مسعودی( -و.956)( -و.345)تاریخ نگار و جهانگرد ایرانی تباری بود که لقب «هرودوت اعراب» به او داده شده است. وی مسافرت هایی طولانی به سوریه، ایران، هند، سیلان، عمان، ارمنستان، افریقای شمالی، زنگبار و احتمالاً ماداگاسکار داشته است و دو کتاب مهم مروج الذهب و التنبیه و الاشراف آثار مهمی هستند که از او برجای مانده اند(1). در این آثار مسعودی برای نخستین بار در کنار شرح حال حاکمان، به مسائل اجتماعی و فرهنگی کشورهای گوناگون نیز می پردازد. او ضمن توجه به ادیان غیراسلامی نظیر هندوییسم، یهودیت و آیین زرتشت و مسیحیت اشاره های متعددی به آداب و رسوم کشورهای مورد بازدید خود داشت. با وجود این استفاده ی زیاد او از گفته ها و شنیده های دیگران و نقل ساده و بدون دید انتقادی آن ها سبب شده است که آثار او با اشتباهات زیادی همراه باشند. مروج الذهب اثر اساسی مسعودی پیوندی است از دو محور تاریخ و جغرافیا که بخش هایی کاملاً اسطوره ای نیز به آن ها اضافه شده است. این کتاب با توصیفی اسطوره ای از آفرینش و سرگذشت پیامبران بزرگ آغاز می شود و مسعودی تلاش می کند سیر عمومی تاریخ انسانی را بر بستری که جغرافیا در آن حضوری دائم و تعیین کننده دارد توضیح دهد. از این رو وی پس از رسیدن به دوران اسلامی، به شرح سرزمین ها و اقوام دیگری چون هند، چین، روم، اندلس، یونان، مصر، فرنگ، یمن، عرب ها، ایرانیان و... می پردازد.(2) در توصیف مسعودی نوعی آمیختگی دائمی میان عناصر تاریخی، جغرافیایی و اسطوره ای به چشم می خورد که ضربه ی زیادی به واقع بینی اثر می زند. سهم مشاهدات او در اثر کاملاً مشخص نیست زیرا در بسیاری موارد تنها به نقل قول های متعددی از بزرگان، فیلسوفان و نویسندگان درباره ی موضوع مورد مطالعه ی خود پرداخته است بدون آن که نکته ای از خود بر آن ها بیفزاید یا چیزی را زیر سؤال و حتی شک ببرد. جالب ترین بخش های کتاب مربوط به توصیف باورهای عامیانه در فرهنگ های گوناگون می شود. در این موارد می توان به ذکر عقاید هندوان، ذکر دیانت ها و عقاید اعراب جاهلیت و سایر باورهای فولکلوریک اعراب اشاره کرد. همچنین توصیف های مسعودی از خانه ها، معماری، آتشکده ها و رسوم و مناسک وابسته به آن ها درخور تأمل و مطالعه هستند.
به این ترتیب مسعودی را باید دقیقاً در خط جغرافی نگاری عرب قرون وسطی دانست. در این دیدگاه جغرافیا و به عبارت دیگر اقلیم نقشی اساسی در شکل گرفتن مشخصات زیستی و فرهنگی هر جامعه ای دارند. این قضاوت گاه تا حد باور به رابطه ی تعیین کننده میان اقلیم و نژادهای انسانی پیش می رود. چنان که مسعودی درباره ی سیاهان چنین می گوید:«... طبع نفس چنان است که اگر چیزی را نیابد تابع مزاج تن می شود، چنان که در زنگی هست که جای او گرم است و موجودات فلکی در آن اثر کرده و رطوبت را به قسمت بالای او جذب کرده و دیده اش را سپید و لبش را کلفت و بینی اش را پهن و بزرگ و سرش را به سبب حدت رطوبت ها به بالای بدن، قطور کرده. بدین جهت مزاج دماغش از اعتدال بگذشته که عمل نفس در آن کاملاً آشکار نتواند شد و ادراک وی تباه شده و اعمال عقلانی از او برون شده و کسان از متقدم و متأخر درباره ی علت تکوین سیاهان و محل های ایشان نسبت به فلک و این که کدام یک از هفت سیاره یعنی دو نیّر و پنج دیگر عهده دار کار ایشان بوده و به ابداع ایشان پرداخته و در تن هایشان اثر کرده سخن آورده اند»(3).
مسعودی در التنبیه و الاشراف عمدتاً به مباحثی درباره ی ستاره شناسی و جغرافیا، فصول سال، شکل و مساحت زمین ها و حدود«هفت اقلیم» و همچنین به تاریخ، زبان و دین و باورهای ملت های دیگر پرداخته است. در این کتاب همچنین مطالبی قابل توجه درباره ی ارومیه، عجایب اسکندریه و زلزله ی سال 955 میلادی(344هجری)مشاهده می شود.
تبت
«و دیار تبت کشوری است از چین جدا که غالب مردم آن از قبیله ی حمیرند و چنان که در همین کتاب ضمن خبر ملوک یمن آورده ایم و به تاریخ تبعان نیز هست بعضی از اعقاب تبعان در آنجا به سر می برند. مردم آنجا هم شهرنشین و هم بدوی باشند. بدویان ترک اند و از فزونی به شمار نیایند و دیگر ترکان بدوی با ایشان هماوردی نتوانند کرد و در میان اقوام ترک باز هم به ایشان باز خواهد گشت. هوا و دشت و آب و کوهستان تبت خاصیتی شگفت انگیز دارد و انسان در آنجا پیوسته خندان و خوشدل باشد و رنج و غم و اندیشه ی پریشان بدو نرسد. عجایب میوه ها و گل ها و چمن ها و هوا و رودهای آن به شمار نیایند. در این دیار طبیعت دموی در حیوان ناطق و غیرناطق نیرو گیرد و در آنجا پیر غمین و فرتوت یافت نشود بلکه پیران و سالمندان و جوانان و نورسان همه بر یکسان طربناک باشند، رقت طبع و زنده دلی و نشاط مردم آنجا بیش از حد لهو و شراب خواری و رقص های گونه گون را رواج داده تا آنجا که وقتی کسی بمیرد بازماندگانش چندان غم او نخورند و چون مردم دیار دیگر نباشند که در غم مرگ عزیز و فوت دوست سخت دژم شوند. با همدیگر سخت مهربان باشند و همگان عاشقی کنند و همه ی شهرها چنین باشد و این دیار را به اعتبار مردان حمیر که در آنجا ثبات ورزیده و اقامت گزیده اند ثبت نامیده اند که در آنجا ثابت بوده اند».
(مسعودی، 1370 (1340)، مروج الذهب، ترجمه ی ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، جلد اول، صص 154-155).
پی نوشت ها :
1.مسعودی، 1370، صص پنج- سیزده.
2.Haywood 1996
3.مسعودی، 1370، ص 76.
فکوهی، ناصر؛(1390)، تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی، تهران، نشر نی، چاپ هفتم