اندیشه در محاق ایدئولوژی

«نظریه ی حکومت قانون در ایران» جدیدترین اثر دکتر سیدجواد طباطبایی در تاریخ اندیشه در ایران است. این اثر ادامه ی سلسله ی آثاری است که او در باب «تأملی درباره ی ایران» به نگارش درآورده است. طباطبایی بر این باور است که
شنبه، 27 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اندیشه در محاق ایدئولوژی
 اندیشه در محاق ایدئولوژی

 

نویسنده: دکتر حجت فلاح توتکار (1)




 
• نظریه ی حکومت قانون در ایران
• سیدجواد طباطبایی
• تبریز، انتشارات ستوده، چاپ اول، 1386، 690 صفحه، 7500 تومان

«نظریه ی حکومت قانون در ایران»(2) جدیدترین اثر دکتر سیدجواد طباطبایی در تاریخ اندیشه در ایران است. این اثر ادامه ی سلسله ی آثاری است که او در باب «تأملی درباره ی ایران» به نگارش درآورده است. طباطبایی بر این باور است که در پرتو بحران تمدن ایرانی و با عمیق تر شدن این بحران، اکنون زمان طرح «تأملی درباره ایران» به جای ایدئولوژی های پیکار سیاسی است؛ ایدئولوژی ها که به زعم او، مانع بزرگ تاریخ نویسی جدید ایرانی است. نویسنده اثر، بر این نکته تأکید دارد که «تأملی درباره ایران» نه از سنخ ایدئولوژی ها است و نه تابع قدرت سیاست.(3) در باب چند و چون این ادعا پایین تر نظر خواهیم داد.
نویسنده کتاب، در نخستین فصل کتاب، بحثی با عنوان بحران خودکامگی و بسط آگاهی نوآیین مطرح کرده است؛ اما ربط این بحث را با محیط پیشین اثرش-مکتب تبریز-توضیح نداده است. در این فصل، بحث هایی در باب روابط ایران و انگلیس ذکر شده است. نویسنده، نامه ی محمدشاه را پس از عقب نشینی از هرات، بر اساس شکل گیری «فضای عمومی»(4) در بیرون قدرت توضیح داده است؛ اما روشن نمی کند که این «فضای عمومی» بیرون قدرت را چه نیرویی رقم زده است.
طباطبایی متذکر شده است که «بی آن که بخواهیم به شرح جزئیات حوادث تاریخی بپردازیم، باید بگوییم که در دوره ی بیست ساله میان قتل میرزا تقی خان تا قحطی و وبای سال 1287، سلطنت مستقل ایران دو دهه ی بحرانی را سپری کرد» یا در عبارتی این گونه که «به دنبال دو دهه بی تدبیری در فاصله قتل میرزاتقی خان و صدارت میرزا حسین خان سپهسالار، قحطی سال های 8-1287 که پایین تر نیز گزارش میرزا ابراهیم بدایع نگار را خواهیم آورد، حادثه ای مهم در آغاز نیمه ی دوم عصر ناصری است.»(5)
طباطبایی مشخص نمی کند که چگونه است به گاه نگارش تاریخ اندیشه ی این دوره، بحران اقتصادی سال 8-1287 برای او مقطع مهمی است و این که ارتباط این بحران اقتصادی با بحران خودکامگی و بسط آگاهی نوآیین چیست.
آن عبارات از منظر دیگر هم بسیار کلی گویانه مطرح شده است. واقعیت تحولات تاریخ ایران این است که پس از سقوط آقاخان نوری، در پی فرمان عزل او در 20 محرم 1275، «فضای عمومی» مهمی در ایران پدیدار شد. واقعیت آن بود که در ذهنیت شاه و آن فضای عمومی دوره ی درخشان «نظم میرزاتقی خان» تبدیل به معیاری در سنجش اعمال و اقدامات شده بود. شاه در همان فرمان عزل متذکر شده بود که در دوره ی صدارت آقاخان نوری «خبط ها و خطاها اتفاق افتاد و کم کم امورات دولت معوق ماند»(6) فاصله ی سال های 1275-1278 ق. دوره ی مهمی از درخشش اندیشه ها و تأسیسات جدید تمدنی است که در گزارش طباطبایی مغفول مانده است.
اندک زمانی پس از عزل آقاخان نوری، «شورای دولت» تشکیل شد و میرزاجعفر خان مشیرالدوله، تحصیل کرده ی جدید، به عنوان رابط شورا و شاه منصوب شد.(7) به تعبیر دکتر آدمیت، تأسیس شورای دولت «سه جهت داشت» اول: نفی تمرکز قدرت در دست صدراعظم، دوم: پایه گذاری قانون مشورت و تقسیم امور کشور میان وزیران و سوم: ترقی آیین سلطنت و بنانهادن قواعد تازه(8). در کنار شورای دولت، نهاد مجلس مصحلت خانه هم تأسیس شد. مجلس مصلحت خانه را گاه مشورت خانه عامه ی دولتی هم خوانده اند. در کتابچه ی این مجلس هم نکاتی در ستایش عقل آمده بود، عنصری که سبب ساز عزت و ترقی هر قومی تواند بود. هم چنین مقرر شده بود ( هر یک از اهالی ممکلت که فکر متین و تدبیر شایسته ای نموده باشد که در مجلس مشورت خانه ی عامه ی دولتی محل تحسین و مایه ی منفعت برای دولت باشد، التفاتی مناسب از جانب دولت علیه در حق او مبذول خواهد شد.»(9)
از میان وزیران شورای دولت، عباسقلی خانه جوانشیر معتمدالدوله، که تحصیلات جدید هم نداشت، به عنوان وزیر عدلیه به تأسیس دیوان خانه ی عدلیه پرداخت. این دیوان خانه در آن سال ها، بنیادی مهم بود و قرار بود در «تمام ممالک محروسه» تشکیل شود. از این پس، امر قضا بر بنیاد نظم تازه ای انجام شد و دیوان بیگیان امین مجری آن بودند، دستگاه قضا از تعدی حکام خود ایمن می شد.(10) کار معتمدالدوله کاری سترگ بود، و طباطبایی، که در این اثر خود به تحول فقه به حقوق جدید پرداخته است، ضروری بود به این اقدام مهم توجه می کرد.
در قلمرو تاریخ اندیشه هم، در این سال ها کتابچه غیبی ملکم خان و رساله ی «شرح معیوب و علاج نواقص مملکتی ایران» که نقد رساله ی ملکم خان و البته از منظر ترقی قواعد حکومت داری بود نوشته شد.(11) در سال های بعد از 1278 تا صدارت میرزاحسین خان هم رساله ها و مکتوبات مهمی نوشته شد که از منظر تاریخ اندیشه، اساسی است. از این رو، سال های 1275 ق به بعد را نمی توان با عبارت دو دهه بی تدبیری توضیح داد.
طباطبایی هم چنین توجهی به تلاش های میرزا حسین خان در بسط «فضای عمومی» و گسترش آگاهی های نوآیین هم نمی کند. میرزا حسین خان با کمک برخی از تجار توانسته بود. بحران بزرگ اقتصادی سال های 88-1287 را که حاکمان و خوانین محتکر در آن دست داشتند، از سر بگذراند. در همان دوره ی وزارت و صدارت میرزا حسین خان بود که میراث معتمدالدوله جوانشیر به صورت اساسی تری پیگیری شد.(12) البته میرزا یوسف خان مستشار الدوله تبریزی در این اصلاحات سهمی اساسی داشت.
نویسنده کتاب مفصلاً در مورد رساله بدایع نگار توضیح می دهد؛ ولی این رساله که بر دفاع از سلطنت مستقل بنیاد شده بود، و صدارت میرزاحسین خان را شوم و پلید و شخص او را چون یزید و صدارتش را نشانی از فرا رسیدن آخرالزمان می دانست، چه کمکی به بسط آگاهی نوآیین داشت؟
طباطبایی به این نکته اشاره دارد که در دوره ای که روشنفکران به انتشار این اندیشه ها و آگاهی هایی پرداختند، رساله ای بر پایه سنت قدمایی نوشته نشد. او علت آن را حضور غایب اهل سنت قدمایی می داند. وقتی اهل سنت قدمایی حضور غایب داشتند، چه جدالی می توانست شکل گیرد؟ طباطبایی علت این حضور غایب اهل سنت قدمایی را توضیح نمی دهد. او در سراسر کتاب توضیح نمی دهد که چرا پس از جنگ های ایران و روس تا پیدایی مقدمات مشروطه خواهی این حضور غایب وجود داشت. البته این عبارت هم از سنخ کلی گویی ها است. همان گونه که خود نویسنده اشاره دارد. حاج ملا علی کنی به ستیز برآمده بود و از «کلمه قبیحه ی آزادی» سخن گفته بود.(13) در کنار آن برخی از عالمان چون میرزا جعفر حکیم الهی، ملاصادق مجتهد به تأیید اقدامات میرزا حسین خان برآمده بودند.(14) میرزا یوسف خان مستشار الدوله هم لایحه ی راه آهن را به تأیید شش تن از مجتهدان رسانده بود.(15) از این رو، روشنفکران عصر ناصری آن گونه که طباطبایی می گوید، بی توجه به مبانی اهل سنت قدمایی نبودند، اما همواره بر آن بودند که دشمنی آنان را با اندیشه ی جدید رقم نزنند.
واقعیت آن است که طباطبایی علی رغم ارائه ی جستارهایی در تبیین اندیشه های سیاسی-اقتصادی روشنفکران عصر ناصری، بی هیچ مبنایی عده ای را برجسته می کند، تنی چند را نادیده می گیرد و در مجموع گزارش انتقادی همه سویه ارائه نمی کند.
نویسنده کتاب در بررسی اندیشه آخوندزاده بر این باور است که او از نخستین ملی گرایان ایرانی است و آورنده ی مفاهیم نوآیین بوده است؛ و پی آمدهای خطرناک التقاط میان روشنفکری و دینداری، حقوق بشر و امر به معروف، انقلاب و دیانت را فهمیده است.(16)
تمامی اجزاء گزارش او در باب آخوندزاده در خور تأمل است. اگر آخوندزاده ملی گرا بود، چگونه شد که در دستگاه کشوری به درجه ی «کرلونیلی» رسید.(17) که بخش هایی از سرزمین های تاریخی این کهن بوم وبر را متصرف شده بود و آخوندزاده اعتراضی هم نداشت. آیا لازم نبود که در کنار اشاره به رسوایی های پی در پی زندگی ملکم، به رسوایی های زندگی آخوندزاده از خدمات در دستگاه روس ها تا تکاپو در تردد دولت مردان عثمانی برای تحقق آرمان تغییر الفبا هم اشاره ای می شد؟ چگونه است آخوندزاده ای که آشکار ترویج تأسیس فراموش خانه سخن می گوید-نهادی که بازوی استعمارگران بود- از نخستین ملی گرایان تلقی می شود؟ به همین دلایل بود که آثار او هیچ گاه در «فضای عمومی» ایران جدی گرفته نشد و شگفت این که طباطبایی به این نکته اساسی اشارتی هم ندارد.
داوری طباطبایی در باب سیدجمال الدین اسدآبادی هم کاملاً ذوقی و بی پایه است، او معتقد است که «سیدجمال نیز در استانبول به سر می برد و مشغول توطئه بود» یا این که: توجه میرزاآقاخان کرمانی به مسعود میرزا ظل السلطان به دلیل القائات ملکم خان و جمال الدین اسدآبادی بوده است. و در نهایت درباره ی سیدجمال چنین داوری می کند: «وانگهی در ایران جمال الدین که به نظر نمی آید مایه ی علمی چندانی داشته است، بیشتر از آن که به عنوان مصلح جدی گرفته شود، در نزد اهل فهم و نظر، به صورت شارلاتانی ظاهر شد و اگر چه در برخی محافل اندیشه اصلاحات، که او حامی آن بود، هوادارانی پیدا کرد، اما با ترور ناصرالدین شاه که به دست یکی از هواداران جمال الدین انجام شد، اندیشه ی اتحاد اسلام رو به زوال گذاشت». در ادامه، طباطبایی سخن امین الدوله را درباره ی سید جمال بهترین ارزیابی از شخصیت او می داند.(18)
واقعیت آن است که نمی توان سیدجمال الدین اسدآبادی را با ابعاد وسیع فکری و مبارزاتی اش با این عبارات شعری-کین توزانه و غیرعلمی به ارزیابی نشست. او هم با واقعیت های تاریخی کشورهای اسلامی آشنا بود و هم دانشی وسیع از تاریخ اسلامی داشت. سیدجمال در رساله ی نیچریه، ضمن تأکید بر بازنگری انتقادی در آموزه های دین و ضرورت بازتفسیر آموزه های اسلامی، بر این باور است که اسلام در درازنای تاریخ خود به مضامین ضدخودگرایی، که محصول تصوف زدگی بود. خو کرده است. او بر این باور بود که «سعادت تامه حقیقیه» هنگامی فراهم خواهد شد که عقاید و باورهای دینی به محک عقل زده شود. چرا که عقیده ی خرافی حجابی است که مانع «کشف نفس الامر» می شود. او بر این باور بود که عقیده ی خرافی زمینه ساز دوری از کمالات حقه و پوشیده ماندن حقایق اکران خواهد شد. عقیده ی خرافی باعث خواهد شد که مسلمانان همواره در اوهام و وحشت و دهشت به سر می برند. او مزیت افراد انسانی را «بر کمال عقلی» می داند و آشکارا چنین باور دارد که «دین اسلام آن یگانه دینی است که ذم اعتقاد بلادلیل و اتباع ظنون را می کند». او چنین باور ژرفی به اصالت عقل دارد.(19) او بر این باور بود که علت اساسی مقهور شدن مسلمانان و شرقیان در برابر استعمارگران باورداشتن به «اوهام و ظنون» است. او که ستیزی تمام عیار با استعمار داشت، این چنین عوامل درونی سلطه ی استعمار را مورد انتقاد قرار می داد.(20)
سیدجمال در آن رساله و دیگر مقالاتش در عروة الوثقی به ابعادی چون اصالت عقلی و دلایل درونی سلطه ی استعمار توجه دارد. او همچنین در سخنرانی معروف خود در انگلستان-پس از تبعید از ایران در 1308 ق-با عنوان «حاکمیت رعب و وحشت در ایران» نقدی اساسی بر سلطنت خودکامه و وابسته ی ناصری ارائه می کند «حاکمیت رعب و وحشت؟ آری فرا رسیده است. مملکت من رو به انهدام و ویرانی است و جمعیت آن رو به کاهش است. وضعیت کشت و زرع و کارها و مقدمات مربوط به امور آبیاری آن رو به انهدام است. اراضی مملکت راکد و بلاتوسعه مانده است. مردم ایران متفرق و پراکنده شده اند. شریف ترین فرزندان این آب و خاک به امر شاه و وزیرش در زندان ها تحت شکنجه و چوب و فلک قرار دارند.» او با انتقاد از شاه و امین السلطان، بر این باور است که در حکومت ناصرالدین شاه «هیچ گونه قانونی» وجود ندارد، و از بناء، حکومت و دولتی در میان نیست. او به کارکرد پیشین وزیر و صدراعظم در ساخت قدرت ایرانی آگاه بود و سابق بر این معلوم بود که صدراعظم واسطه العقد مابین شاه و رعایاست و نماینده و تا حدودی حافظ منافع شاه و ملت. جزو نجبا و اشراف بود و بعضاً از وزرا و رجال بزرگ به شمار می رفت. حال ان که وزیر ناصرالدین شاه شخصی است که هیچ یک از اشراف و نجبا رغبتی ندارند تا با وی سر یک سفره بنشینند و جزو اراذل الناس به شمار می آید.» او به درستی متذکر می شود که وزیر ناصرالدین شاه هیچ یک از کارکردهای نماد وزارت را ندارد و تنها «در جهت منافع پادشاه و جیب خود، ملت را غارت و سرکیسه می کند». او بر این باور است که خواست عمومی مردم ایران «قانون» است. سیدجمال بر این باور است که مردم ایران به تدریج به خود خواهند آمد و اعتراضات هم اکنون مطرح شده است. ملت اکنون بر این اعتقادند که «شاه دیگر مسئول اعمال خود نیست و مشاعر خود را از دست داده است.» سیدجمال بر این باور است که طغیان ها و شورش های کنونی «در واقع نشان لهیب آتشی زیر خاکستر است. که آماده ی اشتعال در سراسر ایران است.» او به ابعاد گسترده ی ستم بر مردم، تخریب کشور، فروش مناصب، فروپاشی نیروی نظامی، موج گسترده ی مهاجرت اشاره می کند. حال که ایران «چون سرزمین خورشید» سرزمین انواع محصولات و معادن غنی است. او تأکید می کند که سلطنت ناصرالدین شاه تنها تکیه گاهش زور و بیگانگان است. او با دادن امتیازات به «غارتگران انگلیسی» بیش از پیش حکومت خود را بی اعتبار کرده است. سیدجمال در پایان سخنرانی داهیانه ی خود چنین پیش بینی کرد: «تغییر، تغییر و هرگونه تغییری که رخ دهد وضع بهتر از این خواهد بود. این چیزی است که ملت ایران خواستار آن است. تغییر و تحول. آن چه سالیان سال در قلب و دل ملت در میان میلیون ها خانه ویران شده، هم چون آتش زیر خاکستر نهفته بود، اینک در حال غلیان و جوشش است و هم چون غرش طوفان و امواج دریا و یا صدای رعدآسا و هجومی غیرقابل مقاومت، همه چیز را در هم خواهد پیچید، و سرانجام پژواک آن به انگلستان نیز رسیده است! «تغییر وضع حکومت ایران با سرنگونی شاه از تاج و تخت. این است خواسته ی ملت».(21)
طباطبایی معتقد است که در میان اهل نظر، او شارلاتانی به نظر می رسید. کدام اهل نظر، شیخ هادی نجم آبادی که طباطبایی به اثر اساسی او به درستی اشاره دارد، از نزدیکان سیدجمال بود. حاج سیاح محلاتی با او مرتبط بود. کسانی چون سیدمحمدطباطبایی و میرزا یحیی دولت آبادی با واسطه و بی واسطه با او مرتبط و تحت تأثیر اندیشه های او بودند. میرزاآقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی و میرزا حسن خبیرالملک هم از مریدان او بودند. در جهان عرب کسانی چون شیخ محمد عبده و دیگران افتخار شاگردی و همکاری با او داشتند. در غرب کسانی چون ارنست رنان با او به مباحثه می پرداختند. در ایران، اول تاچر دوره ی ناصری چون حاج محمدحسن امین الضرب میزبان او بود. پس این اهل نظر چه کسانی بودند؟
سیدجمال در واپسین نامه اش هم پیروان خود را به سرنگونی حکومت های مطلقه فرا می خواند. تأثیر او را در پیکار بر ضد امتیاز تنباکو را نمی توان نادیده انگاشت؛ پیکاری که به تعبیر احمد کسروی، نخستین تکان توده و از مقدمات مشروطه خواهی بود. نگارش تاریخ نظریه ی حکومت قانون در ایران بدون توجه به سهم و جایگاه سیدجمال در تکوین و اعتلای آن، تاریخ نویسی ناقص خواهد بود. نمی توان زندگی فکری-سیاسی مردی چون سیدجمال را بر پایه قولی از دولت مردی ناپیگیر و ناتوان در امر اصلاحات و خوش بین به استعمارگران انگلیسی، چون میرزا علی خان امین الدوله بسنده کرد.
طباطبایی در نقادی اندیشه ی ابوالحسن میرزا شیخ الرئیس هم روشی عالمانه اتخاذ نکرده است. رساله ی اتحاد اسلام شیخ الرئیس را باید با کلیت حیات فکری-سیاسی شیخ الرئیس مورد ارزیابی قرار داد. شیخ الرئیس هرچند، در رساله ی اتحاد اسلام رویکردی آزادی ستیزانه داشت، اما در پهنه ی مشروطه خواهی، که به تعبیر طباطبایی درباره ی زندگی او ذکر کرده، کاملاً غلط و غیرتاریخی است. او آورده است «ابوالحسن میرزا در دوره ی استبداد صغیر به مشروطه خواهان پیوست و پس از آن که محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست، شیخ الرئیس مدتی فراری شد، اما به واسطه ی نسبتی که با خاندان سلطنت داشت، مورد عفو شاه قرار گرفت و در نخستین دوره ی مجلس شورای ملی نماینده شد.»(22) این اطلاعات چنان که متذکر شدیم نادرست است. شیخ الرئیس از اعضای کمیته ی انقلاب بود.(23) در پیروزی انقلاب مشروطیت نقش ایفا کرد. او در مجلس اول نماینده نبود. بلکه در طول مجلس اول، عضو انجمن شاهزادگان قاجاریه (24) و در تلاش برای کشاندن شاهزادگان در دفاع از مشروطیت بود. با استبداد صغیر دستگیر و زندانی شد. دیگر این که مجلس شورای ملی دوره ی اول پس از استبداد صغیر نبود که شیخ الرئیس مورد عفو محمدعلی شاه قرار گیرد و سپس نماینده شود. نویسنده ای که از زندگی مردی این چنین ناآگاه است و اطلاعات نادرست ارائه می کند، چگونه می تواند به تحلیل درست اندیشه او بپردازد.(25)
طباطبایی، هم چنین اگر به درگیری ها و جنگ های ویرانگر دو دولت مسلمان ایرانی و عثمانی تأملی می کرد، که یکی از عوامل تشدیدکننده آن نزاع های فرقه ای بود؛ این چنین مطرح نمی کرد که اتحاد اسلامی با واقعیت های تاریخی ناسازگار است. آن طرح می توانست زمینه ی پایان بخشیدن به آن نزاع های ویرانگر فرقه ای را فراهم آورد. نویسنده ی کتاب از پایان یافتن نفوذ سیدجمال و مریدانش با قتل ناصرالدین شاه سخن گفته است. این سخن او بی پایه است. سیدجمال حضور معنوی اثرگذاری در متن رویدادهای مشروطیت داشت. یکی از نوشته های او در روزنامه ی حبل المتین یومیه در سال نخست مشروطیت، تجدید چاپ شد(26)، و آن روزنامه با این هدف به انتشار مجدد آن پرداخت تا یادی از نفوذ سیدجمال در رهبران مذهبی مشروطیت کرده باشد. این که ناظم الاسلام کرمانی، نخستین مورخ عصر مشروطیت، که خود از اعضای انجمن مخفی بود، به گاه نگارش تاریخ بیداری، اندیشه و عمل سیدجمال را از مقدمات بیداری می داند، (27) نشان از نفوذ اندیشه و عمل او بر تحولات دوره ی مشروطیت دارد.
داوری های طباطبایی درباره ملکم خان هم غیرتاریخی است او در مقدمه ی اثرش ذکر می کند که ملکم خان از جمله «غوغاییان» و «هوچی» و «پیشوای مقلدان بی شمار ایرانی و جوفروشان گندم نما» است می داند.(28) او با چنین عباراتی می خواهد، خواننده خود را متقاعد کند که چرا او از ملکم خان در ربط با نظریه ی حکومت قانون سخن نگفته است. اما مخاطب او به قطع و یقین مقهور چنین عبارت پردازی هایی نخواهد شد. شاید به دقت اندیشه سیاسی-اقتصادی ملکم خان مورد بازکاوی قرار می گرفت.
طباطبایی در جای جای کتاب به زندگی شخصی ملکم خان اشاره می کند و از رسوایی های پی در پی در واپسین سال های عمرش سخن می گوید.(29) اما به گاه داوری درباره دیگران، این مسائل را در تاریخ اندیشه بی اهمیت می داند.(30)
ملکم خان پس از سقوط دولت آقاخان نوری، نخستین رساله ی سیاسی اش را با عنوان کتابچه ی غیبی یا دفتر تنظیمات نگاشت و در آن از انواع «نظام های سیاسی، ضرورت حکومت مبتنی بر قانون، تفکیک قوا، آیین تمدن، کارخانجات انسانی، آزادی(31) سخن گفت و در دیگر نوشته هایش-به کرات، مفاهیم و مضامین «نوآیین» دیگری چون عدالت قانونی را مطرح ساخت.
در عین حال او نویسنده ی رساله ی اقتصادی «اصول» یا «اصول تمدن» هم هست که در آن به توجیه نظری امپریالیسم پرداخته است.(32) تفکر اقتصادی اش و «رسوایی های پی در پی زندگی اش» همه اش فسادآور بود، اما باید اذعان کرد که او در طرح مشروطیت به مثابه نظریه و نظام مبتنی بر قانون، جایگاه قابل توجهی دارد.
برخلاف نظر دکتر سیدجواد طباطبایی، ملکم خان در متن رویدادهای مشروطیت حضور غایبانه نداشت. برای اولین بار در مجموعه رساله های او توسط میرزا هاشم ربیع زاده در 1325 ق، یعنی سال نخست مشروطیت در تهران منتشر شد و مطبوعات آن روزگار به تبلیغ و ترویج آن پرداختند. در طول همان مجلس اول او با برخی از نمایندگان مجلس اول مرتبط بود، روزنامه صور اسرافیل، نوشته ای از ملکم خان را، که در آن هنگام در مقام سفیر ایران در رم به وزارت خانه ایران فرستاده بود، منتشر کرد. مقاله ی ملکم خان در باب استقراض بود.(33) جامع آدمیت، عباسقلی خان آدمیت که در دوره ی مجلس اول هم فعال بود، بر بنیاد تفکرات ملکم خان شکل گرفته بود. البته ملکم خان در جدال دو طیف اهل شریعت، حضور نداشت. او در اوج آن نزاع فکری در 1326 ق در سوئیس درگذشته بود. چگونه می توان بر بناء این واقعیات تاریخی به داوری مورخ اندیشه ای چون طباطبایی اعتماد کرد. شگفت این که خود طباطبایی در واپسین صفحات کتاب می نویسد: «روشنفکران و نویسندگان ایرانی، به ویژه ملکم خان و مستشارالدوله، رساله هایی درباره حقوق با اسلوب جدید نوشته بودند، برخی از رساله های ملکم خان درباره ی حقوق به صورت نسخه های خطی ماندند.(34) یعنی این که برخی هم منتشر شدند. این قضاوت نویسنده کتاب، به دیگر قضاوت هایی که او در جای جای کتاب درباره ی بی اهمیت بودن جایگاه ملکم آورده، کاملاً در تضاد است.
طباطبایی در فصل پنجم، که به دیدگاه های نو و اندیشه های سیاسی اختصاص پیدا کرده است، به برخی از مسائل مهم این دوره چون منهاج العلی ابوطالب بهبهانی توجهی ندارد.(35)
نویسنده در فصل ششم، دیدگاه های نو را در اندیشه اقتصادی بررسی می کند و از همان آغاز بحث، ایران را در چارچوب وضعیت نیمه مستعمره قرار می دهد اما در باب منطق نیمه مستعمره و الزاماتی که برای اقتصاد ایران داشت، اشاره نمی کند و توضیح نمی دهد که ربط این منطق با منطق بررسی تاریخ اندیشه چیست. چنان که می دانیم نخستین بار احمد اشرف رساله ای معتبر در چارچوب منطق نیمه مستعمره از اوضاع اقتصادی ایران ارائه کرد.(36) هر چند کار طباطبایی در بررسی اندیشه اقتصادی بسیار قابل تأمل، خواندنی و در خور تقدیر است. اما لازم بود که او در این فصل به مکتوب حاج محمد حسن امین الضرب به شاه، در 1296 ق در ضرورت تأسیس بانک و نیز به کتابچه مجلس وکلای تجار را هم اشاره می کرد.(37) هم چنین جا داشت در همین فصل رساله ی اصول ملکم در توجیه استعمار و امپریالیسم، نیز مورد نقادی قرار می گرفت.
طباطبایی مطالبی در باب امین السلطان آورده که به طور کامل بازنویسی دیدگاه های فریدون آدمیت است.(38) طباطبایی هم به دنبال آدمیت در روابط با شخصیت امین السلطان در این دوره به طور کامل در اشتباه است. مخالفت ها با امین السلطان محدود به برخی از نمایندگان تندرو مجلس نبود، بلکه در بیرون مجلس هم مخالفت ها گسترده بود. شاه مستبد می خواست با اتکا بر درایت ان دولت مرد کهنه کار بی ایمان، به نظم سیاسی جدید، از گسترش و ژرفایابی مشوطیت مانع آید. امین السلطان هیچ باوری به دولت ملی نداشت. او قبل از آمدن به ایران به مقامات انگلستان قول داده بود که سیاست داخلی خود را بر بنیاد علایق بریتانیا هماهنگ سازد. در این باره، دکتر رضا رئیس طوسی بر پایه ی اسناد انگلستان چنین آورده است: «به دنبال آن، اتابک به دستور سرادوارد گری، وزیر خارجه بریتانیا، روز 5 آوریل /16 فروردین توسط سرادوارد گوشن، سفیر بریتانیا در وین در جریان مذاکرات سری روس-انگلیس برای تقسیم ایران به مناطق نفوذ قرار گرفت. او در جریان مذاکرات از جمله به سفیر بریتانیا در وین قول داد که سیاست داخلی خود را بر اساس علایق بریتانیا در ایران تنظیم خواهد کرد، اتابک در عین حال از توجهات گوشن دریافت که می بایست از این پس، به تقاضای هر دو قدرت در ایران تن دهد. متن مذاکرات گوشن-اتابک برای ایزولسکی وزیر روسیه موافقت خود را برای آمدن به ایران به سرآرتور نیکلسون، سفیر بریتانیا در روسیه اطلاع داد و در نتیجه اتابک راهی ایران شد.»(39)
از چنین سیاستمداری چه انتظاری می رفت که به تقویت حکومت ملی بپردازد؟ طباطبایی روایت دکتر آدمیت را درباره ی انئجمن ها و مجاهدین تکرار کرده است.(40) حال آن که اگر همان مجاهدان قفقازی و آذری و دیگر مجاهدان نبودند و اگر انجمن ها تشکیل نمی شد، مشروطه خواهان رادیکال به دفاع از مشروطیت نمی پرداختند؛ شاه برای مشروطیت و مجلس اعتباری قائل نبود. محمدعلی شاه هنگامی فرمان رسمی 27 ذیحجه 1324 را صادر کرد و پذیرفت که ایران از زمان فرمان مظفرالدین شاه در تشکیل مجلس شورای ملی در «عداد دول صاحب کنستیتوسیوئل» درآمده است، که مشروطه خواهان رادیکال در تبریز به اعتصابات عمومی و تظاهرات خشم آلود بر ضد دربار پرداختند. اگر آن اعتراضات نبود هیچ گاه دولت در برابر مجلس پاسخ گو نمی شد. اگر فعالیت انجمن ها نبود، مجلس پای نمی گرفت و تداوم نمی یافت تا میرزا حسنعلی آقا بخواهد برای تبدیل فقه شیعه به حقوق جدید تلاش کند. اگر حضور همین انجمن های مشروطه خواه رادیکال نبود، محمدعی شاه کار مجلس را در همان ذیقعده 1325 ساخته بود. طباطبایی روزنامه صوراسرافیل را که مطالبات مردم را بازتاب می داد و مقالات نغز دهخدا و دیگر روشنفکران در آن منتشر می شد، روزنامه غوغایی می داند. (41) آن روزنامه به دنبال گسترش انقلاب از قلمرو سیاسی به قلمرو اقتصادی و دگرگونی مناسبات زمین داری بود.(42) مشروطیت به عنوان نظام ملی، پایه ی منافع عموم ملت را نمایندگی می کرد. مگر روزنامه صوراسرافیل غیر از این می خواست؟ توده ستیزی طباطبایی در گزارش مشروطیت، زمینه ستایش او از امین السلطان و مذمت مشروطه خواهان رادیکال شد. حال آن که طباطبایی در جای دیگری یکی از عوامل اعاده ی مشروطیت و پایان نهادن بر دوره ی استبداد صغیر را «پایداری مسلحانه تبریزیان» می داند.(43) آیا این پایداری مسلحانه را همان مجاهدان، که او آن ها را ششلول بند، و غیر مسئول می داند، رقم نزده بودند؟ مگر خاستگاه سپاه مجاهدان تبریز، فرودستان شهری نبود؟ سخن طالبوف هم که طباطبایی برای تأیید توده ستیزی اش آورده است، بی وجه بود. داوری درست درباره ی طالبوف از آنِ کسروی است: «از مشروطه گرفتن ایرانیان آزردگی می نماید به این دستاویز که اگر نتواند خود را راه برند، دچار آشوب خواهند بود. یکی نپرسیده که چه می خواهی؟ اگر می گویی نمی بایست مشروطه گرفته شود، پس آن نوشته های تو بهر چه بود؟ اگر می بایست گرفته شود، پس این سخنان دلسردی آور بهر چیست؟»(44)
طباطبایی در یک جا علت نیامدن طالبوف فعالیت تندروانه انجمن ها می داند و در جای دیگر تکفیر شیخ فضل الله، معلوم نیست علت واقعی نیامدن طالبوف به عنوان نماینده مجلس اول چیست؟(45)
طباطبایی، در فصل های هشتم و نهم به نظریه مشروطه خواهی اهل دیانت و اندیشه های میرزای نائینی پرداخته است. او معتقد است که مفهوم جدید وطن در میان اهل شریعت را ابتدا آخوند خراسانی و سپس نائینی مطرح کردند. ما می دانیم که مدت ها قبل سیدمحمد طباطبایی، مجتهد مشروطه خواه، به مفهوم جدید وطن و ملت اشاره کرده بود.
نویسنده کتاب، بر این باور است که روشنفکران در جریان عمیق ترین چالش های میان دو گروه اهل شریعت غایب بودند. در حالی که روشنفکران در جریان تدوین قانون اساسی، متمم قانون اساسی و تنظیم و تصویب مهم ترین قوانین مجلس اول، در درون و بیرون مجلس حضور فعالی داشتند. در بیرون مجلس، روشنفکران در انجمن ها و مطبوعات به دفاع از اهل شریعت مشروطه خواه می پرداختند. مشروطه خواهان رادیکال از طولانی شدن کار تصویب قانون اساسی در اعتراض بودند. در تبریز مشروطه خواهان به طور گسترده به اعتراض در طولانی شدن تصویب و اعلام متمم قانون اساسی برآمدند.(46) و اگر این ایستادگی ها و اعتراضات گسترده نبود، متمم قانون به سرانجام نمی رسید و شاه به توشیح آن نمی پرداخت.
گویی که تنها میرزا فضل علی آقا در داخل مجلس، طالبوف در قفقاز و علما در عتبات درگیر تدوین متمم قانون اساسی بودند. اگر اهل شریعت مشروطه خواه به دفاع اصولی از مبانی مشروطیت نمی پرداختند، پس باید دیگر چه می کردند؟ هر چند فتاوی علمای ثلاث مقیم عتبات در پیشبرد امر مشروطیت و دفاع از مجلس و تحکیم آن، نقش اساسی داشت، اما باید به یاد داشت که اصلی ترین رسائل علمای مشروطه خواه در دوره ی استبداد صغیر تدوین شد.
همان گونه که خود طباطبایی هم به اشاره آورده است، آن عالمان مشرطه خواه در فهم مفاهیم جدید به یقین تحت تأثیر روشنفکران بودند. از این رو، روشنفکران، مسئولیت تاریخی خود را به درستی انجام داده بودند و تاریخ روشنفکری، تاریخ عدمی نیست. همان حقوق دانان درون و بیرون مجلس از گروه روشنفکران بودند.
طباطبایی در واپسین فصل کتاب، به نقادی روشنفکران ایرانی پرداخته است. او در این فصل، هم چون کتاب قبلی خود، علی شریعتی را ایدئولوگی می داند که به تجربه مشرطیت بی اعتنا بود و در تخریب دستاوردهای آن می کوشید.(47) داوری های او در باب دکتر علی شریعتی و نگاه او به مشروطیت، چون دیگر داوری های او در باب این متفکر ایرانی بی پایه است. شریعتی هیچ گاه به تجربه ی مشروطیت بی اعتنا نبود و بر اساس منطق خود رابطه ی نیروها و جایگاه هر دسته را در دوره ی مشروطیت به خوبی می شناخت او میرزای نائینی را عالم بزرگ تشیع علوی می دانست و عمل و اندیشه او را مصداق عمل صالح زمان می دانست. او هنگام توضیح اریستوکراسی مذهبی (استبداد دینی)، آن اصطلاح را از آنِ «مرحوم شیخ محمدحسن نائینی مرجع بزرگ شیعه» می دانست که «در نیم قرن پیش»، «کتابی نوشت در اثبات مشروطیت و رد فلسفه ی سیاسی عامیانه شیعه (نه تشیع) که پیش از ظهور امام غایب، هرگونه اقدام اصلاح جامعه و شرکت در سیاست بدین مقصود، فضولی در کار امام است که منجی و مصلح حقیقی او است و گذشته از آن، کوشش در اصلاح جامعه و تقلیل فساد بالمآل، ظهور امامی را که هنگام شیوع عام فساد و ظلم صورت می گیرد، ناچار به تأخیر می اندازد.»(48) این نمونه را آوردیم تا نشان دهیم که طباطبایی چه ناآگاهانه درباره ی شریعتی داوری می کند. نقد داوری های نادرست طباطبایی درباره ی شریعتی دفتری مستقل می خواهد که باید در آینده به آن پرداخت. او در همین زمینه به انتقاد از روشنفکری دینی هم پرداخته است. حال آن که آیت الله سیدمحمود طالقانی که از آموزگاران بزرگ این جریان بود، پس از چندین دهه از انتشار رساله ی نائینی در 1334 شمسی، به انتشار مجدد آن اقدام کرد. روشنفکران مذهبی هیچ گاه به تجربه ی مشروطیت بی اعتنا نبودند اما در تعطیلی نمادهای مشروطه خواه، در دوره ی پهلوی دوم، به دنبال طرحی برآمده بودند که با الغای نماد سلطنت، دیگر نهادی نتواند نهادهای دموکراتیک را به تعطیلی بکشاند. آن ها با تلقی های گوناگون به دنبال بسط و گسترش تکمیل تجربه ی مشروطیت بودند نه محو و نابودی آن.
داوری طباطبایی درباره ی جنبش چپ ایرانی هم نادرست است. همه جریان های فکری که نمی توانند به مشروطیت از دریچه ی تاریخ اندیشه، آن هم با تلقی طباطبایی بنگرند، جنبش چپ بر بنیاد منطق طبقاتی به تجربه ی مشروطیت می نگریست. سخن طباطبایی در باب ناتوان بودن جنبش چپ از تحولات منتهی به انقلاب اسلامی و سال های آغازین انقلاب هم، به طور کلی نادرست است. بیژن جزنی بر بنیاد منطق طبقاتی، سال های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی چنین به درستی آن رویداد را پیش بینی کرده بود: «با این سوابق خمینی در میان توده به خصوص در بین قشرهای کاسب کار خرده بورژوازی از محبوبیت بی سابقه ای برخوردار است و در صورت امکان فعالیت سیاسی نسبتاً آزاد، موقعیت بی سابقه ای خواهد داشت. به مراتب بیش از قدرت کاشانی در جنبش ملی کردن نفت، بنابراین نقش او می تواند بر جنبش، به خصوص آن جا که نیروی اصلی قشرهای بازاری و مذهبی است، بسیار مؤثر باشد.»(49) در دوران انقلاب اسلامی هم، برخی از گروه های چپ، تحلیل های درخشانی از چند و چون رابطه ی نیروها و آینده ی قدرت در ایران ارائه کردند.(50) البته همه ی این نگاه های تحلیلی بر بنیاد منطق تحلیل طبقاتی بود، نه منطق تاریخ اندیشه ی طباطبایی.
تقسیم بندی طباطبایی در باب انقلابات هم چندان اساسی ندارد، دیدگاه او مبنی بر این که انقلابات عدالت خواهانه به جباریت اکثریت یا فاجعه منجر خواهد شد و ای که مارکس را به ستیز با آزادی متهم می کند(51)؛ از بنیاد نادرست است. این عبارات او، پژواک دیدگاه های نماینده لیبرالیسم امپریالیسمی-کارل پوپر-است که خود طباطبایی در سال های قبل، نقد عالمانه ای به بخش هگل کتاب پوپر-جامعه ی باز و دشمنان آن-نوشته بود. اما اکنون به گونه ای به نقادی جنبش و اندیشه چپ می پردازد که تفاوتی با نقدهای پوپر ندارد. حال آن که تا آن جا که نگارنده اطلاع دارد، نخستین جواد طباطبایی(52)، کسی بود که با مبانی تفکر چپ آگاه بود و آثاری از التوسرولنین به فارسی ترجمه کرده بود.(53) طباطبایی های بعدی هم نشان دادند که از اندیشه های مارکس و متفکران چپ به خوبی آگاه هستند. اما در این کتاب چیزی از آن دانش و آگاهی دیده نمی شود.
داوری طباطبایی درباره ی تاریخ نگاری دکتر عبدالهادی حائری هم نادرست است.(54) طباطبایی در سالیانی قبل هم در مصاحبه با روزنامه ایران، به ناروا به تاریخ نگاری حائری ایراد داشت. دکتر حائری نخستین مورخ، پس از دکتر آدمیت بود که اثری ژرف درباره ی مشروطیت منتشر کرد. او نخستین مورخی بود که به خلأ پژوهش های مشروطیت در زمینه جایگاه اهل شریعت مشروطه خواه پی برد و تشیع و مشروطیت را با محوریت نائینی به همین انگیزه نگاشت. او به دنبال آل احمد و نظریه توطئه ی او نبود، که از اساس با داوری های غیرتاریخی آل احمد در ستیز بود. حائری به دنبال آدمیت به تضاد ذاتی اسلام و مشروطیت باور داشت و بر همین اساس به چند و چون اثرگذاری روشنفکران بر عالمان مشروطه خواه پرداخت و مبانی فکری اهل شریعت مشروطه خواه را تحلیل کرد.
طباطبایی در کتاب چند خطای جزئی دیگر هم دارد. او در جایی، از چالش اهل شریعت مشروطه خواه با اصل هیجدهم متمم قانون اساسی سخن می گوید، (55) که نادرست است، آزادی مطبوعات و کتب در اصل بیستم متمم قانون اساسی آمده است و مشروعه خواهان با اصل بیستم، یعنی اصل آزادی در ستیز بودند. طباطبایی تاریخ به توپ بستن مجلس را 23 جمادی الاخری 1326 ذکر کرده است،(56) که این هم نادرست است، تاریخ به توپ بستن مجلس، 23 جمادی الاولی 1326 بود.
او هم چنین عبارت «ای گاو مجسم، مشروطه، مشروعه نمی شود» را به شیخ فضل الله نوری نسبت داده است، (57) که نادرست است. آن عبارت را عبدالله مازندرانی، یکی از مراجع ثلاث مشروطه خواه در مکتوبی در خطاب به حاجی میرزا حسن مجتهد تبریزی نوشته بود.
این همه در نقادی کار طباطبایی آمد، اما باید اذعان کرد که کار طباطبایی در فصل بررسی اندیشه های میرزا یوسف خان مستشار الدوله تبریزی کاری اساسی است. بزرگی و عظمت و ژرفای اندیشه و عمل آن مرد سترگ نیاز به چنین تفسیرهای نو دارد. بررسی دیدگاه های نو در اندیشه ی اقتصادی این دوران نیز می تواند بابی جدید برای علاقمندان به تاریخ اندیشه بگشاید.
کار ارزشمند دیگر طباطبایی در بخش مشروعه خواهی اهل شریعت است. اما به حق باید گفت که در این زمینه فضل تقدم با ذکتر غلام حسین زرگری نژاد است. دکتر زرگری نژاد بر بنیاد دانش وسیع خود از تاریخ تفکر شیعی، به شیوه ای ژرف مبانی خاستگاه های نظری دو گروه مخالف اهل شریعت را تبیین کرد.(58)
در پایان باید متذکر شد که علی رغم ایدئولوژی ستیزی دکتر طباطبایی، تفسیر او از مشروطیت ایران بر بنیاد ایدئولوژی محافظه کار-نخبه گرا و توده ستیز است. اصحاب ایدئولوژی نئولیبرال ایرانی هم بر همین اساس از او در منازعات قلمی اش با مخالفان اش حمایت می کنند.(59) در واقع، تاریخ نویسی طباطبایی هم اسیر منطق قدرت سیاسی و تابعی از آن است. تاریخ نویسی بر «پایه ی بوعلی» چنان که طباطبایی مدعی آن است، بر نادیده انگاشتن کثیری از واقعیات تاریخی مبتنی است. این نوع تاریخ نگاری هم به سود ایدئولوژی خاص تدوین می شود.

پی نوشت ها :

1. عضو هیأت علمی گروه تاریخ دانشگاه بین المللی امام .خمینی(ره)
2. طباطبایی، سیدجواد؛ نظریه حکومت قانون در ایران؛ تبریز، ستوده، چاپ اول، 1386
3. همان، ص 19.
4. همان، ص 25.
5. همان، صص 34-35.
6. اعتماد السلطنه، محمدحسن خان؛ مرآت البلدان، ج2 به کوشش عبدالحسین نوایی و میرهاشم محدث، تهران، دانشگاه تهران، 1367،ص 1312.
7. همان، ص 1312-1314.
8. آدمیت، فریدون؛ اندیشه ترقی و حکومت قانون؛ عصر سپهسالار، تهران، خوارزمی، چاپ سوم؛ 138، ص 53.
9. همان، صص 57-58.
10. همان، ص 81.
11. برای متن رساله، بنگرید به: زرگری نژاد، غلامحسین (تصحیح و تحشیه)، رسائل سیاسی عصر قاجار؛ ج1، تهران، کتابخانه ملی، 1380، صص 123-172.
12. آدمیت، پیشین، فصل های 7-9.
13. تیموری، ابراهیم؛ عصر بی خبری یا تاریخ امتیازات؛ تهران، اقبال، 1363، صص 125-126.
14. آدمیت، پیشین، ص 159.
15. همان؛ صص 328-329.
16. طباطبایی، پیشین، ص 104-108.
17. آخوندزاده، میرزافتحعلی، الفبای جدید و مکتوبات؛ به کوشش حمید محمدزاده، تبریز، چهره، 1357، ص 352.
18. طباطبایی، پیشین، صص 74-75؛ 183-184.
19. اسدآبادی، سیدجمال الدین؛ رساله نیچریه در علی اصغر حلبی، زندگی و سفرهای سیدجمال الدین اسدآبادی؛ تهران، زوار، 135، صص 213-218.
20. اسدآبادی، سیدحمال الدین؛ عروه الوثقی، ترجمه عبدالله سمندر، تهران، مولی، 1360، صص 174-175.
21. اسدآبادی، سیدجمال؛ در حاکمیت رعب و وحشت در ایران؛ ترجمه حسینعلی زرگری نژاد و رضا رئیس طوسی، تهران، حسینیه ارشاد، 1376، صص 313-327.
22. طباطبایی، پیشین، 183.
23. ملکزاده، مهدی؛ تاریخ انقلاب، مشروطیت ایران؛ چ1، تهران، علمی، چاپ چهارم، 1373، ص 243.
24. صبح صادق، سال اول، شماره 34 (پنج شنبه 3 ربیع الثانی 1325) ص 3 و شماره 40 (پنج شنبه 10 ربیع الثانی، 1325)‌ص 2.
25. طباطبایی، پیشین، ص 294.
26. قسمت اول مقاله سید جمال با عنوان «چرا اسلام ضعیف شد» جاپ شد حبل المتین یومیه، سال اول شماره 16(پنج شنبه 3 ربیع الثانی 1325) ص 1-3 و قسمت دوم مقاله با عنوان «علت ضعف اسلام» در شماره 19 (دوشنبه 7 ربیع الاول 1325) صص 1-2 منتشر شد.
27. ناظم الاسلام کرمانی، محمد؛ تاریخ بیداری ایرانیان؛ مقدمه، به اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی، تهران، پیکان، چ پنجم، 1376، صص 70-96.
28. طباطبایی، پیشین، ص 13-14.
29. همان، ص 148.
30. همان، 426-427.
31. برای رساله عینی یا دفتر تنظیمات ملکم خان بنگر به: مجموعه آثار او تدوین و تنظیم محمد محیط طباطبایی، تهران، علمی، 1327، صص 1-52.
32. برای رساله اصول ملکم خان بنگرید به: ربیع زاده، میرزا هاشم؛ مجموعه آثار میرزا ملکم خان؛ تهران، مطبعه مجلل؛ 1325 ق. صص 4-35. نگارنده نسخه ای خطی از رساله اصول را هم در اختیار دارد.
33. صور اسرافیل، سال اول، شماره 4(پنج شنبه 8 جمادی الاول 1325) ص 1-2. ملکم خان در این مکتوب که آن را به وزارت خارجه فرستاد، دولت ایران را از استقراض از دولت های خارجه منع اما توصیه به گرفتن وام از مؤسسات خارجی کرده بود.
34. طباطبایی، پیشین، ص 655.
35. برای متن رساله منهاج العلی بنگرید به: رسائل سیاسی عصر قاجار؛ تصحیح و تحشیه غلام حسین زرگری نژاد، ص 237-334.
36. اثر احمد با این ویژگی ها چاپ و پراکنده شد: اشرف، احمد؛ موانع تاریخی رشد سرمایه داری در ایران: دوره قاجاریه؛ تهران، زمینه، 1359.
37. برای مطالعه درباره امین الضرب بنگرید به: فلاح توتکار، حجت؛ «فرنگ و فرنگی و دستاوردهای تمدنی جدید در اندیشه و عمل امین الضرب»؛ فصلنامه تاریخ دانشگاه آزاد محلات سال دوم، شماره چهارم (بهار 1386) صص 106-116. و برای متن کتابچه جمعی وکلای تجار بنگرید به: آدمیت، فریدون و هما ناطق: افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشده دوران قاجار: تهران، آگاه، 1356، صص 315-328.
38. طباطبایی، پیشین، 375-376.
39. رئیس طوسی، رضا؛ سرزمین سوخته؛ تهران، گام نو، 1385، ص 191.
40. برای نقدهایی بر گزارش دکتر آدمیت در کتاب مجلس اول و بحران ازادی بنگرید به: یزدانی، سهراب؛ دکتر آدمیت و بحران آزادی در مجلس اول؛ نگاه نو؛ شماره 21 (مرداد-شهریور 1373) صص 136-158، سیف، احمد؛ توطئه یابی یا توطئه پنداری، افرایون و انجمن ها به روایت آدمیت؛ فصلنامه تاریخ معاصر ایران سال اول، شماره سوم، پاییز 1376، صص 241-254.
41. طباطبایی، پیشین، 146.
42. برای پژوهشی خواندنی و معتبر درباره جایگاه نشر صوراسرافیل بنگرید به: یزدانی، سهراب: صوراسرافیل، نامه ی آزادی؛ تهران، نی، 1386.
43. طباطبایی، پیشین، 450.
44. کسروی، احمد؛ تاریخ مشروطه ایران؛ ج1، امیرکبیر، چاپ شانزدهم، 1363، ص 190.
45. طباطبایی، پیشین، 387، 392.
46. انجمن تبریز شماره 84(دوشنبه 7 ربیع الثانی 1325)، ص 1.
47. طباطبایی، پیشین، ص 562، 638-369-640، طباطبایی در کتاب قبلی خود، مکتب تبریز هم ذکر کرده بود که دکتر شریعتی هیچ اشاره به جنبش مشروطه خواهی نکرده بود. در این باره بنگرید به طباطبایی، سیدجواد؛ مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی؛ تبریز، ستوده، 1385، صص 29-30.
48. شریعتی، علی؛ اسلام شناسی (درس های دانشگاه مشهد)؛ تهران، دفتر نظم و مجموعه آثار دکتر شریعتی، ص 116 و شریعتی، علی؛ بازشناسی هویت ایرانی-اسلامی؛ مجموعه آثار(27)، تهران، العام، 1361، ص 245.
49. جزنی، بیژن، طرح جامعه شناسی و مبانی استراتژی جنبش انقلابی خلق ایران؛ تهران، مازیار، 1357، ص 144.
50. به عنوان نمونه بنگرید به پنج جزوه راه کارگر با عنوان فاشیسم، کابوس یا واقعیت.
51. طباطبایی، نظریه حکومت قانون، ص 661.
52. این اصطلاح و تعبیر از نشریه شهروند و نیز خود طباطبایی است. طباطبایی در پاسخ به پرسش نشریه شهروند ذکر کرده بود که اگر عمری باشد چند تای دیگر(طباطبایی دیگر) تولد خواهد یافت در این باره بنگرید به پاسخ های دکتر سیدجواد طباطبایی-پرسش های نشریه شهروند امروز، منتشره در نشریه شهروند امروز، سال دوم، شماره 45 (یکشنبه 15 اردیبهشت 1387)، ص 110.
53. طباطبایی در اوایل انقلاب، کتابی از آلتوسر با عنوان لنین و فلسفه به همراه چند مقاله دیگر ترجمه کرد که در کتاب اخیرش به متن فرانسه آن کتاب ارجاع داد، طباطبایی هم چنین نوشته ای از لنین را در باب دیالکتیک در همان ایام ترجمه کرده بود. متأسفانه هنگام نوشتن این مطلب این دو اثر ترجمه ی او در اختیارم نبود آن را به امامت به دوست سپرده بودم. هم چنین مقاله خواندنی او در نقد پوپر را هم در اختیار نداشتم وگرنه به مشخصات کتابشناسی آن مقاله هم ارجاع می دادم.
54. طباطبایی، پیشین، صص 556-558.
55. همان، ص 416.
56. همان، ص 468.
57. همان، ص 555. برای گزارش کسروی بنگرید به کسروی، پیشین، ص 287.
58. در این باره بنگرید به مدخل دکتر غلامحسین زرگری نژاد به مسائل مشروطیت، تهران، کویر، 1374، ص 13-99.
59. اشاره ای است به دفاع دکتر موسی غنی نژاد اقتصاددان نئولیبرال از سیدجواد طباطبایی در منازعه او با دکتر عبدالکریم سروش.

منبع مقاله :
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 121، صص 93-87



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.