ما درسِ سحر در ره میخانه نهادیم *** محصول دعا در ره جانانه نهادیم
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش *** این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد *** تا روی درین منزل ویرانه نهادیم
در دل ندهم ره پس ازین مهر بُتان را *** مُهر لب او بر درین خانه نهادیم
در خرقه ازین بیش منافق نتوان بود *** بنیاد ازین شیوه ی رندانه نهادیم
چون می رود این کشتی سرگشته که آخر *** جان در سر آن گوهر یکدانه نهادیم
المنّه لله که چو ما بی دل و دین بود *** آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ *** یا رب چه گدا همت بیگانه نهادیم
تفسیر عرفانی
1. ما درس سحرگاهی قرآن و ورد نیمه شبی را فدای میکده و کوی می فروشان کردیم و آنچه را که از دعا و راز و نیاز نیم شب به دست آورده بودیم برای رسیدن به معشوق از دست دادیم.
2. این داغ عشقی که بر دل عاشق و مجنون خود قرار دادیم، در خرمن زهد و عبادت صد زاهد عاقل آتش می اندازد و آن را نابود می کند؛ چنانچه داغ دل عاشقان را زاهدان مدّعی عقل درک کنند، حاصل یک عمر زهد و پرهیز خود را ناچیز می بینند.
3. از زمانی که پا به عرصه ی وجود نهادیم و به این دنیای فانی آمدیم، پروردگار جهان، گنجینه ی غم عشق را که شادی می آورد، به ما عطا کرد؛ (اشاره به آیه ی 72 سوره ی احزاب)
4. بعد از این هرگز عشق و محبت معشوقان دیگر را به دل راه نخواهیم داد، زیرا در خانه ی دل را با نقش لب یار مهر کرده ایم؛ از وقتی که از لبان شیرین او بوسه ای گرفتم، دل عاشق او شد و همیشه به او توجه داد و کس دیگر را در آن راه نمی دهد.
5. حال که نمی خواهم خرقه ی ریایی را تحمل کنم و به نفاق ادامه بدهم، بنیاد شیوه ی رندی را می گذارم.
6. معلوم نیست که در این کشتی طوفان زده ی بی لنگر، چگونه پیش می رود و چه سرانجامی خواهد داشت، ولی آنچه مسلم است، این است که در راه آن گوهر یکدانه جان خواهیم باخت.
7. خدا را سپاس که کسی که ما او را عاقل و زیرک و اهل زهد و پرهیز تصور می کردیم، مانند ما عاشق شده و دل و دین از دست داده است.
8. همانند حافظ می پنداشتیم که تو را می شناسیم و به این پندار و خیال قانع بودیم، خدایا! چه کم همت و کوته نظر بودیم چه بیگانه بودیم و چه سرشت و باطن ناآشنایی داشتیم.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول