مترجم: حسن کامشاد
با فتح قسطنطنیه، شهری که قرن های متمادی مایه حسرت لشکریان اسلام بود، هدف نهایی برآورده شد. سلطان محمد دوم، که از آن پس فاتح خوانده شد، اتحاد دو قاره ای را که به ارث برده بود- آسیا و افریقا- و نیز اسلام و دیار سرحدات و دو سنت پیوند دهنده آن ها را تحقق بخشید. امیرنشین های جنگاوران مرزی به یک امپراتوری، و خان آن ها به یک امپراتور مبدل شد. این پیروزی سلطنت عثمانی را پیشتاز اسلام در برابر مغرب زمین کرد، و در درون جهان اسلام حیثیت فراوان به آن داد.
بقیه ی سلطنت محمد فاتح وقف شماری پیکار در مرزهای اروپایی و آسیایی کشورش شد. سپاهیان عثمانی، در اروپا، آخرین حکومت های خودکامه یونانیِ مورئا (پلوپونز) را از پا در آوردند، صربستان و بوسنی را به ایالات عثمانی افزودند و تعدادی از جزایر یونان را تسخیر کردند، و در آسیا، اماصره را از جنووایی ها، سینوپ را از امیرِ مسلمان آن جا، و طرابزون را از امپراتور یونان گرفتند. سلطان عثمانی ا ز پیشروی بیش تر در شرق و یا جنگیدن با زمامداران مسلمان سر باز زد، و این نکته ای در خور توجه بود. وقتی اوزون حسن، حکمران تیموری آسیای صغیر شرقی و بین النهرین با او به مقابله برخاست، سلطان محمد در نبردِ 878 ه.ق. او را شکست داد، ولی پیروزی اش را دنبال نکرد. در گفت و گویی که کمال پاشازاده مورخ قرن شانزدهم به قلم آورده علت را بیان می کند: مجازات اوزون حسن به خاطر گستاخی اش به جا بود؛ ولی از بین بردن دودمان او درست نبود، زیرا «سعی در تباهی خاندان های قدیمی سلاطین بزرگِ امت اسلامی کار مطلوبی نیست». به سخن دقیق تر، این گونه اعمال سلطان را از امر خطیرتر جهاد در دیار فرنگ باز می دارد.
به هر تقدیر، تحولات بزرگی در بلاد اسلامی در ماوراء مرزهای جنوب و مشرق عثمانی در تکوین بود و سلاطین عثمانی نمی توانستند بیکار بنشینند. یکی از این تغییرات انقراض آشکار سلطنت ممالیک بود که از نیمه قرن سیزدهم میلادی بر مصر و سوریه فرمان رانده بودند. سلطنت مصر در سال های فرجامین، به تعبیری، نوعی بیزانسِ عربی شده بود. در شمال و در شرق، در فلات آسیای صغیر و در ایران، در میان ترک ها و ایرانی ها که رهبری سیاسی و فرهنگی اسلام را به دست داشتند، جوامع و دولت های جدید پدید آمده بود و تمدنی نوین اکثراً به زبان فارسی و ترکی در حال نشو و نما بود. در مصر و سوریه، با وجود نفوذ عظیم و دائماً افزاینده شرق، نظام پیشین دوام آورد. فرهنگ صدر اسلام، به صورت عربی آن، وارد دوران طولانی رکود می شد، سربازان ممالیک به دفاع از مملکت مصر پرداختند و دره نیل را از تجاوز رهانیدند. کاتبان و حکیمان مصری و سوری، که بسیاری فرزندان و اخلاف ممالیک بودند، ضمن حفاظت و اداره دولت، میراث کهن اسلام را هم حراست، تفسیر و در عین حال غنی کرده بودند.
حکومت پادشاهی مصر- سوریه از مدتی پیش به علل پیچیده داخلی و خارجی- از جمله جنگ خانمان سوز با تیمور، اتلاف منابع بر اثر سوء اعمال مالی و پریشانی اقتصادی، اثرات طاعون، خشکسالی، قحطی و اختلال نظام و جامعه ممالیک- رو به ضعف نهاده بود.
ضربات نهایی از خارج، از غرب و از شمال، وارد آمد. ضربه نخست به سبب روی آمدن پرتغالی ها به آب های مشرق زمین اقتصادی بود. پرتغالی ها، با گشودن راه های دریایی مستقیم بین اروپا و هند، و دور زدن و پشت سر نهادن مصر، بازرگانی را از مصریان گرفتند. اثرات این وقایع در درازمدت آن چنان که زمانی تصور می رفت کمرشکن نبود، و قرن شانزدهم شاهد احیای داد و ستدی قابل ملاحظه از راه شرق طالع (لوان) بود. اما اثر فوری اقدام پرتغالی ها وخیم بود، و تقلیل تجارت و زوال عواید دولت، سلطان ممالیک قانصوه غوری (906-922 ه.ق.) را با بحران رو به رو ساخت. سلطان به تشویق ونیزی ها ناوگانی به هند فرستاد و ابتدا بر پرتغالی ها پیروز هم شد ولی بعد شکست خورد، و پرتغالی ها به از بین بردن کشتی رانی بازرگانی مسلمان ها در اقیانوس هند پرداختند. برخی از کشتی های پرتغالی جرأت کرده حتی وارد خلیج فارس و بحر احمر شدند.ضربه مهلک دوم نظامی بود. رابطه سلاطین ممالیک و عثمانی مدتی نسبتاً دوستانه بود. ولی در نیمه دون قرن پانزدهم رو به وخامت گذاشت. در فاصله 1485 و 1490 میلادی این دو دولت به جنگی نافرجام دست زدند که چیرگی بر روی هم با ممالیک بود.
اما توازن نظامی به سرعت به سود عثمانی تغییر می یافت. عامل مهم جدید سلاح های آتشین- تفنگ دستی و توپ- بود که عثمانیان به آسانی و به طور گسترده و با اثر فراوان به کار گرفتند. ممالیک برعکس، از کاربُرد سلاح های تازه بسیار اکراه داشتند. اراضی ممالیک، برخلاف مملکت عثمانی، فاقد معادن فلزی بود، و فلزات را باید وارد می کردند. ولی از این مشکلات عملی مهم تر، موضعِ روانی و اجتماعی امرای ممالیک بود، که به سلاح های «مشروع» و «شرافتمندانه» قدیم چسبیده بودند و سلاح های آتش زا و استعمال کنندگان آن ها را ناشایست و ناجوانمرد می شمردند. ممالیک، در آخرین سال های حکومت خود، کوشش مختصری برای به دست آوردن توپ و تفنگ به خرج دادند. این سلاح ها را در اختیار واحدهای آموزش دیده ویژه، از جمله غلامان سیاه، پسرانِ ممالیک بومی و حتی گونه ای قوای چریکی مرکب از صنعتگران محلی و سربازان مزدور خارجی نهادند. ولی این ها تأثیر چندانی نبخشید، و سواره نظام عثمانی مجهز به توپ و تفنگ، به نحوی یأس آور بر سواران نیزه دار و شمشیرزن و کمان کش- گل های سرسبد قشون ممالیک- سبقت گرفتند.
اما عثمانیان پیش از آن که بر ضد ممالیک به حمله نهایی پردازند، با دشمن مسلمان بسیار خطرناک تری روبه رو شدند. نیم قرنی پس از فتح قسطنطنیه، رقیبی نه مسیحی بل مسلمان، یعنی پادشاهان جدید سلسله صفوی ایران، موقعیت عثمانی را به خطر انداختند. صفویه را جنبش شیعی تندروی به قدرت رسانده بود، و اینان برای نخستین بار طی قرن ها دولتی نیرومند و متحد حاکم بر تمامی سرزمین های بین مدیترانه و حول و حوش هند و آسیای میانه به وجود آوردند. پیدایش این قدرت تازه و مبارز در ایران- به ویژه که از آموزه های انقلابی شیعی الهام می گرفت و در نواحی شمال غرب در مجاورت مرزهای عثمانی پایگاه داشت، برای عثمانیان هم تهدید و هم نوعی چالش بود، و رقابت دیرین فرمانروایان آناتولی و پادشاهان فلات ایران، چهره ای مذهبی پیدا کرد. البته هنوز میلیون ها مسلمان سُنی در ایران بودند، و شاید اکثریت را تشکیل می دادند. همین طور دست کم صدها هزار شیعه نیز در خاک عثمانی به سر می بردند و احیاناً تهمت همدردی با نظام جدید شیعیِ همسایه شرقی را به آن ها می زدند. سلطان عثمانی و شاه صفوی در نظر یکدیگر مرتد و غاصب نابخشودنی بودند. خاندان صفوی اصل و نسب ترکی داشت و در آسیای صغیر ترکیه از پشتیبانی وسیع برخوردار بود و همین امر خطر صفویه را برای عثمانی حادتر و خصوصی تر می کرد.
عثمانی ها در برابر این خطر از همان اوان واکنش نشان دادند. سلطان با یزید، در 908 ه.ق.، شیعیان را از آسیای صغیر به یونان تبعید کرد، و به بسیج نیروهای خود در سراسر مرز ایران پرداخت. شیعیان در 917 ه.ق. شورش خطرناکی در آسیای صغیر مرکزی برپا کردند. سال بعد، سلطان سالخورده به نفع پسرش سلیم اول (918-926 ه.ق.) موسوم به یاوز سلیم (سلیم مهیب) از سلطنت کنار رفت. طولی نکشید که رقابت و عداوت میان سلطان سلیم عثمانی و شاه اسماعیل صفوی به جنگ علنی کشید. پیش از درگیری این مخاصمات یک رشته مکاتبه بس خشمناک بین دو پادشاه مبادله شد و از عجایب روزگار آن که سلطان عثمانی به شاه ایران به فارسی می نوشت- که زبان شهرنشینان محترم و با فرهنگ بود- و شاه ایران به سلطان عثمانی به زبان تبار ایلی و روستایی خویش یعنی ترکی جواب می داد.
جنگ با پیروزی چشمگیر ولی نه نهایی عثمانیان به پایان رسید. در 2 رجب 920، مطابق با 23 اوت 1514، در دشت چالدران، نزدیک مرز دو امپراتوری، ینی چری ها و توپخانه عثمانی قوای ایران را شکست سختی دادند، و دو هفته بعد سلطان تبریز پایتخت ایران را اشغال کرد. سلیم نیز، مانند سلطان پیشین محمد دوم، به سوی شرق پیش نرفت، به ترکیه بازگشت و شاه را- که البته مغلوب و تضعیف شده ولی هنوز فرمانروای دولت شیعه ایران بود، به حال خود گذاشت. کشمکش طولانی و تلخ دو مملکت ادامه یافت، و سرکوبی مرگبار شیعیان در عثمانی و سُنیان در ایران و نفرت و هراس دو طرف از یکدیگر با خون بسی قربانی آبیاری شد.
هدف این مبارزه هم رهبری اسلام بود و هم تسلط بر خاورمیانه. دامنه آن محدود به میدان کارزار نمی شد و به پیکار تبلیغاتی میان تسنن و تشیع به سرکردگی سلطان عثمانی و شاه صفوی گسترش می یافت. این کشمکش به پیروزی محدودی برای عثمانیان انجامید، هرچند که نتوانستند امپراتوری ایران را از بین ببرند ولی جلو پیشروی ایرانیان را گرفتند. این موفقیت راه را برای مرحله بعد- یعنی جذب بلاد عربی زبان جنوب به قلمرو عثمانی- گشود. در جنگی کوتاه و برق آسا، در 922 ه.ق.، عثمانی ها سلطنت متزلزل ممالیک را که دو قرن و نیم بر مصر، سوریه و عربستان غربی سلطه رانده بود، برانداختند و این سرزمین ها را به انقیاد خود در آوردند. از این متصرفات جدید حاکمیت یا سیادت عثمانی به چندین سو بسط داده شد: در غرب بر پهنه شمال افریقا تا سرحد مراکش، در جنوب تا سواحل بحر احمر در افریقا و کرانه عربستان، و در شرق تا داخل آب های اقیانوس هند و سپس در قرن شانزدهم تا عراق، که عثمانیان پس از کشمکشی طولانی حکام ایرانی را از آن جا بیرون راندند و بدین طریق اسلحه و تجهیزات عثمانی به خلیج فارس رخنه کرد. سلاطین عثمانی اینک بر دو شهر مقدس مکه و مدینه، و بر مراکز عربی اسلام فرمان می راندند، اولی به حیثیت آن ها بسی می افزود؛ و دومی به مسئولیت های شان.
اکنون که ایرانی ها رام و ممالیک تسخیر شده بودند، عثمانی ها می توانستند به کار اصلی خود، جنگ در اروپا، بپردازند. در دوران سلطنت سلطان سلیمان قانونی (926-974 ه.ق.) امپراتوری عثمانی در اوج قدرت بود. در نبرد سرنوشت ساز موهاچ در 1526 میلادی عثمانی ها سپاهیان مجاور را درهم شکستند. کمال پاشازاده با لحنی مسجع و نیمه حماسی پیروزی عثمانی را گرامی داشته است:
با شمشیرهای براق همسان شعله های سوزان، در صفوفی شکوهمند همانند کوه های لاله افشان بر کافران جسورِ محکوم به شکست تاختند. در بزمِ رزم، دشمنان ناگهان سرخگون همچون جام شاب، سرهای شان همچون گل های ارغوان، چشم های شان همچون عقیق تابناک، دست های شان همچون مرجان گردید... [پیکار ادامه یافت] تا آن که طلوع آفتاب حاشیه ی بارگاه عرش را به خون آلود... پادشاه تبه کاران [مجارها]... در میان ابری از گرد و غبار که شرق و غرب را در کفن پوشانده بود به رزمگاه آمد... سخت دل و بی باک، بدون هراس از توپ و تفنگ، پیشاپیش سواران سراسیمه خود، به یک خیز به سوی سربازان ینی چری، دلیر دلیران، حمله بُرد... به رسته توپخانه رسید، و تفنگداران با رگباری آتش مرگبار که گل های باغ وجودِ تابناک دشمن بدکار را پژمرده کرد، به وی خوشامد گفتند...
پس از کشمکشی سخت و طولانی، پادشاه مجارها سرانجام از پا در می آید:
به فرمان سلطان تفنگداران ینی چری رگباری تیر به سوی دشمن پراکندند... و به چشم برهم زدنی صدها بلکه هزاران نفر را یک راست به درک فرستادند... دفتر ایام [پادشاه] بسته شد، گردش روزگارِ فرمانروایی اش به انتها رسید، فاتحه عمر زودگذرش خوانده شد: خسر فی الدنیا و الآخرة.
لشکریان سلیمان پس از این پیروزی در خاک مجارستان پیش رفتند و در 1529 میلادی برای نخستین مرتبه وین را محاصره کردند. در شرق، در اقیانوس هند ناوگان عثمانی به مقابله با پرتغالی ها برخاست. در غرب، با تسخیر شمال افریقا، نیروی دریایی مسلمانان به غرب مدیترانه و، در یورش هایی، حتی به اقیانوس اطلس و سواحل اروپای غربی راه گشود. پیشروی اسلام، بار دگر، خطری مهلک برای جهان مسیحی شد. جنگ های صلیبی پایان یافت. جهاد از نو شروع شد. ریچارد نولز (1)، کارشناس تاریخ ترکان در دوران الیزابت، امپراتوری عثمانی را «دهشت کنونی جهان» خواند که بیانگر احساسات همگانی آن زمان اروپا بود.
قرن شانزدهم شاهد اوج برآمدن و طلیعه فرو نشستن خیزاب ترک بود. در اروپای مرکزی اولین تلاش بی نتیجه برای تصرف وین سرآغازِ یک قرن و نیم نبرد خونین و نافرجام بود، که با محاصره ناکام دوم آن شهر در 1683 میلادی پایان یافت. شکست ترک ها این بار کامل و قاطع بود. در شرق، عثمانی ها از پایگاه های دریایی شان در مصر و اندکی بعد در عراق، به ابراز قدرت در بحر احمر و خلیج فارس پرداختند، و حکام ترک مدت ها در یمن و در شاخ افریقا حکومت کردند و در مرحله ای حتی جمعی از تفنگداران خود را به یاری فرمانروایان مسلمان محلی در رویارویی با دشمنان مسیحی فرنگی به جنوب شرقی آسیا فرستادند. اما این ثمری نبخشید. ناوگان عثمانی حریف کشتی های جنگی پرتغالی و دیگر دول غربی نبود، و با وجود پشتیبانی حکام مسلمان محلی، عثمانی ها به اجبار جنوب و جنوب شرقی آسیا را به قدرت های دریایی بالنده اروپای غربی رها کردند.
نخستین شکست بزرگ عثمانی ها در مدیترانه در 1571 میلادی در نبرد دریایی لپانتو (2) بود. لطفی پاشا وزیر اعظم عثمانی می نویسد که مسئله قدرت دریایی را با سلطان سلیمان قانونی در میان نهاده به او گفته بود: «بسیاری از سلاطین پیشین در عهد خود بر خشکی فرمان راندند، و کم تر بر دریا تسلط داشتند. کافران در جنگ دریایی بر ما برتری دارند. ما باید بر آن ها تفوق یابیم». ترکان بر کافران تفوق نیافتند، ولی مدتی طول کشید تا نتایج این کاستی عیان شد. نبرد لپانتو را اروپای مسیحی پیروزی بزرگی شمرد و در سرتاسر قاره جشن گرفت. اما این پیروزی از شکست و انهدام ناوگان عثمانی در آبهای آسیا به مراتب کم اهمیت تر بود. عثمانی ها به زودی توانستند قدرت دریایی خود را در مدیترانه مجدداً استحکام بخشند و متصرفات اروپایی شان را از حمله مصون دارند. یک وقایع نگار ترک گفت و گوی وزیر اعظم صوقللی محمد پاشا و سلطان سلیم دوم (974-982 ه.ق.) را درباره بنای ناوگانی جدید برای جانشینی کشتی های از دست رفته در لپانتو درج کرده است. سلطان جویای هزینه می شود و وزیر اعظم در پاسخ می گوید: «قدرت امپراتوری ما چنان است که اگر بخواهیم می توانیم تمامی ناوگان مان را با لنگرهای سیمین، طناب های ابریشمی دکل و بادبان های اطلس مجهز سازیم.»ناوگان عثمانی در حقیقت از نو ساخته شد- البته نه با تجهیزاتی چنین مجلل- و قدرت دریای مسلمین از پایگاه های شرق نزدیک و شمال افریقا، تا اواسط قرن هفدهم، بر مدیترانه تسلط داشت و به اقیانوس اطلس هم می رسید. ولی قدرت واقعی جهان اسلام در برابر اروپای مسیحی از مدتی پیش در موارد مهمی کاهش یافته بود، منتها در سایه آرایش پر ابهت نیروی نظامی عثمانی این کاستی هنوز از دید مسیحیان و خود مسلمانان پنهان بود.
در نیمه قرن شانزدهم، بوزبک (3)، سفیر امپراتوری مقدس رم در دربار سلیمان قانونی، ابراز تردید عمیق کرد که اروپای مسیحی بتواند در مقابله با خطر قدرت سهمگین عثمانی دوام بیاورد، و نوشت:
ایران یگانه حائل نافع به حال ماست، چرا که دشمن، در شتابش برای تهاجم، باید خطر پشت سر را در نظر گیرد... ایران سرنوشت ما را صرفاً به تعویق می اندازد؛ نمی تواند ما را نجات دهد. همین که ترک ها با ایرانی ها کنار آمدند، با تکیه بر قدرت تمامی شرق، حلقوم مان را می چسبند، آمادگی ما چقدر است، جرأت گفتن ندارم.
عثمانی ها، به هرحال، «با ایرانی ها کنار نیامدند» و تا اوایل قرن نوزدهم، به کشمکش با همسایه شرقی رقیب خود ادامه دادند، و در این هنگام ترکیه یا ایران هیچ یک دیگر در مقامی نبود که دیگر برای غرب تهدیدی به شمار رود.
زمامداران ایران همانند سلاطین ممالیک مصر به سلاح آتشین نظر خوش نداشتند، و در ابتدا برای کاربُرد آن در نیروهای مسلح خود کوششی نکردند. خطای اینان را نیز، نظیر ممالیک، تفنگداران و توپچیان عثمانی در میدان جنگ نشان شان دادند. اما ایرانیان، برخلاف ممالیک، تاب آوردند، و درس های آموخته را به عمل گذاشتند. در خلال قرن شانزدهم، و از آن بیش تر در قرن هفدهم میلادی، پادشاهان ایران برای تحصیل تپانچه و قطعات توپخانه و تجهیز نیروهای خود با سلاح های جدید دست به کار شدند. سلاطین اسلامی، چه ابتدا چه بعدها، همیشه می توانستند سازندگان، بازرگانان و کارشناسانی در میان فرنگیان مسیحی پیدا کنند که ساز و برگ در اختیار آن ها گذارند، قوای شان را مجهز سازند و آموزش دهند- و حتی سربازان مزدور ماجراجوی اروپایی را به خدمت گیرند. منبع عمده تدارکات آن ها ظاهراً ونیز و پرتغال و انگلستان بود.
ایرانی ها، به رغم اکراه اولیه شان، خیلی سریع هنر تولید و استعمال اسلحه کمری را آموختند. یکی از فرستادگان ونیزی، وینچنزو دی الساندری (4)، در گزارشی به شورای ده نفری [جمهوری ونیز] به تاریخ 24 سپتامبر 1527 می نویسد:
[ایرانیان] برای اسلحه، از شمشیر و سرنیزه و (تفنگ) شمخال استفاده می کردند و سربازان شان همه قادر به استعمال این سلاح ها بودند؛ تسلیحات آن ها ضمناً برتر و آبدیده تر از سایر ممالک است. لوله تفنگ های شمخال معمولاً شش وجب درازا دارد، و وزن گلوله آن ها اندکی کمتر از سه اونس می باشد. این ها را با چنان سهولتی به کار می برند که مزاحم کمان کشیدن یا شمشیر زدن شان نمی شود، شمشیر را در انحنای زین اسب می آویزند تا آن که لزوم استعمالش پیش آید. آن وقت تفنگ شمخال را پشت سر می نهند به صورتی که یک سلاح مانع استعمال سلاح دیگر نمی شود.
این تصویر سوارکار ایرانی، مجهز در آن واحد به تیر و کمان، شمشیر و سلاح گرم، دشواری و پیچیدگی تغییرهایی را که در حال وقوع بود به خوبی نمایش می دهد. در طول قرن شانزدهم و هفدهم فرمانروایان ایران- هرچند به اکراه- از توپ و تفنگ استفاده فزاینده کردند و تعداد قابل ملاحظه ای از نیروهای خود را به این سلاح ها مجهز ساختند. ایرانیان هم مثل عثمانیان، ولی به مقیاسی کمتر، تجهیزات توپخانه ویژه محاصره به کار می بردند. اما وسایل توپخانه صحرایی شان محدود و روی هم رفته نارسا بود.
در میان جانشیان شاه اسماعیل صفوی از همه برجسته تر شاه عباس (996ـ1038 ه.ق.) بود. نخستین کار مهمی که شاه عباس به عهده گرفت ایجاد رسته سوار و توپخانه ای از روی الگوی عثمانی بود. دو برادر انگلیسی، انتونی و رابرت شرلی (5)، در این باره به او بسیار کمک کردند. این دو در 1598 میلادی به ایران رفتند، بیست و شش دستیار نیز به آن ها پیوستند و سالیانی چند در خدمت دولت ایران ماندند. نخستین کار شاق شاه عباس جلوگیری از هجوم ازبک های آسیای میانه بود، که به شهرهای ایالات شرقی ایران حمله برده تعدادی از آن ها را گرفته بودند. در اجرای این منظور، برای آن که دستش آزاد شود، شاه عباس ابتدا با عثمانیان از درِ صلح در آمد، گرجستان و آذربایجان، و از جمله تبریز پایتخت پیشین صفوی، را ترک کرد، پس از عملیات نظامی پیروزمندانه علیه ازبک ها و استرداد ایالات از دست رفته در شرق، توجه شاه عباس مجدداً به غرب معطوف شد، در 1012 ه.ق. (1603 میلادی) سپاهیان ایران تبریز را باز گرفتند، و سپس فتوحات بیش تر و سرزمین های تازه به دست آوردند، از جمله بخش وسیعی از خاک عراق که سابق بر این به تصرف عثمانی ها درآمده بود. رویداد مهم دیگر دوران سلطنت شاه عباس پیدایش شرکت هند شرقی در 1616 میلادی بود، که از سوراتِ هندوستان اداره می شد. پرتغالی ها، که تجارت غرب را با ایران تا آن زمان عملاً در انحصار خود داشتند، کوشیدند مزاحمت انگلیسی ها را جلو گیرند ولی موفق نشدند، و در 1622 میلادی قشون ایران به یاری سوداگران انگلیسی [شرکت هند شرقی] بندر هرمز را در خلیج فارس که پرتغالی ها از 1514 اشغال کرده بودند دوباره تسخیر کرد. این موفقیت لشکریان ایران را شاعری در حماسه ای که بدین مناسبت سرود گرامی داشت.
سلطنت شاه عباس کبیر از بسیاری جهات اوج دوران صفوی بود. رقابت های تجاری دول اروپایی- پرتغالی ها، هلندی ها و انگلیسی ها- در خلیج فارس و اقیانوس هند فرصت هایی در اختیار شاه ایران گذاشت و وی با هشیاری از آن ها بهره برد. در 1000 ه.ق. (1597 میلادی) شاه عباس بار دگر پایتخت کشور را تغییر داد. پایتخت صفویه مدتی پیش از تبریز به قزوین منتقل شده بود. و شاه اینک آن را به شهر مرکزی اصفهان برد، تا بر دشمنان شرقی و غربی خود- ازبک ها و عثمانی ها- بهتر نظارت کند. بناهای زیادی که در دوره سلطنت شاه عباس در اصفهان ساخته یا تجدید بنا شد، زیبایی جاودانی به این شهر داد، و دعوی غرورآمیز اهالی آن جا را، که «اصفهان نصف جهان» است، جلوه و رنگ بخشید. پس از مرگ شاه عباس کبیر سلسله صفوی به سرعت رو به انقراض نهاد. عثمانی ها بغداد و سایر سرزمین های بازیافته ی شاه را پس گرفتند؛ همسایگان شرقی ایران، افغان ها و ازبک ها، دوباره دست به جنگ و خرابکاری زدند؛ و- شاید از همه بد یُمن تر برای آینده- اولین هیئت روسی در 1664 میلادی وارد اصفهان شد، و قزاقان نیز در سرحدات قفقاز به تاخت و تاز درآمدند.
در این میان، تغییرات بسیار مهم تری در شمال روی داده بود. در 1480 میلادی ایوان کبیر تزار مسکو سرانجام موفق شد آن چه را مورخان روسی «یوغ تاتار» خوانده اند، کنار افکند و از قید هرگونه خراج پردازی و بستگی درآید. روس ها، همانند اسپانیایی ها و پرتغالی ها در غرب، ولی با موفقیتی به مراتب بیش تر پس از رستن کشور از سلطه اربابان مسلمان، به تعقیب آن ها در سرزمین های شان پرداختند. بعد از کشمکشی سخت و طولانی، در 1552 میلادی، قازان پایتخت تاتارهای ولگا را گرفتند، که جزء خاک روسیه شد و همچنان نیز باقی ماند. از آن جا در امتداد رود ولگا رو به پایین رفتند و بندر حاجی طرخان (آستراخان) را در کناره دریای خزر تصرف کردند. روسیه اینک بر تمامی مسیر ولگان فرمان می راند و نقطه اتکایی هم در دریای خزر به دست آورده بود. روس ها در پیشروی خود به جنوب اکثر دشمنان مسلمان شان را مقهور ساختند و رفته رفته به قلمرو عثمانی و سرزمین های تاتار کریمه هم دست انداختند. عثمانی ها از این خطر آگاه بودند، ولی کوشش آن ها برای مقابله با آن به جایی نرسید. لشکرکشی عثمانی برای تسخیر مجدد حاجی طرخان، و طرح حفر ترعه ای بین رودخانه های دُن و ولگا و انتقال دادن ناوگان عثمانی از دریای سیاه به بحر خزر، به ناکامی انجامید. خان های تاتار کریمه مدتی توانستند جلو تجاوزات روسیه را بگیرند و تابع سلاطین عثمانی بمانند. دریای سیاه در این هنگام تحت انقیاد ترک و تاتار بود، و داد و ستد مهمی، اکثراً در مواد خوراکی و بردگان اروپای شرقی، بین کریمه و استانبول جریان داشت.
اما پیشرفت روس ها ادامه یافت. در طول قرن هفدهم، حاجی طرخان پایگاه کشورگشایی های باز هم بیش تر روسیه به زیان دولت های مستقل مسلمان قفقاز شمالی شد. به مرور زمان این بندر مرکز اداری ایالت مستعمره روسیه و سلطه جویی بر سراسر منطقه مابین دهانه دو رود دُن و ولگا گردید. در 1637 میلادی، قزاقان ناحیه دُن دژ دریایی آزوف متعلق به ترکان را در نزدیکی دریای سیاه خود مستقلاً تسخیر کردند و با وجود حمله دریایی و نظامی ترک ها چندین سال آن جا را در تصرف داشتند. آنگاه دژه را پیشکش روس ها کردند ولی تزار روسیه پس از بررسی دقیق قضیه تصمیم گرفت تعارف آن ها را نپذیرد چون خطر جنگ تمام عیار با امپراتوری عثمانی را در برداشت. راه روسیه به دریای سیاه هنوز گشوده نبود، اما روس ها آشکارا برای آن خط و نشان کشیده بودند.
در سال 1606 میلادی پیمان سیتواترک (6) بین امپراتور مقدس روم و سلطان عثمانی تحول مهم دیگری پیش آورد. مذاکره و امضای این معاهده در جزیره ای بر رود مرزی فاصل بین دو امپراتوریِ هابسبورگ و عثمانی صورت گرفت. این پیمان، برعکس گذشته، دیگر نوعی قرارداد متارکه جنگیِ تحمیل شده بر دشمن شکست خورده در پایتخت کشور فاتح نبود بلکه عهدنامه ای بود میان دو هم تراز در سرحد دو مملکت. در متن ترکی عهدنامه واژه پادشاه، عنوان خاص سلاطین، برای نخستین بار برای فرمانروای هابسبورگ، که تاکنون در اسناد ترکی به تحقیر «شاه وینه» خوانده می شد، به کار رفته بود، که خود نشان تحولی بود. در مراحل اولیه پیشروی عثمانیان در اروپا، هیچ معاهده ای به مفهوم درست وجود نداشت و مذاکره و معامله ای نیز در کار نبود. حالت جنگ بین قدرت پیشتاز اسلام و دشمنان کافر، وظیفه لاینقطع شرعی به شمار می رفت، منتها این حالت گهگاه با متارکه ای وقفه می پذیرفت و به اراده عثمانی فاتح به دشمن شکست خورده در استانبول تحمیل می شد. پیمان سیتواترک بنابراین مبین تحولی حائز اهمیت در رویکرد کلی و طرز عمل و نیز تغییر واقعیات در صحنه سیاست بود.
مسلمانان قرن هفدهم را با تفویض خواه و ناخواه امتیاز برابری به مسیحیان آغاز کردند؛ و با اعتراف بی چون و چرا به شکست پایان دادند. دگرگونی در توازن سیاسی و نظامی بین جهان اسلام و جهان مسیحیت بطئی و تدریجی بود، و مدتی طول کشید تا درس های آن مشاهده فهمیده و به کار گرفته شود. نابرابری اقتصادی حتی دیرتر به چشم آمد، اما ژرف تر و دارای اثرات قطعی تر بود. در پی سفرهای اکتشافی بحری در پهنه اقیانوس ها، مراکز عمده بازرگانی و مآلاً کانون قدرت در اروپا، از مدیترانه به اقیانوس اطلس و از اروپای مرکزی و جنوبی به دولت های دریایی مغرب زمین انتقال یافت.
غربی ها در روابط و در معاملات خود با دول اسلامی خاورمیانه و دیگر جاها از امتیازهای قابل ملاحظه ای برخوردار بودند. کشتی های آن ها، که برای درنوردیدن تندبادهای اقیانوس اطلس ساخته شده بود، بزرگ تر و سنگین تر از سفاین کشورهای اسلامی حوزه مدیترانه و اقیانوس هند بود. این ناوگان را کشتی سازان برای مقابله با سختی های اقیانوس اطلس طراحی کرده بودند و دریانوردان آموزش دیده اداره می کردند، از این رو بیش از کشتی های مسلمانان قدرت مانور داشت. کشتی های غربی دارای مزیت دوگانه ای بودند: در جنگ اسلحه بیش تر، و در صلح کالای سنگین تر، به مسافت های طولانی تر و با هزینه کم تر حمل می کردند. قدرت های دریایی اروپای غربی پس از استعمار سرزمین های استوایی و گرمسیری امریکای مرکزی و آسیای جنوب و جنوب شرقی محصولات کشاورزی گوناگونی را که پیش از این در اروپا ناشناخته یا نایاب بود پرورش دادند. اروپاییان به یاری این مواد، و با رشد اقتصادی داخلی خودشان، و شمش های طلای سرازیر از امریکا، و امکانات جدید اعتباری که به هیچ وجه در اختیار خاورمیانه نبود، توانستند انواع گوناگون اجناس و محصولات را عرضه بازارهای خاورمیانه کنند.
از تغییرات حادث در شرایط اقتصادی با اهمیت تر، همانا تمایز فزاینده پیش آمده در فرهنگ اقتصادی بود. در قرن شانزدهم و پس از آن، اقتصادی متمایل به سود تولید کنندگان و نیز سیاست های تجاری، به شرکت های بازرگانی و دول اروپایی مشوق و حامی آنها فرصت داد تا توش و توان اقتصادی خود را متمرکز سازند و بر فعالیت های بازرگانی شان به شیوه و درجه ای قبلاً ناشناخته در جامعه مصرفی عثمانی و دیگر ممالک اسلامی بیفزایند. ولی ابعاد و حجم فعالیت های کشورهای اروپای غربی هنگامی توسعه وافر یافت که اینان، نه تنها در کسوت سوداگر بلکه در مقام فرمانروا، در هند و اندونزی مستقر شدند و با اِعمال قدرت دریایی شان داد و ستد ادویه و کالاهای حیاتی دیگر آسیا و اروپا را در هر دو جانب در اختیار گرفتند.
اما دگرگونی در توازن قدرت اقتصادی این دو جهان را نمی توان صرفاً به پیشرفت غرب نسبت داد. دست کم بخشی از علل انحطاط نسبی قدرت مسلمانان را می بایست در تغییرات داخلی جست و جو کرد.
در نیمه نخست قرن شانزدهم، نظام کلاسیک عثمانی در اوج شوکت خود بود، و جای تعجب نیست که ناظران اروپایی وقت آن را نمونه و سرمشق کامل حکومت متمرکز جابرانه و کارآمد می شمردند. اگر کسانی در میان آنان- از سر وفاداری به مزایای ریشه دار نظم کهن اروپا- سلطنت عثمانی را مظهر وحشتناکِ قدرت خودسر و هوسباز می دیدند، دیگرانی هم بودند که چشم به آینده و عصر نوینی در اروپا داشتند که نوعی سلطنت استبدادیِ روشن نگر بر دولت های ملی آن قاره فرمان براند- و عثمانی را نمونه بارز یک حکومت پادشاهی منضبط و متجدد می انگاشتند.
از شوخ چشمی تاریخ، درست هنگامی که ماکیاولی و دیگر متفکران سیاسی در اروپا ضعف پادشاه فرانسه و قدرت سلطان ترک را با هم می سنجیدند؛ فرایندهایی در هر دو کشور در دست تکوین بود که مآلاً نقش این دو شهریار را وارونه ساخت. در فرانسه، ثروتمندان درباری شدند، نواحی خودمختار به تشکیلات کشوری پیوستند، و قدرت و اقتدار پادشاه بر کلیه اتباع و سراسر قلمروش به حدی افزایش یافت که لوئی چهاردهم در واقع گفت: «دولت یعنی من» (7). در ممالک اسلامی نیز لفظ «سلطان» در عربی مشعر بر دولت و پادشاه هر دو بود؛ ولی در این جا درباریان پولدار شدند، ایالات به صورت امارات در آمدند؛ غلامان خانواده سلطنتی ارباب شدند، و «سلطان عالم» آلت دست سپاهیان، دیوانیان و اهل بیت خویش گردید.
وقتی سلیمان قانونی در 926 ه.ق. (1520 میلادی) شمشیر عثمان را بر کمر بست، در رأس دستگاه سلطنتیِ به تمام معنا مطلقه ای قرار گرفت که بر امپراتوری پهناوری، از مجارستان تا سرحدات ایران و از دریای سیاه تا اقیانوس هند فرمان می راند. درست است که او هم مع الوصف می بایست از احکام تغییرناپذیر شرع انور تبعیت کند، ولی خود شریعت قدرت تقریباً مطلق به سلطان می داد، و اولیای دین ستون استوار اقتدار او در میان مردم بودند. دولت و ارتش- یعنی کسانی که حکومت می کردند و کسانی که می جنگیدند- بندگان شخصی وی؛ و برخوردار از مزایا و مصون از گزند خلق بودند، اما در مقابلِ اراده سلطان سر سوزن حقی نداشتند. تغییر و تبدیل پی در پی مأموران دولتی با غلامان تازه وارد بی نسب در مراکز قدرت جلو رشد اشرافیت موروثی را گرفت. افراد طبقه اعیان زمین دار، بهره مند از تیول های پرعایدی ولی قابل فسخ، در قبضه سلطان بودند، ولی در مایملک خود آنقدر ایمنی داشتند که به رونق زراعت و رفاه روستاها بپردازند.
چالش بزرگ قرن شانزدهم، که اروپا را ناچار کرد پا به طرق تازه رشد اقتصادی و سیاسی بگذارد، برای امپراتوری عثمانی هیچ دشواری و بنابراین هیچ انگیزه ای پدید نیاورد؛ زیرا عثمانی تنها دولت قاره بود که سرزمین، نیروی انسانی، منابع، قدرت متمرکز برای سازمان دهی و تأمین مالی برای تجهیزات جدید جنگی داشت. لذا هنگامی که اروپاییان وارد عصر تکاپو و پیشرفت شتابان خود شدند، ترکان آرام نشستند، تکان نخوردند- و مآلاً عقب افتادند.
مورخان عثمانی تاریخ انقراض امپراتوری را مرگ سلیمان قانونی می دانند، و در حقیقت هم از نیمه دوم قرن شانزدهم بود که نخستین قراین اختلال در ساختار نهادی عثمانی به چشم آمد. این عوارض را سیاستمداران و مأموران عثمانی، از اواخر قرن شانزدهم تا واپسین روزهای امپراتوری، در شماری یادداشت غیررسمیِ در خور توجه مورد بحث قرار داده اند.
یکی از این قراین، که یادداشت نویس ها اغلب به آن اشاره کرده اند، زوال طبقه سپاهی است- یعنی همان اعیان زمین داری که در ایام اولیه ستون فقرات دولت عثمانی بودند و تا مدتی بعد هم رکن مهمی باقی ماندند. سقوط اینان را چندین عامل سرعت بخشید. یکی ترجیح سلطان بود برای قشون حرفه ای «غلامان» در مقابل سربازگیری های زمینداران: غلامان استقلال کمتر می طلبیدند و کارایی بیشتر داشتند. عامل دیگر پیشرفت های فنی در رویارویی های مسلحانه بود که تشکیل هر چه بیش تر افواج ثابت متخصص، از قبیل توپچیان، گلوله اندازان، مین گذاران و افراد رسته های مهندسی را ضروری می ساخت، و از اهمیت سوارکارانِ اعیان می کاست- اگرچه نقش آن ها به کل پایان نمی یافت.
تیول نظامی عثمانی، موسوم به «تیمار»، قابل فسخ، قابل انتقال و مشروط به خدمت در ارتش بود. در عمل تیول هر پدر سپاهی معمولاً به وارث او می رسید، ولی باز هم این یک حق محسوب نمی شد و بستگی به توانایی پسر در انجام خدمت نظامی داشت. سپاهی ها را می شد از تیولی به تیول دیگر یا از ناحیه ای به ناحیه دیگر منتقل کرد، و اغلب هم می کردند. در اواخر قرن شانزدهم بسیار متداول شد که در مرگ یا در انتقال تیولدار تیول او خاتمه پذیرد و زمین جزء املاک سلطنتی شود. دفاتر ثبت املاک از قرن شانزدهم به این طرف تقلیل مداوم اراضی تیول و ازدیاد هم سطح املاک سلطنتی را نشان می دهد. این وضع به ویژه در آسیا به چشم می خورد و در اروپا نسبتاً کم تر است.
با کاهش سواران اعیان زمیندار، تعداد قشون ثابت، هم چنین هزینه نگاهداری آن، به سرعت افزایش یافت. یکی از دلایل عمده مصادره تیول های خالی مسلماً همین بود. برای تأمین سود مالیِ سهل و سریع، به جای اداره مستقیم و تحصیل درآمد از این اراضی، سلطان به اشکال گوناگون آن ها را اجاره می داد و یا واگذار می کرد. اساس این معاملات پول بود و کاری به ملاحظات نظامی نداشت. برخی از آن ها در شمار اقطاعات و بقیه به صورت حق انتفاع از عین و نماءات (8) بود. این واگذاری ها ابتدا کوتاه مدت بود؛ سپس بسط پیدا کرد و مادام العمری شد، و بعدها مورد سوء استفاده قرار گرفت و موروثی و انتقال پذیر گردید. این رویه به سرعت به سراسر امپراتوری گسترش یافت و به املاک غیرسطنتی نیز سرایت کرد. بسیاری از زمین ها، به صورت تیول مادام العمر به رجال و نورچشمی های درباری مرحمت شد، و اینان هم به همان طریق از آن ها بهره برداری کردند، و مآلاً بسیاری حتی از میان افراد سپاهی، تیول های نظامی (تیمار) خود را به صورت اقطاع به دیگران سپردند.
در سایه قدرت اقتصادی و اجتماعی به دست آمده از سلطه دائمی بر اقطاعات و اراضی استیجاری، طبقه مالک متنفذ جدیدی در ایالات پدید آمد، و این ها به زودی نقش مهمی در امور محلی بازی کردند. این طبقه خود را میان حکومت و روستاییان جا دادند، و بیش تر درآمدها را بالا کشیدند. این افراد به ظاهر فقط اجاره دار یا صاحب اقطاع بودند، ولی رفته رفته که دولت از فرط ضعف زمان ایالات را از دست داد، زمینداران جدید بر وسعت املاک و نیز بر مصونیت اجاره داری خود افزودند. در قرن هفدهم این ها شروع به غصب حتی پاره ای از وظایف حکومت کردند.
نام این افراد در تاریخ عثمانی اعیان است. اصطلاح اعیان از قدیم الایام به معنای کلیِ اشخاص سرشناس محلی یا ایالتی، و غالباً در اطلاق به تجار، به کار می رفت. اینک مختص یک گروه اجتماعی مشخص یا طبقه ای از مالکان قدیم و جدید شد، که وظایف سیاسی مهمی به عهده داشت. این ها را ابتدا غاصب شمردند و در مقابل شان ایستادند، اما حکومت مرکزی در گیرودار مشکلات مالی و اداری قرن هجدهم مصلحت دید که اداره امور محلی، حتی رتق و فتق امور ولایات، را به اعیان بسپارد، و این جماعت کم کم قیافه اشراف زمیندار به خود گرفتند.
در زمانی که این تحولات در وضع اسواران فئودال و در مناطق روستاییِ تکیه گاه آن ها روی می داد، سازمان غلامان نیز دستخوش تغییرهای بنیادی بود. تاریخ این تحولات را عموماً نیمه دوم قرن شانزدهم میلادی می دانند، چون نخستین نشانه های دگرگونی سیاست غلام گیری در این هنگام مشهود گردید. واحد ینی چری ها گروهی بسته و ممتاز، متحد با یکدیگر و دارای گونه ای عِرق صنفی قوی و بهره مند از بسی قدرت بود. این ها را ابتدا انحصاراً از میان اسیران و غلامان مسیحی، و بیش تر از طریق دوشرمه [خراج متناوب کودکان مسیحیِ ممالک مفتوحه جهت آموزش و خدمت در قشون و در دولت] می گرفتند. نوآموزان به انجمن اخوت صوفیانِ بکتاشیه می پیوستند- که واحد ینی چری از ابتدای تأسیس به آن وابسته بود- و سربازان فدایی و مجردی می شدند که خانه ای جز پادگان شان و خانواده ای جز رفقای شان نداشتند. افسران ینی چری- و نیز نفرات سالخورده بازنشسته و آن هایی که به مأموریت اعزامی می رفتند- مجاز به ازدواج بودند. به موجب قوانین ینی چری:
ازدواج از قدیم الایام برای ینی چری ها غیرقانونی بود؛ فقط افسران و نیز سربازان سالخورده عادی و قطعاً نامناسب برای خدمت ازدواج می کنند و آن ها هم صرفاً با درخواست از سلطان. سیرت ینی چری سیرت تجرد است، پادگان ها به همین سبب ساخته شدند.
انحطاط این واحد شاید از زمانی شروع شد که از راه موروثی و خرید نفرات اقدام به نفرگیری کرد. روش های جدید ابتدا مکمل نظام دوشرمه بود، ولی مآلاً یکسره جانشین آن شد. نخستین خلل موقعی رخ داد که رسم ازدواج در میان ینی چری ها افزایش یافت. این رسم که در زمان سلیمان قانونی متداول شده بود، هنگام جلوس سلیم دوم بر تخت از جمله حقوق افراد شناخته شد، و از آن پس شمار زیادی از ینی چری ها، چه افسر چه سرباز عادی، مرد متأهل بودند و با خانواده خود به سر می بردند.
