به جان خواجه و حقّ قدیم و عهد دُرست

سوگند به جان تو ای بزرگ و سرور من و هم چنین سوگند به حق دوستی دیرینه و عهد و میثاقی که هنوز پابرجاست، هر روز -هنگام دعای سحرگاهی -به یاد تو هستم و برای بخت و اقبال تو دعا می کنم.
دوشنبه، 19 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به جان خواجه و حقّ قدیم و عهد دُرست
 به جان خواجه و حقّ قدیم و عهد دُرست

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 
به جان خواجه و حقّ قدیم و عهد دُرست *** که مونس دم صبحم دعای دولت توست
سرشک من که ز طوفان نوح دست برد *** ز اوح سینه نیارست نقش مهر تو شست
بکن معامله ای وین دل شکسته بجز *** که با شکستگی ار زد به صد هزار درست
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست *** که خواجه خاتم جم یاوه کرد و باز نجست
دلا طمع مبر از لطف بی نهایت دوست *** چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست *** که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز *** نمی کنی به ترحُّم نِطاق سلسله سست
مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی *** گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست
تفسیر عرفانی

1.سوگند به جان تو ای بزرگ و سرور من و هم چنین سوگند به حق دوستی دیرینه و عهد و میثاقی که هنوز پابرجاست، هر روز -هنگام دعای سحرگاهی -به یاد تو هستم و برای بخت و اقبال تو دعا می کنم.
2.ای یار!اشک سیل آسای من -که از طوفان نوح پیشی گرفته است -با همه زورمندی و فراوانی نتوانست نشان عشق تو را از دل من بشوید و محو کند؛ آری هیچ چیز، مرا از عشق به تو دلسرد و منصرف نمی کند.
3.ای معشوق!بیا و معامله ای بکن و این دل شکسته و غمدیده ی مرا به دست آور؛ دلی که به صد هزار سکه ی تمام عیار و خالص می ارزد؛ آری این دل شکسته و غمگین من، بیش از دل های شاد دیگران به تو محبت دارد.
4.ای معشوق!مدتی است که از این دل شکسته ی من که جایگاه عشق توست و مانند خاتم جم (انگشتری سلیمان)خبری نمی گیری و توجهی به آن نداری و آن را فراموش کرده ای و من از این کار تو گله دارم؛ همان طور که موری نیز حضرت سلیمان را سرزنش کرد و حق هم همین بود، زیرا او انگشتری خود را گم کرده بود و برای یافتن آن کوششی هم ننمود.
5.ای دل!از لطف و عنایت معشوق، قطع امید مکن؛ حال که ادعای عشق و محبت کرده ای، در این راه هرچه پیش آید بپذیر و در این کار، چُست و چالاک باش و سر و جان خود را فدای عشق کن.
6.مانند صبح صادق در راستی و صداقت کوشش کن تا از نفس گرم تو خورشید به وجود آید و صحبت روشن و هدایت کننده شود؛ همان طور که از صبح صادق،خورشید روشنی بخش طلوع می کند؛ وگرنه مانند صبح کاذب، رو سیاه و دروغین و خجالت زده خواهی بود.
7.ای معشوق!من اسیر عشق تو شده ام و همچو مجنون آواره ی کوه و بیابانم، اما تو به من رحم نمی کنی و بند و زنجیر را اندکی سست نمی نمایی.
8.ای حافظ!از این شیوه ی عاشق کشی دلبران و معشوقان آزرده خاطر مشو و توقع دلجویی و مهربانی نداشته باش؛ عشق و عاشقی مانند باغی است که در آن گیاه مهربانی به عاشق نروییده است.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط