اوضاع خاورمیانه پس از مغولان

در سده های بعد از فتوحات مغول و فروپاشی خلافت، سه مرکز بزرگ قدرت در خاورمیانه اسلامی پدید آمد: ایران، عثمانی و مصر. کشور نخست تحت سلطه یک سلسله خان های مغول بود. اینان که ابتدایی دین بودند و بعداً اسلام
پنجشنبه، 1 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اوضاع خاورمیانه پس از مغولان
 اوضاع خاورمیانه پس از مغولان

 

نویسنده: برنارد لوئیس
مترجم: حسن کامشاد



 

در سده های بعد از فتوحات مغول و فروپاشی خلافت، سه مرکز بزرگ قدرت در خاورمیانه اسلامی پدید آمد: ایران، عثمانی و مصر. کشور نخست تحت سلطه یک سلسله خان های مغول بود. اینان که ابتدایی دین بودند و بعداً اسلام آوردند، هویت مغولی و ارکان مهمی از سنت مغولی خود را محفوظ نگاه داشتند. کشور دوم، عثمانی، زیر فرمان شاهزادگان مسلمان ترک، مدتی استیلای مغولان را تحمل کرد، و از فرهنگ ایرانِ مغول شدیداً اثر پذیرفت. سومی، مصر، به رهبری سلاطینِ اکثراً ترک ممالیک حمله مغول را با موفقیت از سر گذراند، اما از بسیاری جهات تسلیم نفوذ این زورمندان روز جهان شد. دو خانات مغول دیگر در حواشی خاورمیانه، در روسیه و در آسیای میانه، در سیاست دنیای مغول بی تأثیر نبودند، و به ویژه پس از رو آوردن به اسلام در سیاست خاورمیانه تا اندازه ای نقش ایفا کردند.
کانون اصلی قدرت ابتدا ایران بود. هلاکو پس از فتح بغداد به شمال شرق عقب نشست، و او و اخلاف اش حدود هشت سال از آن جا بر ایران و سرزمین های پیرامون فرمان راندند. خان های مغولِ ایران ایلخان- به معنی رئیس ایل- خوانده می شدند که این خود نشان تبعیت و به رسمیت شناختن تفوق قاآن، خان بزرگ، مستقردر مغولستان بود. ایلخانیان، روی هم رفته، با صلح و آرامش بر ایران حکومت کردند، و پیش از قبول اسلام رخصت و مدارای یکسان در حق پیروان همه مذاهب روا می داشتند. فعالیت عمده خارجی آن ها تلاش در گسترش فتوحات شان در غرب بود. در آسیای صغیر، سلاطین سلجوقی را به زانو در آوردند ولی به تصرف یک منطقه و فرمان برداری شاهزادگان آن جا اکتفا کردند. کشمکش با حکومت ممالیک بسی خطیرتر بود. هلاکو در 657 ه.ق. از تبریز به مبارزه جدیدی پرداخت. در خاک ارمنستان و بین النهرین علیا پیش تاخت، سپس به صوب جنوب به شام رو آورد، و حلب و دمشق را گرفت. اما در رمضان 658، در محلی به نام عین جالوت در فلسطین، پیشتازان سپاه مغول به مقاومت برخوردند و به دست لشکریان ممالیک مصر به سرکردگی قپچاق ترک، موسوم به بیبرس، شکست فاحشی دیدند. قشون مصر بی درنگ تمامی شامات را اشغال کرد. از آن پس مغول ها به کرات کوشیدند به سوریه حمله برند، ولی ممالیک هر دفعه آن ها را عقب راندند.
تبادل تعدادی هیئت سیاسی میان مغول ها و اروپای مسیحی، در این دوره، به قصد طرح ریزی جنگ در دو جبهه بر ضد اسلام، دشمن مشترک، اگرچه بی نتیجه ماند ولی در خور توجه است. این مذاکرات به جایی نرسید و در همین احوال بیبرس، که حال سلطان مصر شده بود، در مقابله با این اتحاد احتمالی، با برکه خان، رئیس حکومت جانشین مغول در روسیه، معاهده بست. برکه خان خود را مستقل ساخته و اسلام آورده بود، و قلمرو او، که بعدها خاناتِ اردوی زرین نامیده شد، به صورت دولتی اسلامی با جمعیت اکثراً ترک (قپچاق) درآمد.
ستیز ایران و مصر، حتی بعد از مسلمان شدن غازان خان تا دهه ها ادامه یافت. پیمان صلح نهایی در 724 ه.ق. به امضا رسید. در این هنگام، مُلک ایلخانیان دستخوش آشفتگی های پیشینیان بود، و پس از مرگ ایلخان ابوسعید (بهادرخان) در 736 ه.ق.، ایران دوباره به تعدادی دولت های تحت سلطه خاندان های محلی تقسیم شد. عمر این حکومت ها طولانی نبود. در این موقع تیمور لنگ زمامدار تیول آسیای میانه مغول شده بود. تیمور که به زودی فرمانروای ماوراء النهر و خوارزم شد، در 782 ه.ق. به ایران یورش برد و طی هفت سال آتی تمام مملکت را تسخیر کرد. امیر تیمور، خانِ اردوی زرین، را دو بار شکست داد، و به هند تاخت، عراق را از دست خاندان محلی حاکم آن جا در آورد و به متصرفات خود افزود، سپس سوریه را زیر پا گذاشت و سلطان ممالیک مصر را به اطاعت وا داشت. در 797 و 803 ه.ق. به آسیای صغیر حمله ور شد و در 805 در جنگ آنقره سپاه عثمانی را به سختی درهم شکست و با یزید سلطان عثمانی را اسیر کرد. تیمور در 807 هنگامی که هجوم به چین را تدارک می دید در گذشت.
تیمور لنگ در قبیله ای ترک و مسلمان شده از تبار مغول به دنیا آمد. خودش پیشینه اجتماعی چندانی نداشت، ولی با شاهزاده خانمی از خاندان چنگیزخان ازدواج کرد، و این وصلت را با سربلندی بر سنگ گور خود در سمرقند نگاشت. سپاه او ترکیبی از لشکریان مغول و ترک بود. اکثریت را ترکان تشکیل می دادند ولی تسلط با مغولان بود. تیمور، برخلاف فرمانروایان قبلی مغول، مسلمان مؤمن بود یا این چنین وانمود می کرد، و با وجود ویرانی عظیمی که باعث شد مراقب بود به اماکن اسلامی و خدمه دینی احترام واجب بگذارد. فتوحات او بی شک مخرب تر از هلاکو بود، و از آخرین تلاطم های هجوم های آلتایی به شمار می رود. با مرگ او، جنبش بزرگ اقوامِ اِستپ که در قرن دهم میلادی شروع شد و خاورمیانه را زیر و رو ساخت ظاهراً به پایان رسید- هرچند که رخنه این قبایل و از آن مهم تر نفوذ مردمان بیابان گرد به درون ساختار زندگانی و تمدن شهری خاورمیانه همچنان ادامه یافت.
امیر تیمور فاتح بزرگی بود ولی در پی بنای امپراتوری نبود. پس از درگذشت او، قلمرو پر وسعتش از هم پاشید. در آسیای صغیر و سوریه، عثمانی ها و ممالیک، باز زمام امور را به دست گرفتند. در غرب ایران، در بین النهرین و آسیای صغیر شرقی، دو طایفه ترکمان موسوم به قراقوینلو (سیاه گوسفندان) و آق قوینلو (سپید گوسفندان) موفق به کسب قدرت شدند. تیموریان فقط در شرق ایران و در ماوراء النهر به حکمرانی ادامه دادند. پایتخت های آنان، بخارا، سمرقند و به ویژه هرات مراکز تمدن درخشانی شد. عصر تیموریان دوره دستاوردهای شگرف در هنر، معماری، علوم و در ادبیات فارسی و زبان های ترکیِ شرقی بود. این در واقع دوران بزرگ شکوفایی این زبان ها بود، و آثاری که در این زمان به قلم آمد نفوذی پایدار بر رشد فرهنگی همه اقوام ترک از قسطنطنیه تا خاور دور و هندوستان داشت.
در کشورهای عربی زبان، مرکز ثقل سرانجام از عراق به مصر منتقل شده بود. ضعف و آشفتگی عراق، و فاصله آن از مدیترانه- محل عبور و مرور مهاجمان و نیز تجار آتی- آن مملکت را برای مرکزیت قدرت اسلامی در عصر جنگ های صلیبی نامناسب ساخت. شق ثانی مصر بود: راه تجارتی دیگر، و دره آبیاری شده رودی یکتا که طبعاً دولتی متمدن و واحد می طلبید. مصر پایگاه جنگ های باز پس گرفتن و بیرون راندن تدریجی جنگاوران صلیبی از شرق نزدیک شد. مصر منابع ضروری برای دفع لشکریان ایلخان ها به ممالیک عرضه داشت و بیش ترِ دنیای عرب را از حمله مغول رهانید.
در نیمه قرن سیزدهم میلادی، سلسله ایوبی که صلاح الدین بنیاد نهاده بود زمام امور را کم کم از کف می داد، و قدرت واقعی به دست ممالیک ترک می افتاد. بحران نهایی سلطنت ایوبیان در مصر با مرگ سلطان ایوب در سال 647 ه.ق. هنگام جنگ صلیبی با لوئی نهم پادشاه فرانسه پیش آمد. در این ماجرا حضور ذهن و ذکاوت کنیز سلطانِ مقتول موجب بقای دولت و سپاه اسلامی شد. این زن، شجرالدر، مرگ او را پنهان داشت و خود به نام او فرمان صادر کرد تا توران شاه پسر ایوب از بین النهرین به مصر رسید. توران شاه به زودی توانست لشکریان صلیبی را محاصره و مغلوب و اسیر کند، و لوئی با پس دادن آن چه به دست آورده بود و نیز پرداخت غرامت هنگفت جان خود و تعدادی از همراهانش را نجات داد. در این موقع ممالیک به رهبری بیبرس به ستیز توران شاه برخاستند و او را کشتند. و از آن جا که هنوز درصدد حفظ ظاهر مشروعیت ایوبیان بودند، شجرالدر را به سلطنت نشاندند. امرای ایوبی سوریه این اقدام و برافتادن خاندان خود در مصر را نپذیرفتند، و «سلطان» مؤنث تازه دیری نپایید که با اتحاد امیرانی که برکناری وی را می طلبیدند رو به رو شد. حتی خلیفه بغداد، که خود در این قضایا مستقیماً دخالت نداشت، با سلطنت یک زن مخالفت کرد- آن هم زنی که سابقاً از کنیزانِ حرم خودش بود و پیشکش برای سلطان مصر فرستاده بود. خلیفه مستعصم جانب امرای ایوبی سوریه را گرفت، و به ممالیک مصر دستور داد یک سلطان برای مملکت خود برگزینند. به گفته وقایع نگاری مصری، خلیفه به آنها نوشت: «اگر مردی در میان شما نمانده که بتوانید منصوب کنید، به ما بگویید تا یکی برای تان بفرستیم».
پس از دورانی اختلال در پی مرگ آخرین سلطان ایوبی، در 658 ه.ق.، بیبرس سردار ممالیک که تازه بر مغولان پیروز شده بود، به تخت سلطنت نشست. او هم، مانند صلاح الدین، دو کشور مسلمان مصر و سوریه را به صورت دولتی واحد، منتها این بار با دوام تر، در آورد. بیبرس دشمنان خارجی خود را، در شرق و غرب، شکست داد و به بسط و نشر نظم اجتماعی نوینی پرداخت. صلاح الدین ایوبی عامل بازگشت مصر به تسنن بود و سیادت خلیفه عباسی بغداد را به رسمیت شناخت. بیبرس مقدم یک پناهنده خاندان عباسی را که از چنگ فاتحان مغول بغداد گریخته بود به مصر گرامی داشت و او را به خلافت نشاند- که این طلیعه پیدایش یک سلسله شبه خلیفه در قاهره بود. از این دستگاه شبه خلافت استقبال چندانی نشد. خلفای قاهره کاملاً عاجز و ناتوان بودند، مستمری بگیر دربار شمرده می شدند و وظایفی صرفاً تشریفاتی، مثلاً هنگام جلوس سلطان جدید بر تخت، به عهده داشتند. در 922 ه.ق. که ترکان عثمانی مصر را فتح کردند خلافت این جماعت هم بی سر و صدا به دست فراموشی سپرده شد.

نظام ممالیکی بیبرس و جانشینانش نیمه فئودال و اقتباسی از نظام سلاجقه بود که ایوبیان به سوریه و مصر آوردند. در ضمن از الگوی مغولی که پناهندگان مغول از شرق با خود به مصر آوردند نیز بسیار تأثیر پذیرفته بود. آوازه مغول، حتی در این دژ استوار مقاومت اسلامی، هم به گوش می رسید، و ممالک چندی از اسلحه و تجهیزات و فوت و فن نظامی، حتی از البسه و آداب مغولی، تقلید می کردند.
امرای ممالیک عطایای ارضی برای طول عمر یا برای دوره کوتاه تری دریافت می کردند. این ها معمولاً ساکن مِلک شان نبودند و در قاهره یا در شهر عمده ی ناحیه ی محل مِلک به سر می بردند. عایدی مِلک بیش از مالکیت آن مطمح نظرشان بود. در نتیجه قلعه و مِلک اربابی و یا دیگر پایگاه های نیرومند محلی از نوع فئودالیته ی غربی به وجود نیامد. از «تقسیم تیول به اجزاء» (1) خبری نبود، و حتی تقسیم اراضی به تیول ها در مصر نیز جنبه پایدار نداشت و دستخوش تقسیمات اقلیمی ادواری بود.
ممالیک خود غلام زرخرید، تربیت شده و تحصیل کرده مصر بودند. در آغاز بیش تر از میان ترکان قپچاقی و از سواحل شمالی دریای سیاه می آمدند؛ بعدها فراریان مغول و مردان سایر نژادها، غالباً چرکس ها، و گاه یونانیان و کُردها و حتی شماری از اروپاییان به آن ها پیوستند. ولی ترکی یا چرکسی همچنان زبان طبقه حاکم باقی ماند، و بسیاری از این افراد، از جمله بعضی از سلاطین آن ها، نمی توانستند عربی حرف بزنند. دولت ممالیکِ پرورده بیبرس و جانشینان او به اتکای دیوان دوگانه- کشوری و نظامی- پر طول و تفصیلی عمل می کرد، و امیران ممالیک به یاری کارکنان غیرنظامی سرپرستی هر دو قسمت را به عهده داشتند. سلاطین ممالیک تا سال 785 ه.ق. کمابیش به صورت موروثی جانشین یکدیگر می شدند. از آن پس، در دوره دوم یعنی در سلطنت ممالیک چرکسی، قوی ترین سرکرده بر تخت سلطنت می نشست. هنگام درگذشت سلطان، پسر او به طور موقت، تا تعیین جانشین واقعی، زمام امور را رسماً به دست می گرفت.

داد و ستد با اروپا، و به ویژه تجارت میان اروپا و شرق دور از طریق خاورمیانه، به خودی خود و نیز به خاطر عواید گمرکی، واجد اهمیت حیاتی برای مصر بود. حکومت ممالیک در ایام اقتدار این بازرگانی را که مایه رونق و ثروت مصر بود تشویق و حمایت می کرد. اما تهدید مغول ها، که بیبرس جلو آن را گرفت، هنوز دفع نشده بود. در 803 ه.ق. نیروهای ترک و مغولِ تیمور به سوریه تاختند و دمش را غارت کردند و آتش زدند. طاعون، ملخ و چپاول قبایل بدویِ لجام گسیخته تبه کاری مغولان قبلی را تکمیل کرد، و چنان ضربه ای به توان اقتصادی و نظامی سلطنت ممالیک وارد شد که دیگر هیچ گاه کاملاً سربلند نکرد.
در قرن پانزدهم میلادی، مشکلات اقتصادی و مالی موجب اتخاذ سیاست جدیدی گردید که هدف آن تحصیل حداکثر درآمد ممکن از تجارت «ترانزیت» بود. روش متخذه در حقیقت انحصار محصولات عمده محلی و کالاهای در تردد بود. در نتیجه قیمت ها بالا رفت و این عکس العمل اروپاییان را برانگیخت، که اثراتی بسیار وسیع بر حیات اقتصادی مصر داشت.
***
در عهد سلاطین سلجوقیِ قونیه (یا روم)، آسیای صغیر مرکزی و شرقی به تدریج مبدل به کشوری اسلامی، جزء مکمل تمدن اسلامیِ شرق نزدیک و میانه، شده بود. با رشد حکومت متمرکز سلطنتی سلجوقی، استقلال سیاسی قبایل و مرزنشینانی که این سرزمین را تسخیر و مستعمره خود ساخته بودند از بین رفت؛ و دین اینان نیز تابع امر و نهی و تحت نظارت سلسله مراتب روحانی قرار گرفت. دیوانیان، ادبیان، حقوقدانان و حکمای اسلامی، تجار و صنعتگران همه راهی سرزمین های تازه گشوده شدند. اینها تمدن کهن و والا و مدنیِ اسلامِ کلاسیک را همراه آوردند، و الگوهای سنتی زندگی و سازمان سیاسی اسلامی را در مملکت متداول کردند.
حمله مغول ضربه ای جبران ناپذیر به سلجوقیان بود، ولی دولت سلجوقی افتان و خیزان به موجودیت نحیف خود نیم قرن دیگر ادامه داد، و بالأخره در آغاز قرن چهاردهم میلادی از هم پاشید. با زوال اقتدار دولت مرکزی و فوران امواج تازه پناهندگان ترک بیابان گرد، متواری از جلو مغول، جنگ سرحدی مجدداً در گرفت. سپاهیان مرزی در اواخر قرن سیزدهم و قرن چهاردهم میلادی در سلک درویشی و در امور نظامی و حیات سیاسی عناصر چیره شدند. موج دیگری از کشورگشایی در روم شرقی فرمانروایی ترکان و مسلمانان را به تمامی آسیای صغیر غربی گسترش داد.
در میان امیرنشین هایی که نایل به فتوحات جدید شدند، یکی از آن ها به صورت امپراتوری پهناور و پرقدرتی درآمد. این امیرنشین نامش را از سر سلسله اش عثمان غازی گرفت که دوران فعالیت او، بنابر روایت، ربع اول قرن چهاردهم میلادی بود. وجه تسمیه ی عثمانی که معمولاً هم به خاندان و هم به امپراتوری اطلاق می شود، گرامی داشت موفقیت های این شخص بود. موقعیت این سرزمین در غرب دور، در مرز بیتینیا (2) ی بیزانس و کناره ی استحکامات کنستانتین، وظایف و نیز فرصت هایی بزرگ به این امارت عرضه می داشت، و لذا حمایت دیگر جاها را جلب کرد. عثمان و جانشین او بی وقفه در سرحدات با بیزانسی ها جنگیدند. در 727 ه.ق. پروسا (بروسه) را گرفتند که پایتخت دولت رو به گسترش آن ها شد. در 754 ه.ق. قوای عثمانی از داردانل گذشت و وارد اروپا شد، و در ظرف چند سال ابتدا گالیپولی و سپس ادرنه را به تصرف در آورد، که تقریباً یک قرنی پایگاه اصلی آن ها در اروپا بود. رشته فتوحاتی در مقابله با صرب ها و بلغارها، به ویژه در نبرد ماریتسا (773 ه.ق.) و کاساوو (792 ه.ق.) قسمت اعظم شبه جزیره بالکان را تابع حکومت عثمانی ها ساخت و بقیه هم اکثراً سیادت آن ها را گردن نهادند. این پیشروی ها پیروزی های سریع دیگر در مقدونیه، بلغارستان و صربستان را به همراه آورد. پیش از هر یک از این جنگ های ظفرمند در اروپا، کشورگشایی تازه ای هم در آسیای صغیر- دو مرتبه آن از طرق صلح آمیز- صورت گرفت، که پایگاه داخلی قدرت عثمانی را تقویت بخشید.
ورود عثمانی ها به صحنه اروپا فقط در زمینه نظامی نبود. به مجرد استقرار اینان، جنووا، که با رقیب تجاری اش ونیز در جنگ بود، به آن ها نزدیک شد و در اِزای حمایت مالی درخواست کمک نظامی کرد. مورخ معاصر رومی کانتاکوزنوس (3) می نویسد: «جنووایی ها... وعده مبالغ هنگفت پول دادند و [گفتند] خاطره این عمل نیک برای ابد در قلب سنا و مردم جنووا می ماند». با انعقاد نخستین معاهده بازرگانی بین جنووا و عثمانی، در 1352 میلادی، یکی از موضوع های اساسی تاریخ اروپا و خاورمیانه از سر گرفته شد.
چهارمین سلطان عثمانی با یزید اول (792-804 ه.ق.) سرزمین های قابل ملاحظه ای در اروپا و آسیا به دست آورد. وی مردی بسیار جاه طلب بود، و سعی داشت به قلمرو خود چهره جدیدی بدهد. پس چشم به شرق دوخت، بر امیرنشین های تُرک یکی پس از دیگری غالب آمد و سراسر آناتولی را تسخیر کرد. زمامداران عثمانی تقریباً از آغاز عنوان سلطان را به مفهومی کلی به کار بردند. بایزید از «خلیفه» در قاهره خواست وی را «سلطان روم» بشناسد و بدین ترتیب عنوان خود را مشخص تر کرد. این احیای لقب دیرین سلاطین سلجوق آسیای صغیر تلویحاً حاوی دعوی پادشاهی این سرزمین قدیمی اسلامی، و شاید حتی امپراتوری اسلامی در خاورمیانه بود. پیروزی کوبنده بایزید در 1396 میلادی در نیکوپولیس در جنگ با سلحشوران اروپای غربی، که برای آزاد سازی بالکان آمده بودند، وی را در زیاده طلبی اش متهورتر کرد. اما بایزید به فاتحی بزرگ تر از خود برخورد- و شاید هم خودش او را برانگیخت. بایزید پس از شکست از امیر تیمور و اسیر شدن در جنگ آنکارا در 804 ه.ق. (1402 میلادی) در اسارت خودکشی کرد. متصرفات عثمانی به همان هایی که به وی میراث رسیده بود کاهش یافت، و این ها هم در جنگ داخلی خانمان سوزی که بین پسران او در گرفت به مخاطره افتاد، و از این بدتر شورش خطرناکی در پی آمد، که چه بسا ریشه اجتماعی داشت، و رهبر و الهام بخش شورش دراویش بودند. در 1413 میلادی محمد اول سرانجام بر برادران دیگر چیره شد، ولی او و جانشینش نیز سالیانی چند با طغیان و نافرمانی از جوانب گوناگون دست و پنجه نرم کردند.
دوران سلطنت محمد اول بدین ترتیب بیش تر صرف ترمیم و تحکیم دولت عثمانی شد، اما در زمامداری پسرش محمد دوم (1421-1444 و 1446ـ1451 میلادی)، تحولات بزرگ و مهمی روی داد. کشورگشایی از سرگرفته شد و پیروزی بزرگی در اروپا در جنگ با یونانیان، صرب ها، مجارها و صلیبی ها به دست آمد. همچنین در آسیای صغیر اکثر مستملکات قبلی بایزید باز تسخیر شد. آنگاه، دورانی از صلح و ثبات شروع شد، و طی آن سلاطین عثمانی دربار و درگاهی واقعاً اسلامی برپا کردند و به ترغیب و حمایت شاعران، نویسندگان و دانشمندان مسلمان پرداختند. یکی از نکات به ویژه قابل توجه در این دوره ظهور نوعی آگاهی ملی ترکی در ادبیات بود. سلطان مراد که خود شعر می سرود این روند را تشویق کرد. در عهد سلطنت او تاریخ و افسانه های اغوز (غُز) مورد مطالعه قرار گرفت و در پیش زمینه تاریخی ادغام شد، و داستان پیوند خاندان پادشاهی عثمانی با سنت ایلی و اساطیر ترکی و انتساب تبار آنان به اغوزخان برای نخستین بار پدیدار گردید. این اندیشه های نوینِ دربار و دودمان با پیدایش هسته ای از سرداران و مشاوران معتمدِ بسیار هشیار و وفادار به اصل حکومت خاندانی اسلام و جان نثار خاندان عثمانی، زنده نگاه داشته شد.
یکی از چیزهایی که عثمانیان را بسی نیرو بخشید فتح باب خراج کودکان مسیحی، دوشرمه (4)، برای خدمت در ارتش و در دیوان بود، که از اواخر قرن چهاردهم آغاز شد و از 1430 میلادی نظم و استقرار یافت. مورخ عثمانی قرن شانزدهم سعدالدین (موسوم به خواجه افندی) این رویه را به خوبی توصیف کرده و نقل قول ما در این جا برگرفته از ترجمه ویلیام سیمن (5) محقق انگلیسی قرن هفدهم است:
سلطان نامدار... با وزرای دولت خود مشاوره کرد، نتیجه آن بود که مدتی باید به گزینش پرداخت، از میان جوانان متهور و ساعی، از میان کودکان کافرانِ شایسته خدمت. تا در ضمن با قبول دین اسلام اصالت و شرافت یابند؛ و بدین وسیله غنی و متقی شوند، و این در عین حال راهی است برای تسخیر پایگاه های کفار. چند نفری از طرف سلطان مأمور اجرای این امر شدند، فرمودند که در شماری از ممالک [مفتوحه] حدود هزار نفر از کودکان کافر را جمع آوری کنند و به روال سربازان مزدور خارجی انضباط و تعلیم دهند... بدین سان در مصاحبت اهل دین، و در خدمت مستدام پرستندگان ایزد یکتا، نور اسلام به قلوب آنان می تابد، از نکبت عبادت مجازی در می آیند: به همین قیاس با دل بستن به چیزی ارزشمند، و با امیدواری به مدارج ارتقاء، وظایف و خدمات خود را با صداقت انجام خواهند داد. قرار شد مواجب آن ها در ابتدا روزی یک آقچه باشد، و برحسب توانایی و لیاقت شان افزایش یابد: و اینان را عموماً ینی چری [یعنی، قشون نو] می خواندند. این مردان دلاور در عملیات جنگی، و در رزم آوری چنان مهارت به خرج داده اند که سلاطین نامدار از مساعدت آنان بسی شهرت یافته اند. آن ها نیز با خدمات ارزنده شان به پیشرفت های بسیار مهم نایل آمده اند؛ و دیگران با توجه به این احوال (با دل و جان) خواستار شده اند و عریضه نوشته اند که فرزندان شان [به خدمت] پذیرفته شوند: و بدین طریق در ظرف مدتی کوتاه هزاران کافر به اسلام ایمان آوردند و به سرفرازی رسیدند.
با این تدابیر، توش و توان جمعیت مسیحی و شور و شوق رزم آوران میدان به خدمت خاندان عثمانی درآمد، و راه حلی برای مشکل دامنگیرِ همدستی و همکاری توأمان نظامیان و دولتیان پیدا شد؛ و این کار آسانی نبود چه ارتش هنوز تحت تسلط سنت های مرزی بود و دولت در حال شکل گیری به روال الگوهای اسلام مکتبی- که البته در عهد سلاجقه و در دوره های بعد تغییراتی سیاسی و مذهبی کرده بود.
نهاد دینی اسلامی در حکومت عثمانی بلوغ یافت، و در جامعه تسنن به انسجام غائی خود رسید. اسلام اینک واجد ساختار نهادی واقعی- سلسله مراتبی درجه بندی شده از علمای حرفه ای و آموزش دیده با حوزه اقتدار، وظایف و قدرت مشخص- بود و مقام دینی اولوالامری به آن ها فرمان می راند که وی را همه برترین مرجع شرع مقدس می شناختند. عثمانی ها کوشیدند شریعت مبین اسلام را قانون لازم الاجرای مملکت خود سازند و این شاید یگانه کوشش واقعاً جدّی در یک کشور مسلمانِ دارای تمدن ممتاز مادی بود. عثمانیان به علما و قضات منزلت، اقتدار و قدرتی دادند که قبلاً هرگز به خود ندیده بودند.
محمد دوم (محمد فاتح) در 855 ه.ق. (1451 میلادی) جانشین پدرش سلطان مراد شد. سلطان جدید امپراتوریِ دو پاره ای را به ارث برد. آسیای صغیر حالا دیگر سرزمین اسلامی کهن سالی به شمار می آمد که در تمدن اسلامی خاورمیانه تحلیل رفته تغییر شکل داده بود. روملیا- ایالات اروپایی- که تازه فتح شده بود، هنوز گذر مرزی محسوب می شد، و سخت تحت تأثیر آمال و عادات مردم مرزنشین و کیش التقاطی و عرفانی دراویش بود. میان این دو پاره- میان دو پایتخت قدیم و جدید در بورسه و در آدریانوپل- حلقه ارتباط تازه ای لازم بود. در 29 مه 1453، دو سال پس از جلوس سلطان بر تخت و هفت هفته پس از آغاز محاصره کنستانتین، ینی چری ها به حمله نهایی خود به برج و باروی متزلزل شهر دست زدند. کنستانتین آخر که در میان سربازان اش، می جنگید به قتل رسید؛ هلال اسلام بر فراز گنبد ایاصوفیه افراشته شد، و سلطان عثمانی در شهر شکوهمند امپراتوری مأوا گزید.

پی نوشت ها :

1. subinfeudation
2. Bithynia
3. Kantakouzenos
4. devshirme
5. William Seaman

منبع مقاله :
لوئیس، برنارد؛ (1381)، خاورمیانه، حسن کامشاد، تهران: نشر نی، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.