طمع در آن لب شیرین نکردنم اَولی*** ولی چگونه مگس از پی شکر نرود
سواد دیده ی غمدیده ام به اشک مَشوی*** که نقش خال توام هرگز از نظر نرود
ز من چو باد صبا بوی خود دریغ مدار*** چرا که بی سر زلف توام به سر نرود
دلا مباش چنین هرزه گرد و هر جایی*** که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست*** که آبروی شریعت بدین قدر نرود
من گدا هوس سر و قامتی دارم*** که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود
تو کز مکارم اخلاق، عالمی دگری*** وفای عهد من از خاطرت به در نرود
سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم*** چگونه چون قلم دود دل به سر نرود
به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفید*** چو با شه در پی هر صید مختصر نرود
بیار باده و اول به دست حافظ ده*** به شرط آنکه ز مجلس سخن به در نرود
تفسیر عرفانی
1.خوشا به حال دلی که پیوسته به دنبال نگریستن به زیبایی ها نباشد و به هر جا دعوتش کردند، بی تأمل و سنجیده نمی پذیرد و نمی رود.
2.می دانم که بهتر است که به لب شیرین و سخنان مهرآمیز یار دل نبندم و از او بوسه ای طلب نکنم؛ ولی این کار ممکن نیست و دل و هوس من همچون مگس چگونه از پی شکر و لب شیرین یار نرود؟
3.گریه ی بسیار نکن و سیاهی چشم غمدیده ی مرا با اشک مشوی؛ چرا که این سیاهی همان نقش و نشان خال سیاه و زیبای توست که بر چشم من حک شده و هرگز از مقابل دیده ام محو نمی شود.
4.همان طور که بوی خوش و دلپذیر زلف زیبا و پریشان خود را از باد صبا دریغ نمی کنی و به او می سپاری، از من نیز دریغ مدار و این بوی خوش را به من هم برسان؛ چرا که بدون بوی خوش زلف زیبا و پر پیچ و تاب نمی توانم زندگی کنم.
5.ای دل عاشق پیشه!این چنین ولگرد و آواره و در عشق ناپایدار نباش و به هر جا رفت و آمد نکن؛ زیرا با هنر ولگردی و همه جایی بودن کارت از پیش نمی رود و به آرزو و هدفت که وصال معشوقان زیبارو می باشد، نخواهی رسید.
6.به من عاشق مست با چشم خواری و ذلت نگاه مکن و مرا سرزنش نکن؛ زیرا آبرو و حیثیت دین با این مقدار کمی شراب که می خورم و مرتکب گناه مستی می شوم، هرگز از بین نمی رود.
7.من گدا و درویش صفت در اشتیاق رسیدن و دیدار معشوق زیباروی و سرو قامتی هستم که جز با داشتن سیم و زر و ثروت فراوان نمی توان به وصال او رسید و او را ملاقات کرد.
8.ای معشوق!تو که از بزرگواری و مهربانی و نیکی دنیای دیگری هستی و با دیگران فرق داری، وفای به عهد و پیمان خود را که با درویش عاشق بسته ای، فراموش نکن.وفاداری از زر و سیم با ارزش تر است.
9.کسی گناهکارتر و بدکارتر و عاصی تر از خود سراغ ندارم که نامه ی اعمالش سیاه و تاریک باشد، پس چگونه همچون قلم آه و دود دلم از سینه برنخیزد و از گناهکاری خود غصّه دار نباشم و اشک حسرت نبارم؟
10.مرا با نمایاندن تاج هدهد که یک شکار سهل و ساده و بی ارزش است، فریب نده و گمراه نکن؛ زیرا باز سفید بلند همت مانند پرندگان دیگر نیست که همیشه در پی شکار حقیر و بی ارزش باشد.
11.شراب بیاور و اول جام شراب را به دست حافظ بده تا جرعه ای بنوشد، به شرط اینکه از این مجلس سخنی به بیرون درز نکند و داستان باده نوشی به گوش سرزنش کنندگان نرسد.
/م