ازدواج ضمناً به معنای زاد و ولد بود، و پدران وابسته به گروه های صاحب امتیاز طبعاً سعی می کردند مواهب و مزایا را برای فرزندان خود هم به دست آورند. سلیم دوم، پس از درخواست های مکرر، در 1568 میلادی اجازه داد که ینی چری ها پسران شان را جزء کارآموزان حقوق بگیر ارتش کنند. این کودکان جیره ارتشی و مستمری کوچکی دریافت می کردند، و به تدریج عضو کامل واحد خود می شدند. ینی چری های جدید- که برای تمایز از «غلامان» اصلی «غلام زادگان» نامیده شدند- در قیاس با دست پروردگان دوشرمه، نه بدان دقت گزیده می شدند و نه بدان سختی آموزش می دیدند. اکثریت نیروی ینی چری را در 1592 میلادی این افراد تشکیل می دادند.
وقتی نظام سختگیر استخدام غلامان خلل یافت، کل بنا یکسره از هم پاشید. در جنگ با ایران در اواخر قرن شانزدهم میلادی، عضویت واحد ینی چری آزاد شد و هرکس، صرف نظر از اصل و تبار و جایگاه، می توانست با صرف پول نام خود را در فهرست مستمری بگیران بگنجاند. به گفته سلانیکی مصطفی تاریخ نگار:
در عهد سلطنت سلطان مرادخان فقید [1574-1595 میلادی]... جمعی خرمگس پست و رزل وارد بیت شریف شدند و گردان های ینی چری، زرهی و توپ چی از راه رشوه پردازی به روی روستاییان، برزگرانی که کشت زارهای شان را متروک انداخته بودند، به روی تات ها، چِپْنی ها، کولی ها، کلیمی ها، لازها، روس ها و مردمان شهری... گشوده شد. با پیوستن اینان به صفوف، سنت و عزت به کلی از میان رفت؛ پرده حُرمت دولت درید، و بدین طریق افرادی که نه استعداد و نه تجربه امور را داشتند آمدند و بر مسند قدرت نشستند...
این شکایتِ متداول بود، و قجوبگ تذکره نویس نیز به افسوس می گوید که در زمان او (اوایل قرن هفدهم) انواع اراذل و اوباش به واحد ینی چری پیوسته اند- «آدم هایی که دین و ایمان آن ها معلوم نیست، شهری ها، ترکمن ها، کولی ها، تات ها، کُردها، خارجی ها، لازها، بیابان گردها، قاطرچی ها، شتربان ها، حمال ها، آب آلویی ها، راهزن ها، جیب بُرها و اقسام دیگر عوام الناس به نحوی که نظم و انضباط به هم خورده، قانون و سنت از بین رفته...».
قجوبگ، که خود از طریق دوشرمه از گریتسا در مقدونیه به خدمت درآمده بود، از خفت و خواری رسته اش عمیقاً دل تنگ است، و به سلطان یادآور می شود که هیچ نیاز ندارد قشونش را با چنین لات و لوت هایی پُر کند: «در بوسنی و آلبانی هنوز مردانی هستند... با پسران شیردل و شجاع...».
ولی دیگر دیر شده بود. سربازگیری شتاب زده، ناشی از فشارهای نظامی و مالی اواخر قرن شانزدهم میلادی، یک سلسله تغییرات سریع پیش آورد و در ظرف مدت کوتاهی ماهیت واحد ینی چری یکسره دگرگون گردید. با ترک شیوه دوشرمه و با پذیرش مسلمانان آزاده نسب، این واحد به صورت نوعی سازمان موروثی با مزایای شخصی و گروهی بسیار وسیع درآمد و از این امتیازات شدیداً محافظت شد. انتصابات در درجه اول موروثی، ولی ضمناً خریدنی هم بود و شماری از تاجران و صنعتگران برای خود و فرزندان شان مناصبی در صفوف ینی چری خریداری کردند. ینی چری ها هنوز اسماً غلام- ولی غالباً ارباب- سلطان بودند، هنوز خود را سرباز می خواندند، ولی به دار و دسته ای اوباش مسلح تخفیف یافتند، همواره آماده بودند به خاطر منافع جمعی خود یا بر اثر تحریکات دینی یا درباری در کوچه و بازار بجنگند، ولی در عرصه کارزار در مقابله با دشمنی با انضباط کاری از آن ها ساخته نبود.
ترک روش دوشرمه تأثیر فوری و دامنه داری بر آموزشگاه غلام بچگان در دربار- که اهل بیت شاهی و مأموران بلندپایه دولتی نیز از آن انتخاب می شدند- نهاد. کاهش تعداد اسیران و فراریان اروپایی با وارد کردن برده از قفقاز تا حدی جبران می شد. کنیزان قفقازی همیشه در حرمسراهای خاورمیانه محبوب القلوب بودند، و غلامان قفقازی، به ویژه در مرحله نهایی سلطنت ممالیک در مصر، نقشی نسبتاً مهم ایفا کردند. نقش اینان در امپراتوری عثمانی، به هرحال، چندان نبود، و در تشکیلات بردگان و در قشون آن مملکت تحت الشعاع همقطاران بالکانی و اروپایی تبار خود بودند. این وضع در اواخر قرن شانزدهم تغییر کرد و قفقازیان- گرجی ها، چرکس ها، چچن ها و ابخازها- بیش تر و بیش تر در زمره نخبگان حکومت مقام و اهمیت یافتند. اولین وزیر اعظمِ مسلماً برده قفقازی ظاهراً خدیم محمد پاشا، خواجه گرجی نژاد دربار بود، که در 1622-1623 میلادی حدود چهارماه به این مقام رسید. از آن پس، بر شمار قفقازیان افزوده شد، و در قرن هفدهم و هجدهم در میان سرداران، حاکمان و وزیران امپراتوری بسیاری قفقازی دیده می شد.
درگیری جناح ها در پایتخت عثمانی شکل های گوناگون داشت، و صف بندی ها مدام در حال تغییر بود. کشمکش، به هر تقدیر، گرد دو محور دور می زد- در یک قطب وزیر اعظم بود و پشتیبانی آزاد مردان دیوانی و اکثر سلسله مراتب دینی؛ در قطب دیگر دربار و حرامسرا، و شبکه وسیع پرنفوذ آنان و درجه داران- برده یا آزاده ی- نظامی که در سرتاسر دستگاه دولتی پخش شده بودند.
برخورد اروپای مسیحی و عثمانی اسلامی را غالباً به رویارویی جهان آزاد و اتحاد شوروی در زمان خود ما تشبیه می کنند- که تشبیه بدی نیست. خطرِ متوجه غرب در هر دو مورد حکومت و جامعه ای ستیزه جو و توسعه طلب- و برانگیزنده خصایل دوگانه معهود جهان گشایی- یعنی اشتها و حسّ رسالت- بود؛ در ضمن اعتقاد جزمی به مبارزه دائمی و به پیروزی حتمی نهایی نیز آن را شدت می بخشید. اما در این مقایسه غلو نباید کرد. در این رویارویی اولیه، جزمیت و شدت عمل در هر دو سو، ولی تساهل بیش تر از جانب ترکان بود. در قرن پانزدهم و شانزدهم سِیر پناهندگان- گذر کسانی که به توصیف گویای لنین، «با پاهای خود رأی می دهند»- برعکس امروز، از غرب به شرق بود. فرار یهودیان در 1492 میلادی از اسپانیا به خاک عثمانی معروف است، ولی به هیچ وجه یگانه مورد نیست. گروه های دیگر پناهنده، مسیحیان دگراندیشی که در کشورهای خود تحت آزار و پیگردِ کلیساهای مقتدر بودند، همسان یهودیان، در سرزمین های عثمانی پناه داده شدند. و هنگامی که فرمانروایی عثمانی در اروپا به پایان رسید، ملت های عیسویِ قرن ها تحت فرمان عثمانیان، همه هنوز برجا بودند، زبان، فرهنگ، مذهب و حتی، تا حدی، نهادهای آن ها دست نخورده بود، و همه آماده از سر گرفتن موجودیت ملی جداگانه خود بودند. اما درباره مسلمانانی که پس از پایان حکومت عثمانی در بالکان و پس از حکومت مورها در اسپانیا ماندند همین را نمی توان گفت.
پناهنده ها تنها اروپاییان بهره مند از حکومت عثمانی نبودند. دهقانان ایالات فتح شده هم از بسیاری جهات وضع بهتری پیدا کردند. در دوران امپراتوری عثمانی اتحاد و امنیت جانشین اختلاف و بی نظمی شد. پیامدهای اجتماعی و اقتصادی این تحولات حائز اهمیت بود. در طول کشورگشایی ها، بخشی بزرگ از اشرافیت موروثی قدیم صاحب زمین از بین رفت، و املاک بی صاحب آن ها به صورت تیول به سربازان عثمانی بخشیده شد. تیول در نظام عثمانی در حقیقت اعطای نوعی حق اخذ مالیات بود. تیول ها، دست کم در تئوری، برای همه عمر یا مدتی کوتاه تر اهدا می شد، و با انقضای دوره خدمت مالک در ارتش پایان می پذیرفت. این عطایا واجد هیچ گونه حق موروثی و یا امتیاز قضایی اربابی نبود. دهقانان، از طرف دیگر، معمولاً دارای نوعی حق تصدی موروثی بودند، و سیاست تجزیه و سیاست تمرکز مالکیت عثمانی هر دو اجاره داری آن ها را محفوظ نگه می داشت. لذا زارع در مزرعه خویش بیش از حکومت پیشین مسیحیان آزادی عمل یافت و در مقایسه با عملکرد نظام قبلی و نیز دولت های همسایه مالیات کم تری می پرداخت و طریقه جمع آوری آن هم انسانی تر بود. این آسایش و امنیت کمک فراوان کرد که دهقانان جنبه های کم تر پسندیده حکومت عثمانی را بپذیرند و دلیل عمده آرامش طولانی در ایالت های عثمانی نیز همین بود، تا آن که فوران سرکش اندیشه های استقلال طلبیِ مغرب زمین صلح و صفا را بر هم زد.
مسافران اروپایی در بالکان حتی در قرن نوزدهم از آسایش و رضای توده دهقانی آن سامان سخن می رانند و وضع اینان را بهتر از وضع دهقانان پاره ای از قسمت های مسیحی اروپا می دانند. این نابرابری در قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی، دوران شورش های بزرگ دهقانی در اروپا، به مراتب چشمگیرتر بود. حتی خراج بسیار نکوهیده دوشرمه هم جنبه های مثبتی داشت: بی بضاعت ترین روستایی می توانست بدین وسیله به بالاترین و قدرتمندترین مناصب دولتی برسد. جمع زیادی به این مقامات رسیدند و خانواده شان را نیز همراه خود بالا بردند- گونه ای تحرک اجتماعی که در جوامع اشرافی آن زمان جهان مسیحی امکان پذیر نبود.
امپراتوری عثمانی به طرق متعددی بر اروپا تأثیر گذاشت. مدت ها مایه هراس و دشمنی خطرناک به شمار می رفت- و این هراس مدت ها پس از رفع خطر برجا ماند. عثمانی برای تجار، تولیدکنندگان و بعدها سرمایه گذارانْ بازاری غنی و بی اندازه باز بود، و برای بسیاری مردم جاذبه نیرومندی داشت- که در این مورد، هم، تشابهاتی در عصر ما می توان یافت. اشخاص ناراضی و افزون طلب جذب فرصت های امپراتوری می شدند، و چه بسیار کسانی که اروپایی ها آن ها را یاغی و مسلمان ها آن ها را «مهتدی» می دانستند، در خدمت دولت عثمانی به مقامات والا رسیدند. رعایای ستمدیده [اروپا] چشم امید به دشمنان ارباب های خود دوخته بودند. مارتین لوتر (9) در نوشته ای با عنوان «دعوت به دعا علیه ترک ها»، منتشر در 1541 میلادی، هشدار داد که بینوایان، تحت مظالم شاهزدادگان و مالکان و شهریان آزمند، ای بسا ترجیح دهند زیر سلطه ترکان به سر برند تا این قبیل مسیحیان. در اوج اقتدار امپراتوری عثمانی حتی مدافعان نظم کهن اروپا نیز تحت تأثیر کارایی سیاسی و نظامی ترک ها قرار گرفتند. قسمت اعظم نوشته های زیادی که درباره خطر ترک در اروپا به قلم آمد، در تعریف فضایل نظام عثمانی و نابخردی تقلید نکردن آن است.
در شب 21-22 صفر 974 (5ـ6 سپتامبر 1566)، سلطان سلیمان قانونی هنگام محاصره دژ سیگتوار در مجارستان درگذشت. این لحظه ای بحرانی بود. نبرد ادامه داشت، نتیجه ناروشن و وارث تاج و تخت دور از دسترس بود، وزیر اعظم تصمیم گرفت مرگ سلطان را پنهان نگه دارد. قسمتی از جسد سلیمان را مومیایی و سه هفته در تخت روانی حمل کردند، تا خبر رسید که سلطان جدید، سلیم دوم، به سلامت در استانبول به تخت نشسته است. آن گاه خبر مرگ سلیمان انتشار یافت.
جسد سلطان، و فرماندهی سپاه از پس پرده تخت روان، بسیار نمادین بود. سلطان جدید، مردی نالایق و شراب خواره- در تواریخ ترک مشهور به «سلیم دائم الخمر»ـ زنگ خطر اقبال رو به زوال دولت و امپراتوری بود. لشکریان عثمانی از وین و ناوگان عثمانی از اقیانوس هند عقب کشیده بودند. ابهت ظاهریِ نیروی نظامی عثمانی تا مدتی انحطاط واقعی قدرت آن دولت را پوشیده نگه داشت. در استانبول، سلطانی قادر و بی رحم، مراد چهارم (1623-1640 میلادی مطابق با 1032-1049 ه.ق.) و بعدها دو وزیر اعظم هوشمند، محمد کوپور اوغلو و پسرش احمد که در فاصله 1656 تا 1678 میلادی سر کار آمدند، توانستند جلو خرابی را در داخل بگیرند و حتی در میدان جنگ هم پیروزی هایی به دست آوردند. در 1683 میلادی، تحت رهبری وزیر اعظم جدیدی، قرا مصطفی پاشا، برادر زن احمد کوپور اوغلو، حتی تلاش تازه ای برای تسخیر وین به عمل آمد.
اما دیگر دیر شده بود، و شکست عثمانیان این بار قطعی و نهایی بود. اینک، به جای قدرت، ضعف دولت عثمانی بود که برای اروپا ایجاد مشکل می کرد. این مشکل به «مسئله شرق» (10) مشهور شده است.
پی نوشت ها :
1. Richard Knolles
2. Lepanto
3. Busbecq
4. Vincenzo di Alessandri
5. Anthony and Robert Shirley
6. Sitvatorok
7. «L'etat c'est moi»
8. usufructuary
9. Martin Luther
10- the Eastern question، مسئله سرنوشت متصرفات اروپایی امپراتوری عثمانی، برای توضیح بیشتر ن. ک. : دایرة المعارف مصاحب.-م.
لوئیس، برنارد؛ (1381)، خاورمیانه، حسن کامشاد، تهران: نشر نی، چاپ سوم