گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس *** زین چمن سایه ی آن سرو روان ما را بس
من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد *** از گرانان جهان، رطل گران ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند *** ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین *** کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان *** گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم *** دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از درِ خویش خدا را به بهشتم مفرست *** که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله نا انصافی است *** طبع چون آب و غزل های روان ما را بس
تفسیر عرفانی
1.از گلستان جهان، زیبارو و گلچهره ای برایم کافی است و از این باغ عالم، سایه ی آن معشوق سرو قامت که با ناز و عشوه حرکت می کند، مرا بس است.
2.آیا با ریاکان هم صحبت و همنشین شوم؟ هرگز، از من دور باد.از میان همه ی گرانان عالم برای من فقط جام بزرگ شرابی کافی است.من برای مقابله با زاهدان مغرور و ریاکار به جام شراب پناه می برم.
3.کاخ بهشت را در برابر اعمال نیک و رعایت درست آداب دینی به انسان می بخشند و ما رندان و درویشان بی ریا از آن بهره ای نخواهیم داشت و ناچار به دیر مغان پناه می بریم و همان ما را بس.
4.بر لب جویبار بنشین و گذر عمر را همچون آبی که در آن جاری است و می رود، تماشا کن که همین اشاره و تذکر از این جهان گذرنده و فانی و ناپایدار برای ما کافی است.
5.نقدینه ی بازار عالم را نگاه کن و ببین که در قبال به دست آوردن آن، چه رنجی را باید تحمل کرد.این ناز و نعمت در قبال رنج و آسیبی که باید تحمل کرد، ناچیز است و ما خود را از معرکه و مهلکه ی این سود و زیان بیرون می کشیم.
6.معشوق دلربا در کنار ماست؛ دیگر چه نیازی است که چیز بیشتری از این چیزی که داریم، بخواهم؛ زیرا سعادت همنشینی و انس داشتن با آن محبوب برای من کافی است.
7.به خاطر خدا مرا از درگاه خود دور مکن و به بهشت مفرست؛ زیرا بارگان کرم و محبّت تو ای معشوق!از همه ی هستی این جهان برای من کافی است.
8.ای حافظ!بی انصافی است که از قسمت و سرنوشتی که پروردگار برای تو مقدّر نموده گله کنی.ای قریحه ی زیبا و روان همچون آب و این غزل های شیوا برای من کافی است.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول