت اسلامی اعراب وضع شان به مراتب بهتر شد.
فرمانروایان عرب و سرداران سپاه آن ها اگرچه اکثراً شهرنشین و اهل دو شهر واحه ای مکه و مدینه بودند، از اصل و نسب بیابانی شان فاصله چندانی نداشتند، و لشکریان عرب که فتوحات را تحقق بخشیدند هم بیش تر بادیه نشین بودند. استراتژی اعراب در جنگ ها و در کشورگشایی های شان تا حد زیادی متکی به کاربرد ماهرانه قدرت بیابانی بود، که یادآور بهره گیری مردمِ بحری مغرب زمین از قدرت دریایی خویش در بنای امپراتوری های بعدی است. اعراب در پهنه بیابان در موطن و مأوای خود بودند و دشمنان شان در محیطی ناآشنا. بیابان برای اعراب دوست، خودمانی و در دسترس بود؛ برای دشمنان شان، برهوتی پرت و پلا، پر از سختی و مخاطرات وحشتناک- همان طور که خشکی نشینان هم از دریا هراس داشتند. برای عرب ها بیابان راه ارتباطیِ ارسال پیام، اعزام تدارکات و تجدید قوا، راه عقب نشینی در مواقع اضطرار، مصون از مزاحمت یا تعقیب دشمنان- و نیز راهی به پیروزی به هنگام موفقیت- بود. امپراتوری اعراب در واقع ترعه سوئزِ خود را داشت، و آن کوره راه گذر بیابانی از درون برزخ [جغرافیایی] سوئز، نقطه الحاق آسیا به افریقا بود.
اعراب پایگاه اصلی نظامی و مرکز اداری خود را در هر مملکتی که به تصرف در می آوردند در حاشیه صحرا و بیابان قرار می دادند. و در هر کجا که شهر مناسبی از این نظر وجود داشت، مثلاً دمشق، آن جا را پایتخت خود می کردند. بسیاری اوقات هم ناچار می شدند مراکزی جدید، که بعداً شهرهای جدید شد، بسازند که جواب گوی احتیاجات سوق الجیشی و کشورگشایی آن ها باشد. مهم ترین این شهرهایِ پادگانی کوفه و بصره در عراق، قم در ایران، فسطاط در مصر و قیروان در تونس بود.
این ها به اصطلاح جبل الطارق و سنگاپور، بمبئی و کلکته اوایل امپراتوریِ اعراب بودند. عنوانی که در عربی برای این گونه شهرها به کار می رفت «مصر»، جمع آن «امصار»، لغتی آرامی و بسیار قدیمی بود که در اصل ظاهراً معنی مرز یا حد می داد و لذا به مناطق مرزی یا ایالتی اطلاق می شد. این واژه برحسب اتفاق در کتاب مقدس عبرانی، همچنین در زبان آرامی و عربی، نام کشور مصر نیز بود. امصار در حکومت و مآلاً در عربی سازیِ ایالات نقش عمده ای داشتند. اعراب، در ایام اولیه، اقلیتی کوچک و مجزا، منتهی? غالب، در امپراتوری خود بودند. مرزنشینان عرب و زبان آن ها بر امصار چیره بود. هسته اصلی هر یک از امصار پادگان های نظامی بود، که رزمندگان مهاجر عرب در تشکل های عشیره ای در آن مستقر شده بودند. پیرامون این هسته مرکزی شهری مرکب از صنعت گران، دکانداران و دیگران، و بیش تر از مردم بومی، به وجود می آمد که نیازمندی های گوناگون حکام و سپاهیان عرب و خانواده های شان را برآورده می کرد. این شهرهای حاشیه ای کم کم وسعت و ثروت و اهمیت یافت، و شمار فزاینده کارکنانِ محلی در استخدام دولت عربی را در خود جا داد. اینان همه از سر اجبار زبان عربی آموختند و تحت تأثیر سلیقه، رفتار و افکار عرب قرار گرفتند.
گاهی گفته می شود که دین اسلام با فتح و تصرف اشاعه یافت. این گفته- با وجود آن که دو جریان متوازی تسخیر و مستعمره سازی گسترش اسلام را تا اندازه زیادی امکان پذیر ساخت- گمراه کننده است. هدف اصلی فاتحان آن نبود که دین اسلام را به زور و قهر تحمیل کنند. قرآن از این بابت صراحت دارد: «لا? اِکراهَ فی الدّین» (سوره بقره، آیه 256). این عموماً به معنای آن گرفته شد که اسلام به پیروان ادیان توحیدی و کتب مقدسی که مراحل قبلی وحیِ الهی می شناسد، رخصت می دهد تحت شرایط موضوعه دولت و شریعت اسلامی از مذاهب خود پیروی کنند. موقعیت کسانی که یکتاپرست نبودند و کتاب مقدسِ به رسمیت شناخته شده ای نداشتند، بسی شاق تر بود، ولی در مناطق زیر فرمان فاتحان اولیه عرب چنین کسانی یا اصلاً نبودند یا بسیار معدود بودند. به ساکنان سرزمین های تسخیر شده دلگرمی های مختلف، مثلاً مالیات های سبک تر، برای پذیرش اسلام اعطا می شد، ولی اجباری در کار نبود. در مورد ادغام و «تعریب» اقوام تابع، دولت عرب از این هم کم تر سخت گیر بود. ولیکن نسل های اولیه فاتحان عرب موانع اجتماعی شدیدی سر راه غیر اعراب، حتی پس از آن که اسلام می آوردند و به عربی سخن می گفتند، می نهادند. زناشویی زنان عرب و مردان غیرعرب را تشویق نمی کردند- اما عکس قضیه صادق نبود- و تساوی کامل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی خود و تازه مسلمانان را قبول نداشتند تا آن که تغییرات انقلابی قرن دوم اسلام پیش آمد و به امتیازات اعراب پایان داد و علی هذا رَوند عربیت شتاب پیدا کرد.
نکته طرفه و شگفت آور امپراتوری عرب، نه فی نفسه فتوحات نظامی آن، بلکه عربی و اسلامی کردن اقوام تسخیر شده است. دوران برتری سیاسی و نظامی عرب بسیار کوتاه بود، و دیری نپایید که اعراب مجبور شدند، از سلطه خود بر امپراتوری، و حتی از رهبری تمدنی که اسلام خود به وجود آورده بود، دست بشویند و زمام امور را به ملل دیگر بسپرند. اما زبان و دین و موازین شرعی اسلام، یادگار پایدار حکومت عرب ها باقی ماند- و هنوز هم پابرجاست.
تحول بزرگ، عمدتاً، در فرایند موازی استعمار و همسان سازی تحقق پذیرفت. بسیاری بر آن اند که یکی از نیروهای پیش برنده فتوحات مسلمین فشار جمعیت زیاد در شبه جزیره لم یزرع عربستان بود، از این رو در سال های اولیه حکومت اسلامی جمع کثیری از اعراب از استحکامات از هم پاشیده امپراتوری های قدیمی گذشتند و به سرزمین های حاصل خیز تصرف شده مهاجرت کردند. ابتدا فقط به صورت اقلیت حکمران آمدند و مرکب بودند از قشون اشغال کننده و طبقه ای از سربازان چیره گر، امرای ارشد و زمین داران. دولت عرب اراضی دولتیِ نظام قدیم، و نیز املاک دشمنان نظام جدید و فراریان را تصاحب کرده بود و قلمرو پهناوری برای بذل و بخشش در اختیار داشت که با شرایط مساعدی به عرب ها واگذاشت یا اجاره داد. اینها مالیاتی بسیار کم تر از مالکان برجا مانده ی محلی می پرداختند. مالکین بزرگ عرب، معمولاً زمین های خود را با کارگران بومی زراعت می کردند و خود در شهرهای پادگانی می زیستند. نفوذ عرب، به طور مستقیم و یا از طریق جماعت فزاینده تازه مسلمانان محلی، که بسیاری در ارتش خدمت می کردند، از همین شهرها به نواحی اطراف پراکنده شد. کسانی که مدعی خون پاک عربی بودند مطالبات نوکیشان اسلام را برای برابری اقتصادی و اجتماعی متکبرانه رد می کردند، با وجود این مردم بیش تر و بیش تری دین و سپس زبان فاتحان را پذیرفتند.
شأنِ لسان اشرافیتی فاتح، ارزش عملی زبان حکومت و تجارت، تنوع و غنای تمدنی عالم گیر، و شاید از همه مهم تر حُرمت بی کران برای زبان کتابت کلام الله همه مددکار اعراب در همگون سازی اقوام تابع شد.
دگرگونی های دامنه دار نظامی و سیاسی قرن اول حکومت اسلامی تحولات اقتصادی و اجتماعی مهمی نیز در پی آورد. فتوحات عرب- به رسم و روال کلیه فتوحات- ثروت های متراکم سرشاری را که در تملک خصوصی، دولتی و روحانی انبار شده بود دوباره به جریان انداخت. مورخان عربِ صدر اسلام داستان های متعددی از غنایم هنگفت جنگی و اسراف و ولخرجی ها نقل کرده اند. مسعودی مؤلف قرن دهم ثروت های اندوخته عظیم پاره ای از فاتحان را به قلم آورده است. به روایت این نویسنده، روزی که خلیفه عثمان به قتل رسید، دارایی نقدینه او در نزد خزانه دارش عبارت از 100.000 دینار (سکه طلای رومی و بیزانسی) و یک میلیون درهم (سکه نقره ایرانی) بود. بهای املاک او را نیز 100.000 دینار تخمین زده اند، «و او اسب ها و شترهای زیادی هم از خود باقی گذاشت». زبیر ابن عوّام، یکی از نخستین کسانی که اسلام آورد و شخصیت مهمی در تاریخ صدر اسلام به شمار می رفت، در بصره و کوفه عراق و در فسطاط و اسکندریه مصر خانه داشت. مسعودی می گوید، خانه زبیر در بصره هنوز در این زمان (332 ه.ق/ 4-943 میلادی) محل سکونت تجار، سوداگران بحری و دیگران و نیز محل کسب و کار است. مکنت او به هنگام مرگ 50.000 دینار پول نقد و «هزار اسب، هزار برده، کنیز و غلام، و زمین در شهرهای مذکور» بود. یکی دیگر از صحابه پیغمبر، طلحه بن عبیدالله التیمی، طبق همان مأخذ، خانه بزرگی در کوفه داشت و درآمدی از املاکش در عراق که «به روزی یک هزار دینار، و بنابر روایاتی به بیش تر، می رسید؛ از املاکش در منطقه ی الشراه از این هم فزون تر عاید می کرد. خانه ای در مدینه از گچ و آجر و چوبِ ساج برای خود ساخت». یکی از اسلام آوران اولیه دیگر، عبدالرحمان ابن عوف، اصطبلی داشت که در آن «صد اسب با ساز و برگ و هزار شتر و ده هزار گوسفند» بود. ارزش یک ربع ثروت او هنگام مرگ بالغ بر 84.000 دینار بود». زید ابن ثابت در موقع مرگ «شمش های طلا و نقره که با تبر خُرد کردند از خود برجا نهاد، به اضافه اموال و املاکی به ارزش صد هزار دینار... وقتی یعلا ابن مُنیه درگذشت، از جمله اموال او نیم میلیون دینار، و نیز طلب هایی از مردم، و مِلک و دارایی های دیگر به ارزش 300.000 دینار بود».
این گفته ها و تفصیلات دیگر از ثروت اندوزی های بی حساب فاتحان بی گمان غلوآمیز است، ولی تصویری متقاعد کننده از اشرافیتی فاتح صاحب مکنتی هنگفت، غرق کام یابی از امکانات و نعماتِ ممالک پیشرفته اشغالی، و سرگرم بذل و بخشش بی پروای تمول شان به دست می دهد.
گذشته از اعراب کسان بسیار دیگری هم قطعاً از نظم جدید بهره بردند و به مال و منال رسیدند. ولی توده انبوهی- از جمله خود اعراب- هم بودند که از این نمد کلاهی نداشتند، و حتی آنانی که پیش رفتند و متنعم شدند نیز همواره به انتظارات و خواست های خود نرسیدند. روایات تاریخی، ادبیات، و به ویژه اشعار آن روزگار بازتاب تنش اجتماعی و سیاسی به طور غیرمستقیم اقتصادی زمان است و شکایات افراد و جماعات را نشان می دهد. تسخیر یک کشور و استقرار نظامی نوین ضرورتاً منجر به جابه جایی گروه های مهم بهره مند از انحصار ثروت و قدرت پیشین می شود. اثر این دگرگونی بی شک در ایالات شرقی بسی بیش تر از ایالات غربیِ اسلامی بود. سرمایه داران و منتفذین شکست دیده و خلع ید شده شامات و مصر می توانستند به پایتخت و ایالات مرکزی روم شرقی عقب نشینند، و املاک و رعایای خود را به اربابان جدید واگذارند. سرمایه داران و متنفذین امپراتوری ایران چنین گریزگاهی نداشتند، چرا که پایتخت شاهنشاهی آن ها در تصرف اعراب بود و همه، با استثنائاتی معدود، می بایست هرجا می بودند می ماندند و در بهترین حالت در نظام جدید جایی برای خود دست و پا می کردند. پس عجیب نبود که عناصر ممتاز و حکمرانِ ایران، با خاطرات اخیر خود از فرمانروایی و تجربه مستمر خود در امر حکومت بر قلمروی بزرگ، نقشی آن چنان مهم در رشد دولت و فرهنگ اسلامی ایفا کردند- سهم ایرانیان به مراتب بیش از بقایای اهالیِ از دیرباز مقهور شهرهای بیزانس بود.
طبقه حاکم ایران در بادی امر ظاهراً با نظام جدید کنار آمد و بیش تر وظایف و نیز پاره ای از امتیازات خود را حفظ کرد. اما با تحکیم قدرت اعراب، اسکان وسیع قبایل عرب در ایران، ازدیاد جمعیت ایرانیان مسلمانِ مدعی حقوق متساوی با عرب ها، و شاید از همه مهم تر با رشد شهرها، صف بندی هایی جدید و لاجرم منازعاتی جدید پدید آمد. در سرزمین های سابق روم شرقی- که زندگی شهری آشنا و با سابقه بود- دگرگونی به نسبت اندک بود. در امپراتوری پیشین ایران، که شهرنشینی کم تر معمول بود، پیدایش سریع و ناگهانی شهرهای اسلامی تنش و کشمکش آفرید.
در دوره اولیه اسلام، خطرناک ترین برخوردها، که ثبات دولت عرب و یکپارچگی امت اسلام را بیش تر از هر چیز دیگر به مخاطره انداخت، نه از اختلافات مسلمانانِ عرب و غیرعرب، و نه از اختلافات مسلمانان و دیگران، بلکه از چشم و هم چشمی میان خود اعراب برخاست: میان قبایل شمال و قبایل جنوب عربستان؛ میان پیشینیان و نو رسیدگان؛ میان کام کاران و ناکامان؛ میان پسرهای مردان و زنان آزاد عرب و پسرهای پدران آزاد عرب و مادران کنیزِ غیرعرب. با اِعمال حقوق باستانیِ غالب بر مغلوب، بر تعداد این نیمه اعراب به سرعت افزوده شد.
مرسوم تاریخ نویسان عرب است که اکثر این منازعات را قبیله ای، شخصی، یا برخی اوقات دینی جلوه دهند. این عوامل بی شک همه اهمیت داشت، ولی مسائل دیگری نیز قطعاً در کار بود، خصومت مداوم و اغلب کینه توزانه بین دسته های مختلف عرب رشته ای جنگ هایی داخلی پیش آورد که جمع فزاینده ای از مسلمانان غیرعرب نیز به مرور زمان در این جنگ ها درگیر شدند، و هر گروه دعاوی و شکایات خود را مذهبی خواند.
با آمدن حکومت اسلامی کشمکش طولانی روم و ایران بر سر راه های تجاری خاورمیانه سرانجام پایان یافت، و برای نخستین بار از زمان اسکندر کبیر به این سو تمامی منطقه، از آسیای مرکزی تا مدیترانه، در نظام حکومتی و تجاری واحدی به هم پیوست. سکه های طلای رومی و سکه های نقره ایرانی تا مدت ها همچنان در جریان بود. بدین سبب نرخ تسعیر این دو واحد پولی موضوع بسیار مهمی در شرایع صدر اسلام شد، و صرّافان جایگاه برجسته ای در بازار اسلامی پیدا کردند. وحدت نوین و پیدایش طبقه حاکم جدیدی که مبالغ هنگفتی پول نقد در اختیار داشت مسلماً موجب رشد صنعت و تجارت گردید. فاتحان عرب خاورمیانه، مانند وایکینگ های اروپا در قرون وسطا، پول خود را به مصرف پارچه های زربفت می رساندند، و دربار و اشراف نیز علاقه ای خاص به این کالا داشتند. احداث قصرهای سلطنتی و خانه های مجلّل شخصی، همچنین مساجد و بناهای عمومیِ دیگر، به اضافه نیازمندی های فراوان و گوناگون سپاهیان پردرآمد و مهاجران، همه بی تردید به پیشرفت اقتصادی بسیار کمک کرد. نارضایی در شهرهای سریعاً رو به توسعه، ظاهراً، بیش تر مولود تنفر بود تا سختی و آزار. مردمان نیمه عرب، از جمله شمار نسبتاً زیادی افراد با استعداد، دارای ثروت، و حتی قدرت، به علت محرومیت از سطوح بالای جامعه و دولت دل چرکین بودند. مسلمانان غیرعرب، به ویژه ایرانیان، فرودستی خود را موهن می شمردند و خواستار مساواتی بودند که پیام عالمگیر دین جدید نوید می داد. همان گونه که در ایام گذشته، یا در دوره های بعد، مشاهده شد، هرگاه ازدیاد جمعیت بر رشد وسایل معیشت پیشی جوید، جمعیت تنگدستی از روستاییان فراری، کارگران غیرماهر، ولگردان، بینوایان و بزهکاران نیمه حرفه ای به وجود می آید. تصویر روشنی از این دنیا را در حواشی جامعه شهری در منابع اسلامی عرضه شده است.
مجموعه این مشکلات و تعارضات، به انضمام فشارهای طبیعی ناشی از گسترش وسیع و سریع قلمرو مسلمانان، کار حراست و اداره مُلک و دولت را بسیار بغرنج ساخت، و خلفای صدر اسلام را با مسائلی دشوار و گاه لاینحل مواجه کرد.
چهار خلیفه اول به طرز غیر موروثی- به اصطلاح فقهیِ سنیان از طریق بیعت- انتخاب شدند. این چهار تن از خلفای راشدین می خوانند، و اهل سنت مجموع دوره خلافت آنان را عصر طلایی و از لحاظ تقدس و راهبرد اخلاقی و دینی، ثانیِ دوران حیات خود پیغمبر می دانند. با این وصف چهار خلیفه اول به استثنای یکی همه به دست قاتلان کشته شدند. خلیفه دوم، عمر ابن خطّاب، به دست غلام نصرانیِ رنجیده ای کشته شد. قتل خلیفه سوم و چهارم، عثمان و علی، به مراتب شوم تر بود، چون هر دو به دست مسلمانانِ طاغی عرب به هلاکت رسیدند. اندکی بیش از ربع قرن پس از رحلت رسول، امت او بر اثر اختلافات هولناک دو پاره و دولتش دستخوش شورش و جنگ داخلی- نه در بین فاتحان و مغلوبان، نه بین مسلمانان قدیم و جدید، بلکه بین اعراب و اعراب- گردید.
بعد از خلافت کوتاه مدت خلیفه اول ابوبکر و مرگ او در سال 13 ه.ق (634 میلادی)، عمر ابن خطّاب بر جای وی نشت که خلافت ده ساله او در تشکیل دولت اسلامی و شاید از آن بیش تر در خاطره جمعیِ تاریخی مسلمین اهمیت قطعی داشت. به روایت تاریخیِ عموماً پذیرفته شده ای، مشهور است که ابوبکر در بستر مرگ عمر را نامزد جانشینی خود کرد. در هر صورت بیش تر صحابه نیز بلافاصله او را به رسمیت شناختند و بیعت کردند و عمر بدون مخالفت جدّی فرمان راند. یگانه مخالفت با خلافت عمر از ناحیه هواداران علی پسر عمّ و داماد پیغمبر ابراز شد. دعوی علی ابن ابی طالب را جمعی ناشی از صفات شخصی آن حضرت و دیگران حاصل نوعی حق مشروعِ جانشینی پیامبر می دانند. خلافت عمر را، به هر تقدیر، اکثریت بزرگی از اعراب ظاهراً پذیرفتند، و وی موفق شد نه فقط وحدت را نگه دارد بلکه پایه های اولیه نظام حکومتیِ کارآمد را برای آینده بریزد. گزینش لقب تازه ای برای خلیفه نشان دهنده این تغییر در اقتدار است. عمر را- علاوه بر خلیفه با مفهوم تلویحیِ نایب- به قرار معلوم امیر المؤمنین نیز می نامیدند، که معنای ضمنیِ آشکارتر اقتدارِ در عین حال سیاسی و نظامی و دینی داشت. این معروف ترین و متداول ترین لقب خلفا شد، و مادام که نهاد خلافت عملاً دوام آورد، این عنوان هم حق مشروع صاحبان آن باقی ماند.
عمر بنا بر روایت فقط پنجاه و سه ساله بود که به قتل رسید و در زمان حیات خود تدارکی برای جانشینی ندید. در خبر است که در بستر مرگ شورایی مرکب از شش صحابه ارشد تعیین کرد و به آن ها دستور داد یکی را از میان خود به خلافت برگزینند. آن ها عثمان را انتخاب کردند. عثمان عضور خاندان بزرگ بنی امیه، و یگانه نماینده اشرافیت مکه در حلقه درونی نخستین مسلمانان بود.
خلفای صدر اسلام قشون چندانی در خدمت نداشتند- از گارد ویژه و از ارتش ثابت خبری نبود. یگانه قوای مسلح نفرات عشایر عرب بودند، و خلفا اصولاً کم تر به اتکای نیروهای مسلح و بیش تر در سایه حیثیت و اقتدار شخصی- و به یُمن حُرمت جانشینی پیغمبر و احترام حاصل از سجایای خصوصی خویش- حکومت می کردند.
خُلق و خوی عثمان احترامی را که نثار دو خلیفه پیشین شد برنیانگیخت. ده سال و اندی پس از رحلت پیغمبر، پیوند دینی رو به تضعیف نهاد، و حرص و آز اشراف مکه برای بهره جویی از فرصت جلوس یکی از آنان به بالاترین مقام، وضعیت را وخیم تر کرد. فشار حاکمیت و اقتدار، که همواره برای قبایل صحرانشین آزاردهنده بود، حال غیرقابل تحمل شد.
عثمان در 23 ه.ق. (644 میلادی) به خلافت رسید. در نیمه این قرن، شامات و مصر در غرب، عراق و بیش تر ایران در شرق، در دست مسلمین بود. در «نبرد دکل ها» (1) (34 ه.ق./ 5-654 میلادی)، بحریّه ی جدیدالتأسیس مسلمانان حتی توانست پیروزی دریایی بزرگی در رویارویی با بیزانسی ها به دست آورد. امپراتوری ایران مدتی پیش متلاشی شده بود. موقع نفس تازه کردن بود، و وقفه موقت در تاخت و تاز جنگی به اهل قبایل مجالِ تأمل به شکایات و نارضایی های شان را داد. همین تأملات، و عملیات پیامد آن ها، باعث شعله ور شدن آتش یک رشته جنگ داخلیِ خانمان برانداز در میان خود اعراب شد.
اولین این منازعات با قتل خلیفه عثمان در سال 35 ه.ق. (656 میلادی)، توسط گروهی از سپاهیان متمرد عرب در مصر که برای اقامه شکایات نزد او به مدینه آمده بودند، آغاز شد. شورشیان به خانه خلیفه حمله بردند و او را به قتل رساندند. عمل اینان و تعارضی که در پی داشت، نقطه عطفی در تاریخ اسلام بود. برای نخستین- و نه آخرین- بار خلیفه مسلمین به دست پیروان مسلمان خود کشته شد، و لشکرهای اسلام علیه یکدیگر شدیداً جنگیدند. شورشیان حضرت علی را به خلافت نشاندند.
در کشمکش پیچیده و چندین جانبه نخستین جنگ داخلی اسلام، علی ابن ابی طالب، پسر عمّ و داماد پیغمبر، جایگاهی کلیدی داشت. همسریِ دختر پیغمبر فاطمه، دعوی و توجه خاصی همراه نمی آورد. در جوامع عرب- با تعدد زوجات- این گونه روابط مهم شمرده نمی شد. اما علی در مقام خویشاوند پیغمبر، بنابر رسوم پابرجای پیش از اسلام عربستان، می توانست خویشتن را نامزد وراثت لااقل قسمتی از اقتدار سیاسی و دینی حضرت رسول بکند. خصایل شخصی و منزلت علی نیز به خودی خود وی را نامزد نیرومندی برای جانشینی می کرد. فزون بر این ها، علی از پشتیبانی بسیاری مسلمانان برخوردار بود، مسلمانانی که از رفتار خلفای منتخب و اعوان و انصارشان به تنگ آمده امیدوار بودند نظام جدیدی به زعامت خویشاوند پیغمبر، پیام راستین و اصلی اسلام را باز آورد. اینان در ابتدا شیعةُ علی، و سپس به سادگی شیعه، نامیده شدند.
پس از پنج سال خلافتِ تقریباً پیوسته پر کشمکش، حضرت علی نیز به شهادت رسید، این بار نه توسط سربازان شورشی بلکه به دست قاتلی اعزامی از سوی یک فرقه متعصب مذهبی. بدین ترتیب سابقه دیگری ایجاد شد، که پیامدهایی خطیر داشت.
در نخستین جنگ داخلی مسلمانان، از میان جناح های مختلف متخاصم، جناحی که معاویه ابن ابی سفیان، حاکم ایالت شام، سرکرده اش بود فاتح گردید. معاویه از بسیاری جهات موقعیت مستحکمی داشت. از آن جا که از خاندان مکّی بنی امیه و پسر عمّ خلیفه مقتول عثمان بود، طبق رسم دیرین اعراب و تنفیذ اسلام، وی حق و در واقع وظیفه داشت، برای قتل خویشاوندش دعوی خونخواهی بکند. معاویه را عمر به حکومت شام گمارده بود، و بنابراین سابقه خدمتش به پیش از مبارزات و رقابت های دوران دو خلیفه آخر می رسید. معاویه در آن منصب، در مرز نظامی جهان اسلام و جهان مسیحیتِ بیزانس، در رأس سپاهی با انضباط و کارآزموده قرار داشت، که در پرتو تجلی و تجربه جهاد، شهرت و قدرت یافته بود.
پس از شهادت حضرت علی، پسرش امام حسن، که جمعی وی را پیشوای تازه خود می دانستند، از خلافت چشم پوشید و با معاویه صلح کرد. معاویه اکنون نه تنها در بلاد شام بلکه در سرتاسر امپراتوری خلیفه شناخته شد. جلوس معاویه بر مسند خلافت سرآغاز مرحله ای جدید در تاریخ اسلام است، چون از آن پس جانشینی، اگرچه نه در اصل و قاعده، ولی عملاً دودمانی شد و در خاندان بنی امیه باقی ماند. برای جانشینی حق یا ضابطه ای نبود و خاندان های مسلمانِ بعدی، بی گمان به ملاحظه تلقیِ شدیداً ضد سلطنتیِ آیات قرآن و احادیث کهن، دستور ثابتی- مثلاً در مورد حق فرزند ذکور ارشد و غیره- برای جانشینی نیندیشیدند. معاویه در زمان حیاتْ پسرش یزید را نامزد جانشینی خود کرد و این سابقه ای به وجود آورد که بیش تر خلفای بعدی نیز تقلید کردند. اهمیت این عمل را می توان از حکایتی که یک نویسنده قرن نهم نقل می کند به روشنی دریافت:
مردم در پیشگاه معاویه گرد آمدند، و خطیبان به پا خاستند که یزدی را وارث خلافت اعلام کنند. جمعی از حاضران اعتراض کردند، و در تعاقب آن مردی از قبیله عذره... به پا خاست. شمشیرش را یک وجب از نیام برکشید و گفت: «امیرالمؤمنین آن یک است!» و با انگشت معاویه را نشان داد. «و اگر او درگذشت، آن وقت آن یک!» و با انگشت یزید را نشان داد. «و اگر احدی مخالفت ورزد، آن وقت این یک!» و شمشیر خود را نشان داد.
معاویه به وی گفت: «تو سیّد الخطبایی».

خلافت اموی کمتر از قرنی به طول انجامید، و تواریخ اسلامی عرب، که اکثراً پس از سقوط این سلسله به تحریر آمده است، عموماً از آنها به تندی یاد می کند. از نظر شیعیان، بنی امیه غاصب و مستبد بودند و خلافت را از علی و پسرانش پیشوایان بر حق اُمت، به قهر ربودند، خاندان علی را آزار دادند و یا به قتل رساندند، پیام راستین اسلام را تحریف یا نفی کردند. حتی مورخان سُنیِ بعدی امویان را، اگر نه مستبد، غاصب می خوانند و می گویند که نیّات و اعمال ایشان دنیوی و غیردینی بود. در تاریخ های قدیمی، فرمانروایی این خانواده «سلطنت» موقت بین خلافت خلفای راشدین قبلی و خلفای بر حق بعدی توصیف شده است. مورخان عرب ضمن اینکه با بنی امیه خصومت می ورزند، به نحوی مهارت سیاسی و دیپلماسی معاویه را می ستایند، اگرچه این ستایش هم قدری دو پهلو است.
تحقیقات عصر جدید به دستاوردهای امویه با نظر نسبتاً مساعدتری می نگرد و به خصوص از یک رشته زمامداران برجسته نام می برد که در دوران خطرناک کشمکش های داخلی، ثبات و دوام دولت و جامعه اسلامی را محفوظ داشتند.
این مهم را خلفای بنی امیه از طریق مقداری مصالحه و رشته ترتیباتی موقت انجام دادند و همین رویه آنان را قادر ساخت به میزانی وحدت دست یابند، فتوحات را ادامه و توسعه دهند، و هسته مرکزی دولت و جامعه و فرهنگ امپراتوری را بنیان نهند. این کار به بهای نادیده گرفتن پاره ای از احکام ناب اسلام انجام یافت. برادرکشی و جنگ داخلی از حیثیت اقتدار دینی کاسته بود و پیوند وفاداری مسلمین را به نقطه گسست رسانده بود. خلفای بنی امیه با ایجاد آن چه «مُلک عربی» خوانده شده و لفظ دقیق تر برای آن «تفوق» عربی است، با مشکل روبه رو شدند. فقط به اعراب، به آن هایی که از هر دو طرف تبار پاک عربی داشتند، اجازه ورود به سطوح بالای قدرت و مزیت تفویض شد. افراد نیمه عرب، اولاد ذکور پدری عرب و مادری غیرعرب- معمولاً کنیز- می توانستند تا اندازه ای ارتقا یابند، ولی این ها هم از مقامات بالا محروم بودند. حتی امیرزاده ای مانند مسلمه مروان، پسر یکی از بزرگ ترین خلفای اموی و خود سرکرده برجسته و موفق نظامی، چون کنیززاده بود، برای جانشینی حتی به حساب هم آورده نشد.
پس از نیمه اعراب، در سلسله مراتب اجتماعی نوبت می رسید به مسلمانان غیرعرب و بعد از آن ها توده مردمان نامسلمان، که آن زمان هنوز اکثریت عظیم جمعیت بود. اما افراد غیرعرب، چه مسلمان چه نامسلمان، با وجود محرومیت از زمامداری سیاسی و فرماندهی ارتش، نقشی مهم در حکومت امویان ایفا کردند. یکی از سازش ها و کوتاهی های دیگر بنی امیه که تاریخ نویسان بعدی نکوهش کرده اند آن بود که پاره ای از احکام اسلام را در باب مسائلی چون حکومت و مالیات تلویحاً کنار نهادند و نظامی از حکومت، هم در مرکز و هم در ایالات، به وجود آوردند که به نحو فزاینده ای تکیه بر ساختار، روش ها و از همه مهم تر نفرات، ممالک مقهور و مغلوبِ خلافت اسلامی داشت.
این رویه نادیده نماند و هم مقاومت اخلاقی و هم مقاومت مسلحانه برانگیخت. مقاومت مسلحانه به ویژه از جانب دو گروهی بود که انتقادشان از خلافت بنی امیه وجهه مذهبی داشت، و بنابراین سازمان های آن ها شکل فرقه به خود گرفت. گروه اول خوارج بودند، جمع کوچکی از طرفداران اولیه حضرت علی که در حین نخستین جنگ داخلی از قوای او جدا شده علیه او شوریدند. قاتل علی یکی از همین خوارج بود؛ این جماعت با امویان و با جانشینان شان نیز به مخالفت برخاستند. خوارج مظهر افراطی ترین نوع استقلال قبیله ای بودند؛ از قبول هرگونه اقتداری که متکی به توافق آزادانه و پیوسته تغییرپذیر آن ها نبود خودداری می کردند، و تأکید می ورزیدند که هر مرد دیندار، صرف نظر از اصل و تبارش، در صورت گزینشِ اهل ایمان، می تواند خلیفه باشد. گروه شیعه درست نقطه نظر مقابل را داشتند، می گفتند خلافت امری الهی و متعلق به خاندان نبوی است. هر دو گروه شماری شورش های اغلب خطرناک به پا کردند و درصدد براندازی نظام حاکم و برقراری نظم اسلامی نوین و اصیل تری به جای آن بودند.
جنگ داخلی دوم با این چنین قیامی آغاز شد. این قیام از نظر اثرات فوری سیاسی و نظامی واقعه ای نسبتاً کوچک بود، اما اهمیت مذهبی و تاریخی عظیمی داشت. در سنه 61 ه.ق. (680 میلادی)، امام حسین پسر حضرت علی و نوه پیغمبر در عراق دست به طغیان زد. روز دهم ماه محرم در محلی به نام کربلا، حسین و خانواده و پیروانش در نبرد خونینی با قوای اموی به مقابله پرداختند و شکست خوردند. طبق احادیث هفتاد و دو تن از آن ها در پیکار و پیامد آن به قتل رسیدند، یگانه فرد باقیمانده، طفل بیمار آن حضرت علی ابن حسین (علی اکبر) بود، که در چادری بستری بود، و جان به در برد و ماجرا را حکایت کرد. کشتار جمعی کربلا جوهر ادراک شیعیان از تاریخ اسلام شد و روز دهم محرم (عاشورا) رویدادی بس مهم در تقویم مذهبی شیعیان گردید. شیعیان جهان در هر کجا باشند در این روز به سوگواری خاندان رسول می نشینند، و در مراسمی مذهبی آکنده از مضامین سوزناکِ جان نثاری و شهادت و گناه، به ذکر ندامت آن هایی که در نجات شهدا قصور کردند و شقاوت کسانی که آنان را کشتند، می پردازند. اختلافات اصولیِ سُنی و شیعه به طور کلی چندان زیاد نیست- از اختلافاتی که کلیساهای مسیحیِ رقیب را از هم مجزا ساخته بسیار کم تر است. اما حسّ شهادت و آزار و اذیت شیعیان، به اضافه مصائب قرن ها در اقلیت زیستن و سلطه زمامداران غاصب را گردن نهادن، سدی روانی میان این گروه و دولت و اکثریت سُنی، و نیز تجربه و دیدگاه هر یک، و در نتیجه طرز تفکر و رفتار دینی و سیاسی آن ها پدید آورد.
قتل عام کربلا دگرگونی شیعه را از گروهی سیاسی به فرقه ای مذهبی تسریع کرد، و تلخی و حِدّت تازه ای به جنگ داخلیِ دوم داد. سرزمین جلفا بار دیگر سال ها عرصه جنگ خونین شد، با این تفاوتِ بدشگون که این دفعه علاوه بر اعراب دیگران هم درگیر نزاع بودند. قیام هواداران علی، اگرچه در درازمدت سرنوشت سازترین واقعه بود، در زمان وقوعْ آن چنان خطرناک نمی نمود. در میان طغیان و جنبش های مخالف زیادی که هنگام جلوس عبدالملک ابن مروان اموی به خلافت در 65 ه.ق. (685 میلادی) در برابر خلیفه جدید سر کشید، از همه تهدیدآمیزتر یقیناً شورش برادران معصب و عبدالله ابن زبیر بود. عبدالله در 63 ه.ق. در حجاز خود را خلیفه اعلام کرده بود، و مدتی هم توانست قدرت خود را به عراق گسترش دهد و در سایر بلاد قلمرو خلافت کمابیش شناسایی به دست آورد. این ماجرا تا سال 73 ه.ق. که عبدالله به قتل رسید ادامه یافت و آنگاه عبدالملک موفق شد بر تمامی مخالفان فایق آید و نه تنها قدرت دولت را باز آورد و استحکام بخشد بلکه حکومتی تقریباً سلطنتی تشکیل دهد.

در عهد خلافت عبدالملک (65-86 ه.ق.)، و نیز در زمان برجسته ترین جانشینش هشام (125-171 ه.ق.)، رَوَندی که مورخان عرب «نظم و تعدیل» می خواننند تا حد مهمی بیش تر به پیش برده شد. نظم دولتی نوینی جایگزین ساختار اداری برجا مانده از دوران بیزانسی ها و ایرانیان گردید، زبان عربی جای یونانی و فارسی را گرفت و زبان رسمی دیوانیان و مستوفیان شد. تاریخ نویسان عرب غالباً این اصلاحات را به عبدالملک نسبت می دهند و مدارکی نیز در تأیید این امر موجود است. عبدالملک در 75 ه.ق. سکه طلای جدیدی به نام خلیفه بیرون داد که اثرات و الزامات دامنه دار داشت. ضرب مسکوکات طلا از امتیازات بیزانسی ها و میراثی از امپراتوران رومی بود و سکه طلای دیگری در دنیا وجود نداشت. اعراب تا آن زمان فقط سکه نقره ضرب کرده بودند، آن هم در ضرابخانه های ایالات پیشین روم شرقی و ایران. این سکه ها تا حدّ زیادی به همان شکل قبلی، منتها با اضافه نرخ بها برای نشان دادن تغییر فرمانروایان، بود. سکه های طلا را اعراب تا حال همچنان از بیزانس وارد کرده بودند. امپراتور روم شرقی دینار طلای عبدالملک را نوعی چالش انگاشت- خودِ کلمه دینار البته از denarius رومی گرفته شده بود- و در اعتراض به این عمل مبادرت به جنگ کرد. شعائر اسلامی منقوش بر این سکه های زر همه مستند به آیات قرآنی و مؤید و مبیّن ستیزه جویی خلیفه بود. از جمله:
لا اله الا الله، محمد رسول الله.
هُوَ الَّذی اَرسَلَ رَسُولَهٌ بِالهُدی و دینِ الْحَقِ لِیُظْهِرَهٌ عَلَی الدّینِ کُلّه.
(سوره توبه، آیه 33) (اوست خدایی که رسول خود را با دین حق به هدایتِ خلق فرستاد تا بر همه ادیان عالم تسلط و برتری دهد.)
قُل هُوَ اللهُ اَحَد. اللهُ الصَمَد. لَم یَلَد وَ لَمْ یولَدْ وَ لَم یَکُنْ لَهُ کُفُواً اَحَد.
(سوره اخلاص، آیات 1-3) ([ای رسول به خلق] بگو او خدای یکتاست. آن خدایی که از همه بی نیاز و همه عالم به او نیازمند است. نه کسی فرزند او و نه او فرزند کسی است. و نه هیچ کس مثل و همتای اوست.)
این آیات قرآن در تعارض علنی با معتقدات مسیحی است، در کتیبه های قبة الصخره نیز دیده می شود. بنای قبه الصخره، ضریحی که عبدالملک در سال 72 هجری (691-692 میلادی) بر فراز قدس الشریف (تپه معبد) در اورشلیم ساخت، و نیز کتیبه های آن هدف دینی داشت. جاده های تازه و سنگ های مسافت نما در طول راه که نام خلیفه بر آن ها نگاشته بود نیز نشانگر اقتدار دولت بود. ولی سکه هر دو کار را می کرد. در این زمان دیگر آشکار بود که دولت و دین جهانی جدیدی سر برآورده و در برابر رسالت مسیحی و لاف و گزاف امپراتوری روم شرقی ایستاده است.
قبة الصخره، به انضمام مسجد الاقصی? در مجاورت آن، نخستین مجموعه بناهای عظیم تاریخ اسلام شمرده می شوند. این ها آغازگر عصر نوینی بودند. روزگارِ عاریه گرفتن، اقتباس کردن، سردستی ساختن سپری شده بود. خلافت اموی دیگر فقط دولت جانشینِ بیزانس و ایران نبود، خود حکومتی جهانی شده بود. اسلام دیگر صرفاً دین خَلَف مسیحیت به شمار نمی رفت، مشیّت تازه خداوند برای جهانیان بود. جایگاه، سبک معماری و مهم تر از همه تزیینات قبة الصخره نیّت بنای آن را مبرهن می کرد. این سبک و این ابعاد بی شک چنان طرح ریزی شده بود که نه تنها با کلیسای قیامت (2) رقابت کند بلکه بر آن سبقت گیرد، منتهی با تغییراتی ظریف ویژه نمازگزاری مسلمین و نه نیایش مسیحی. بیت المقدس، محل این بنا مقدس ترین شهر بر روی زمین برای هر دو دین پیشین، یهودیت و مسیحیت، بود.
خود این گزینش نیز اهمیت داشت، بیت المقدس هیچ جا در قرآن ذکر نشده است. حتی نام «اورشلیم» هم در نوشته های صدر اسلام نیامده است. و هر کجا هم اسمی از این شهر برده می شود- مثلاً بر روی سنگ های مسافت نمای عبدالملک- آن را آیلیا (3) می خوانند که نام تحمیلی رومیان بود که می خواستند تقدس شهر و نیز هرگونه پیوستگی آن با یهودیت و مسیحیت را از بین ببرند. بدین قرار انتخاب بیت المقدس برای بنای نخستین نیایشگاه بزرگ اسلامی حائز بسی اهمیت بود. این موضع تپه معبد مقدس، محل رویدادهای مهمی در تاریخ مذهبی یهودیان و مسیحیان، بود. بر فراز این صخره طبق روایاتِ دینیِ خاخام ها، ابراهیم تدارک قربانی کردن پسرش را دیده بود، و در ازمنه بعد کشتی نوح بر آن فرو نشسته بود. گویی عبدالملک می خواست بگوید که این بنا، بنای حرم الشریف، زیارتگاه آمرزش نهایی است- حرم نوبنیاد، که وقف آیین ابراهیم شده بود، جای معبد سلیمان را می گرفت، و آیات نازل شده بر یهودیان و مسیحیان را ادامه می داد و در ضمن خطاهای آنان را تصحیح می کرد.
آیات قرآنی و کتیبه های زینتی دیگر داخل حرم اهداف جدلی را [در برخورد با یهودیان و مسیحیان] تقویت می بخشد. یک آیه به خصوص مرتب تکرار می شود: «لا اله الا الله وحده لا شریک له»، عبارتی توحیدی نافیِ صریح اعتقاد تثلیث مسیحی که در نقوش دیگر از این هم روشن تر می گردد:
وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً (سوره اسراء، آیه 111).
و بگو ستایش مخصوص خداست که نه هرگز فرزندی و نه شریکی در مُلکش برگرفته و نه هرگز عزت و اقتدار او را نقصی رسد که به دوست و مددکاری نیازمند شود و پیوسته ذات الهی را به بزرگ ترین اوصاف ستایش کن.
کتیبه دیگری که مکرر می آید تمامی سوره اخلاص است:
قُل هُوَ اللهُ اَحَد. اللهُ الصَمَد. لَم یَلَد وَ لَمْ یولَدْ وَ لَم یَکُنْ لَهُ کُفُواً اَحَد.
[ای رسول به خلق ما] بگو او خدای یکتا است. آن خدایی که از همه بی نیاز و همه عالم به او نیازمند است. نه کسی فرزند او و نه او فرزند کسی است و نه هیچ کس مثل و همتای او است.
نقل قول دیگری از قرآن هشدار آشکاری است به پیروان پیامبران پیشین:
ای اهل کتاب در دین خود اندازه نگه دارید و درباره خدا جز به راستی سخن نگویید. در حق مسیح عیسی بن مریم جز این نشاید گفت که او رسول خدا است... پس به خدا و همه فرستادگانش ایمان آورید و به تثلیث قائل نشوید. از این گفتارِ شرک باز ایستید بهتر است، که جز خدای یکتا خدایی نیست و خدا منزه و برتر از آن است که او را فرزندی باشد...
و باز کتیبه دیگری هشداردهنده به یهودیان و مسیحیان است که همچنان به راه خطا نروند:
خدا به یکتایی خود گواهی دهد که جز ذات اقدس خود خدایی نیست و فرشتگان و دانشمندان نیز به یکتایی او گواهی دهند او نگهبان عدل و درستی است و نیست خدایی جز او که بر کار عالم توانا و دانا است. همانا دین پسندیده نزد خدا آیین اسلام است... و هر کس به آیات خداوند کافر شود بترسد که محاسبه خدا زود خواهد بود.
مفهوم همه این ها در آنِ واحد هم سیاسی و هم دینی است. فقط دین می تواند دولت را توجیه کند. فقط دولت می تواند دین را زنده بدارد. خداوند از طریق رسولش محمد و نایب او خلیفه، پیام مذهبی و نظام نوینی به جهان اعطا فرموده است. در این نخستین بنای عظیمِ مذهبیِ دین جدید، پیشوای جهان مدار آن، خلیفه عبدالملک، پیوند اسلام را با ادیان پیشین تسجیل می کرد، و در عین حال می گفت که ظهور دین تازه برای تصحیح و نیز جانشینی آن ها است. همین ملاحظات لابد الهام بخش بنای مسجد بزرگ دمشق به دست خلیفه ولید، پسر و جانشین عبدالملک، بود. ابو عبدالله مقدسی، جغرافیادان قرن دهم میلادی در کتاب خود گفت و گوی جالب توجهی را آورده است:
روزی به عمّ خود گفتم کار درستی نبود که [خلیفه ولید] ثروت مسلمین را بر سر مسجد دمشق هدر داد. شایسته و بایسته تر می بود که این پول را خرج احداث راه ها و مخازن آب و بازسازی قلاع می کرد. عمویم جواب داد: «باوَرت نشود، پسرم. ولید به حق به سوی امری مهم هدایت شده بود. او می دید که شام، سرزمین نصرانیان، مملو کلیساهای زیبا با ظواهر دلربا و شهرت فراوان است، از قبیل کلیسای قیامت در اورشلیم و کلیساهای لیدا و اودسا. از این رو مسجدی به مسلمانان داد که توجه آن ها را از کلیساها برگیرد، و آن را یکی از عجایب جهان کرد. به همین سان عبدالملک نیز وقتی عظمت گنبد کلیسای قیامت را دید، ترسید مبادا دل از مسلمانان برباید، و لذا آن قبه را ساخت که بر فراز صخره می بینیم».
شاید به خاطر همین مسجد بزرگ و تجدید خاطره معبد سلیمان، بود که اورشلیم مدتی بیت المقدس خوانده شد، که ظاهراً مأخوذ از بیت هَمِقدش عبرانی، نام توراتیِ هیکل، می باشد. به مرور زمان هم این اسم و هم آیلیای رومی مبدل به القدس گردید (اشعیاء نبی 1: 52؛ نحمیا 1: 11، 18: 11 و غیره). آیه ای در قرآن (سوره اسراء آیه 1) می گوید که چگونه شبی خداوند حضرت محمد را از مسجدالحرام (در مکه) به دورترین مسجد (مسجد الاقصی) بُرد. یک تفسیر قرآنیِ قدیم «دورترین مسجد» را در آسمان، تفسیر دیگری در بیت المقدس، قرار می دهد. مسلمانان به تدریج عموماً تفسیر دوم را پذیرفتند. این آیه در میان کتیبه های قبة الصخره نیامده است. حدیث مغایری، آن هم به همین قدمت، منکر تقدس اورشلیم در اسلام است. طبق این روایت، فقط مکه و مدینه شهرهای مقدس اند، و تقدیس تپه معبد از جمله خطاهای یهودیگری است. این جرّ و بحث قرن ها ادامه داشت، تا این که نسبتاً در همین اواخر بر له قداست شهر خاتمه یافت.
یک نقاشی دیواری در قُصِیر عَمره، کاخ شکاری در بیابان اردن در تقریباً پنجاه میلی مشرق عمان، حامل پیام سیاسی بی پرده تری است. این نقش، که احتمالاً متعلق به اوایل قرن هشتم میلادی است، خلیفه را نشسته نشان می دهد در حالتی که شش فرمانروای بلاد کفار به وی کرنش کرده اند. اسامی این فرمانروایان، به خط یونانی و عربی نگاشته شده است. ثبتِ چهار اسم نسبتاً روشن است- قیصر، یعنی امپراتور بیزانس؛ رودریک، آخرین پادشاه ویزیگوتِ اسپانیا، که در 711 میلادی از عرب ها شکست خورد؛ یزدگرد سوم، شاهنشاه ایران؛ و نجاشی پادشاه حبشه. سیمای دو پیکر دیگر از شکل و ترکیب افتاده و شناخته نمی شود، ولی ممکن است که امپراتور چین و امیری تُرک یا هندی باشند. جالب توجه است که این سلاطین، برخلاف تصاویر پیشین از دشمنانِ مقهور، نه همچون اسیران سرافکنده، بلکه به صورت فرمانروایان تابع در حال ادای احترام ترسیم شده اند. پیامْ این بار فتح و استیلا نیست- دو تا از این ممالک، چین و حبشه، اصلاً مغلوب نشده بودند- بلکه مقصود شناسایی برتری اسلام و سرآمدی خلیفه مسلمین از جانب زمامداران جهان در موضع وارث پاره ای از آنها و سرور جملگی آن ها است.
آخرین خلفای اموی و مشاوران شان کوشیدند تا شیوه های مالی گوناگون موروثی را به نظام مالیاتی اختصاصاً اسلامی جدید مبدل سازند. تاریخ نویسان بعدی عموماً به عمر ابن عبدالعزیز معروف به «خلیفه متقی» نقش کلیدی می دهند و فقط او را خلیفه و بقیه بنی امیه را «مَلِک» می خوانند.
اما نارضایتی ها برجا ماند، و جمعیتِ سریعاً رو به افزایش افراد نیمه عرب و مسلمانان غیرعرب هم به مخالفان نیرو بخشید. حتی در میان کسانی که قصد مقاومت مسلحانه نداشتند و اصول و تعالیم جداگانه ای ارائه نمی کردند، این احساس به طور فزاینده ابراز شد- و اغلب در ادبیات هم آمد- که تایخ اسلامی به سیری کژراهه افتاده است، و پیشوایانْ خود امت را به فسق و فجور سوق می دهند. این پسگرایی منفعلانه ای از هر قسم پیوستگی با دولت بود، و خدمات دولتی خوار و دونِ شأن مسلمانِ به راستی پرهیزگار شمرده شد.
هنگام تغییراتی انقلابی فرا رسیده بود. ظهور اسلام، به مفهومی عمیق، خود نوعی انقلاب بود. دین جدید همه آیین ها و کلیساهای موجود را در هم کوبید، و آنچه ارمغان آورد، نه عهدی تازه در کنار عهدین سابق [تورات و انجیل]، بلکه کلام الهی نوینی بود که جانشین آن ها می شد. زمامداران جدید که در سایه فتوحات قدرت یافته بودند نظام سیاسی و اجتماعی و کلیسایی سابق را برانداختند و سامانی تازه به جای آن آفریدند. در اسلام، در اسلامِ آرمانی، بنا بود نه کشیش باشد نه کلیسا، نه پادشاه نه اشراف، نه هیچ گونه دسته یا طبقه یا مایملک ممتاز، مگر رجحان بدیهیِ پذیرندگان دین حق بر کسانی که عالماً عامداً آن را نفی کنند- و نیز البته حقایق طبیعی و اجتماعیِ واضحی چون برتری مرد بر زن و یا خواجه بر غلام. آیین جدید حتی این نابرابری ها را هم ملایم تر و انسانی تر کرد. در اسلام، برخلاف دنیای قدیم، برده دیگر مالِ خصوصی به شمار نمی آمد بلکه آدمی واجد وضعیت حقوقی و اخلاقی ویژه بود. زنان، هر چند که هنوز تابع تعدد زوجات و مقررات متعه، ولی دارای حقوق مالکیتی بودند، که نظیر آن تا عصر جدید در غرب نبود. حتی غیر مسلمانان، با وجود پاره ای کاستی های مالی و اجتماعی، در قیاس با وضعیت غیر مسیحیان در قرون وسطا و گاه حتی در کشورهای امروزی مسیحی، از مدارا و امنیت نسبی برخوردار بودند.
هرگونه خراج و غنایم جنگیِ به دست آمده در فتوحات، علی الاصول در میان جنگجویان عرب- هر چند نه به نحو مساوی- تقسیم می شد. افزون بر این بسیاری از رزمندگان مزایای دیگر- گاهی ضد و نقیض- مطالبه و دریافت می کردند. عشایر خواستار چراگاه، واحه نشینان در پی املاک بهتر و پهناورتر، بازرگانان مکه مشتاق تجارت پرسود شهرهای کلان بودند. بسیاری از مردم شکایت داشتند که حکومت خلفا، به ویژه خلیفه عثمان، بیش تر پذیرای برآوردن نیازهای این دسته های خاص است تا نیازمندی های اسلام.
برای مردمی خو گرفته به آزادیِ صحرا گردی، هرگونه سلطه ای بیگانه و آزارنده بود؛ و قدرت فزاینده دولت و دولتمداران توهین آشکار، نوعی خیانت به پیام راستین اسلام، می نمود.
دلیل تأسیس خلافت، از دید مردمان متّقی، پاسداری و اشاعه این پیام بود. مقصود خدمت به اسلام بود؛ و حاکمیت و اقتدار خلافت نیز از رضایت آزادانه و برگشت پذیر مسلمین نشأت می گرفت. اما دولت، در نظر عده کثیری از اهل ایمان، به جای خدمت به اسلام، در خدمت منافع گروه های کوچکی از افراد ثروتمند و قدرتمند بود، اینان به نحوی فزاینده و نگران کننده در حکومت و نیز در جاهای دیگر راه و رسم امپراتوری های کهن را، که اسلام برانداخته جانشین شان شده بود، پی می گرفتند. این مسائل همه در بحث پیرامون قتل عثمان تبلور یافت. بعضی می گفتند قتل عثمان جنایتی عمدی، عصیانی علیه حاکمیت شرعی، بود و می بایست با قدرت کاملِ شرع مجازات شود. به عقیده دیگران، این عمل نه قتل عمد که یک اعدام، کیفر عادلانه مردی بود که بالاترین مقام اُمت اسلام را مورد سوء استفاده- به گفته شیعیان مورد غصب- قرار داده از مسیر حقیقی اش منحرف ساخته بود. این مجادله، به اشکال گوناگون طی قرون ادامه یافت و بر اعمال و نظریات سیاسی مسلمانان اثر نهاد.
در ادوار اولیه، موضوعات مورد بحث عبارت بود از خلافت، یعنی چه کسی و به چه نحو باید حکم براند، و تعریف اسلام راستین و چگونگی بازگشت به آن.
از بخت بد، وحدت امت فقط از طریق تقویت دولت امکان پذیر بود، و دولت اسلامی، هرچه قوی تر شد، ناگزیر در زمینه بسیاری از آرمان های اجتماعی و اخلاقیِ اسلام تن به مصالحه داد. مقاومت در برابر این فراگردْ شدید و مداوم و گاهی قرین موفقیت بود، یعنی که قدرت به دست شورشیان می افتاد، ولی هیچ گاه به نتیجه نمی رسید، چون که در تمامی این مبارزات پیروزی، چه از جانب شورشیان چه از جانب مدافعان، منجر به استحکام قدرت دولت می شد و در واقع گام دیگری بود به سوی استبداد متمرکز به روال دیرین خاورمیانه و دور از حکومت آرمانی اسلام. در گیر و دار این مقاومت ها، تعدادی فرقه مذهبی پدید آمد، که ماهیت آموزه ها و ترکیب هواداران شان با یکدیگر تفاوت داشت، ولی خواست همه باز گردانیدن پویایی انقلابی بنیان گذاران اسلام بود. در ابتدا «عرب» و «مسلمان» الفاظی تقریباً مترادف، و کشمکش ها جنگ داخلی اعراب بود. ولی بعداً با گسترش سریع اسلام در ممالک فتح شده، پیروان جدید نقشی فزاینده، و گاه چیره، در نهضت پیدا کردند.
جنبش های بزرگ اسلامی بلاد اسلامی همه جنبش هایی در درون اسلام و نه بر ضد اسلام بود و این خود گواه شگرف وجهه و جهان شمولی و قدرت انقلابیِ پایای اندیشه اسلامی است.
پس از مرگ هشام ابن عبدالملک در 125 هجری (743 میلادی)، و چهار زمامداری کوتاه دیگر اموی، خلافت این سلسله به سرعت به پایان رسید. ظهور مجدد اختلاف های قبیله ای، تشدید جدایی خوارج و شیعیان، و برآمدن مخالفان تازه و نیرومندی در خراسان ایالت شرقی ایران، دستگاه خلافت را به روزی نشاند که حتی ایالت شام به مقابله با آن برخاست و خلافت در جاهای دیگر نادیده انگاشته شد. آخرین خلیفه بنی امیه، مروان دوم (127-132 ه.ق.)، حکمران توانمندی بود، ولی برای نجات آن سلسله اندکی دیر آمده بود. قدرتی جدید، دودمانی جدید، و عصری جدید در تاریخ اسلامی، از شرق سر برمی آورد: دولت عباسیان.

پی نوشت ها :

1. «the Battle of the Masts»
2- Holy Sepulchre، کلیسایی در اورشلیم که بر مدفن مفروضِ عیسی مسیح بنا شده است.-م.
3. Aelia

منبع مقاله :
لوئیس، برنارد؛ (1381)، خاورمیانه، حسن کامشاد، تهران: نشر نی، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.