نويسنده: سيد حسين نصر
مترجم: سيد محمد صادق خرازي
مترجم: سيد محمد صادق خرازي
از ديدگاه اسلام يگانگي خداوند منجر به وحدانيت نبوت نمي شود بلکه به کثرت نبوت مي انجامد، زيرا خداوند به عنوان ذات لايتناهي جهاني را آفريده که مظهر چندگانگي است و اين چندگانگي نظم بشري را نيز در بر مي گيرد. از نظر اسلام وحي و نبوت هر دو لازم و جهاني اند. براساس قرآن، انسان از يک روح آفريده شده اما بعد از آن به نژادها و قبايل گوناگون تقسيم شده است و همان طور که قرآن مي گويد: «او تو را (انسان را) از روحي واحد آفريد» (زمر، 6). منشأ يگانه ي بشريت مستلزم وحدت در طبيعت بشر در عين کثرت است و بنابراين ديني که براساس پيام واحد مطلق است نمي تواند تنها براي بخشي از بشريت آمده باشد. چند گانگي نژادها و قبايل وجود وحي هاي متعدد را ايجاب مي کند. بنابراين قرآن از يکسو تأييد مي کند: «هر امتي را پيامبري بود» (يونس، 48)، و از سوي ديگر مي فرمايد: «براي هر گروهي از شما شريعت و روشي نهاديم. اگر خدا مي خواست همه ي شما را يک امت مي ساخت. ولي خواست در آنچه به شما ارزاني داشته است بيازمايدتان. پس در خيرات بر يکديگر پيشي گيريد. همگي بازگشتتان به خداست تا از آنچه در آن اختلاف مي کرديد، آگاهتان سازد» (مائده، 48). براساس اين موارد و ديگر آيات، چندگانگي اديان لازم و ضروري است و انعکاسي است از غناي حقيقت الهي که خود خداوند آن را اراده کرده است.
دين، وحي و نبوت در جهان بيني اسلامي معنا و مفهومي روشن دارد و به همين دليل لازم است که در قالب جهان بيني متجدد نيز که اين مفاهيم به نوعي گنگ و مبهم بيان شده، به دقت توضيح داده شود. کلمه ي «دين» در زبان عربي نزديک ترين مفهوم را به واژه ي "Religion" در زبان انگليسي دارد و از ريشه اي به معناي اطاعت، تسليم و فروتني در برابر خداوند گرفته شده است. «الدين» در گسترده ترين مفهوم خود، معيار مقدسي است که به تمام زندگي انسان شکل مي بخشد. دين نحوه ي زندگي در تمام جوانب آن است که در آموزش هاي پروردگار ريشه دارد. اين آموزش ها از طريق وحي به انسان رسيده و به معناي انتقال مستقيم يک پيام از عالم الوهيت است و معناي آن غير از آن چيزي است که در تفکر غرب برداشت مي شود و آن را آميخته با مسائل رواني مي دانند. از سوي ديگر نبايد وحي را با الهام اشتباه گرفت، زيرا الهام براي تمامي انسان ها امکان پذير است.
در اسلام بر خلاف آيين هاي هند و مسيحيت، وحي نوعي حلول محسوب نمي شود، بلکه کلام خداوند است که به شکل نصّي مقدس به پيامبر نازل مي شود. در واقع، در قرآن از واژه ي «کتاب» نه تنها براي اشاره به خود قرآن، بلکه براي کليه ي کتاب هاي مقدس ديگر و همچنين براي تمامي وحي ها استفاده شده است. قرآن مي فرمايد که تمامي وحي در آن «مثال اعلاي کتاب» يا ام الکتاب (کتاب مادر) نهفته است و کتاب هاي مقدس به جهت نشان دادن همان پيام واحد به زبان هاي مختلف، با يکديگر مرتبط اند. به گفته ي قرآن: «هيچ پيامبري را جز به زبان مردمش نفرستاديم» (ابراهيم، 4).
حتي زماني که قرآن مي گويد: «هر آينه دين در نزد خدا دين اسلام است» (آل عمران، 19)، يا در ديگر جملات مشابه، «الاسلام» به معناي تسليم کلي در برابر خداي يکتا و آن دين حنيف است که در قلب کليه ي اديان آسماني قرار دارد و نه فقط دين اسلام به معناي خاص آن. به علاوه، تا جايي که به مذاهب مربوط مي شود، معياري از درستي و نادرستي نيز وجود دارد و تأکيد قرآن در مورد جهان شمولي وحي به اين معنا نيست که هر چه به نام مذهب در گذشته و حال وجود داشته، صحيح است. در سراسر تاريخ، پيامبران کاذب و اديان واهي نيز وجود داشته اند که مسيح نيز به آن ها اشاره کرده است. همچنين اديان منقرض شده و يا ادياني که از مسير خود منحرف شده اند نيز ديده مي شود.
اسلام خود را وارث اين زنجيره ي طولاني پيامبران از زمان آدم به بعد دانسته، همگي آنان را که مي گويند صد و بيست و چهار هزار نفر بوده اند از آن خود مي داند، گرچه اسلام نمي پذيرد که تعاليم خود را از راه منابع تاريخي از آنان به ارث برده است، زيرا يک پيامبر به هيچ کس مديون نيست و همه چيز را از عالم الوهيت دريافت مي کند، اما اسلام بر اين باور است که خاتم اين پيام است. اسلام همان دين حنيف و بازگشت به دين راستين يکتا پرستي و ختم اديان است و پيامبر اسلام در قرآن «خاتم پيامبران» خوانده شده است. در واقع، اين تاريخ هزار و چهارصد ساله ي اسلام خود تأکيدي است بر اين نظر، زيرا در اين دوره هيچ تجلي جهاني حقيقت از آن دست که در مسيحيت و آيين بودايي و يا اگر به زمان هاي عقب تر برگرديم، دين هاي قديم ديده مي شود وجود ندارد. اين دو مشخصه ي حنفيت و خاتميت، اسلام را جهاني کرده و قدرت جذب آگاهي و فرهنگ بي سابقه اي به آن بخشيده است. اسلام همچنين حضور روحاني پيامبران گذشته را زنده مي کند، به طوري که شخصيت هايي همچون ابراهيم (عَلَيهِ السَّلام)، موسي (عَلَيهِ السَّلام) و عيسي (عَلَيهِ السَّلام) در فضاي روحاني اسلام نسبت به حضور ابراهيم (عَلَيهِ السَّلام) و موسي (عَلَيهِ السَّلام) در جهان مسيحيت، داراي سهم مهم تري هستند.
هنگامي که از خاتميت وحي الهي اسلام در اين دوره ي تاريخ انسان صحبت مي کنيم که تا رستاخيز در پايان اين دوره ي تاريخي طول مي کشد، بايد از ديدگاه اسلام مطلبي نيز در مورد «نظم» و «اقتصاد» وحي بگوييم. مسلمانان معتقدند که تمامي وحي از طريق اراده ي الهي صورت مي گيرد، که در عين حال بر اساس نوعي اقتصاد روحاني نيز استوار است و به هيچ وجه اتفاقي نيست. هر وحي از نظر ديني عملکرد عظيمي در تاريخ بشر دارد. مثلاً در حدود قرن هاي 6 تا 5 ق. م که نشانگر تغيير از زمان اسطوره اي به زمان تاريخي است. تغيير کيفي عظيمي صورت گرفت، زماني که نه براي اسلام و نه براي هندوئيسم تنها يک صيرورت افقي و يکنواخت نيست. در اين دوران است که اسطوره هاي هومر و هزيود (1) به پس رفته و دوران تاريخ يونان شکوفا مي شود و سلسله هاي اسطوره اي ايران مبدل به تاريخ امپراتوري ايران مي شود. از نظر انساني، اين تغيير کيفي در زندگي خاکي انسان نيازمند پيام هاي جديد از بارگاه الهي است و از نظر متافيزيکي اين پيام هاي جديد الهي خود موجد فصل جديدي در تاريخ بشري است.
در هر حال، اين دوره که به گفته ي بعضي از فلاسفه همچون کارل ياسپرس (2) «عصر محوري» است، شاهد حضور کنفوسيوس و لائوتسه در چين و تبلور سنت هاي قديم چيني در آيين کنفوسيوس و تائوئيسم و ظهور مذهب شينتو در ژاپن و آغاز زندگي زميني امپراتوران آسماني بود، که مشخصه ي آغاز تمدن تاريخي ژاپن است. اين عصر همچنين شاهد زندگي بودا بود که تعاليمش در سراسر هند و تبت رواج يافت و زندگي مذهبي شرق و جنوب شرق آسيا را متحول ساخت. همچنين تقريباً در همين زمان ظهور زرتشت و آيين زرتشتي را در ايران مي بينيم که تعاليمش زندگي مذهبي غرب آسيا را به شدت تحت تأثير قرار داد. سرانجام در همين زمان شاهد ظهور فيثاغورث و مذهب فيثاغورثي هستيم که بر زندگي معنوي يونان باستان تأثير بسزايي داشت و مکتب افلاطوني از آن به وجود آمد. اين گروه برجسته که شامل برخي از پيامبران بني اسرائيل نيز مي شوند و مسلمانان پيامبر مي خوانندشان، زندگي ديني بشريت را تغيير دادند؛ در حالي که از آن ميان، مذاهب قديمي تر يهود و هندو هنوز ماندگار ماندند. وانگهي اين شخصيت هاي نام برده شده از مطرح ترين شخصيت هاي «عصر محوري» هستند و کسان ديگري نيز بوده اند که در اين جا از آنان نامي برده نشده است.
انسان ممکن است اين طور فکر کند که عصر محوري مي توانست پايان دهنده ي دوره ي وحي باشد، اما انحطاط اديان يوناني و رومي در حوزه ي مديترانه و تعضيف مذاهب اروپاي شمالي، خلأيي را به وجود آورد که تنها يک وحي جديد مي توانست آن را پر کند، و بنابراين مسيحيت از سوي خداوند وحي شد. اين دين گرچه در اصل سامي است اما به سرعت يوناني مآب شد و مسيح براي اروپايياني که به دنبال راهي براي سازش با اين روش الهي بودند، به يک قهرمان آسماني «آريايي» تبديل شد. بي ترديد اين امر به هيچ وجه اتفاقي نبود که مسيحيت در اروپا با قدرت و متحد باقي ماند، اما در شرق مديترانه و شمال افريقا (که مشيت الهي قرار داده بود در آينده به سرزمين هاي اسلامي تبديل شوند) مسيحيت به صورت فرقه هاي مذهبي کوچک در آمد تا در مقابل يکديگر و در مقابل بيزانس به جنگ بپردازند.
اين شرايط که به ضعف دروني مذهب زرتشت در امپراتوري پارس و برخي ديگر مذاهب افزوده شد، مجدداً خلأيي را به وجود آورد که اين بار بايد با مذهب سامي تازه اي، يعني اسلام پر مي شد.
اسلام همچون مذهب يهود به ريشه ي سامي خود وفادار ماند اما همانند مسيحيت متعلق به يک گروه خاص قومي نبود. بدين ترتيب، اسلام ظهور کرد تا بعد از عصر محوري و ظهور مسيح، پيام کامل وحدانيت الهي را در يک قالب جهاني اعلام کند و به نوعي، آخرين آجر طلايي را بر ديوار زرين وحي قرار دهد. با ظهور اسلام، ساختمان ديوار کامل شد و از ديدگاه مسلمانان بر اساس قدرت الهي و مشيت خداوند، ديگر بعد از اسلام وحي جديدي نخواهد بود. گرچه ممکن است در بعضي نقاط نهضت جديد مذهبي به وجود آيد. اگر کسي از مسلمانان بپرسد که چگونه به اين حقيقت واقف شده اند، مسلمانان به خود قرآن و اين واقعيت اشاره مي کنند که در ديگر کتب مقدس چنين ادعايي نشده است. اسلام که آخرين دين اين دوره است، نه تنها با ديگر اديان يکتا پرستي از جمله مسيحيت و يهوديت ارتباط نزديکي دارد، بلکه با مذاهب عصر محوري نيز نوعي ارتباط دروني دارد. و اين ارتباط است که باعث شده تا اسلام راحت تر از مسيحيت، حکمت هندو مذاهب عصر محوري از فيثاغورث تا آيين زرتشتي و بعدها حتي آيين کنفوسيوس را در ساحت حکيمانه ي خود ادغام کند.
بر خلاف تصور، اصرار اسلام بر يگانگي و مطلق بودن خداوند، همراه با پذيرش کثرت وحي و پيامبران بوده است و هيچ کتاب مقدس ديگري به اندازه ي قرآن در تفهيم معناي مذهب، جهاني نيست. برداشت قرآن از جهاني بودن وحي را مي توان «پيروزي گرايي عمودي» (3) ناميد. برعکس در مسيحيت که بر خداي سه گانه (تثليث) تأکيد مي کند، يکتايي خداوند بيش از هر چيز ديگر در ارتباط با سه اقنوم ديگر است و به همين دليل مي توان آن را «نسبيت الهي» (4) خواند. در نتيجه تجلي الوهيت فقط به پسر منحصر به فرد محدود مي شود که نتيجه ي حلول نيز هست و اين اقنوم نور تمام پيامبران پيشين را در خود جذب مي کند. در نظر مسيحيت مبتني بر خداي سه گانه و رسالت واحد و براي نجات و رستگاري به وسيله ي منجي واحد است. به همين دليل گفته شده است «خارج از کليسا رستگاري نيست»؛ در حالي که در اسلام يک خدا ولي پيامبران متفاوت وجود دارد. در اين جا تفاوت هاي عمده اي در نگرش مسلمانان نسبت به يهوديان و مسيحيان در طي قرن ها، با نگرش مسيحيان نسبت به يهوديان و مسلمانان، همچنين نگرش يهوديان نسبت به مسيحيان و مسلمانان ديده مي شود. براي مسلمانان قرآن کامل کننده ي پيام کتاب هاي مقدس قبلي است ولي به هيچ وجه از اهميت آن ها نمي کاهد. در واقع، در خود قرآن، تورات و انجيل در کنار قرآن به عنوان کتاب هاي مقدس نام برده شده اند. به همين ترتيب نيز، پيامبر زنجيره ي طولاني نبوت را پايان مي دهد بدون اين که از اهميت معنوي پيامبران گذشته کاسته شود. مي توان گفت که در آسمان اسلامي، اين پيامبران همچون ستارگان و پيامبر همانند ماه مي درخشند.
پي نوشت ها :
1- Hesiod.
2- Karl Jaspers.
3- Vertical triumphalism.
4- Divine Relativity.
نصر، سيد حسين، (1385)، قلب اسلام، ترجمه ي سيد محمد صادق خرازي، تهران: نشرني، چاپ چهارم