سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

سینه ی من -که تحمل هرگونه سختی و مصیبتی را داشت -به سبب آتش عشق و غم دوری از معشوق چنان سوخت که تمام هستی و زندگی ام را نابود کرد.
يکشنبه، 18 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
 سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت *** آتشی بود درین خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه ی دوری دلبر بگداخت *** جانم از آتش مِهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع *** دوش بر من ز سر مِهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است *** چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه ی زهد مرا آب خرابات ببرد *** خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست *** همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم *** خرقه از سر به در آورد و به شکرانه بسوخت
تَرک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی *** که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
تفسیر عرفانی

1.سینه ی من -که تحمل هرگونه سختی و مصیبتی را داشت -به سبب آتش عشق و غم دوری از معشوق چنان سوخت که تمام هستی و زندگی ام را نابود کرد.
2.غم عشق و دوری از معشوق، تن زار و نحیفم را نیز گداخت و جانم از آتش عشق و محبت آن معشوق زیبا رو سوخت.
3.ای معشوق!شب گذشته چنان در آتش دل از عشق و فراقت سوختم و گریستم که دل شمع نیز بر من سوخت؛ سوختنی چون سوختن پروانه در کنار شمع.
4.ای یار!با آن همه اشک خونین که من ریختم، شگفت نیست که دل آشنایان و دوستان بر من بسوزد؛ زیرا وقتی که من این گونه در عشق بی قرار و بی آرام شدم، دل بیگانگان نیز به حال من سوخت.
5.شراب عشق، زهد ریاکارنه ی مرا برد و نابود کرد؛ این شراب آتشین -که هست و نیست عاشق را می سوزاند-عقل مادی و این دنیایی مرا زایل کرد.
6.انسان عاشق، هم چنان که با عقل و زهد کاری ندارد، با توبه نیز میانه ای ندارد.من روزی توبه کردم، اما همین توبه دلم را شکست، چنان که پالیه ی شراب از دست بیفتد و بشکند توبه کردم و چندی به میخانه نرفتم، اما جگرم مانند لاله از غصه سوخت و داغدار گردید.
7.ای معشوق!به آنچه که گذشته توجهی نکن و قهر و عتاب را به پایان برسان و بازگرد که مانعی در کار نیست، زیرا به همت مردمک چشم و بی تابی ها و افشاگری هایش، آن خرقه ی ریایی و زاهدانه از سر یا تن من به در آورده شده است و به شکرانه ی رفع ریا و رفع حجابی که بین ما بود، در آتش سوخته و نابود شده است.
8.ای حافظ!دیگر از عشق او -که برای تو مانند افسانه ای شده و امیدی به وصالش نداری -صحبتی نکن و قدری شراب بنوش که شب گذشت و شمع نیز بیهوده سوخت.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.