من دیوانه چو زلف تو رها می کردم*** هیچ لایق ترم از حلقه ی زنجیر نبود
یا رب این آینه ی حُسن چه جوهر دارد*** که درو آه مرا قوّت تأثیر نبود
سر ز حسرت به در میکده ها بر کردم*** چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود
نازنین تر از قدت در چمن ناز نرُست*** خوش تر از نقش تو در عالم تصویر نبود
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم*** حاصلم دوش به جز ناله ی شبگیر نبود
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع*** جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
آیتی بود عذاب، انده حافظ بی تو*** که بر هیچ کش حاجت تفسیر نبود
تفسیر عرفانی
1.کُشته شدن این عاشق هجران کشیده و آزرده خاطر به ضرب شمشیر تو سرنوشت من نبود،و گرنه دل تنگ و بی رحم تو در انجام این کار هیچ ابایی نداشت و تعلل نمی کرد.
2.وقتی که من عاشق و شیدا، گیسوی زیبا و پر پیچ و تاب تو را رها کرده و از تو دل بریدم، می دانستم که این کار دیوانگی است و باید مرا به زنجیر بکشند، چرا که هیچ چیز جز اسارت سزاوار من نیست.
3.خدایا!آینه ی حسن و جمال و چهره ی زیبای معشوق چه استعداد و توانایی دارد که آه دل دردمند من در آن بی اثر است؟ آه سوزان، آینه را تیره و کدر می کند؛ شگفت که در آینه ی دل معشوق تأثیر نمی کند.
4.در صومعه های صوفیان پیری نیافتم که تو محبوب ازلی را بشناسد و من بتوانم درد عشقم را با او در میان بگذارم، ناچار از اندوه و حسرت به شراب پناه بردم و سر از میخانه که مجلس رندان و صاحبدلان است، درآوردم.
5.در باغ ناز و دلبری، سروی با نازتر و زیبا قامت تر از تو نرویید و زیباتر از تصویر دلفریب تو بر صفحه ی جهان آفرینش تصویری کشیده نشد.در این دنیا، کسی به زیبایی معشوق من نیست.
6.تمام شب را ناله کردم و تا سحر بیدار ماندم تا شاید مانند نسیم سحری من هم به کوی تو بیایم و به وصالت برسم.
7.ای آتش جدایی!از دست تو چنان درد و رنج کشیدم که همچون شمع که می سوزد، من نیز چاره ای جز سوختن و نابود شدن نداشتم.
8.ای معشوق!غم بی حد حافظ از فراق تو عذاب الهی بود، اما چنان آشکار بود که همه حال مرا می دانستند و نیاز بود که آن را برای کسی شرح و تفسیر کنم.
/م