کس نیست که افتاده ی آن زلف دو تا نیست

ای یار! همه عاشق و گرفتار تواند؛ زلف پُر چین و شکن تو مانند دام بلایی است که بر سر راه عاشقان گسترده شده و کسی را نمی توان یافت که بر سر راهش دام عشقی نباشد.
شنبه، 24 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کس نیست که افتاده ی آن زلف دو تا نیست
 کس نیست که افتاده ی آن زلف دو تا نیست

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 
کس نیست که افتاده ی آن زلف دو تا نیست *** در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست
چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان *** همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست
روی تو مگر آینه لطف الهی است *** حقّا که چنین است و درین روی و ریا نیست
نرگس طلبد شیوه چشم تو زهی چشم *** مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست
از بهر خدا زلف مپیرای که ما را *** شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست
باز آی که بی روی تو ای شمع دلفروز *** در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است *** جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست
دی می شد و گفتم صنما عهد به جای آر *** گفتا غلطی خواجه درین عهد وفا نیست
گر پیر مغان مرشد ما شد چه تفاوت *** در هیچ سَری نیست که سرّی ز خدا نیست
عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت *** با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست
در صومعه ی زاهد و در خلوت صوفی *** جز گوشه ی ابروی تو محراب دعا نیست
ای چنگ فرو برده به خون دل حافظ *** فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست
تفسیر عرفانی

1. ای یار! همه عاشق و گرفتار تواند؛ زلف پُر چین و شکن تو مانند دام بلایی است که بر سر راه عاشقان گسترده شده و کسی را نمی توان یافت که بر سر راهش دام عشقی نباشد.
2. آنجا که جاذبه ی نگاهت، دل زاهدان و گوشه نشینان را می برد و عاشق می کند، اگر ما در پی دل همراه تو شدیم، گناه ما نیست؛ بلکه گناه از چشم مست توست که این گونه راهزن دل شده است.
3. ای معشوق! چهره ی زیبای تو آینه ای است که لطف و رحمت حق در آن نمایان است و البته چنین است و در این سخن هیچ گونه ریا و تزویر نیست؛ آری خلقت تو تجلی لطف پروردگار است.
4. ای یار! گل نرگس در آرزوی تقلید از چشم خمار و مست توست؛ آفرین بر این چشم که حتی نرگس را وادار به تقلید کرده است! وای چه چشمی! گل نرگس چه بی حیاست که می خواهد مانند این چشم به نظر برسد.
5. ای معشوق! تو را به خدا موهایت را شانه نزن که بوی خوش آن را باد صبا -پیک عاشقان -به سوی ما می آورد و ما را به ناله و فریاد وا می دارد.
6. ای یار! ای شمع دل افروز! به سوی ما بازگرد؛ زیرا بدون روی زیبای تو در مجلس عاشقان باده نوش دیگر نور و روشنی و صفا نیست.
7. غمخواری غریبان و آوارگان، سبب ذکر خوش و خوشنامی است؛ ای جان! مگر این قاعده و روش در شهر شما مرسوم نیست که توجهی به این عاشق غریب نمی کنی؟
8. معشوق دیروز بر من گذشت. به او گفتم:ای بت زیبا! به عهد و پیمانی که بسته ای وفا کن. او در پاسخ گفت:ای خواجه! این فکر تو خطاست؛ در این عهد وفا یافت نمی شود.
9. اگر من، پیر مغان را راهنما و مرشد خود قرار دادم و از دستورهای او پیروی می کنم، چه اشکالی ندارد؟ هر دلی راهی به حق دارد و سرّی از اسرار الهی در هر سری هست.
10. اگر عاشق، بار سرزنش مردم را به جان نخرد و تحمل نکند، چه کار می تواند بکند؟! هم چنان هیچ دلاوری یافت نمی شود که سپری در برابر تیر سرنوشت داشته باشد؛ عاشق شدن، تیر قضای الهی است که بر دل عاشق می نشیند و انسان، هر چند دلیر و جنگ آور باشد، نمی تواند خود را از آسیب تیر قضا در امان نگه دارد.
11. در عبادتگاه زاهد و در کنج خلوت صوفی، جز گوشه ی ابروی معشوق، محراب دعا و عبادتی یافت نمی شود؛ همه در آرزوی وصال یارند و همه عاشق حقتند و هر کس به طریقی عبادت می کند.
12. ای کسی که دست به خون دل حافظ فرو برده ای! مگر از غیرت خدا نمی ترسی و شرمی از قرآنی که در سینه ی حافظ است نداری که این گونه خونریز و عاشق کُش هستی؟!

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط