طوبی ز قامت تو نیارد که دم زند*** زین قصّه بگذرم که سخن می شود بلند
خواهی که بر نخیزدت از دیده رود خون*** دل در وفای صحبت رود کسان مبند
گر جلوه می نمایی و گر طعنه می زنی*** ما نیستیم معتقد شیخ خود پسند
ز آشفتگی حال من آگاه کی شود*** آن را که دل نگشت گرفتار این کمند
بازار شوق گرم شد آن سر و قد کجاست*** تا جان خود بر آتش رویش کنم سپند
جایی که یار ما به شکر خنده دم زند*** ای پسته کیستی تو خدا را به خود مخند
حافظ چو ترک غمزه ی ترکان نمی کنی*** دانی کجاست جای تو خوارزم یا خجند
تفسیر عرفانی
1.ای معشوق که لبان کوچک و زیبای تو چنان شیرین است که شیرینی قند در مقایسه با آن لطفی ندارد و بر این شیرینی با تمسخر می خندی!در آرزوی خنده ی زیبا و شیرین تو هستم؛ به خاطر خدا یک بار بخند.
2.درخت طوبی با آن قامت بلند خود، در برابر قامت بلند و زیبا و موزون تو توانایی برابری ندارد.من در این باره حرف های بسیار دارم، ولی نمی گویم؛ زیرا کلام طولانی می شود.
3.به دوستی فرزند مردم و دلبران این زمانه امید وفاداری نبند که اگر چنین انتظاری داشته باشی، همیشه گریان خواهی بود و اشک خونین خواهی ریخت و رنج خواهی برد.
4.ای زاهد دروغگو!چه جلوه گری کنی و چه مرا سرزنش کنی، در هر حالت، ما به شیخ ریاکار خودخواهی چون تو معتقد نیستیم و هیچ گرایشی نیز به تو نداریم.
5.کسی که دلش گرفتار زلف زیبای معشوق نشده است، چه وقت و چطور از پریشانی حال من آگاه می شود و درد دل یک عاشق را می فهمد؟ تنها عاشقان حال عاشقان را می فهمند.
6.بازار شوق و عاشقی گرم و پررونق است.آن معشوق زیبای بلند قامت کجاست تا جان خود را همچون اسپندی در آتش چهره ی باطراوت و دلفریبش بسوزانم و در راه دیدار او فدا کنم؟
7.آنجا که یار دلربای ما لب زیبای خود را به خنده ی شیرین باز می کند، ای پسته ی خندان!تو کیستی که دهانت را برای خنده باز می کنی؟ به خاطر خدا نخند و خود را مسخره نکن.
8.ای حافظ!حال که ناز و غمزه ی زیبارویان را نمی توانی رها کنی و همچنان عاشق آنها هستی، آیا می دانی که جای تو کجاست؟ باید به شهر خوارزم یا شهر خجند بروی و به خاطر این عاشقی آوارگی را هم بپذیری.
/م