عمری است تا به راه غمت رو نهاده ایم

دیر زمانی است که ما رندان و عاشقان، غم عشقت را پذیرفته ایم و به این راه رو آورده ایم و مردم را با دعوی و خودنمایی نمی فریبیم و ریاکاری را نیز ترک گفته ایم.
چهارشنبه، 17 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عمری است تا به راه غمت رو نهاده ایم
عمری است تا به راه غمت رو نهاده ایم

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 
عمری است تا به راه غمت رو نهاده ایم *** روی و ریای خلق به یک سو نهاده ایم
طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم *** در راه جام و ساقی مهر و نهاده ایم
هم جان بدان دو نرگس جادو سپرده ایم *** هم دل بدان دو سنبل هندو نهاده ایم
عمری گذشت تا به امید اشارتی *** چشمی بدان دو گوشه ی ابرو نهاده ایم
ما ملک عافیت نه به لشکر گرفته ایم *** ما تخت سلطنت نه به بازو نهاده ایم
تا سحر چشم یار چه بازی کند که باز *** بنیاد بر کرشمه ی جادو نهاده ایم
بی زلف سرکشش سر سودایی از ملال *** همچون بنفشه بر سر زانو نهاده ایم
در گوشه ی امید چو نظّارگان ماه *** چشم طلب بران خَمِ ابرو نهاده ایم
گفتی که حافظا دل سرگشته ات کجاست *** در حلقه های آن خم گیسو نهاده ایم

تفسیر عرفانی
1. دیر زمانی است که ما رندان و عاشقان، غم عشقت را پذیرفته ایم و به این راه رو آورده ایم و مردم را با دعوی و خودنمایی نمی فریبیم و ریاکاری را نیز ترک گفته ایم.
2. طاق و پیشگاه مدرسه و بحث و مجادله ی علمی میان اهل آن را در راه نوشیدن باده و دیدن چهره ی زیبای ساقی که همان آداب رندی و عاشقی است، رها و فراموش کرده ایم.
3. هم جان را با دیدن آن دو چشم مست افسونگر فدا کرده ایم و هم دل را اسیر گیسوان تابدار و سیاه معشوق ساخته ایم؛ یعنی دل و جان را در راه عشق یار باخته ایم و به وصال او امیدواریم.
4. عمری است که به گوشه ی ابروی یار چشم امید بسته ایم، برای اینکه اشاره لطف و محبتی از آن ببینیم و مورد عنایت و عشق ورزی او واقع شویم.
5. ما سرزمین عافیت و دورماندن از ملامت دیگران و رستگاری را با سپاه و لشکر نگرفته ایم و تاج و تخت پادشاهی را هم با زور بازو به دست نیاورده ایم؛ یعنی ما عاشقان در پی جلوه و خوشنامی نرفته ایم و برای جاه و مقام این دنیا به جان این و آن نیفتاده ایم.
6. تا ببینیم که چشم مست و جادوگر معشوق چه بازی می کند و در پی چه چیزی است، زیرا بار دیگر اساس کار و انجام آن را بر پایه ی ناز و غمزه و توجه چشم جادوگر او قرار داده ایم.
7. در حسرت دوری از تو و زلف سرکش و بلند تو، سر سودایی و مجنون خود را از ملال و اندوه و دلتنگی چون بنفشه، سوگوارانه بر سر زانو گذارده ایم.
8. در گوشه ی امید و آرزو چون نظاره کنندگان ماه که امیدوارند هلال ماه را در افق ببینند، چشم طلب و نیاز به هلال ابروی زیبای معشوق نهاده ایم تا اشاره ی لطف و محبتی به ما نماید.
9. گفتی که ای حافظ! دل سرگشته و آواره ات کجاست؟ آن را در حلقه های خم زلف تابدار و پیچیده ات به بند کشیده ام.

منبع مقاله: باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.