پارانوید در سیاست ایران

بحث های سیاسی در ایران آکنده از اصطلاحاتی مانند توطئه، جاسوس، خیانت، وابسته، خطر خارجی، عمال خارجی، نفوذ بیگانه، اسرار، نقشه، عروسک، ستون پنجم، نوکران استعمار، پشت پرده، و پشت صحنه است. این واژه ها سیاست در
شنبه، 27 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پارانوید در سیاست ایران
 پارانوید در سیاست ایران

 

نویسنده: یرواند آبراهامیان (1)
مترجم: محمّد ابراهیم فتّاحی



 

مقدمه

بحث های سیاسی در ایران آکنده از اصطلاحاتی مانند توطئه، جاسوس، خیانت، وابسته، خطر خارجی، عمال خارجی، نفوذ بیگانه، اسرار، نقشه، عروسک، ستون پنجم، نوکران استعمار، پشت پرده، و پشت صحنه است. این واژه ها سیاست در ایران را همانند نمایش خیمه شب بازی فرض می کند که در آن قدرت های خارجی کنترل عروسک ها- سیاستمداران داخلی- را از طریق ریسمان های ناپیدا بر عهده دارند. پیام [ اساسی این واژه ها ] این است که ناظر هوشمند باید ظواهر را نادیده انگارد و در مقابل بر پیوندهای پنهانی متمرکز شود. تنها در این صورت است که شخص می تواند توطئه را ردیابی، عوامل پنهانی را درک و جنایتکاران واقعی را شناسایی کند. نیاز به گفتن نیست که این تصویر عاری از هرگونه ابتکاری است؛ عروسک گردانان نه تنها حاکمِ غالب، بلکه عقل کل و صاحب قدرت مطلق نیز هستند؛ درست ایفای نقش می کنند، هر کسی که باشد در یک برنامه عالی و بی نظیر عمل می کند و دقیقاً از پیش می داند که داستان را از کجا شروع کند، چگونه پیش ببرد و به پایان برساند. افزون بر این، توطئه همانند پانتومیم کودکان سرگرم کننده است؛ هیچ ابهامی ندارد و شخصیت ها را به صورت مطلق، خوب یا شیطانی، به تصویر می کشد.
البته برداشت توطئه گرایانه از سیاست مختص ایران نیست. عنوان این مقاله در واقع از اثر کلاسیک ریچارد هوفستادر «شیوه ی پارانوید در سیاست امریکا»(2) که حدود سی سال پیش به چاپ رسید، اقتباس شده است. این مقاله توضیح می دهد که چگونه در طول تاریخ امریکا گروه های دارای گرایش بومی ادعا کردند که واشنگتن تحت تأثیر دسیسه های خارجی قرار دارد- زمانی توسط فراماسون ها، زمانی دیگر به وسیله ی کاتولیک های رومی، و در مواردی نیز توسط یهودیان و حتی در دوران معاصر توسط کمونیست های بین المللی نظیر ژنرال آیزنهاور (3) و رئیس دیوان عالی ارل وارن.(4) همچنین سیاستمداران بزدل و ترسو در بریتانیا به خاطر ایجاد انواع توطئه های شگفت انگیز معروف بوده اند - به شیوه های متفاوتی نظیر دسیسه ی لوریت - ژاکوبن (5) در جنگ های ناپلئونی تا "دستکاری" صهیونیستی در انقلاب 1908 امپراتوری عثمانی و جدیدتر از همه، "کنترل" نخست وزیر هارولد ویلسون توسط کا.گ.ب.(6) چنین پارانویایی نه تنها همه جا دسیسه می بیند بلکه آن را به عنوان نیروی پیش برنده ی تاریخ می نگرد. هوفستادتر می نویسد: از این دیدگاه تاریخ یک دسیسه است که به وسیله ی نیروهای اهریمنیِ قدرت تقریباً فوق طبیعی به حرکت در می آید.(7)
اگر چه رویکرد پارانوید می تواند در بسیاری از مناطق جهان دیده شود، اما این امر در ایران مدرن بسیار بیشتر از جوامع غربی متداول است. در غرب هراس از دسیسه، واقعی و خیالی، در زمان های ناامنی شدید- طی سال های جنگ، انقلاب و یا بحران های اقتصادی پدید می آید. این مسئله در ایران در سراسر نیم سده ی گذشته فراگیر و گسترده بوده است. در غرب این امر نه به عنوان یک جریان غالب و روند کلی، بلکه معمولاً به گروه های حاشیه ای محدود بوده است که بیشتر موجب تمسخر بوده اند. اما در ایران رویکرد پارانوید همانند یک جریان کلی و نیز حاشیه ای در جامعه نفوذ یافته و پخش می شود و از میان همه ی طیف های سیاسی عبور می کند - سلطنت طلب ها، ملی گرایان، کمونیست ها و نیز انقلابیون مذهبی. نکته ی طنزآمیز در این رابطه خود رویکرد و یا سبک آن در ایران نیست بلکه مسئله اساسی برداشت مقابل از مفهوم «توطئه» است. برداشت خاص فردی از این مفهوم از نگاه دیگران طنزآمیز تلقی نمی شود، بلکه به یک تعبیر گمراه کننده ی عمدی تبدیل می گردد که دارای تأثیرات خاص خود است.
این مقاله سه هدف به هم وابسته را در بر می گیرد: نخست ریشه یابی علت های پارانوید در ایران؛ دوم بررسی تطبیقی و مقایسه ای اشکال این رویکرد در میان جریانات سیاسی عمده- سلطنت طلبان، ملی گرایان و از همه مهم تر انقلابیون مسلمان-؛ و سوم ارزیابی پیامدهای آن در ایران به ویژه نقش آن در توسعه نیافتگی و به تأخیر افتادن پلورالیسم سیاسی.

دلایل توسل به تئوری توطئه

ناظران- اعم از سیاحان ویکتوریایی تا دانشمندان علوم اجتماعی امریکایی- استدلال کرده اند که ویژگی سیاست در ایران درجه ی بالای پارانویا به همراه بی اعتمادی، نا امنی و چند دستگی است. لرد کرزن در کتاب جامع ایران و مسئله ی ایرانیان این گونه نتیجه گیری کرده است که «بومیان، مردمی بدگمان و مشکوک هستند که تمایل دارند زیر هر عبایی توطئه ای را ببینند.»(8)پروفسور آن لمپتون در اثر معروف خود که از دهه ی 1950 بارها از آن نقل قول شده است یادآور می شود که چند دستگی به اشکال متفاوت، به عنوان مشخصه ی زندگی ایرانیان از گذشته تا حال باقی مانده است.(9) هربرت وری لند در مقدمه ی خود تصریح کرد که «ناامنی و بی اعتمادی بر رفتارهای ایرانیان نسبت به یکدیگر سایه می اندازد... فرد در زندگی خود دارای یک دیوار روان شناختی نیز هست که از ورای آن با دیگران ارتباط برقرار می کند.»(10) آندرو وست وود، در تبیین اینکه چرا پادشاهی در دهه ی پر آشوب 1330/1950 زنده ماند، مدعی است که «فرهنگ بی اعتمادی » نه تنها مخالفان را چند دسته نمود بلکه این زمینه را در ذهن مردم به وجود آورد که سیاستمداران را افرادی «فاسد»،«دروغگو» و دارای «ارتباط با بیگانه» تلقی نمایند.(11) همچنین، هوشنگ امیراحمدی در بحث مربوط به شکست های اقتصادی جمهوری اسلامی، مسئولیت عمده را به عهده ی «فرهنگ سیاسی مطلقِ» کشور می داند که:
ویژگی آن جزم اندیشی ایدئولوژیکی، افراط کاری سیاسی، قهرمان گرایی شوینیستی، آسیبب پذیر در برابر کیش شخصیت، چاپلوسی و ترس از قدرت، بدبینی، بی اعتمادی، تفرقه و فردگرایی... است. پارانویای همراه با این دیدگاه- توطئه اندیشانه درباره ی سیاست عمدتاً بین طبقه ای و بین ایدئولوژیکی است. البته این ایده در میان الیت سیاسی ایران و روشنفکران نیز به صورت گسترده ای وجود دارد و از آن به عنوان سلاحی در برابر دشمنان سیاسی یا فریب هواداران استفاده می شود.(12)
بیشتر ناظران ریشه ی این «بیماری ها» را به طور کلی در «فرهنگ ملی» و به طور خاص در عادت های مربوط به رشد در دوران کودکی جست و جو می کنند. به عنوان مثال به نظر وری لند «ایرانیان رفتارهای اولیه و اساسی خود را در ارتباط با قدرت و اقتدار در خانواده می آموزند.»(13) شاه به هنگام بحث درباره ی مزیت دولت قوی همواره فرض «شخصیت اخلاقی ضعیف ایرانیان» را تکرار می کرد.(14) ماروین زونیس، نویسنده ی کتاب معتبر الیت سیاسی در ایران، به نظر می رسد که به این جمع بندی رسیده است که ویژگی شگفت انگیز رسم های کودکانه در بزرگسالان به مسائل زیر منتج شده است: پارانوید، ناامنی، بدبینی، بدگمانی، تنفر و بیزاری، ریاکاری، چاپلوسی، فریب کاری، بیگانه ترسی، فرصت طلبی، ترس، خودبینی و خود بزرگ بینی.(15)
دیپلمات های غربی، به ویژه هنگامی که از سیاست در ایران دلسرد و ناامید می شدند، بی درنگ به توضیحاتی مانند «ویژگی ملی » باز می گشتند. به عنوان مثال کنسول بریتانیا در اصفهان، به دنبال شکست در ایجاد یک جنبش کارگری ضد کمونیستی به هنگام جنگ دوم جهانی از این مسئله شکایت می کند که «دو ایرانی هرگز نمی توانند با یکدیگر کار کنند حتی اگر این کار برای گرفتن پول از شخص سوم باشد»(16) همچنین یکی از سفرای بریتانیا، نگران از نفوذ شوروی پس از جنگ استالینگراد درباره ی «مردم دمدمی مزاج» بدون «اصول» نوشت.(17) «به نظر می رسد که تنها فکر و امید کسب یک ثروت غیر قانونی به ایرانیان از جمله جوانان، جرأت و انرژی می دهد.(18) وی همچنین هشدار داد:«باعث تأسف اما یک واقعیت است که ایرانیان خوراک ایده آل استالین هستند. آنان دروغگو، اهل غیبت، بی انظباط، ناتوان در اتحاد و بدون برنامه هستند. سیستم شوروی به یک برنامه ی نظری برای همه چیز از خدا تا گالش ها تجهیز شده است.»(19) سفیر دیگر بریتانیا اعلام کرد که این «شکست ها» دوره های گذرا نبوده بلکه «ضعف های پایدار» شخصیت شرقی است.(20) همچنین سفیر امریکا، با به رخ کشیدن تحصیلات کلاسیک خود، به واشنگتن هشدار داد: «در روابط با مادها و پارسیان باید همواره به یاد داشته باشیم که مجبور به ایجاد ارتباط با مردمی هستیم که برای آنها نفع روزانه کفایت می کند. آنان بی استعداد و ناتوان نیستند اما با دیده ی حقارت به گذشته می نگرند و آینده را نادیده می گیرند.»(21)
این نگرش های امپریالیستی و حتی نژادپرستانه، در یکی از یادداشت های وزارت امور خارجه [انگلیس ] در سال 1951 آمده است و در آن توضیح داده شده است که چرا ایرانیان آنقدر «احساساتی» بودند. به طوری که مباحث «معقول» را مبنی بر اینکه صنایع نفت باید همچنان برای مدت زمانی نامعین تحت کنترل بریتانیا باشد، نپذیرفتند. این یادداشت با عنوان «درباره ی شرایط اجتماعی و سیاسی ایرانیان» در ادامه این گونه به بیان موضوع پرداخته است:
بیشتر ایرانیان درونگرا هستند و از قوه ی تخیل نیرومندی برخوردارند و به طور طبیعی به سوی جنبه های دلخوش کننده و مطلوب امور رو می کنند. ایرانیان دوستدار شعر و مباحثه اند و به ویژه به افکار انتزاعی رغبت فراوان دارند... به شدت احساساتی هستند و خیلی زود به هیجان می آیند. اما همواره در تطبیق دامنه ی تخیلات خود با عقل و منطق عاجزند. آنان دارای درایتی ضعیف و ناتوان در آزمون و تحلیل واقعیت می باشند. تمایل مشهوری که به دروغگویی از خود نشان می دهند بیشتر ناشی از بی اعتنایی آنان به درک حقیقت است. این حس تخیلاتی متداول و فاصله ای که از واقعیت می گیرند موجب شده تا هوشیارانه جزئیات را درک نکنند. اغلب اوقات و بیشتر موارد از آنجا که دنیا را به سود خود نمی بینند، به حال تن پروری فرو می روند و برای ایجاد هماهنگی میان عقاید با واقعیت پافشاری نمی کنند. این تمایل به خاطر باور به قضا و قدر در دین آنها تشدید شده است. آنها به طور افراطی فردگرا هستند و انگیزه ی این فردگرایی نیز بیشتر مربوط به سود فردی و شخصی است نه گرایش پسندیده در انجام امور به دست خود و بدون درخواست کمک از دیگران. عطش سود شخصی در اغلب طبقات دیده می شود... . آنان به ضعف آگاهی اجتماعی دچار هستند و برای پذیرش مسئولیت جهت منافع اجتماعی آمادگی ندارند. آنان مغرور و خودپسند هستند و به هیچ عنوان اذعان نمی کنند که ممکن است اشتباه کرده باشند و پیوسته آماده اند که دیگران را مورد سرزنش قرار دهند.»(22)
این توضیحات دارای خطاهای آشکاری هستند. آنها پدیده های پیچیده را به یک مقوله ی باقی مانده [از گذشته ] - مقوله همواره مبهم و غیر قابل بیان معروف به «کاراکتر ملی» تقلیل می دهند.(23) این توضیحات به شدت غیر تاریخی بوده و اغلب بر اساس فرضیه های یونگی قرار دارند و این نکته را می پذیرند که کاراکتر ملی ماهیتی غیر قابل تغییر است که در برخی منابع ناشناخته- احتمالاً در نژاد، قومیت یا اساطیر مردمی- ریشه دارد. آنان از طریق مشاهدات امپرسیونیستی شان از معدودی، یعنی اعضای الیت جامعه، به تعمیم های فراگیر درباره ی کل مردم، اموری که به شدت متفاوت هستند، دست می زنند. آنها اطلاعات اندکی درباره ی نحوه ی پرورش کودک ارائه می کنند، اما به دلیل فرضیات روان شناختی خود، می پندارند که «بیماری »می تواند از طریق روابط کودک- والدین ردیابی شود. افزون بر این، آنها بیماری های گوناگون را در یک جا گرد آورده و به اصطلاح یک کاسه می کنند و می پندارند که به صورت ویژگی هایی همسان در میان بیشتر ایرانیان به چشم می خورد.
با وجود این بیشتر ناظران بر این امر توافق دارند که پارانویای سیاسی در ایران مدرن وجود دارد، البته تا هنگامی که فرد یادآوری مهم هوفستادر را مبنی بر اینکه این اصطلاح صرفاً به معنای یک رویکرد سیاسی و شیوه ی بیان و نه ناهنجاری روان شناختی عمیق و کلینیکی است، در ذهن داشته باشد. افزون بر این، این رویکرد یا شیوه می تواند به روش تاریخی، به ویژه تجربه ی ایران در زمینه ی سلطه امپریالیستی، تبیین شود: قدرت های خارجی نخست روسیه و بریتانیا و سپس ایالات متحده امریکا - در دو سده ی گذشته شکل بندی های بینادی دورنمای سیاسی کشور را تعیین کردند.
این شکل بندی های بنیادی در برگیرنده ی سه جنگ مصیبت بار در نیمه ی نخست سده ی نوزدهم؛ امتیازات مربوط به قراردادهای گلستان، ترکمانچای و پاریس؛ ایجاد بریگاد قزاق به رهبری تزاریست ها در سال 1258/1879ش؛ فروش امتیاز تنباکو به یک سرمایه گذار بریتانیایی در سال 1269/1890ش؛ امتیاز 1280/1901ش. دارسی که به تشکیل شرکت نفت ایران و انگلیس منجر شد؛ قرارداد 1907 انگلیس و روسیه که ایران را به مناطق نفوذ تقسیم می کرد؛ التیماتوم 1290/1911ش. روس ها و به دنبال آن اشغال ایران توسط روس و انگلیس؛ و قرارداد 1919 ایران و انگلیس که با هدف تحت الحمایگی کامل ایران طراحی شده بود، می گردید. از این دیدگاه نه تنها ایرانیان بلکه اروپاییان، روسیه و بریتانیا عملاً ایران را وارد امپراتوری خود کرده بودند. در واقع دیپلمات های آنها بودند که بر کشور حکومت می کردند؛ شاه به عنوان یک «نایب السلطنه» خدمت می کرد. (24) تا نیمه ی دوم سده، شاهان قاجار حتی نمی توانستند جانشینان خود را بدون تأیید مستقیم نمایندگان قدرت های امپریالیستی تعیین نمایند.
نفوذ امپریالیستی در سه کودتای نظامی در ایران در سال های 1287/1908ش، 1299/1921ش، و 1332/1953 ش. نیز وجود داشت. در کودتای نخست، بریگاد قزاق به رهبری افسران تزاری در تلاشی برای نجات پادشاهی روبه زوال قاجار، پارلمان تازه تأسیس را به توپ بست. در کودتای دوم، افسران بریتانیایی به کلنل رضاخان که در بریگاد قزاق خدمت می کرد، کمک کردند تا دولت را سرنگون نماید و راه را برای انحلال سلطنت قاجار و ظهور دولت پهلوی هموار کردند. در جریان سوم، سیا به همراه سازمان MI6 بریتانیا، افسران ارتش را برای سرنگونی یک نخست وزیر مردمی و نجات سلطنت پهلوی تأمین مالی کردند. این رویدادهای فراموش نشدنی به طور طبیعی ایرانیان را به سوی این نتیجه گیری راهنمون شد که هر چیزی که در این کشور به وقوع پیوسته، بر اثر تصمیمات قدرت های امپریالیستی بوده است.
این احساس بیگانگی به دلیل شکاف وسیع موجود بین دولت و جامعه ی مدنی تشدید و بیشتر شد- در اصطلاح زبان فارسی [شکاف] بین دولت و ملت؛ دربار و وطن؛ حکومت و مردم. قدرت های خارجی به دنبالِ مشتری های محلی بودند و الیت نیز به نوبه ی خود در جست و جوی حمایت خارجی و کسب شهروندی خارجی بود. بر این اساس شهروندان عادی نیز به طور قابل فهمی به این جمع بندی رسیدند که شخصیت های دولتی «پیوندها» و «ارتباطات» بیگانه را پنهان می کردند. در این زمینه یکی از تاریخ نویسان ایرانی می نویسد: «قدرت های امپریالیستی در هر کاری دخالت کردند، حتی امورات شخصی دولتمردان برجسته بدون اجازه ی آنان هیچ کاری مطلقاً نمی توانست انجام گیرد.»(25)
پیوند میان قدرت های امپریالیستی و نخبگان قدرت طی سال های 1320/1941 تا 1332/1953 - از هنگام کناره گیری رضاشاه که تهاجم انگلیس و روسیه را به همراه داشت، تا بازگشت پیروزمندانه ی محمدرضا شاه به کشور پس از اجرای برنامه ی کودتای سیا- برجسته تر بود. از یک جهت این دوره شاهد تولد جنبش های عمده ی سیاسی در ایران به ویژه حزب توده و جبهه ی ملی و شمار زیادی روزنامه های منتقد بود که قادر بودند موضوعاتی نظیر ستیز طبقاتی، حاکمیت ملی و دخالت خارجی را به طور آشکار مطرح نمایند. از سوی دیگر قدرت های بزرگ نیز خود را در سیاست ایران کاملاً غرق کرده بودند در حالی که سیاستمداران ایران فعالانه به دنبال کمک آنان بودند.
شاه مطمئن از اینکه ارتش و سلطنت باقی می ماند و یا با همدیگر سقوط می کنند، به دنبال کمک نظامی امریکا بود. سیاستمداران جنوبی به رهبری سید ضیاء، یکی از شخصیت های اصلی کودتای 1299- کمک بریتانیا را برای مقابله با شاه و دیگر رقبای شان به دست آوردند. ایالات متحده امریکا سید ضیاء را به دلیل هواداری بیش از حد از انگلیس برای نخست وزیری «نامناسب » تشخیص داد.(26) امریکاییان بیشتر از ایرانیان، حتی هنگامی که مأموران انگلیسی همانند لمپتون همکاری با سید ضیاء را مطلقاً رد کردند، نسبت به انگلیسی ها شدیداً بدبین بودند.(27) اریستوکرات های شمالی، نخست سعی کردند شاه و رقبای جنوبی شان را با کمک شوروی کنترل نمایند، اما پس از دریافت اینکه روس ها انقلاب سوسیالیستی را در ایران تشویق می کنند، به سوی کمک های عمدتاً اقتصادی و کمتر نظامی روی آوردند. از سوی دیگر حزب توده به عنوان یک جنبش رادیکال، شوروی را به عنوان «مدافع طبقه ی کارگر در سطح بین المللی» می نگریست. ضمناً مصدق، رهبر جبهه ی ملی در برگیرنده ی طبقه ی متوسط، به دنبال پشتیبانی امریکا در برابر اریستوکرات های هوادار بریتانیا به همراه شرکت نفت ایران و انگلیس، شاه و ارتش، حزب طرفدار شوروی توده و در برابر اریستوکرات های شمالی و نیز سیاستمداران محافظه کار هوادار امریکا بود.
مصدق سوار بر موج حمایت های مردمی که بر اساس وعده ی ملی کردن نفت ایجاد شده بود، در سال 1330/1951ش. به نخست وزیری انتخاب شد و بی درنگ شرکت نفت ایران و انگلیس را به تصرف درآورد. بریتانیا با نپذیرفتن ملی شدن صنعت نفت، حداکثر تلاش خود را برای بی اعتبار کردن مصدق انجام داد. او را به عنوان یک «شرقی حقه باز» که نه تنها «دیوانه»، «عجیب و غریب»،«غیرعادی»، «نامتعادل»، و «غیر منطقی» بود بلکه او را «عوام فریب»، «بی ثبات»، «نیرنگ باز» «بی شرف»، «یک دنده ی سرسخت» و «تریاکی» نیز نامید.(28) در سال 1331/1952 سفارت انگلیس اعلام کرد: «جنون خود بزرگ بین مصدق»، اکنون به «بی ثباتی فکری» نزدیک شده است. با او باید همانند یک بچه بدعنق رفتار کرد.(29) همچنین سفیر انگلیس امتناع مصدق در استفاده از خودروی نخست وزیری و اجتناب از عنوان «عالیجناب»را به عنوان دلیلی بر«بی ثباتی ذهنی» او ذکر کرد.(30) او به این جمع بندی رسید که ایران، برخلاف سایر کشورهای آسیا، هنوز آمادگی استقلال را نداشته بلکه بیشتر همانند هائیتی کم و بیش به 20 سال اشغال خارجی نیاز دارد: «ایران در واقع شبیه مردی است که به خوبی می داند که باید به دندانپزشک مراجعه کند اما از انجام آن می ترسد و از هر کسی که بگوید دندان شما دارای مشکل است، آزرده می شود.»(31)
دولت بریتانیا مقالاتی را با موضوعات مشابه در روزنامه ها درج کرد. مثلاً لندن تایمز یک بیوگرافی از مصدق منتشر نمود که در آن وی به عنوان فردی از «لحاظ روحی بی ثبات»، «مظلوم نما»(32) و «ترسو» مگر اینکه از «لحاظ احساسی »بر افروخته شود، توصیف شد.(33) ابزرور او را «متعصبی فسادناپذیر»، روبسپیری «بیگانه ترس»، فرانکشتاینی «تراژیک»، «نفوذ ناپذیر» و تنها با «یک ایده ی سیاسی در کله ی بزرگ خود» به تصویر کشید.(34) برای اشاعه ی دیدگاه های فوق، بریتانیایی ها روزنامه های امریکایی را نیز با یک خوراک پایدار و منظم که بنابر گفته ی خودشان «سمی کشنده در اختیار بی بی سی» بود تغذیه می کردند.(35) یک نمونه از چنین ترور شخصیتی مقاله ای در واشنگتن پست بود که توسط دروپارسون نوشته شده و در آن به نادرستی دست راست مصدق، حسین فاطمی را کانون جرائم ننگین از جمله اختلاس و گانگستریسم معرفی می کردند. وی همچنین هشدار داد که «این مرد سرانجام تصمیم خواهد گرفت که آیا امریکا سهمیه ی نفت داشته باشد و یا اینکه احتمالاً به سوی جنگ سوم جهانی برود.»(36)
بریتانیا که مصمم به تضعیف مصدق از نخستین روز انتصاب وی به نخست وزیری بود، از مذاکره ی جدی با وی خودداری کرد. مثلاً پروفسور لمپتون که به عنوان مشاور وزارت امور خارجه خدمت می کرد، در اوایل نوامبر 1330/1951 پیشنهاد کرد که دولت بریتانیا باید «تضعیف»مصدق را ادامه دهد، از دستیابی به توافق با او خودداری کند و تلاش های امریکایی را برای یافتن یک راه حل جهت مصالحه و سازش رد نماید. او تأکید کرد که «امریکایی ها دارای تجربه یا شمّ درک ایرانیان نیستند.»(37)
چهره ی اصلی در استراتژی بریتانیا برای سرنگونی مصدق شخص دانشگاهی دیگری به نام رابین زاهنر(38) بود که به زودی سمت استادی ادیان شرقی و اخلاق در اکسفورد را عهده دار شد. وی به عنوان وابسته ی مطبوعاتی در تهران طی سال های 1322- 1326 با شماری از سیاستمداران به ویژه از طریق مجالس تریاک کشی ارتباط دوستانه برقرار کرد. وی مجدداً توسط MI6 به ایران اعزام شد و فعالانه در جست و جوی یک ژنرال مناسب بود تا اجرای کودتای برنامه ریزی شده را انجام دهد.(39) او همچنین از کانال های گوناگونی برای تضعیف مصدق استفاده کرد: سیدضیاء و سیاستمداران هوادار بریتانیا؛ سردبیران روزنامه های سوداگر؛ اریستوکرات های محافظه کاری که در گذشته هوادار روسیه و امریکا بودند؛ رؤسای ایالات و عشایر از جمله بختیاری ها؛ افسران ارتش، تجار ناسالم؛ درباریان و اعضای خانواده ی سلطنتی، و افراد بسیاری که در ترس از مصدق از شاه نیز پیشی گرفته بودند. او با کمک سیا طی کودتا شماری از هم پیمانان مصدق از جمله آیت الله کاشانی، ژنرال زاهدی، حسین مکی و مظفر بقایی را از وی دور ساخت.(40) مظفر بقایی، استاد اخلاق در دانشگاه تهران، به زودی به عنوان مردی که اقدام به دزدیدن رئیس شهربانی مصدق و شکنجه ی منجر به مرگ وی کرده است، معروف شد. MI6 به همراه سیا به نیرنگ های کثیفی برای تضعیف دولت متوسل شد. یکی از موارد کم خطر این شایعه بود که «کمونیست ها در حال توطئه علیه جان مصدق بوده و مسئولیت آن را نیز متوجه بریتانیا می کنند.»(41)
بنابراین شگفت آور نیست که کودتای 1332/1953 اجازه ی افزایش و شدت گرفتن تئوری های توطئه را داد؛ از جمله داستان های عبا و دشنه (42) استادان شرق گرا که در آن به طور پنهانی جاسوسی، تقلب و حتی قتل انجام می گیرد. در این مورد واقعیت قوی تر از افسانه بود. این تئوری های توطئه با این واقعیت ترکیب شده است که برخی از دانشگاهیان غربی حداکثر تلاش خود را برای حذف هرگونه ذکری از نقش سیا و MI6 در کودتای 1332/1953 به کار گرفتند. در واقع اتوبیوگرافی های اخیر آشکار کردند که شاه اغلب به آکادمی های امریکایی و انگلیسی که انتشارات شان گرایش به تقویت دیدگاه دربار در تاریخ ایران معاصر به ویژه حوادث مربوط به کودتای 1332/1953 داشتند، کمک کرد.(43)

نمودها

رویکرد پارانوید بر سیاست در ایران سایه افکنده است، اما گروه های مختلف سیاسی نسبت به توطئه و ویژگی های آن با یکدیگر تفاوت دارند. از دیدگاه مسلمانان انقلابی استعمار با کمک ستون پنجم به شکل اقلیت های گوناگون، تهدیدی دائمی برای مردم مسلمان ایران به شمار می رود. از نظر چپ امپریالیست ها به همراه طبقه ی بالا در حال دسیسه علیه کارگران و دهقانان هستند. از نظر جبهه ی ملی، امپریالیسم این بار به عنوان یک پدیده ی سیاسی، از طریق سرنگون ساختن مصدق، تنها نماینده ی واقعی ملت، خفقان را بر ایران حاکم کرد. به نظر سلطنت طلب ها قدرت های خارجی به ویژه بریتانیا و روسیه، دائماً برای نابودی سلطنت پهلوی به طور کلی و محمدرضا شاه به طور خاص توطئه کرده اند.
در گفته ها و نوشته های روحانیان و مسلمانان انقلابی نیم قرن اخیر «توطئه های استعماری» در همه جا کمین کرده است. استعمارگران به خاطر مسائل و مشکلات دیرین خاورمیانه مقصر هستند: افول تمدن اسلامی،«تحریف های»، محافظه کارانه (44) اسلام و اختلافات بین دولت- ملت ها، بین سنی و شیعه و بین ظالم و مظلوم. گفته می شود که قدرت های استعماری طی سال ها مستشرقین خود را به شرق فرستادند تا تفسیرهای نادرست از اسلام و قرآن را انجام دهند. و اینکه قدرت های استعماری از طریق تقدیرباوری دینی و نیز ایدئولوژی های سکولار به ویژه سوسیالیسم، لیبرالیسم، پادشاهی و ملیت گرایی (ناسیونالیسم) برای تضعیف اسلام توطئه کرده اند. و نیز ادعا می شود که بریتانیا عامل به راه انداختن انقلاب مشروطه سال 1285/1905 بود تا اسلام را متزلزل نماید.
از دیدگاه اینان همچنین غرب مسئول مشکلات کنونی است و بر این باورند که توطئه های استعماری موجب فقر و عقب ماندگی کشور شد، منابع را غارت کرد، تضادهای طبقاتی را گسترش داد، روحانیون را از یکدیگر جدا کرد و آنان را نسبت به توده های مردم بیگانه نمود، موجب عداوت و دشمنی در میان قبایل شد، در دانشگاه ها نفوذ کرد، مصرف گرایی را ترویج نمود و فساد اخلاقی به ویژه قمار، فحشا، اعتیاد و مصرف مشروبات الکلی را تشویق نمود و باورهای نادرست از اسلام را از طریق کنترل بر مدارس، دانشگاه ها، نشر کتاب، مجلات، روزنامه ها و رادیو و تلویزیون گسترش داد.
طی سال های انقلاب اسلامی، چنین به نظر می آید که همه ی دنیا
پارانوید در سیاست ایران
** توضیح شکل:
کاریکاتوری از مجله ی فکاهی آهنگر(27 فروردین 1358)، که ایران را در یک بازی شطرنج با امریکا به تصویر کشیده است. مهره های شطرنج ایران کارگران، دهقانان، دانشجویان، فدائیان و مجاهدین می باشند، در حالی که مهره های امریکا عبارتند از: سازمان سیا، مستشاران نظامی، شکنجه گران، و لیبرال هایی مانند بنی صدر، قطب زاده و دکتر یزدی.
کاریکاتوری از مجله ی فکاهی آهنگر( 18 اردیبهشت 1358)، امریکا با آوردن مهره یزدی به سمت وزارت امور خارجه به جای دکتر سنجابی، ایران را مات می کند.« لیبرال ها» به عنوان مهره های صرف در نظر گرفته شده اند که توسط خارجیان کنترل می شوند.
مخالف و بر ضد جمهوری نوپای اسلامی قیام کرده و آن را در محاصره ی سلطنت طلب ها و مارکسیست ها قرار داده است:«توطئه های شیطانی» در پشت لیبرال های مسلمان که عمدتاً به دنبال قانون اساسی سکولار هستند، کمین کرده است؛ در پشت مسلمانان محافظه کار مخالف پنهان شده است؛ در پشت روحانیان غیر سیاسی که حوزه های علمیه را به جریان های شلوغ سیاست ترجیح می دهند؛ در پشت مسلمانان رادیکال طرفدار تغییرات اجتماعی ریشه ای؛ در پشت حقوقدانان منتقد به قوانین جزایی خشن؛ در پشت سرکردها، عرب ها، بلوچ ها و ترکمن هایی که به دنبال خودمختاری منطقه ای هستند؛ و البته در پشت سر افسران ارتش طرفدار رژیم پهلوی، جبهه ی ملی و حتی گاهی شخصیت های مهم سیاسی مثل رئیس جمهور بنی صدر. برای چپ هوادار شوروی عنوان «جاسوسان روسی»، چپ مخالف شوروی عنوان «مارکسیست های امریکایی»، و برای مسلمانان محافظه کار اصطلاح «مسلمانان امریکایی» به کار گرفته شد.
همچنین این هشدار که قدرت های بزرگ غرب و به خصوص امریکا، در ادامه ی خواست خود مبنی بر سلطه بر جهان، تمایل سیری ناپذیری به گردآوری اطلاعات از ایران دارد دائماً تکرار می شد.
هواداران این دیدگاه برای یهودیان نقش شیطانی ویژه ای قائل اند. آنها به تحریف اسلام، برگردان نادرست از قرآن، اذیت و آزار و زندانی کردن روحانیون، حمایت از ماتریالیسم تاریخی، به راه انداختن انقلاب به اصطلاح سفید، تأیید کشتار سال 1342/1963، کنترل رسانه های گروهی و البته کنترل اقتصاد متهم اند. یهودیان به عنوان جاسوسان امپریالیسم عوامل و ستون پنجمی ها تصویر شدند و به عنوان قدرت واقعی در پشت سر توطئه امپریالیستی برای تسخیر کل جهان نگریسته شدند. هدف حقیقی آنان تأسیس یک دولت جهانی یهودی است». و این خطر وجود دارد که آنان بتوانند به این هدف دست یابند. همچنین بهایی ها به عنوان یک «توطئه ی براندازانه» و یک «سازمان سیاسی سری» که اساساً توسط بریتانیا ایجاد شده و اکنون تحت کنترل اسرائیل و امریکا قرار دارد، به حساب می آیند. در این رویکرد استدلال می شود که به همان شیوه ای که روس ها حزب توده را در کنترل داشتند، «امریکا نیز از بهاییان حمایت می کند. بهاییت یک مذهب نیست بلکه یک سازمان جاسوسی برای توطئه علیه اسلام است.»
معتقدان به این رویکرد دارای گرایش پارانوید خاص خود هستند. یک روحانی برجسته اعلامیه ای منتشر کرد و یادآور شد که آیه ی 5 از سوره ی 56 قرآن به کسانی که با یهود و نصاری دوست می شوند، هشدار داده است.(45)روحانی، زندگی نامه نویس برجسته ی [آیت الله ] خمینی یادآور شد که ساواک برای کشتن کسانی که جرأت انتقاد از سرمایه داران یهودی «نظیر نلسون راکفلر» را دارند. دستوراتی داشت.(46) حجت الاسلام سعیدی، روحانی که بر اثر شکنجه در سال 1349/1970 در زندان درگذشت، اعتقاد داشت که یهودیان از جمله «لیندون جانسون» امریکا را تحت کنترل دارند. او همچنین گفت که بهاییان بر اقتصاد ایران مسلط شده اند و شاه با بهایی ها و کمونیست ها در مقابل مسلمانان واقعی همکاری بسیار نزدیکی دارد.(47) کیهان هوایی نیز بحث می کند که بهاییان همواره به عنوان غلامان خارجی نخست برای تزاریست ها و سپس بریتانیا و عثمانی و اکنون برای اسرائیلی ها و امریکایی ها فعالیت کرده اند.(48) اطلاعات، کسرویِ مورخ سکولار را نخست به رضاشاه نسبت می داد و سپس به توطئه ی امپریالیسم بین المللی.(49) همین روزنامه نوشت که ناسیونالیسم سکولار ایدئولوژِی بورژوازی بود که توسط امپریالیسم ایجاد شد تا تخم تفرقه در دنیای مسلمانان پاشیده و مردم را از روحانیت جدا نمایند.(50) همچنین کتاب های درسی مربوط به تاریخ، بهایی گری را به عنوان «توطئه ی سیاسی» تشریح می کند که توسط امپریالیست های اروپایی سده ی نوزدهم برای درهم شکستن وحدت اسلام طراحی شد.(51)
در این ارتباط تلاش برای یافتن توطئه ها تنها به سیاست در ایران محدود نشد، بلکه در یک گردهمایی عمومی در سال 1369/1990 ادعا شد که مارکسیسم یک دسیسه ی یهودی بود و آیات شیطانی سلمان رشدی بخشی از توطئه ی اسرائیل برای تخریب اسلام بود.(52) کیهان هوایی در سلسله مقالاتی طولانی درباره ی امپریالیسم اظهار داشت که برخی از تاریخ نویسان گمان کردند که گذشته توسط «انسان های بزرگ» و از نظر برخی دیگر توسط «انسان های معمولی» شکل گرفته است اما در واقع نیروی واقعیِ ورای حوادث دسیسه گران به ویژه فراماسون ها، یهودیان و یا ترکیبی از این دو بوده است.(53) چنین دسیسه هایی بازگشت استوارت ها در انگلستان، تجزیه لهستان و امپراتوری عثمانی و البته انقلابات فرانسه، امریکا و روسیه را موجب شد. این سلسله مقالات همچنین یادآور شدند که انقلاب بلشویکی یک عنصر وابسته به توطئه ی یهودیان برای تسخیر کل جهان بود و به عنوان دلیل به «پروتکل های بزرگان صهیون»(54) و جریان «طلای یهودیان»(55) به روسیه و خاستگاه نژادی مارکس، تروتسکی، کامنف و زینوف اشاره کرد. حتی استالین نیز به خاطر یهودی بودن همسرش، بخشی از این توطئه تلقی شد. این یهودیان مسئول رنج و آزار مردم مسلمان آسیای میانه بودند. این تئوری های توطئه تنها می توانست نظرات لوئی چهاردهم و تزار نیکلای دوم را به خود جلب نماید. این خیال پردازی های پارانوید نباید، به عنوان احساسات و شعارهای اقلیتی دارای بیماری روانی، نادیده گرفته شوند؛ کیهان هوایی «روزنامه ای مدعی» است که برای دانشجویان در حال تحصیل در دانشگاه های غربی منتشر شده است.
رویکرد پارانویدِ جبهه ی ملی به روشنی در کتابی با عنوان نبرد پروژه های سیاسی در صحنه ی ایران مطرح شده است.(56) نویسنده ی کتاب، حسین ملک، از مصدقی های کهنه کار است که همراه با برادر بزرگ ترش، خلیل ملکی، «جناح سوسیالیستِ» جبهه ی ملی را تشکیل داد. این دو در اوایل دهه ی 1320/1940 به حزب توده پیوستند اما در سال 1325/1946 برای ایجاد یک سازمان مارکسیستی مستقل آن را ترک کردند. حسین ملک که در انقلاب سال 1357 فعال بود در سال 1360/1981، سال مبارزه ی شدید [جمهوری اسلامی] علیه مخالفان از جمله جبهه ی ملی، مجبور به ترک کشور شد. او این کتاب را اندک زمانی پیش از مرگ خود در اروپا نوشت. این کتاب که با استفاده از جداول و نمودارهایی نوشته شده معتقد است که امپریالیست ها همواره در حال طراحی برنامه هایی برای نابودی ایران هستند. هر سازمان سیاسی- به استثناء قابل توجه جبهه ملی- به عنوان بخشی از این و یا آن برنامه ی خارجی دسته بندی شده است. روس ها نه تنها از طریق حزب توده، فداییان و مجاهدین بلکه- باور کنید یا نه- از راه یاران نزدیک [آیت الله ] خمینی کار خود را به پیش بُردند. ملک مدعی است که «در پشت این روحانیون روس ها کمین کرده اند». انگلستان با استفاده از بهاییان، فراماسون ها، فداییان اسلام و عمدتاً روحانیون عالی رتبه توطئه کرد. بریتانیا به این دلیل توانست با روحانیون کار کند که اسلام «ایدئولوژی عرب » بود و همه می دانستند که انگلستان از لحاظ تاریخی جهان عرب را تحت کنترل خود داشت. حتی جمال الدین افغانی، پر آوازه ترین روشنفکر اسلام گرا، به عنوان بخشی از این توطئه نگریسته شده است.(57)
ملک وارد این بحث نیز گردید که امریکاییان فعالیت های خود را از طریق سلسله ی پهلوی، ارتش، شرکت های بزرگ، فراماسون ها، احزاب لیبرال (عمدتاً نهضت آزادی، بازرگان) و فراریان از جبهه ی ملی انجام داد. بر اساس دیدگاه وی، مصدق قربانی توطئه بسیار پیچیده ای بود که نه تنها سیا و MI6، ژنرال های سلطنت طلب، سران روحانی و فداییان اسلام در آن دست داشتند بلکه حزب توده که وی آن را در پیوند با بریتانیا و روسیه می دید، هم در آن درگیر بود. در مقابل حزب توده نیز بر این باور بود که بحران ملی شدن صنعت نفت مبارزه ای بین امریکا و انگلیس بود و اینکه جبهه ملی صرفاً آلت دست امریکا بود و برای جانشینی یک امپریالیسم با دیگری گام برداشت.(58)
این باور که حزب توده برای انگلیسی ها کار کرد، با وجود خصلت دور از واقعیت و مبالغه آمیزش، پیشینه ی طولانی در جبهه ی ملی دارد.(59) شخص مصدق حزب توده را «کمونیست های نفتی» لقب داده بود. این اتهام ها بر مبنای این «واقعیت ها» قرار داشتند: در جنگ اول جهانی، حزب توده به گروهی از نویسندگان مطبوعاتی هوادار بریتانیا پیوست تا یک ائتلاف روزنامه ای با عنوان انجمن ضد فاشیست ایجاد کنند. لمپتون به عنوان وابسته ی مطبوعاتی بریتانیا هنگام جنگ، ارتباط دائمی با روشنفکران برجسته داشت که بسیاری از آنان دارای گرایش چپی بودند. حزب توده نیز اساساً در مبارزه ملی شدن صنعت نفت مصدق موضعی مبهم داشت و در عوض خواهان امتیازاتی برای روس ها در شمال و خلع مالکیت فوری و بدون غرامت شرکت بریتانیایی در جنوب بود. و کلام آخر این «کشف »بود که در دفاتر آبادان شرکت نفت ایران و انگلیس «اسناد محرمانه ای» وجود داشت که ثابت می کرد بریتانیا از توده ای ها حمایت می کرد. در واقع این اسناد جعلی بود که توسط هواداران بقایی در این دفاتر قرار داده شده بود. این اسناد آنقدر خام بود که حتی زحمت استفاده از سربرگ های شرکت، شماره گذاری و سیستم حرف نگاری را نیز به خود نداده بود.(60)
مأموران بریتانیایی نه تنها از ضعف ارتباط با حزب توده رنج می بردند بلکه همراه با شرکای امریکایی خود از این نکته شکایت داشتند که نفوذ در دیوار پنهانی حزب غیر ممکن است.(61) وزارت امور خارجه امریکا نیز در خصوص فعالیت های داخلی حزب توده آنقدر بی خبر بود که در کتاب راهنمای خود درباره ی کمونیسم در ایران که در سال 1330/1950 نوشته شد، استدلال کرد که سران واقعی افراد معتبری نیستند بلکه بلشویک های کهنه کار پنهان شده در روسیه هستند.(62) در واقع بلشویک های کهنه کار که در این کتاب از آنها نام برده شد، حدود 20 سال پیش تر توسط استالین از بین رفته بودند- بیشتر به علت این باور که قدرت های امپریالیستی به همه چیز آگاهی دارند.
خواننده ممکن است دچار وسوسه شود که این باورهای توطئه اندیشانه را به عنوان چپی، ناسیونالیستی و مذهبی نپذیرد. اما در میان سلطنت طلبان نیز که رسانه های گروهی امریکا از آنان به عنوان «میانه رو» و «واقع گرا» و «واقع بین» یاد می کردند، این رویکرد وجود داشت و غالب بود. آخرین خاطرات شاه، پاسخ به تاریخ مانند اثری کابوس گونه و طولانی مملو از چهره های در سایه است که برای خنجر زدن به او بیرون آمده اند. بر اساس دیدگاه وی، بریتانیا به دلیل علاقه مندی به «سرک کشیدن در هر کاری» در ایجاد حزب توده دست داشت.(63) تلاش برای ترور وی در سال 1328/1949 توطئه ای بود که مشترکاً توسط حزب توده، روحانیون «محافظه کار افراطی» و انگلیسی ها که دختر باغبان سفارت شان رفیقه تروریست بود و دوست دارند «نخود هر آشی باشند »، به اجرا درآمد.(64) مصدق نیز با وجود «ژست مردمی» خود، یک عامل انگلیسی بود و به این دلیل با پست نخست وزیری در زمان جنگ دوم جهانی موافقت کرده بود که تأئید «ارباب» خود را گرفته بود.(65) شاهپور بختیار، نخست وزیر سال های منتهی به انقلاب، عامل شرکت بریتیش پترولیوم بود.(66) حزب توده که در جبهه ملی نفوذ کرده بود، [آیت الله ] خمینی را تا رده ی آیت اللهی رساند و «اتحاد نامقدسی » را با راستی ها برای ایجاد خونریزی سال 1342/1963 و انقلاب 1357/1979 به وجود آورد.(67) شرکت های نفتی نیز نقش مهمی را در انقلاب ایفا کردند چرا که آنان هرگز او را به خاطر معامله ی بسیار پر منفعتی با سرمایه گذاری ایتالیایی، که آنان او را به قتل رساندند، نبخشیدند.(68) سیا به دلایل بیان نشده طی سال ها روحانیون را از لحاظ مالی تأمین نمود.(69)
پارانویای شاه هنگامی که درباره ی انقلاب سال 1357 بحث می کند، به اوج خود می رسد. وی مدعی است که سرنگونی او توسط «ترکیب عجیبی » از نه تنها روحانیون، حزب توده و شرکت های نفتی، بلکه توسط رسانه های غربی و نیز کابینه های کارتر و تاچر صورت گرفت.(70) پس از انقلاب لطیفه ای که در محافل سلطنت طلب ها وجود داشت این بود که در زیر قبای هر ملاّیی این جمله نوشته شده است «ساخت بریتانیا».
عینیت اقلیت های دینی در خاطرات شاه کاملاً مشخص و آشکار است. هر چند این امر بدان معنا نیست که آنان در پارانویای سلطنت طلب ها نقشی ندارند. در سال 1336/1957 رژیم احتمالاً با کمک سیا، یک کتاب تبلیغاتی را در سطح وسیع و همراه با بوق و کرنا علیه حزب توده منتشر کرد و به طور ضمنی به این نکته اشاره کرد که روس ها دریافتند که جامعه ی مسیحی در ایران زمینه ی مساعدی برای استخدام جاسوس و نیروهای مخالف رژیم است.(71) شخص شاه در مذاکره ای خصوصی با یک حقوقدان امریکایی فعال در زمینه ی حقوق بشر در آستانه ی انقلاب استدلال کرد که مطبوعات غربی تحت کنترل یهودیان است و اینکه از وقتی او شروع به حمایت از فلسطینی ها کرد، در مسائل مربوط به ساواک مورد انتقادات شدیدی قرار گرفت.(72) همچنین جزوه ای مربوط به سلطنت طلب ها که سال 1358/1979 به چاپ رسید معتقد است که [آیت الله ] خمینی « که نمی تواند فارسی را به راحتی صحبت نماید». توسط توطئه بین المللی مخوفی به قدرت رسید. در این توطئه نه تنها شرکت های نفتی، بلکه کمونیست ها، ابر قدرت ها، فراماسون ها و شرکت های غربی مخالف صنعتی شدن ایران و نیز صهیونیست ها، که 70 در صد سرمایه گذاری ها را در صنایع غول پیکر در اختیار دارند، نقش داشتند.(73)
گفت و گوهای خصوصی شاه با مشاور و دوست قدیمی اش اسدالله علم نیز آشکارا نشان دهنده ی این امر است.(74) او متقاعد شده بود که بریتانیا از طریق حزب توده، روحانیون عالی رتبه از جمله [آیت الله ] خمینی و رژیم بعث عراق فعالیت می نماید. به همین نسبت وی اعتقاد داشت که روس ها در جریان ناآرامی های دانشجویی ایران دست دارند و شرکت های نفتی سازمان های چریکی مسلمان و مارکسیست را در برابر رژیم وی تحریک می کنند. او همچنین به این مسئله مظنون بود که یک «نیروی پنهان» ایالات متحد امریکا را تحت کنترل قرار داد، کندی و هر کس دیگری که در برابر آن قرار گرفت را به قتل رساند. به نظر می رسد که اگر محمدرضا پهلوی بیشتر زنده می ماند می توانست شغل مناسبی را به عنوان مشاور فیلم سینمایی جان اف کندی (KFK) برای خود در هالیوود دست و پا نماید.
پارانویای سلطنت طلب ها به وضوح در «اعترافات» تلویزیونی ارتشبد حسین فردوست در سال 1367/1988 به چشم می خورد. وی دوست دوران کودکی شاه بود که مدتی ریاست سازمان بازرسی شاهنشاهی، دومین سازمان امنیتی پس از ساواک را بر عهده داشت.(75) اگر چه همانند همه ی اعترافات تلوِیزیونی به این اعترافات نیز باید با انتقاد نگریست، اما در واقع نشان دهنده ی ذهنیت سلطنت طلب ها است- دست کم نماد ذهنیت هایی که از نظر نظام جدید برای افکار عمومی قابل تأمل تشخیص داده شد. فردوست علاوه بر انگشت گذاشتن بر ماجراهای عاشقانه ی محمدرضا شاه، امور داخلی دربار را نیز «آشکار» نمود. او مدعی شد که رضاشاه به صورت پنهانی یک بهایی بود؛ محمد علی فروغی، نخست وزیر دوران جنگ [دوم جهانی ]فراماسون و بنابراین عامل انگلیس بود؛ و دربار آنچنان پر از جاسوس های انگلیس بود که حتی شاه نیز نمی توانست آزادانه در آنجا صحبت کند. فردوست همچنین ادعا کرد که بیش از 30 درصد از سران جبهه ی ملی به صورت پنهانی عضو حزب توده بودند؛ انگلیسی ها به طور محرمانه از مصدق و مبارزه ی وی برای ملی شدن صنعت نفت حمایت کردند، جبهه ی ملی با امریکا «مرتبط» بود؛ بریتانیا ازدواج شاه جوان و نیز طلاق وی از شاهزاده ی فوزیه ی مصری را برنامه ریزی کرد؛ و ارنست پرون، یکی دیگر از دوستان سال های کودکی شاه توسط انگلیسی ها وارد مدرسه روزی (76) در سویس شد تا با شاه آینده ارتباط برقرار نماید؛ فردوست همچنین ادعا کرد که سازمان MI6، بیشتر از سیا در سال 1332/1953 به سلطنت خدمت کرد و سیا نیز توانست یک دیکتاتوری نظامی ایجاد نماید.
فردوست چند هفته پس از انتشار این اعتراض ها در گذشت. سه سال بعد کیهان هوایی اعترافات را به صورت پیوسته و به زبان فارسی و انگلیسی چاپ نمود و چنین عنوان کرد که [این مطالب ] جزئیات بیشتر خاطرات فردوست است. این خاطرات مدعی شدند که پرون توسط بریتانیا در مدرسه ی روزی وارد شد تا شاه جوان را فریب دهد و از راه بدر کند؛ و اینکه پرون سردستگی یک باند همجنس باز را در میان درباریان و فراماسون ها بر عهده داشت و فعالیت برای سازمان MI6 را تا هنگام مرگش در سال 1340/1961 ادامه داد. در این هنگام نقش جاسوسی وی به دکتر ایادی سپرده شد. دکتر ایادی دامپزشکی بهایی بود که بیماری روان تنی (77) شاه را درمان کرد. از ایادی به عنوان راسپوتین ایران یاد شده است. در این خاطرات همچنین یادآوری شده است که مصدق عامل بریتانیا بود و در دهه ی 1300/1920 نمی توانست بدون حمایت لندن به مقامات بالا دست یابد و اینکه دوست نزدیک وی علم عامل «شناخته شده» و معروف انگلیس بود. از همه مهم تر در این خاطرات ادعا شده است که مصدق به دلیل پیوندهای خارجی فوق، آگاهانه به MI6 و سیا برای اجرای کودتا علیه خودش کمک نمود.

پیامدها

با در نظر گرفتن تجربه ی نفوذ امپریالیستی، برخی از بدگمانی ها در زمینه ی توطئه های خارجی کاملاً پذیرفتنی و توجیه پذیر است. انگلیس خواهان سرنگونی مصدق بود، روابطی را با روحانیون عالی رتبه برقرار نمود، در جست و جوی اطلاعاتی درباره ی حزب توده بود و در مواردی اختلاف سیاسی با شاه داشت. همچنین روس ها و امریکایی ها فعالانه در پی ارتباط نفوذ، کسب اطلاعات و در نتیجه بهره برداری از آن بودند. جدا از موارد بالا، سازمان های کا.گ.ب.، سیا و MI6صرفاً ساخته و پرداخته ی یک ذهن خلاق نبودند. حتی افراد پارانوید نیز می توانند دشمنانی داشته باشند. اما پذیرش این امر بدین معنا نیست که بازیگران عمده در صحنه ی ایران اعم از سیاستمداران یا احزاب سیاسی مترسک هایی صرف بودند که توسط قدرت های بزرگ کنترل می شدند. رویکرد پارانوید نه تنها جزئیات بلکه تصویر عمومی و کلی را نیز غیر عادی نشان داده و تحریف کرد.
رویکرد پارانوید پیامدهای دامنه دار و با اهمیتی را به دنبال داشت. فرض وجود توطئه های بزرگ به طور طبیعی به این باور منتهی شد که توطئه گران- برخی به صورت آشکار و برخی به شکل غیر مستقیم- در همه جا حضور داشتند. و اگر یک نفر در میان توطئه گران قرار می گرفت، می توانست به این جمع بندی برسد که افراد دارای دیدگاه های متفاوت با نظر او عضوی از توطئه خارجی این یا آن [کشور ] بودند. بر این اساس فعالان سیاسی به یکسان تلقی کردن رقابت با خیانت، لیبرالیسم با ضعف ذهنی، تفاوت های صادقانه ی عقاید با دسیسه های نفاق افکنانه، و تساهل سیاسی با سهل انگاری و بی بند و باری که در جهت دشمن قرار داشت، تمایل نشان می دادند.
پیامد این امر برای گسترش پلورالیسم سیاسی در ایران سرنوشت ساز بود. شکل گیری و فعالیت ائتلاف های سیاسی دشوار بود و انجام آن در موارد نادر می توانست به سرعت با دیوارهای خطرناک بی اعتمادی متقابل و بدگمانی گسترده و ناکامی روبرو شود. تفاوت دیدگاه ها در درون سازمان ها نمی توانست مورد پذیرش قرار گیرد؛ و برای رهبران بسیار آسان بود که مخالفان را به عنوان «عوامل خارجی» [از سازمان ] اخراج نمایند. افزون بر این، حاکمان کشور همواره می توانستند بی درنگ پارانویای عمومی همراه با مخالفت با توطئه های خارجی این و آن [کشور ] را مورد بهره برداری قرار دهند. بعلاوه این رژیم ها برای حذف و نابودی مخالفان می توانستند آنان را به آسانی به بالاترین جنایات سیاسی متهم نمایند که در واقع خیانت، جاسوسی و براندازی خارجی بود. بنابراین نمی توان با جاسوسان و جنایتکاران سازش و مذاکره کرد؛ [بلکه ] باید آنان را زندانی و یا تیرباران نمود.
بدین ترتیب، در موارد بی شماری در تاریخ سیاسی معاصر ایران هراس های واقعی با نگرانی های غیر واقعی درهم آمیختند و راه را برای سرکوب گسترده ی مخالفان هموار کردند. رویکرد پارانوید هم تراژدی و هم کمدی به وجود آورده بود.

پی نوشت ها :

1- پروفسور یرواند آبراهامیان در سال 1320 در تهران به دنیا آمد. تا 1330 در همین شهر به تحصیل پرداخت و سپس روانه ی انگلستان شد. در سال 1963/1342 از دانشگاه آکسفورد درجه ی کارشناسی ارشد گرفت و در سال 1969/1348 از دانشگاه کلمبیا موفق به اخذ درجه ی دکترا شد. آبراهامیان در دانشگاه های پرینستون و اکسفورد «تاریخ» ایران تدریس کرده است و هم اکنون استاد تاریخ عمومی- به ویژه تاریخ اروپای جدید و جهان سوم- در کالج بارک دانشگاه نیویورک است. وی تاکنون کتاب ها و مقالات گوناگونی درباره ی ایران معاصر نوشته است. عمده ترین آثار او عبارت است از:
- ایران بین دو انقلاب، ترجمه ی احمد گل محمدی، محمد ابراهیم فتاحی، تهران، نشرنی، 1377.
-the Iranian Mojahedin, Yale University, 1984
-Essays on the Islamic Republic, University of California, 1993.
- Torturcd Confession: Prisons and Public Presentation in Modern Iran, 1999.م
2-R.Hofstadter, the Paranoid Style in American Politics and other Essays, New York, Knopf, 1965
3-General Eisenhower
4-Chief Justice Earl Warren
5-Luddite-Jacobin Plot
6-B.Potter,Plots and Paranoia, London,Unwin Hyman,1990
جهت آگاهی از این عقیده که ترکان جوان بخشی از یک دسیسه ی یهودی بودند، ر.ک:
D.Fromikin,A Peace To End All Peace, New York, Avon Books, 1989
7-R.Hofstadter, the Paranoid Style,p.29
8-G.Curzon,Persia and the Persian Question, (London,Longmans, 1892,vol.2.p.631
9-A.Lambton,Islamic Society in Persia, London, Oxford University Press, 1954, pp.16-17
10-H.Vreeland, ed., Iran (New Haven: Human Relations Area File, 1957), pp.4-7
11-A. Westwood, "the Politics of Disrust in Iran", Annals of the American Academy of Political and Social Science 358, Mar,1965,pp.123-35
12-H.Amirahmadi,Revolution and Economic Transition: The Iranian Experience, Albany, State University of New York Press, 1991,pp.283-284
13-Vreeland, Iran, p.5
14-State Department, "Memorandum of the Division of Near Eastern Affairs, Foreign Relation of the United States, woshington, US.Government Printing Office, 1964, 1943, vol.4, p.325
15-M.Zonis, the Political Elite of Iran, Princeton: Princeton University Press, 1971, see csp. pp. 270- 271
16-British Consul,"Bi-Weekly Reports", 9 May 1945, PRO, FO 371. Eastern 1945/ Persia 222- 45476
17-British Ambassador to the Foreign office, 9 Feb, 1943,PRO, Fo 371.Eastern 1943, Perisia 38-35068
18- British Ambassador to the Foreign,Office 19 Apr. 1943,PRO, FO 371. Eastern 1943/ Persia 38-35070
19-British Ambassador to the Foreign Office, 29 Mar. 1946, PRO, FO 371/Eastern 1996/Persia 34-52670
20-British Ambassador to the Foreign Office,"the General Situation", PRO, FO 371/Persia 1950-82311
21-U.S.Ambassador to the State Department, 22 June 1949, Foreign Relations of the United States, 1949, vol, 6. p. 529
22-British Embassy in Tehran, "Paper on the Persian Social and Political Scene". PRO,FO 371/Persia 1951/ 91460
23-For An excellent critique of such explanations, see A.Banuazizi,"Iranian ,National Character,: A Ctitique of some Western perspectives". in Psychological Dimensions of Near Eastern Studies, ed, C.Brown and N.Itzkowitz (Princeton:Darwin Press, 1977), pp. 210- 39
24-Curzon, Persia and the Persian Question, vol,2.p.623
25-ج. شیخ الاسلامی،«افزایش نفوذ سیاسی روسیه و بریتانیا در ایران»، اطلاعات سیاسی و اقتصادی، شماره ی 35 (فروردین - اردیبهشت 1370): 5
26-Secretary of State to the U.S.Legation, 11 Feb. 1943, Foreign Relations of the United States, 1943, vol. 4.p.330
27-A.Lambton, "Some Problems Facing Prsia". International Affairs. 22,no.2.(Apr.1946): 254-72
28-British Ambassador to the Foreign Office, 28 July 1952, PRO,FO 371/Persia 1952/98602; Comments in the Foreign Office, 14 May 1951, PRO,FO 371/Persia 1952/91459; British Embassy to the Foreign Office, 21 May 1951, PRO,FO 371/ Persia 1952/91459; British Embassy to the Foreign Office" Report on Events in Persia in 1951",PRO,FO 371/ Persia 1951/98593;Foreign Office to the British Ambassador to the U.N,PRO,. FO 371/ Persia 1951/91606
29-British Embassy to the Foreign Office, 28 July 1952. PRO,FO 371/Persia 1952/98602
30-British Ambassador to the Foreign office, 21 May 1951. PRO,FO 371/ Persia 1951/91459
31-British Embassy to the Foreign office,"A Comparison between Persian and Asian Nationalisms in General", PRO,FO 371/Persia 1951/91464
32-martyr-like
33-Special Correspondent,"Perisa's Present Leaders", Times, 22 Aug. 1951, Filed in PRO,FO 248/Persia 1951/1514
34-"Mohammad Moussadek".Observer, 20 May 1951, Filed in ibid.
35-Information Policy Department of the Foreign office, 4 sept. 1951,PRO,FO 248/Persia 1951/1528
36-British Embassy in Washington to the Foregn Office, 11 July 1951, PRO,FO 371/Persia 1951/1528
37-E.Berthoud,"Persian-Oil Dispute: the Views of Miss Lambton",PRO,FO 371/Persia 1951/91609
38-Robin Zeehner
39-British Embassy to the War Office, 4Aug. 1952, PRO,FO 371/Persia 1952/98602
40-برای مطالعه در خصوص فعالیت های نامبرده، ر.ک:
R.Zaehner, Secret meno, 15 May 1952, PRO, FO 248/Persia 1952/1531
41-Notes Made in London, 22 Apr. 1952,PRO,FO 371/Persia 1952/98599
42-cloak and dagger
43-See A.Alam the Shoh and I,New York, St.Martin's Press, 1991.pp.443,497. See also D.Wilber,Adventures in the Middle East,Princeton,Darwin Press, 1986,p. 148
44-the Conservative «distortion».
45- روحانی، نهضت امام خمینی، ج2، ص 237.
46-همان، ج1، ص 318.
47-همان، صص 598، 607-608.
48-«بهائیسم»، کیهان هوایی، 10 آبان 1368 (1 نوامبر 1989).
49- س. وهادی «کسروی: تئوریسین فرهنگی رضاخان»، اطلاعات، 9 بهمن 1363 (29 ژانویه 1984).
50-م. نقوی «اسلام و ناسیونالیسم»، اطلاعات، 16 آذر 1362 (7 دسامبر 1983).
51-وزارت آموزش و پرورش، تاریخ معاصر ایران، سال 3، صص 37-38.
52- Iran Times , 7Dec 1990
53.«امپریالیسم در تاریخ»، کیهان هوایی، 9 دی 1361-25 آبان 1362 (30 دسامبر 1987-16 نوامبر 1988).
54- protocols of the elders of zion
55-Jewish Gold
56-ح. ملک، نبرد پروژه های سیاسی در صحنه ی ایران، (بی نا، 1982).
57-چنین نگرش هایی وارد دنیای آکادمیک و دانشگاهی نیز می شود. به عنوان مثال فریدون آدمیتِ، هوادار مصدق و یکی از تاریخ نویسان عمده ی انقلاب مشروطه، معتقد است که نیکی کدی (Nikki keddie) تاریخ نویس برجسته امریکایی در زمینه ی انقلاب مشروطه، به طور حساب شده ای در خصوص نقش روحانیون در سیاست قرن نوزدهم ایران مبالغه کرده است، چرا که او یهودی است و پژوهش وی نیز توسط بنیاد گاگنهایم (Guggenheim Foundation) حمایت مالی شده است. ر.ک.ف. آدمیت، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران (تهران، انتشارات پیام، 135)، ص 33؛ و نیز شورش بر امتیاز رژی، انتشارات پیام، 1360، ص146.
58-ر. مهربان، گوشه هایی از تاریخ معاصر ایران، بی نا، 1982.
59- حزب زحمتکشان، افسانه های حزب توده، تهران، انتشارات حزب زحمتکشان، 1331.
60-For discussion of these forgeries, see PRO,FO 371/Persia 1951/911593
61-American Embassy to the State Department,"the Tudeh Party today (october 1952)", the Declassified Documentation Retrospective Collection: 1952-4,(75) 308D,Washington,D.C.,U.S. Government Printing office,
62-State Department,"Leaders and Members of the Tudeh Party",Oss/State Dopartment-Intelligence and Research Reports, Part XII:The Middle East: 1950-1961 Supplement,Washington D.C.,U.S.,Government Printing office
63-M.Pahlavi,Answer to History, New York, Scarborough Press, 1952,p.73
64-Ibid,.p.59
65-Ibid,pp.70-71
در واقع مصدق با این شرط با تشکیل کابینه موافقت کرد که بتواند همه پرسی را برای اصلاح قانون انتخابات انجام دهد که بی سوادها را از رأی دادن محروم می کرد. او امیدوار بود که با این کار نفوذ طبقه ی بالای زمیندار را از میان ببرد. ر.ک:
British Ambassador to the Foreign Office, 22 Jon, 1944, PRO,FO 371/Persia 1944/40186
زمانی که سفیر بریتانیا از مصدق به عنوان یک «بیمار صرعی» و «آدم وراج« نام برد که «نازک نارنجی» و یک «ناسیونالیست «افراطی است. ر.ک:
British Ambassador to the Foreign Office, 20Jan. 1944, in ibid.
66-پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 171.
67-همان، صص 103-104.
68-همان، صص 96-97.
69-همان، ص 155.
70-همان، ص 145.
71-فرمانده ی نظامی تهران، تکامل کمونیسم در ایران، تهران، چاپ کیهان، 1338/1959.
72-W.Butler,"Memorandumto the International Commission of Jurists on Private Audience with the Shah (30May 1977); (unpublished)
73-خیانت به ایران، بی نا، 1358، صص 1- 89.
74-اسدالله علم، من و شاه، صص 89، 122، 169، 239، 341 و 381.
75- ح.فردوست. «مصاحبه های تلویزیونی» کیهان هوایی، 9 آذر-5 دی 1367 (30 نوامبر 1988-25 ژانویه 1989).
76-Le Rosey School
77-ح. فردوست،«خاطرات»، کیهان هوایی، 10 تیر- 1 آبان 1370 (1 ژولای- 23 اکتبر 1991).

منبع مقاله :
آبراهامیان، یرواند، اشرف، احمد، همایون کاتوزیان، محمدعلی؛ (1382) جستارهایی درباره ی تئوری توطئه در ایران، گردآوری و ترجمه ی محمد ابراهیم فتاحی، تهران، نشرنی، چاپ هشتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.