برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است

ای واعظ و نصیحت گو! به دنبال کار خود برو و دست از سر ما بردار؛ من نصیحت پذیر نیستم؛ این چه بانگ و فریادی است که به راه انداخته ای؟ دل من از راه به در شده و شیوه ی عاشقی و رسوایی را در پیش گرفته است و شور و
دوشنبه، 19 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است
 برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 
برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است *** مر افتاد دل از ره تو را چه افتاد است
میان او که خدا آفریده است از هیچ *** دقیقه ای است که هیچ آفریده نگشاد است
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای *** نصیحت همه عالم به گوش من باد است
گدای کوی تو از هشت خُلد مستغنی است *** اسیر عشق تو از هر دو عالم آزاد است
اگرچه مستی عشقم خراب کرد ولی *** اساس هستی من زان خراب آباد است
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار *** تو را نصیحت همین کرد و این از آن داد است
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ *** کزین فسانه و افسون مرا بسی یاد است
تفسیر عرفانی

1. ای واعظ و نصیحت گو! به دنبال کار خود برو و دست از سر ما بردار؛ من نصیحت پذیر نیستم؛ این چه بانگ و فریادی است که به راه انداخته ای؟ دل من از راه به در شده و شیوه ی عاشقی و رسوایی را در پیش گرفته است و شور و غوغایی دارد، تو که عاشق نیستی چه می گویی؟
2. کمر معشوق من چنان باریک است که گویی خدا آن را از هیچ آفریده است؛ زیبایی اندام او حیرت انگیز است؛ در اینجا نکته دقیق و باریکی وجود دارد که تاکنون کسی به حلّ آن دست نیافته است، یعنی هیچ کس به وصال او نرسیده است.
3. تا زمانی لب معشوق، مانند لب نی بر لبان من نهاده نشود و مرا به کام دل نرساند، نصیحت همه مردم، مانند نی در گوش من باد است و هیچ نصیحت و اندرزی را نمی پذیرم.
4. گدای کوی تو و کسی که عشق تو را بر همه چیز برگزیده، همین عشق برای او بس است و او نه تنها بهشت، بلکه همه ی مزایای این جهان و آن جهان را نمی خواهد. آری گرفتار عشق تو از هر دو عالم آزاد است.
5. عشق تو، مرا مست و خراب کرد و از پا درآورد و مرا از راه صلاح و تقوی بیرون آورد، اما وجود و هستی من به برکت این خرابی و مستی رو به آبادی نهاد.
6. ای دل! از جور و ستم معشوق نباید ناله کنی؛ زیرا بلا کشیدن در عشق نصیب تو شده است و این جفا و ستم از سوی معشوق، عین عدل است و تصمیم با اوست.
7. ای حافظ! اگر تو دم از وصال می زنی، وصال او افسانه ای بیش نیست و دست نخواهد یافت. پس ورد و افسون نخوان که دل معشوق را به دست آوردی؛ زیرا من از این افسانه ها و نیرنگ ها بسیار در خاطر دارم.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط