قدر مجموعه ی گل مرغ سحر داند و بس *** که نه هر کاو ورقی خواند معانی دانست
عرضه کردم دو جهان بر دل کار افتاده *** به جز از عشق تو باقی همه فانی دانست
آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم *** محتسب نیز در این عیش نهانی دانست
دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید *** ورنه از جانب ما دل نگرانی دانست
سنگ و گل را کند از یُمن نظر لعل و عقیق *** هرکه قدر نفس باد یمانی دانست
ای که از دفتر عقل، آیت عشق آموزی *** ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
می بیاور که ننازد به گُل باغ جهان *** هرکه غارت گری باد خزانی دانست
حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت *** ز اثر تربیت آصف ثانی دانست
1. شراب، آن چنان تأثیر گذار و پاک کننده ی وجود انسان از تعلقات مادی است که حتی صوفی را از زهد و ریاضت خشک بیرون می آورد و او را به عالم عشق و مستی می کشاند؛ آن گاه است که او اسرار نهانی را در می یابد و باطن و سرشت انسانی را می شناسد. آری شراب استعداد و شایستگی هرکسی را نمایان می کند.
2. هر کسی که اندک درسی خوانده، نمی تواند ادعا کند که همه ی حقایق را درک می کند؛ این فقط عاشقان حقیقی هستند که در پرتو عشق و مستی، اسرار نهان و تجلیات معشوق در این دنیا می بینند و می فهمند. تجلیات معشوق، مانند مجموعه ای است از زیبایی ها که فقط انسان عاشق آن را می فهمد.
3. ای یار! دنیا و نعمت هایش و آخرت و نعیم بهشتش را بر این دل سوخته و ریاضت کشیده و گرم و سرد دنیا را چشیده ی خود عرضه کردم که هر یک را که می پسندد برگزیند؛ ولی او غیر از عشق تو بقیه را ناپایدار و بی اعتبار شمرد و رد کرد.
4. من از خلق کناره می گیرم و با آنها کاری ندارم و در خلوت خود به یاد معشوق خوش هستم و این عیش نهانی من است و این را محتسب شهر که به کار همه کار دارد نیز می داند. من از کسی نمی ترسم و دست از عشق خود بر نمی دارم.
5. معشوق، دل نگرانی ما عاشقان را می داند، اما آرامش و آسایش را مصلحت نمی داند و نمی خواهد که ما به وصالش برسیم؛ وگرنه از شدت شوق و دل نگرانی ما نسبت به خود آگاه است.
6. عنایات الهی و نفس رحمانی معشوق، هر عنصر بی قابلیت مانند سنگ و گل را به عنصری عالی همچون لعل و عقیق مبدل می کند؛ مانند اویس قرنی که چوپانی ساده بود و نادیده با پیامبر اسلام، پیوند روحانی داشت و پیامبر می گفته است:من نفس رحمان از جانب یمن می یابم.
7. ای کسی که می کوشی از طریق عقل به اسرار عشق پی ببری! چنان که باید و شاید به حقیقت این نکته نمی رسی. از عقل به عشق راهی نیست. عقل دنیایی و علم مدرسه راهی به شناخت غیب نمی یابد.
8. ای ساقی! باده بیاور تا بنوشیم و مست شویم و از زحمت جسم و جان راحت شویم؛ اگر کسی از غارت گری باد خزان آگاه شود و ببیند که چگونه باد پاییزی گل باغ جهان را نابود می کند، دیگر به لذات زودگذر و مادی دنیا دل نمی بندد.
9. ای حافظ! اگر من چنین شعر زیبایی گفته ام، نتیجه ی حمایت و پرورش جناب وزیر (قوام الدین صاحب عیار)است که مانند «آصف» وزیر لایق حضرت سلیمان است.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول