فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان

ای معشوق! زمانی که بر بستر بیمار عاشق و رنجوری حاضر شدی، فاتحه ای برای شفای حال او بخوان و لب باز کن و سخنان محبت آمیزی بگو که لب سرخ و زیبای تو مرده را زنده می کند و جان تازه به او می بخشد.
پنجشنبه، 18 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان
 فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 

فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان *** لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و می رود *** کو نفسی که روح را می کنم از پی اش روان
ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین *** کاین دم و دود سینه ام بار دل است بر زبان
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت *** همچو تبم نمی رود آتش مهر از استخوان
حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن *** چشمم از آن دو چشم تو خسته شده است و ناتوان
باز نشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین *** نبض مرا که می دهد هیچ ز زندگی نشان
آن که مدام شیشه ام از پی عیش داده است *** شیشه ام از چه می برد پیش طبیب هر زمان
حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم *** ترک طبیب کن بیا نسخه ی شربتم بخوان

تفسیر عرفانی
1. ای معشوق! زمانی که بر بستر بیمار عاشق و رنجوری حاضر شدی، فاتحه ای برای شفای حال او بخوان و لب باز کن و سخنان محبت آمیزی بگو که لب سرخ و زیبای تو مرده را زنده می کند و جان تازه به او می بخشد.
2. به آن محبوبی که برای عیادت و احوالپرسی از من عاشق آمد و فاتحه ای خواند و طلب خیر کرد، در هنگام رفتن او بگو که یک لحظه صبر کن، این آخرین نفس من است و جان و روحم در پی تو می آید.
3. ای کسی که طبیب این دل خسته و رنجور منی! روی زبان مرا نگاه کن که این آه و ناله ی سینه ی سوزان من از بار غم هجران تو است که بر روی زبان نشسته و به صورت شعری عاشقانه تبلور یافته است.
4. اگر چه معشوق از روی مهر و محبت، استخوان مرا با تب عشق خود گرم کرد و رفت، ولی آتش عشق او هرگز از وجودم بیرون نخواهد رفت و همچون تب در استخوان های من نفوذ کرده است.
5. می خواهی بدانی که دلم در چه حال است؟ از عشق جمال بی مثال تو در آتش می سوزد، هجران چشم های مست و خمار تو -دوری از تو -مرا خسته و ناتوان کرده است.
6. با اشک دیدگان، حرارت و تبم را فرونشان و از بین ببر، آنگاه نبض مرا بگیر و ببین که آیا نشانه ای از حیات و زندگی در آن یافت می شود؟ یعنی من در حال رفتنم.
7. معشوقی که پیوسته برای عیش و شادی من شیشه ی شراب می داد و با عشق خود مرا مست می کرد، چرا باید برای درمان من به پزشکان روی بیاورد و شیشه ی قاروره ی مرا نزد آنها ببرد.
8. ای حافظ! شعر تو شربتی از آب حیات به من نوشاند؛ پس طبیب را رها کن و بیا نسخه ی زندگی بخش مرا که همان شعر دلپذیرت است، بخوان.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما