قدرت ميانه حال Middle power

اين اصطلاح معمولاً در گفتمان سياست خارجي برخي كشورها در سياست جهاني معاصر به كار مي رود. اما اصطلاح يادشده مفهومي فرّار و دوپهلو دارد. براي تعريف قدرت هاي ميانه حال دو شيوه ي عمده وجود دارد.
پنجشنبه، 12 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قدرت ميانه حال Middle power
قدرت ميانه حال Middle power

 

نويسنده: مارتين گريفيتس
مترجم: عليرضا طيب




 
اين اصطلاح معمولاً در گفتمان سياست خارجي برخي كشورها در سياست جهاني معاصر به كار مي رود. اما اصطلاح يادشده مفهومي فرّار و دوپهلو دارد. براي تعريف قدرت هاي ميانه حال دو شيوه ي عمده وجود دارد.
شيوه ي نخست، شيوه ي موقعيتي است. در اين ديدگاه، قدرت هاي ميانه حال دسته اي از دولت ها در عرصه ي سياست بين الملل هستند كه به لحاظ وسعت و قدرت در «ميان» قدرت هاي بزرگ از يك سو، و دولت هاي كوچك تر از سوي ديگر قرار مي گيرند. در واقع، كارستن هولبراد (Holbraad 1984) نشان مي دهد كه انديشه ي رتبه بندي سلسله مراتبي قدرت ها از «بزرگ» به «كوچك» به ترتيبي كه قدرت هاي «ميانه» هم در بينابين آن ها قرار مي گيرند سده هاست ويژگي پايدار توصيف هاي صورت گرفته درباره ي روابط بين الملل است: به ويژه نويسندگان آلماني به انديشه ي Mittelmacht يعني آن دسته از قدرت هاي متوسطي علاقه مند بودند كه از نظر فيزيكي در ميان قدرت هاي بزرگ قرار داشتند. اما درباره سنجه هاي دقيقي كه براي اين رتبه بندي بايد به كار رود توافق چنداني وجود ندارد. از ديد برخي، تعيين «ميانه» ها كاري اساساً شهودي است. برعكس، از نگاه ديگران «رتبه بندي قدرت» را مي توان با استفاده از سنجه هايي چون وسعت جغرافيايي، حجم جمعيت، اندازه و سرشت اقتصاد، سطح توسعه صنعتي و فناوري، شدت وابستگي اقتصادي، و حجم و پيشرفتگي توانايي هاي نظامي مشخص ساخت.
دومين تعريف از قدرت هاي ميانه حال تعريفي رفتاري است. در اين ديدگاه، يك دولت نه به دليل موقعيتش بلكه به دليل رفتاري كه دارد يك قدرت ميانه حال شناخته مي شود. به ديگر سخن، قدرت هاي ميانه حال در امور بين الملل پيگير نوعي خاص از ديپلماسي هستند؛ همان سبكي از سياست كه جان هُلمز ديپلمات پيشين كانادايي (يا به شوخي گرفتن گرايش مقام هاي امريكايي كه دوست داشتند ديپلماسي كشورشان در قبال چين و اتحاد شوروي در دهه هاي 1950 و 1960 را ديپلماسي «پايداري تا آستانه ي جنگ» بخوانند) آن را «پايداري تا حد يك قدرت ميانه» مي ناميد.
ولي «ديپلماسي قدرت ميانه حال» چيست؟ براي اين گونه از ديپلماسي مي توان سه ويژگي اساسي برشمرد. نخست، ديپلماسي قدرت ميانه حال جوياي راه حل هاي چند جانبه براي مشكلات و مسائل جهاني است. با اين حال شايد گاهي اوقات حكومت هاي قدرت ميانه حال موضع گيري هاي يك جانبه را خوش داشته باشند ولي هيچ گاه آن را بهترين راه حل به شمار نمي آورند.
دوم، ديپلماسي قدرت ميانه حال معمولاً هوادار مصالح در سياست جهان است. قدرت هاي ميانه حال-تا اندازه ي زيادي دقيقاً به دليل آن كه جزو قدرت هاي بزرگ نيستند-ستيز و درگيري را از شرايط گريزناپذير سياست جهان مي دانند. گرچه مي توان تعارض منافع را با توسل به شيوه «همه چيز از آنِ برنده» حل و فصل كرد ولي اين انديشه كه شرايط صلح در سياست جهان از طريق تلاش براي بردن بازي هاي با حاصل جمع صفر فراهم نمي شود جان تازه اي به ديپلماسي قدرت ميانه حال بخشيده است. برعكس، مصالحه كه در چارچوب آن طرف هاي يك اختلاف مي توانند بخشي از منافع خود را برآورده سازند مؤثرترين و ماندگارترين شيوه ي حل و فصل تعارضات شناخته مي شود. بدين ترتيب، ديپلماسي قدرت ميانه حل همواره علاقه داشته است با تأكيد بر مذاكره پيرامون حل و فصل مسالمت آميز اختلافاتي كه جزو ويژگي هاي گريزناپذير سياست جهان خواهد بود دو طرف اختلاف را به هم نزديك سازد.
سرانجام، وجه مشخصه ي ديپلماسي قدرت ميانه حال به قول گارِت ايوانز وزير امور خارجه ي استراليا در سال هاي 1988 تا 1996 «رفتار حاكي از حسن شهروندي بين المللي» است. منظور ايوانز اين بود كه برخي از دولت ها در امور بين الملل مايل اند به گونه اي خود را درگير سياست جهان سازند كه با تعريف بسيار محدود منابع شخصي جور در نمي آيد. براي نمونه، مشاركت در بسياري از عمليات بين المللي صلح باني در طول جنگ سرد به دشواري با منافع شخصي محدود بيش تر حكومت هايي كه به اين عمليات كمك مي كردند جور در مي آمد. ولي قدرت هاي ميانه حالي كه در عمليات صلح باني سهيم مي شدند تعريف فراخ تري از منافع شخصي خود داشتند؛ تعريفي كه معمولاً غيرمستقيم تر بود. به ديگر سخن، مشاركت در عمليات صلح باني در نقطه اي دوردست مي توانست ثبات و نظم را به آن منطقه بازگرداند و بدين ترتيب به برقراري و حفظ صلح در كل جهان كمك كند. اما اخلاق و انديشه ي انجام «كار درست» هم مي تواند محرك رفتار حاكي از حسن شهروندي بين المللي باشد.
ولي حتي با در دست داشتن اين تعريف رفتاري از قدرت ميانه حال به دشواري مي توان اين گونه قدرت ها را به شكلي روشن و بي ابهام مشخص ساخت. براي نمونه، از آن جا كه در طول جنگ سرد، قدرت هاي ميانه حال سهم اصلي را در عمليات صلح باني داشتند، صلح باني به يكي از ويژگي هاي تعيين كننده ديپلماسي قدرت ميانه حال تبديل شد. ولي با پيدايش «نسل دوم» صلح باني پس از جنگ سرد ديگر نمي توان با نگاه به عمليات صلح باني، قدرت هاي ميانه حال را مشخص ساخت زيرا كشورهاي متعددي از جمله قدرت هاي بزرگ و دولت هاي خيلي كوچك تر نيز بيش از پيش در اين عمليات مشاركت مي جويند.
شايد به دليل همين دشواري ها در زمينه ي تعريف قدرت هاي ميانه حال باشد كه اين اصطلاح به ويژه در محافل سياست گذاري هر روز كم تر به كار مي رود. براي نمونه، گرچه غالباً كانادا را نمونه ي ناب قدرتي ميانه حال مي دانستند-كه تا حد زيادي به اين دليل بود كه حكومت كانادا در دوره ي بلافاصله پس از سال 1945 چنين نقشي براي خود در جهان قائل بود-سياستمداران كانادايي ديگر اين اصطلاح را به كار نمي برند؛ البته حكومت اوتاوا همچنان اساساً پيگير نوعي سياست خارجي قدرت ميانه حال است.
ـــ ابرقدرت؛ چندجانبه گرايي؛ قدرت؛ قدرت بزرگ

خواندني هاي پيشنهادي

-1999 Chapnick,A.The Middle power,Canadian Foreign Policy 7(2),73-82.
-2004 Clarkson,S.and Cohen,M.(ed) Governing under Stress:Middle Powers and the Challenge of Globalization,london:Zed Books.
-1993 Cooper,A.F.Higgott,R.A and Nossal,K.Relocating Middle Powers:Australia and Canada in a Changing World Order , Vancouver:UBC Press.
-1947 Glazebrook,G.P.The Middle Powers in the United Nations System,International Organization 1(2),82-103.
-1984 Holbraad,C.Middle Powers in International Politics,London:Macmillan.
-1966 Holmes,J.W.Is There a Future for Middlepowermanship? in J.King Gordon (ed),Canand's Role as a Middle Power,Toronto:Canadian Institute of International Affairs:13-28.
گيم ريچارد نوسّل
منبع مقاله:
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.