نويسنده: مارتين گريفيتس
مترجم: عليرضا طيب
مترجم: عليرضا طيب
نظام بين الملل نو، نظامي از دولت هاست. اين نظام نه گريزناپذير بوده است و نه گوهرين. به هيچ وجه روشن نيست كه نظم جهان همچنان به شكل نظام ها دولت ها خواهد بود يا نه. در حال حاضر چالش هاي ژرفي مطرح است، از رايانمندشدن امور و فناوري جديد ارتباطات گرفته تا جابه جايي جمعيت ها كه هويت هاي ملي را زير فشار مي گذارد، پيدايش شكل هاي غيردولتي خشونت جمعي، خطرات زيست محيطي و جنبش هاي اجتماعي فرامرزي روبه رشد براي حصول عدالت اجتماعي و سياسي.
نظام بين الملل نو بيانگر دگرگوني فضاي سياسي در اروپا تقريباً از زمان جنبش نوزايي تا سده ي بيستم است. گرچه نظريه هاي جديد روابط بين الملل معمولاً نقطه آغاز اين نظام را صلح وستفالي (1648) مي دانند ولي بي گمان مارتين وايت درست مي گويد كه نظام بين الملل از ميانه ي سده ي پانزدهم تا سده ي هجدهم به آرامي توسعه يافته است. نظام دولت هاي اروپايي از طريق فرايند استعمار تا پايان سده نوزدهم به صورت نظامي جهاني درآمد. اين نظام طي سده ي بيستم به واسطه ي تجزيه ي امپراتوري هاي اروپا، توسعه ي سازمان هاي بين المللي، و سربرآوردن دولت هاي رها شده از بند استعمار بيش تر دگرگون شد. در اوايل سده ي بيست و يكم به نظر مي رسد فناوري ها و شتاب گيري هاي ملازم با روند جهاني شدن باري ديگر زمان و مكان را به ترتيبي از نو آرايش مي دهد كه نظام بين الملل را به صورت سامان مبهمي از روابط بين الملل درمي آورد.
گرچه نظام هاي بين الملل در ديگر نقاط و ديگر زمان ها وجود داشته اند، نظام دولت هاي اروپايي ويژگي هاي ممتازي دارد كه نقش قاطعي در تعيين نوگرايي داشته اند. شايان توجه تر از همه حاكميت دولت سرزميني و شناسايي متقابل اين حاكميت توسط ساير دولت هاست. اين دولت ها از طريق نهادهاي قاعده مند حقوق و ديپلماسي با هم ارتباط برقرار مي كنند و گاه نيز درگير سياست توازن قدرت مي شوند.
نظام بين الملل نظامي سرزميني است. همبستگي سياسي پيش و پيش از همه در چارچوب مرزهاي سرزميني تعريف مي شود. روابط سياسي بين المللي روابط ميان دولت هايي است كه از مرزهاي ثابت و حقوق متقابلاً شناخته شده اي در زمينه ي سياست گذاري، تأمين عدالت و برقراري نظم در داخل مرزهاي خود برخوردار هستند. نوعي توازن پيچيده ي قدرت در كار است كه متضمن قدرت نظامي، ديپلماسي، منابع اقتصادي و تبليغات است. سنت «مصلحت دولت» نخستين مبناي منطقي براي توازن قدرت فراهم ساخت. صلح اوترخت (1713) با الهام گرفتن از انديشه هاي روشنگري در خصوص زمان و مكان، انديشه ي نظام بين الملل را به صورت نوعي نظام خودسامان متجلي ساخت. كنگره ي وين (1815) اين انديشه را جا انداخت كه مي توان از طريق هماهنگي و اتفاق قدرت هاي بزرگ، توازن قدرت را اداره كرد. در سده ي بيستم تلاش هايي صورت گرفت تا براي مديريت امنيت دستجمعي، نهادهايي چند جانبه چون شوراي امنيت سازمان ملل متحد ايجاد شود.
نظام بين الملل معاصر آرايشي فرهنگي و سياسي از زمان و مكان است. مكان، انتزاعي و تهي قلمداد مي شود و هيچ گونه اصول نظم پيش از تقسيم آن به دولت ها وجود ندارد. اين نقشه نگاري نو از جمله ايجاب مي كند مرزها و مرزبندي ها به دقت ترسيم شوند تا سپس مبناي تعيين مرزهاي دولت ها و تفكيك جوامع سياسي قرار گيرند.
هر چند دولت ها و مردمان درون نظام داراي تاريخچه هاي متفاوتي هستند ولي نظام بين الملل از لحاظ زماني، براي تمامي انسان هاي موجود در نظام مسير واحد و آينده ي واحدي را رقم مي زند. پيش فرض وجود نظم در نظام اغلب تفاوت هايي را كه بين مردمان وجود دارد و تاريخچه هاي پيچيده و چندگانه اي كه آن را مي سازد و از نظر پنهان مي كند. از اين جهت، خودِ مفهوم نظام بين الملل مفهومي كليت ساز است كه ضمن پنهان ساختن بخت آور بودن و تاريخ مندي همبستگي سياسي، ظاهري از وحدت و نظم ايجاد مي كند. وانگهي، در نظام بين الملل معاصر اقتدار سياسي براي آن كه مشروع شناخته شود بايد همراه با يك مركز برخوردار از حاكميت سازمان يابد كه بتواند از ديدگاه منحصر به فرد همان دولت امور را «ببيند».
در اين مقام، نظام ياد شده يا نهاد مالكيت خصوصي نو در يك فرض هستي شناختي شريك است: پيش فرض مالكيت تك بافت زمين و منابع. درست همان گونه كه اصل مالكيت خصوصي، سكونت مشروع روي زمين را به استفاده ي مالك آن براي سود شخصي و انباشت ثروت محدود مي كند. اصل قلمروداري هم سياست مشروع را به درون مرزهاي ملي محدود مي سازد و شكل هاي ديگر سازمان سياسي مانند امپراتوري ها را كه ديدگاه و اقتدار تكبافتي را مفروض نمي انگارند يا جمع هاي سياسي عشيره اي تر بوميان آمريكاي شمالي را تضعيف مي كند. از طريق چنين فرض هستي شناختي مشتركي، نهاد مالكيت خصوصي و قلمروداري در نظام توانستند به كمك هم توسعه طلبي دولت هاي اروپايي و تبديل نظام به نظمي جهاني را امكان پذير سازند.
طي جنگ سرد، تفسيري ماشيني از توازن قدرت با اقتباس از تفسيرهاي اقتصادي نو اصيل درباره ي دولت به عنوان بازيگري خردمند، به تدريج حوزه ي بررسي هاي امنيت و به طور كلي تر، حوزه ي روابط بين الملل را تعريف كرد. بر اساس اين تفسير، در نظام بين الملل نظم را مي توان اساساً بر حسب تحليل سيستمي تعامل دولت ها كه در شكل انتزاعي به صورت واحدهاي بيشينه كننده ي منافع قلمداد مي شوند دريافت. با ظهور تنش زدايي و رشد وابستگي متقابل اقتصادي در دهه ي 1970، اين تفسير اصلاح شده است ولي همچنان يكي از ويژگي هاي محوري مكتب واقع گرايي در بررسي روابط بين الملل است.
نظام بين الملل فعلي نظامي جهاني است. زمان و مكان دچار فشردگي شده اند و همچنان فشرده تر مي شوند. در حوزه ي امور نظامي و اقتصادي به نظر مي رسد سرعت بر بُعد مكاني غلبه يافته و از اهميت دولت سرزميني كاسته شده است. تغييرات جمعيت شناختي مثل هميشه هويت هاي ملي ثابت را به چالش مي كشد. شركت هاي فرامرزي چنان بزرگ و پيچيده شده اند كه قدرت بيش تر دولت ها را براي تنظيم فعاليت هاي خود اين شركت ها محدود ساخته اند. «مشتركات جهاني» مرزهاي دولت هاي ملي را در مي نوردند. به نظر مي رسد حاكميت هم به واسطه ي آرايش هاي فرامرزي جايگزين و هم به واسطه ي منتقل شدن آن به پيكربندي هاي محلي تر و خُردانديش تري كه بر پنداشت هاي قومي، مذهبي يا ملي پايه مي گيرند پشت سر گذاشته مي شود.
اما انگارش سياسي غالب همچنان با دولت ملي كه مرزهاي سرزميني آن امن و مقدس پنداشته مي شود جوش خورده است. هنوز روشن نيست كه همه اين ها براي سامان بين المللي چه معنايي در بردارد. برخي افزايش چندجانبه گرايي را مطرح مي سازند. ديگران كمك سازمان هاي غيردولتي و جنبش هاي اجتماعي را به جامعه ي مدني جهاني كه بر اصول سامان دهي متفاوتي با نظام بين الملل موجود پايه مي گيرد برجسته مي سازند. و برخي ديگر هم از نو به ديدگاهي نوكانتي درباره ي مردم سالاري جهان ميهن بازگشته اند (ـــ جهان ميهني) كه به موجب آن، دولت به نفع نهادها و رويّه هاي قضايي بين المللي دچار افول مي شوند. روشن است كه نظام بين الملل همچنان نظامي متشكل از دولت هاي نو است هر چند كرانه ها و فضاهاي آستانه اي آن-با همه ي ابهام آلودگي و بخت آوردبودن شان- با سرعت و قاطعيت هرچه بيش تري در حال محدودشان در مركز است.
ـــ اقتدارگريزي؛ جامعه ي بين الملل؛ سطوح تحليل؛ مكتب انگليس
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.
نظام بين الملل نو بيانگر دگرگوني فضاي سياسي در اروپا تقريباً از زمان جنبش نوزايي تا سده ي بيستم است. گرچه نظريه هاي جديد روابط بين الملل معمولاً نقطه آغاز اين نظام را صلح وستفالي (1648) مي دانند ولي بي گمان مارتين وايت درست مي گويد كه نظام بين الملل از ميانه ي سده ي پانزدهم تا سده ي هجدهم به آرامي توسعه يافته است. نظام دولت هاي اروپايي از طريق فرايند استعمار تا پايان سده نوزدهم به صورت نظامي جهاني درآمد. اين نظام طي سده ي بيستم به واسطه ي تجزيه ي امپراتوري هاي اروپا، توسعه ي سازمان هاي بين المللي، و سربرآوردن دولت هاي رها شده از بند استعمار بيش تر دگرگون شد. در اوايل سده ي بيست و يكم به نظر مي رسد فناوري ها و شتاب گيري هاي ملازم با روند جهاني شدن باري ديگر زمان و مكان را به ترتيبي از نو آرايش مي دهد كه نظام بين الملل را به صورت سامان مبهمي از روابط بين الملل درمي آورد.
گرچه نظام هاي بين الملل در ديگر نقاط و ديگر زمان ها وجود داشته اند، نظام دولت هاي اروپايي ويژگي هاي ممتازي دارد كه نقش قاطعي در تعيين نوگرايي داشته اند. شايان توجه تر از همه حاكميت دولت سرزميني و شناسايي متقابل اين حاكميت توسط ساير دولت هاست. اين دولت ها از طريق نهادهاي قاعده مند حقوق و ديپلماسي با هم ارتباط برقرار مي كنند و گاه نيز درگير سياست توازن قدرت مي شوند.
نظام بين الملل نظامي سرزميني است. همبستگي سياسي پيش و پيش از همه در چارچوب مرزهاي سرزميني تعريف مي شود. روابط سياسي بين المللي روابط ميان دولت هايي است كه از مرزهاي ثابت و حقوق متقابلاً شناخته شده اي در زمينه ي سياست گذاري، تأمين عدالت و برقراري نظم در داخل مرزهاي خود برخوردار هستند. نوعي توازن پيچيده ي قدرت در كار است كه متضمن قدرت نظامي، ديپلماسي، منابع اقتصادي و تبليغات است. سنت «مصلحت دولت» نخستين مبناي منطقي براي توازن قدرت فراهم ساخت. صلح اوترخت (1713) با الهام گرفتن از انديشه هاي روشنگري در خصوص زمان و مكان، انديشه ي نظام بين الملل را به صورت نوعي نظام خودسامان متجلي ساخت. كنگره ي وين (1815) اين انديشه را جا انداخت كه مي توان از طريق هماهنگي و اتفاق قدرت هاي بزرگ، توازن قدرت را اداره كرد. در سده ي بيستم تلاش هايي صورت گرفت تا براي مديريت امنيت دستجمعي، نهادهايي چند جانبه چون شوراي امنيت سازمان ملل متحد ايجاد شود.
نظام بين الملل معاصر آرايشي فرهنگي و سياسي از زمان و مكان است. مكان، انتزاعي و تهي قلمداد مي شود و هيچ گونه اصول نظم پيش از تقسيم آن به دولت ها وجود ندارد. اين نقشه نگاري نو از جمله ايجاب مي كند مرزها و مرزبندي ها به دقت ترسيم شوند تا سپس مبناي تعيين مرزهاي دولت ها و تفكيك جوامع سياسي قرار گيرند.
هر چند دولت ها و مردمان درون نظام داراي تاريخچه هاي متفاوتي هستند ولي نظام بين الملل از لحاظ زماني، براي تمامي انسان هاي موجود در نظام مسير واحد و آينده ي واحدي را رقم مي زند. پيش فرض وجود نظم در نظام اغلب تفاوت هايي را كه بين مردمان وجود دارد و تاريخچه هاي پيچيده و چندگانه اي كه آن را مي سازد و از نظر پنهان مي كند. از اين جهت، خودِ مفهوم نظام بين الملل مفهومي كليت ساز است كه ضمن پنهان ساختن بخت آور بودن و تاريخ مندي همبستگي سياسي، ظاهري از وحدت و نظم ايجاد مي كند. وانگهي، در نظام بين الملل معاصر اقتدار سياسي براي آن كه مشروع شناخته شود بايد همراه با يك مركز برخوردار از حاكميت سازمان يابد كه بتواند از ديدگاه منحصر به فرد همان دولت امور را «ببيند».
در اين مقام، نظام ياد شده يا نهاد مالكيت خصوصي نو در يك فرض هستي شناختي شريك است: پيش فرض مالكيت تك بافت زمين و منابع. درست همان گونه كه اصل مالكيت خصوصي، سكونت مشروع روي زمين را به استفاده ي مالك آن براي سود شخصي و انباشت ثروت محدود مي كند. اصل قلمروداري هم سياست مشروع را به درون مرزهاي ملي محدود مي سازد و شكل هاي ديگر سازمان سياسي مانند امپراتوري ها را كه ديدگاه و اقتدار تكبافتي را مفروض نمي انگارند يا جمع هاي سياسي عشيره اي تر بوميان آمريكاي شمالي را تضعيف مي كند. از طريق چنين فرض هستي شناختي مشتركي، نهاد مالكيت خصوصي و قلمروداري در نظام توانستند به كمك هم توسعه طلبي دولت هاي اروپايي و تبديل نظام به نظمي جهاني را امكان پذير سازند.
طي جنگ سرد، تفسيري ماشيني از توازن قدرت با اقتباس از تفسيرهاي اقتصادي نو اصيل درباره ي دولت به عنوان بازيگري خردمند، به تدريج حوزه ي بررسي هاي امنيت و به طور كلي تر، حوزه ي روابط بين الملل را تعريف كرد. بر اساس اين تفسير، در نظام بين الملل نظم را مي توان اساساً بر حسب تحليل سيستمي تعامل دولت ها كه در شكل انتزاعي به صورت واحدهاي بيشينه كننده ي منافع قلمداد مي شوند دريافت. با ظهور تنش زدايي و رشد وابستگي متقابل اقتصادي در دهه ي 1970، اين تفسير اصلاح شده است ولي همچنان يكي از ويژگي هاي محوري مكتب واقع گرايي در بررسي روابط بين الملل است.
نظام بين الملل فعلي نظامي جهاني است. زمان و مكان دچار فشردگي شده اند و همچنان فشرده تر مي شوند. در حوزه ي امور نظامي و اقتصادي به نظر مي رسد سرعت بر بُعد مكاني غلبه يافته و از اهميت دولت سرزميني كاسته شده است. تغييرات جمعيت شناختي مثل هميشه هويت هاي ملي ثابت را به چالش مي كشد. شركت هاي فرامرزي چنان بزرگ و پيچيده شده اند كه قدرت بيش تر دولت ها را براي تنظيم فعاليت هاي خود اين شركت ها محدود ساخته اند. «مشتركات جهاني» مرزهاي دولت هاي ملي را در مي نوردند. به نظر مي رسد حاكميت هم به واسطه ي آرايش هاي فرامرزي جايگزين و هم به واسطه ي منتقل شدن آن به پيكربندي هاي محلي تر و خُردانديش تري كه بر پنداشت هاي قومي، مذهبي يا ملي پايه مي گيرند پشت سر گذاشته مي شود.
اما انگارش سياسي غالب همچنان با دولت ملي كه مرزهاي سرزميني آن امن و مقدس پنداشته مي شود جوش خورده است. هنوز روشن نيست كه همه اين ها براي سامان بين المللي چه معنايي در بردارد. برخي افزايش چندجانبه گرايي را مطرح مي سازند. ديگران كمك سازمان هاي غيردولتي و جنبش هاي اجتماعي را به جامعه ي مدني جهاني كه بر اصول سامان دهي متفاوتي با نظام بين الملل موجود پايه مي گيرد برجسته مي سازند. و برخي ديگر هم از نو به ديدگاهي نوكانتي درباره ي مردم سالاري جهان ميهن بازگشته اند (ـــ جهان ميهني) كه به موجب آن، دولت به نفع نهادها و رويّه هاي قضايي بين المللي دچار افول مي شوند. روشن است كه نظام بين الملل همچنان نظامي متشكل از دولت هاي نو است هر چند كرانه ها و فضاهاي آستانه اي آن-با همه ي ابهام آلودگي و بخت آوردبودن شان- با سرعت و قاطعيت هرچه بيش تري در حال محدودشان در مركز است.
ـــ اقتدارگريزي؛ جامعه ي بين الملل؛ سطوح تحليل؛ مكتب انگليس
خواندني هاي پيشنهادي
-1995 Bartelson,J.A Genealogy of Sovereignty,Cambridge:Cambridge University Press.
-1999 Opello,W.C.and Rosow,S.J.The Nation-State and Global Order,Boulder,CO:Lynne Rienner.
-1993 Ruggie,J.Terrioriality and Beyond:Probelmatizing Modernity in International Relation:International Organization 47,139-74.
-1999 Wendt,A.Social Theory of International Politics,Cambridge:Cambridge University Press.
-1977 Wight,M.Systems of States,Leicester:Leicester University Press.
استيون راسو
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.
/ج