جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است *** پیاله گیر که عُمر عزیز بی بدل است
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس *** ملامت علما هم ز علم بی عمل است
به چشم عقل درین رهگذر پر آشوب *** جهان و کار جهان بی ثبات و بی محل است
بگیر طُرّه ی مه طلعتی و قصّه مخوان *** که سعد و نحس ز تأثیر زُهره و زُحل است
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت *** ولی اجل به ره عُمر رهزن امل است
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش *** چنین که حافظ ماست باده ازل است
1. در این روزگار -که دروغ و نیرنگ و ریا همه جا را فرا گرفته -رفیق صمیمی و وفادار من، فقط جام شراب و دفتر اشعار عاشقانه ام است.
2. ای انسان! اسیر دنیا و مادیات نباش. از خلق و جلوه گری در میان خلق دوری کن؛ زیرا راه عافیت و سلامت تنگ و باریک است و در امان بودن از بدنامی دشوار است؛ پس جام شراب را بگیر و بنوش که برای عمر عزیز و گرانبها جانشینی نیست.
3. تنها من نیستم که از بی عملی و بی حاصلی عمر و انجام ندادن کارهای نیک، آزرده خاطرم، بلکه علما و دانشمندان نیز از اینکه علم دارند و به آن عمل نمی کنند، آزرده و افسرده اند.
4. اگر با چشم عقل به این دنیا نگاه کنیم، می بینیم که این دنیا مانند رهگذر پر آشوب و فتنه ای است که ثبات و اعتباری ندارد. در این دنیای فانی، آرامش و ثبات و آرام و قراری وجود ندارد.
5. دست در حلقه ی زلف زیبارویی بزن و عاشق شو و هرچه را جز او فراموش کن و خوش باش و دست از این سخنان بیهوده که خوشبختی و بدبختی از تأثیر ستاره هاست، بردار.
6. ای یار! دلم در آرزوی آن بود که به وصال تو نائل شود، اما در راه عمر، مرگ همچون راهزنی مانع رسیدن من به تو شد؛ دیگر امیدی به وصال ندارم.
7. حافظ، سرمست از باده ی ازل است و تا ابد نیز مست خواهد بود و هیچ گاه او را هوشیار نخواهید یافت. مستی او ازلی است و به خواست معشوق بوده است و جای هیچ اعتراضی نیست.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول